searchicon

کپی شد

سکولاريسم

معناى دوم عرفى شدن دين، «سکولاريسم» یا تفکيک دين از سياست يا ناديده گرفتن دين در مديريت جامعه است.

نخست به بررسى سير تاريخى انديشه سکولاريسم پرداخته و يادآور مى شود که عرفى شدن دين يکى از مراحل سير اين انديشه غربى مى باشد، آن گاه نظر اسلام پیرامون این اندیشه مطرح می شود:

مراحل اندیشه سکولاریسم

سکولاريسم براى خود مراحلى داشته و در هر مرحله اى طرفدارانى دارد:

  1. تفکيک کشيشان از يکديگر:

در جهان مسیحیت، کشيشانى که با مردم ارتباط داشتند معروف به سکولار، در مقابل کشيشانى که با مردم ارتباط نداشتند غير سکولار ناميده مى شدند.

  1. تفکيک دين و سياست: يکى ديگر از معانى «سکولاريسم» جدايى دين از سياست است؛ يعنى حاکميت و تدبير اداره سياسى و اجتماعى مردم، بايد جداى از نهاد دين صورت گيرد.
  2. تفوق دولت بر کليسا: در اين معناى سکولاريسم، دولت حتى به کليسا، فرمان مى دهد، و کليسا را تحت حاکميت خود درمى آورد.
  3. دگرگونى در معناى دين: در اين تفسير سکولاريسم، باورهاى دينى به صورت غير عقلانى معرّفى مى شود و آن را  به صورت يک احساس، ذوق و سليقه شخصى تفسير مى نمايد.
  4. طرد دين و آموزه هاى ماوراى طبيعى: در اين معناى سکولاريسم، آموزه هاى ماوراى ماده کنار گذاشته مى شود تا بشر به آموزه هاى طبيعى يا عقلانى رو آورد.

وجه اشتراکى که مى توان براى اين معانى يا کاربردهاى مختلف انديشيد اين است که دين و يا فقه از عرصه مسائل اجتماعى و سياسى کنار زده مى شود، و هر نوع حکومت، مديريت و آموزش بر اساس «حذف دين» صورت مى پذيرد. حتى کاربرد اخير آن نوعى ماترياليسم جديدى است که در آستانه انکار خدا و ماوراى طبيعت قرار مى گيرد، امّا از آن جا که ماترياليسم در جوامع  با استقبال خوبى رو به رو نمى باشد، آن را به شکل و قالب ديگرى درآورده و نام سکولاريسم را بر آن گذاشته اند، و الاّ اگر  معناى سکولاريسم را تحليل کنيم جز الحاد و نفى دين و ماوراى طبيعت چيز ديگرى نيست و در حقيقت به ماده اصالت بخشيدن و به فراموشى سپردن ماوراى ماده است.[1]

سکولاریسم، عرفی شدن دین

در ميان کاربردهاى مختلف سکولاريسم، نظريه پردازان عرفى شدن دين، معنا و کاربرد دوم را برگزيده، چنين مى گويند:

«مفهوم دوم عرفى شدن عبارت است از افتراق ساختارى ميان ساخت سياسى، از نهاد دين و به عبارت ديگر، عرفى شدن به اين معنا است که نهاد دين که در اعصار گذشته داراى کارکردهاى گوناگونى بوده (آموزش، قضاوت، تدوين امور شهر و…) به علت پيجيده شدن مناسبات زندگى اجتماعى و تخصصى شدن نقش ها همچون ساير نهادها متمرکز شده و وظايف خود را واگذار مى کند».[2]

اگر بخواهيم اين نظريه را به بيان ساده تر بيان کنيم بايد بگوييم: دين درگذشته در تمام ابعاد زندگى بشر حاکم بود و برنامه ساختار زندگى بشر را دين تنظيم مى کرد و تمام مديريت ها زير نظر آن انجام وظيفه مى کردند. اين نوع ساخت سياسى در اعصار گذشته که زندگى، بسيط و ساده بود، بسيار مفيد بود، امّا اکنون که زندگى بشر پيچيده شده و علم و دانش، مراحل تکامل يافته اى را در اختيار بشر نهاده است، بايد حکومت دين در ساختار زندگى بشر جز در موارد محدودى پايان پذيرد و زمام ساختار سياسى و مديريت در اختيار خود انسان قرار گيرد، و دين در رابطه شخصى انسان با خدا محدود شود و اين حقيقتى است که طرفداران اين نظريه آن را به صورت نظريه دوم عرفى شدن مطرح مى کنند.

[1]. سبحانی، جعفر، مدخل مسایل جدید در علم کلام، ج 3، ص 260.

[2]. همان، ص 246، به نقل از مجله کیان، شماره 24، ص 19.