Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

سلمان فارسی

معرفی سلمان فارسی

سلمان فارسی از شخصیت های برجستۀ تاریخ اسلام و ایران است. قاطبۀ مسلمانان، از شیعه و سنی، او را به عنوان یکی از اصحاب بلند مرتبه پیامبر (ص) و علی (ع) می‌شناسند. بنا بر قولی، زادگاه او در روستای «جی» (از روستاهای اصفهان) بوده، و طبق نظر دیگر، منطقه‌ای در استان فارس ذکر شده است.[1]

سلمان شخصی ایرانی و فارسی بوده است که حسّ حق‌طلبی، او را به دنبال یافتن حقیقت کشانده و دین‌هایی را آزمایش نمود، تا بالاخره با دیدن دین اسلام آن را پذیرفت و به آن ایمان آورد.

نام اول ایشان «روزبه» بود، که پیامبر اسلام (ص) او را «سلمان» نامید، و کنیه ابو عبدالله به خود گرفت. نقل شده که سلمان دویست و اندی سال زندگى کرد.[2]

خانواده سلمان فارسی

سلمان فارسی در میان خانواده و محیطی زرتشتی دیده به جهان گشود. پدر وی «بدخشان کاهن»؛ روحانی زرتشتی بود، که کارش هیزم نهادن بر شعلۀ آتش بود.[3]

هجرت و حقیقت‌جویی سلمان فارسی

همواره انسان‌هایی وجود دارند که از پیروی کورکورانۀ بدون دلیل در همۀ امور پروا می‌کنند، و به دنبال رسیدن به حقیقت واقعی دست به جست‌و‌جو و کنکاش می‌زنند تا با دلیل و برهان بهترین عقیده را انتخاب کنند. بی‌شک یکی از بارزترین افرادی که چنین ویژگی را داشته سلمان فارسی است.

روايت کرده اند که سلمان فارسی گفت: من دهقان ‏زاده بودم، و پدرم چندان مرا دوست مى داشت که هم چون دوشيزگان در خانه حبس مى کرد و من در آيين مجوس کوشش بسيار کردم تا به خادمى آتشکده رسيدم. پس پدرم، در آن هنگام مرا به پاره اى زمين که داشت فرستاد و در آنجا از کلیسای نصارى گذشتم و به نزد ايشان در آمدم و نماز ايشان مرا خوش آمد و با خود گفتم: آيين ايشان از آيين من بهتر است. از ايشان جويا شدم که اصل اين آيين در کجاست؟ گفتند: در شام است. پس از پدرم گريختم و به شام رفتم و نزد اسقف رفتم و به خدمت‌گذارى او پرداختم و چيزها از او مى آموختم تا آنگاه که روز مرگش فرا رسيد. به او گفتم: مرا به چه کسى وصيت مى کنى؟

گفت: مردم همه هلاک شده اند، و دين خويش را رها کرده اند، تو را به مردى در موصل وصيت مى کنم. چون او درگذشت نزد آن مردى رفتم که مرا به او وصيت کرده بود. چندى نگذشت که آن مرد نيز از دنیا رفت، قبل از مردنش به او گفتم مرا به چه کسى وصيت مى کنى؟ گفت: کسى را نمى شناسم که بر راه راست مانده باشد مگر يک تن که در نصيبين[4] است.

پس به نصيبين نزد آن مرد رفتم پس از آن به عمّوريه، از سرزمين روم، رفتم. سپس در آنجا نزد شخصی اقامت گزيدم و گاو و گوسفندانى چند به دست آوردم و چون مرگ او رسید، از او پرسيدم که مرا به چه کسى وصيت مى کنى؟ گفت: مردم همه دين خويش را رها کرده اند و هيچ کس از ايشان بر حق نمانده و روزگار پيامبرى -که به دين ابراهيم مبعوث مى شود و از سرزمين عرب ظهور مى کند و به سرزمينى ميان دو حرّه که در آنجا نخل ها است مهاجرت مى‌‏کند- نزديک شده است. من از او پرسيدم که نشان اين پيامبر چيست؟ گفت: هديه اگر بدهندش مى خورد اما صدقه نمى خورد، ميان دو کتف او مهر پيامبرى است.

پس سوارانى از بنى‌کلب بر من گذشتند و من با ايشان بيرون آمدم و چون به «وادى القرى» رسيدند بر من ستم کردند و مرا به مردى يهودى فروختند و من در کشتزار و نخلستان او، برايش کار مى کردم. يک بار که نزد او بودم ناگهان پسر عمويش نزد او آمد و مرا از وى خريدارى کرد و به مدينه برد. به خدا سوگند که چون آنجا را ديدم شناختم و به جستجو و پرسش از هر سوى به دنبال پیامبر خدا (ص) پرداختم.[5]

اسلام آوردن سلمان فارسی

سلمان فارسی اسلام آوردن خود را این گونه روایت می کند: خداوند محمد را در مکه مبعوث گردانيد و من چيزى از او نشنيده بودم. يک بار که بر سر خرما بُنى بودم، پسر عموى سرور من آمد. و گفت: «خدا اين قبيله بنى‌قيله را بکشد که در قُبا بر گرد مردى جمع شده‌اند که مى‌گويد من پيامبرم». پس مرا لرزه و سرما فرا گرفت و از خرما بن فرود آمدم و به جستجو و پرسش از هر سوى پرداختم.

سرور من هيچ سخنى با من نگفت و گفت: به کار خويشتن بپرداز و چيزى را که سودى براى تو ندارد رها کن. چون شب فرا رسيد اندکى خرما که داشتم برداشتم و نزد پيامبر رفتم. گفتم شنيده ام که تو مردى شايسته اى و دارای یاران غریب و نیازمند و فقیری و اين چيزى است که براى صدقه نزد من بود و من شما را سزاوارتر از ديگران بدان يافتم. پس پيامبر گفت: «بخوريد» و خود از خوردن سر باز زد. من با خود گفتم: اينک اين يکى از نشانه‌های پیامبر بود که صدقه نمی خورد، و بازگشتم. چون فردا شد بازماندۀ خرماها را برداشتم و نزد او رفتم و گفتم: من ديدم که تو صدقه نمى‌خورى، اين هديه اى است از سوى من. پس حضرت فرمود: «بخوريد» و خود نيز با ايشان خورد. روزى به نزد آن حضرت که در قبرستان بقيع به تشييع جنازه يکى از اصحاب خود رفته بود آمدم، من دو جامۀ خشن و زمخت بر تن داشتم و آن حضرت در ميان اصحاب نشسته بود، پس من پيش رفته سلام کردم و به پشت سرش پيچيدم تا شايد مهر نبوت را در ميان دو شانۀ آن حضرت ببينم، رسول خدا (ص) که متوجۀ رفتار من شده بود مقصود مرا دانست، و رداى خويش را پس زد و چشم من به مهر نبوت افتاد.

من خود را بر روى شانه هاى حضرت انداخته آن را مى بوسيدم و اشک می ريختم، رسول خدا (ص) به من فرمود: بازگرد، من پيش روى او آمده در برابرش نشستم و سرگذشت خويش را تا به آخر براى او شرح دادم، رسول خدا (ص) به شگفت فرو رفت و از اين که اصحابش اين جريان را مى‌شنيدند خوشحال گشت. پس دانستم که اين همان پيامبر است. پس به دست و پاى او افتادم و مى‌بوسيدم و گريه مى‌کردم. سپس به من فرمود: «اى سلمان فارسی خود را از صاحب خويش باز خر» و من خود را از صاحب خويش در برار کاشت سيصد ساقۀ نخل و چهل اوقيه[6] طلا باز خريدم. پس پيامبر مسلمانان را فرمود: برادرتان را يارى کنيد. و ايشان در کار نخل ها مرا يارى کردند تا اين که سيصد خرما بُن کوچک براى من حاصل آمد. پس پيامبر مرا گفت: اى سلمان فارسی برو و براى اين خرما بنان کوچک، محل کاشتن حفر کن و مرا آگاهى ده و چنين کردم و به او خبر دادم. پس حضرت به دست خويش آنها را در آن گودال ها به زمين کرد و به خدا که تمام آنها گرفت و حتى يکى از آنها نيز خشک نگرديد و از يکى از غزوه ها مالى براى پيامبر آورده بودند، به من بخشيد و گفت: حق آزاد بودن خويش را بپرداز و من پرداختم و آزاد شدم.[7]

پیامبر گرامی اسلام (ص) پس از آن که سلمان فارسی را از مرد یهودی خرید و آزادش ساخت، نام زیبای «سلمان فارسی» را بر او نهاد.[8] واژه «سلمان فارسی» از سلامتی و تسلیم گرفته شده است. انتخاب این نام زیبا از سوی پیامبر (ص) نشانه پاکی و سلامت روح سلمان فارسی است.

سلمان فارسی در روایات

سلمان فارسی، الگوی مسلمان کمال‌جو، وارسته و خودساخته است، که از مکتب معصومان (علیهم السلام) ارزش های متعالی بسیاری برای خویش گردآورده بود. برای شناخت چنین شخصیتی ناگزیر می بایست به کلام همان صاحبان مکتب مراجعه نمود تا بتوان قدر و منزلت او را معرفی نمود.

جایگاه و منزلت سلمان فارسی

در مورد جایگاه و منزلت سلمان فارسی در میان اصحاب پیامبر (ص) و یاوران حضرت علی (ع) بحث های مفصلی شده، و روایات فراوانی رسیده که بعضی از آن عبارتند از:

1. از پیامبر (ص) نقل شده که آن حضرت فرمود: خداوند مرا به دوستی با چهار نفر فرمان داد و به من خبر داد که آنها را دوست بدارم، از آن حضرت سؤال شد که آن چهار نفر کیانند؟ سه بار فرمود: علی (ع) از آنهاست، سه نفر دیگر ابوذر و سلمان و مقداد هستند.[9]

در روایت دیگر نقل شده است که سلمان فارسی داخل مسجد شد، رسول خدا (ص) از جای خویش بلند شد احترامش نمود و او را در کنار خویش در صدر مجلس نشاند و به تناسب سن و شخصیتش او را اکرام نمود. در این هنگام عمر داخل شد و چنین صحنه ای را دید، گفت این عجمی کیست که در میان عرب در صدر مجلس نشسته است. پیامبر اکرم با شنیدن این سخن بر منبر رفت و خطبه خواند و فرمود: “ای مردم از زمان آدم تا به امروز…. عرب را بر عجم  و … برتری و فضلی نیست، مگر به تقوا”.[10]

جابر نقل می کند که رسول خدا (ص) فرمود:

«همانا اشتیاق بهشت به سلمان فارسی، بیش از اشتیاق سلمان فارسی به بهشت است، و بهشت به دیدار سلمان (فارسی) عاشق تر از دیدار سلمان (فارسی) به بهشت است».[11]

در جای دیگر از انس ابن مالک روایت شده که روزی رسول خدا (ص) فرمود: بهشت مشتاق چهار نفر از امّت من است و وقتی که حضرت علی (ع) از حضرت دربارۀ آنان سؤال کرد، پیامبر فرمود: به خدا سوگند تو اولی ایشان هستی و آن سه نفر دیگر، مقداد، سلمان و ابوذر هستند.[12]

ایمان سلمان فارسی

یکی از فضائل سلمان فارسی که توسط پیامبر اسلام (ص) بسیار روشن، تعریف شده، ایمان سلمان است؛ هنگامی که آیاتی از قرآن در نکوهش قوم عرب، به جهت عدم ثبات و پایداری در ایمان، و تهدید به جایگزینی قوم دیگر به جای آنها، برای پذیرش ایمان نازل شده، این آیه شریفه می باشد: «اگر شما از پذیرش اين دین روی بگردانید، خداوند قوم ديگرى را به جای شما می آورد كه مثل شما نیستند».[13] و نیز این آیه «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما از آيين خود باز گردد خداوند در آينده جمعيتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنها نيز خدا را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران نيرومند و شكست ناپذير هستند، مردانى كه در راه خدا جهاد مى كنند و هرگز از سرزنش كنندگان هراسى به خود راه نمى دهند».[14] اصحاب از پیامبر اکرم (ص) پرسیدند: اين گروهى كه خداوند در اين آيات به آنها اشاره كرده كيانند؟! در اين هنگام که سلمان در کنار پيامبر (ص) بود، پیامبر (ص) دست بر پاى -و طبق روايتى بر شانه- سلمان زد و فرمود: «منظور اين مرد است و قوم او، سوگند به آن كس كه جانم به دست او است، اگر ايمان در ثريا باشد گروهى از مردان فارس آن را به دست مى آورند».[15]

در جای دیگر پیامبر اکرم (ص) فرمود:

«هر که می خواهد به مردی بنگرد که خداوند قلبش را به ایمان درخشان کرده، به سلمان (فارسی) بنگرد».[16]

و همچنین به حضرت علی (ع) فرمودند: … هر کس تو را با زبان دوست بدارد یک سوم ایمانش کامل شده، هر که با دل و زبان دوستت بدارد، دو ثلث ایمان او کامل شده، و هر که با دل و زبانش دوستت بدارد و با دست هم یاری ات کند، تمام ایمان را به دست آورده است».[17] سلمان از کسانی بود که از این ویژگی ها برخوردار بود.

از امام صادق (ع) نقل شده است: ایمان ده درجه دارد، مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم است.[18]

علم سلمان فارسی

وسعت و عمق آگاهی های سلمان به حدی بود که برای هر کس قابل هضم نیست. امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) و علی (ع) اسراری را که دیگران قدرت تحمل آن را نداشتند به سلمان می گفتند و او را لایق نگهداری علم مخزون و اسرار می دانستند؛ از این رو یکی از القاب سلمان، «محدث» است.[19]

سلمان دارای علم بلایا و منایا (حوادث آینده) بود و همچنین از متولمان (قیافه شناسان) و محدثان به شمار می رفت. پیامبر اسلام (ص) فرمود: «سلمان دریای علم است که نمی توان به عمق آن رسید».[20]

جایگاه علمی سلمان چنان بود که امام صادق (ع) در باره اش فرمود: «در اسلام، مردی که فقیه تر از همه مردم باشد، همچون سلمان، آفریده نشده است».[21]

البته دانش سلمان، به معارف فکری محدود نمی شد و آگاهی های فنی او نیز در حد بالایی بود. در جنگ خندق، طرح کندن خندق را سلمان خدمت پیامبر (ص) پیشنهاد کرد و عملی شد. همچنین در جنگ طائف، طرح ساختن «منجنیق» برای درهم کوبیدن قلعه های مشرکان از ابتکاراتی است که به سلمان نسبت داده شده است.

در جای دیگر امام صادق (ع) فرمود: «سلمان علم الاسم الاعظم »[22] سلمان (فارسی) اسم اعظم را می دانست.

این سخن بدان معناست که سلمان فارسی از نظر عرفان، به مقامی رسیده بود که حاصل اسم اعظم الهی بود. اگر کسی چنین لیاقتی داشته باشد، دعایش به اجابت می رسد و کرامات عظیمی از او سر می زند. از آنجایی که این مقام و درجه علمی برای مردم قابل درک نبود سلمان از مقام علمی اش چنین تعبیر می کند:

ای مردم! اگر من شما را از آنچه می دانستم مطلع می کردم، می گفتید، سلمان دیوانه است، یا به کسی که سلمان را بکشد درود می فرستادید.[23]

عبادت سلمان فارسی

آنچه به عبادت سلمان ارزش بیشتری می دهد، علم و آگاهی اوست. چرا که عبادت آگاهانه و پرستش از روی بصیرت از عبادت سطحی و ظاهری ارزشمندتر است.

امام صادق (ع) فرمود: روزی پیامبر اسلام (ص) به یاران خود فرمود: کدام یک از شما تمام روزها را روزه می دارد.

سلمان گفت: من، یا رسول الله.

پیامبر(ص) پرسید: کدام یک از شما تمام شب ها را به عبادت می گذراند؟

سلمان گفت: من، یا رسول الله.

حضرت پرسید: آیا کسی از شما هست که روزی یک بار قرآن را ختم کند؟

سلمان گفت: من یا رسول الله.

یکی از حاضران که جواب های سلمان را خودستایی و فخرفروشی می پنداشت، گفت: اکثر روزها دیده ام که سلمان روزه نیست، بیشتر شب را هم می خوابد و بیشتر روز را به سکوت می گذراند، پس چگونه همیشه روزه است و هر شب برای نیایش با خدا بیدار می ماند و روزی یک بار قرآن را ختم می کند؟!

پیامبر (ص) فرمود: ساکت باش! تو را با همسان لقمان چه کار؟ اگر می خواهی چگونگی اش را از خودش بپرس تا خبر دهد.

سلمان گفت: در ماه سه روز روزه می گیرم و خداوند فرموده است: «هر کس عمل نیکی انجام دهد پاداش ده برابر دارد. از طرف دیگر، روز آخر شعبان را روزه گرفته و آن را به روزۀ ماه رمضان متصل می کنم و هر که چنین کند، پاداش روزه همیشه را دارد. از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: هر کس با طهارت بخوابد، در ثواب، چنان است که تمام شب را عبادت کرده باشد. اما ختم قرآن، رسول خدا (ص) فرمود: هر کس یک بار سوره «قل هوالله» را بخواند، پاداش یک سوم قرآن را دارد و هر که دو بار بخواند، دو ثلث قرآن را خوانده است و هر که سه بار بخواند، گویا قرآن را ختم کرده است».[24]

زهد سلمان فارسی

آیات و روایات نشان می دهد که «زهد» به معنای حرام ساختن نعمت های الهی بر خود نیست. زهد به معنای عدم دلبستگی به امور مادی است. یکی از مواردی که در تمام زوایای زندگی سلمان، از آغاز تا پایان عمر، دیده می شود زهد، پارسایی و بی رغبتی او به دنیاست.

سلمان، که پیرو راستین پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) بود، راه آنان را پیش گرفت و حتی وقتی فرماندار مدائن بود، ساده زیستی را رها نکرد. زهد و وارستگی سلمان از ایمان عمیق او سرچشمه می گرفت؛ زیرا هر کس ایمان قوی تر داشته باشد، از جاذبه های دنیوی آزادتر است. سلمان پارسا، حتی حقوق سالانۀ خود را هم به نیازمندان می داد و بسیار اندک برای خود بر می داشت.

سلمان، خانه نداشت و هرگز دل به خانه سازی نمی داد. شخصی از او خواست تا برایش خانه ای بسازد ولی سلمان راضی نشد. سرانجام به سبب اصرار شخص نیکوکار اجازه داد برایش خانه بسازد، ولی سفارش کرد خانه چنان باشد که هنگام ایستادن سر به سقف آن بخورد و هنگام خوابیدن پا به دیوار برسد.[25]

سلمان فارسی بعد از رحلت پیامبر (ص)

سلمان فارسی جزء معدود افرادی بود که بعد از رحلت پیامبر (ص) در راه دفاع از حق و حقیقت و ولایت علوی (ع) ثابت قدم باقی ماند و در برابر حوادث ناگوار که بعد از وفات رسول گرامی اسلام اتفاق افتاد، تزلزلی در او ایجاد نشد و در چنین موقع حساسی، سلمان با مقداد و ابوذر از علی (ع) دست بر نداشتند و به دنبال دیگران نرفتند. بر همین اساس است که ابی بکر حضرمی می گوید: امام باقر (ع) فرمود: مردم بعد از رسول خدا (ص) از مرام و مسیر پیامبر (ص) برگشتند جز سه نفر سلمان، ابوذر و مقداد.[26]

امام صادق (ع) فرمودند: دوستی با افرادی که پس از پیامبر (ص) منحرف نشدند بر مسلمانان واجب است سپس عده­ای از آنان را شمرد که از آنان سلمان، است.[27]

تقرب سلمان فارسی به معصومان

سلمان فارسی، پس از پذیرفتن اسلام، چنان در راه ایمان و معرفت اسلامی پیش رفت تا آنجا که نزد رسول خدا (ص) جایگاهی والا یافت و مورد ستایش معصومان (ع) قرار گرفت. بخشی از سخنان آن بزرگان در بارۀ سلمان فارسی چنین است:

الف) در ماجرای جنگ خندق، که در سال پنجم هجری رخ داد و به پیشنهاد سلمان فارسی اطراف شهر خندق کندند. هر گروهی می خواست سلمان فارسی با آنها باشد، مهاجران می گفتند: سلمان فارسی از ما است. انصار می گفتند: او از ما است. پیامبر (ص) فرمود: «سلمان منا اهل البیت »[28] سلمان (فارسی) از اهل بیت ما است.

عارف معروف، محی الدین بن عربی، با اینکه از علمای اهل تسنن است، در شرح این سخن پیامبر اکرم (ص) می گوید: پیوند سلمان فارسی به اهل بیت (ع) در این عبارت، بیانگر گواهی رسول خدا (ص) به مقام عالی، طهارت و سلامت نفس سلمان فارسی است؛ زیرا منظور از این که سلمان فارسی از اهل بیت (ع) است، پیوند نسبی نیست؛ این پیوند بر اساس صفات عالی انسانی است.[29]

همچنین رسول خدا فرمود:

«سلمان (فارسی) از من است، کسی که به او ستم کند به من ستم کرده است و کسی که او را بیازارد مرا آزرده است».[30]

سلمان و وفا‌داری به آیه مودّت

بسیاری از علمای سنی و شیعه روایاتی را با این مضمون نقل کرده اند که پاداش و زحمات پیامبر (ص) در راه ابلاغ اسلام، دوستی با خویشان آن حضرت است. امام صادق (ع) می فرماید: وقتی که این آیه نازل شد رسول اکرم (ص) به مردم فرمود: خداوند برای من بر عهدۀ شما حقی گذاشته است آیا آن را اداء می کنید؟ هیچ کس جواب حضرت را نداد، روز بعد هم حضرت (ص) همین سؤال را کرد کسی جواب نداد روز سوم هم این مطلب تکرار شد و کسی جواب نداد و آن گاه رسول خدا (ص) فرمود این مطلب، طلا و نقره یا خوراکی ها و آشامیدنی ها نیست گفتند پس آن چیست؟ حضرت آیه مودّت را قرائت فرمودند؛ ای رسول خدا (ص) به مردم بگو من از شما مزد رسالت نمی خواهم جز این که نسبت به اهل بیت و عترت من دوستی بورزید،[31] سپس فرمودند این آیه از طرف خدا نازل شده است، گفتند ما دستور آیه را می پذیریم.

امام صادق (ع) اضافه فرمود: به خدا سوگند کسی به این آیه وفا نکرد مگر هفت نفر که عبارت بودند از سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، جابر ابن عبد الله انصاری، یکی از غلامان در خانه پیامبر و زید بن ارقم، این هفت نفر نسبت به عترت پیامبر (ص) کاملاً وفاداری و محبّت نمودند و پاداش رسالت پیامبر اسلام (ص) را به خوبی انجام دادند.[32]

سلمان فارسی در دفاع از ولایت و تشیع

آنچه در زندگی سلمان، بسیار چشمگیر و جالب است بی تفاوت نبودن او در قبال وظیفه است. او با هوشیاری و بصیرت کامل در صحنه های مختلف حضور داشت و در پیروی از امام حق لحظه ای تردید نکرد. او همواره، از هر فرصتی، برای گفتن حق بهره می برد و مسلمانان را به امامت حضرت علی (ع) فرا می خواند. آن بزرگوار پیوسته این سخن رسول خدا را برای مردم تکرار می کرد:

«همانا علی (ع) دری است که خداوند گشوده است. هر کس در آن وارد شود، مؤمن است و هر کس که از آن خارج گردد، کافر است».[33] «بهترین فرد این امت، علی (ع) است».[34]

سلمان بعد از غصب خلافت و مظلومیت حضرت علی (ع)، در خطبه ای بسیار فصیح، این چنین گفت:

«ای مردم! هر گاه فتنه ها و آشوب ها را همچون پاره ظلمانی شب دیدید که برجستگان در آن به هلاکت می رسند، بر شما باد به آل محمد (ص) چرا که آنها راهنمایان به سوی بهشت اند، و بر شما باد علی (ع). ای مردم! ولایت را در میان خود همانند سر قرار دهید».

یعنی اگر ولایت اهل بیت (علیهم السلام) را نداشته باشید، مسلمان حقیقی نیستید و دین شما سودی ندارد.[35]

ابن عباس، سلمان را در خواب دید و از او پرسید: در بهشت، پس از ایمان به خدا و رسول، چه چیز برتر است؟ سلمان پاسخ داد: پس از ایمان به خدا و پیامبر، هیچ چیز با ارزش تر و برتر از دوستی و ولایت علی بن ابی طالب (ع) و پیروی از او نیست.[36]  [37]

در روایت آمده است که ابوذر غفارى از سلمان فارسى (رضوان اللَّه عليهما) پرسيد: اى ابا عبداللَّه (كنيه سلمان) معرفت اميرمؤمنان (ع) به نورانيت چيست؟ (سلمان) گفت: اى جندب (نام ابوذر) بيا برويم تا اين را از خود آن حضرت بپرسيم. پس به محل آن حضرت رفتيم و او را نيافتيم. (ابوذر) گفت: پس به انتظار ايشان مانديم تا آن حضرت تشریف آوردند. حضرت فرمودند: چه امرى شما را به اين جا كشانده است؟

ابوذر و سلمان گفتند: اى اميرمؤمنان، به نزد شما آمديم تا در مورد معرفتتان به نورانيت سؤال كنيم، حضرت فرمودند: آفرين بر شما دو دوست وفادار به دين خويش كه كوتاهى نمى كنيد… . معرفت من به نورانيت، معرفت خداوند (عزوجل) است و آن همان دين خالصى است كه…، هر كس ولايت مرا به پا داشت نماز را به پا داشته است،… ما را به مثابه خدايان قرار ندهيد و ديگر هر چه مى خواهيد در فضيلت ما بگوييد. به كنه و حقيقت و منتهاى آنچه در ما وجود دارد نمى رسيد،… من آخرين وصى شدم، منم “صراط مستقيم”، منم “نبأ عظيم…”….[38]

اصطلاح شیعه در زمان پیامبر (ص) رایج شده و اولین کسانی که به عنوان شیعه معروف بودند عبارتند از سلمان، ابوذر، مقداد و عمار یاسر.[39] همچنین نقل شده سلمان فارسی در اذان خود شهادت ثالثه را اضافه نمود و همین موجب شد که بعضی از صحابه به نزد پیامبر شکایت ببرند ولی پیامبر (ص) به اعتراض آنها توجهی ننمود و مهر تائید بر کار سلمان زد.[40]

نقش سلمان فارسی در تشیع ایرانیان

یکی از کارهای بسیار مهم سلمان، که بخش اعظم زندگی او را فرا گرفته بود، تلاش پیگیر او در معرفی اسلام ناب و تشیع راستین بعد از رحلت رسول خدا (ص) است. او در این راستا در مدینه جهاد کرد و از هر فرصتی بهره برد. وقتی به مدائن آمد، همین عقیده را دنبال کرد و نقش بسیاری در تشیع ایرانیان داشت.

بر همین اساس با اینکه اسلام در عصر خلافت خلیفه دوم وارد ایران شد، اکثریت قاطع مردم ایران، شیعه حضرت علی (ع) هستند؟

وجود سلمان در مدائن و رفت و آمد او به کوفه و حوالی آن و حتی اصفهان و … سبب شد تا مذهب تشیع در ایران شکوفا شود. سلمان پیام آور اسلام ناب، منادی تشیع و نویدبخش مذهب اهل بیت (ع) بود و اکثر ایرانیان این ندا و نوید را شنیدند و پذیرفتند.[41]

سلمان فارسی در نقل روایات

از اصطلاحات رایج بین علمای حدیث و مورخین اسلامی، اصطلاح ارکان اربعه است. مشهور و معروف بین آنها این است که ارکان اربعه عبارتند از سلمان، مقداد، ابوذر و عمّار. علما و دانشمندان حدیث و تاریخ، زمانی که دیدند در روایات و اخبار اهل بیت (ع) مکرر از این چهار نفر به عناوین گوناگون ستایش شده است و یا آن همه فضایل و مناقب در بارۀ این چهار نفر وجود دارد که پس از ائمه (ع) نظیر ندارد، از این رو ایشان را به عنوان پایه های دین و ستون های محکم ایمان یاد کرده و با اصطلاح ارکان اربعه معرفی نموده اند.[42]

به این ترتیب سلمان فارسی یکی از ارکان اربعه در بین علمای حدیث و تاریخ شناخته شده است، که به چند روایت به نقل ایشان اشاره می کنیم:

از سلمان روايت شده است كه از پيامبر پرسيد: «اى رسول خدا جانشين و وصى تو كيست؟ پيامبر فرمود: اى سلمان جانشين برادرم موسى كه بود؟ سلمان پاسخ داد: يوشع بن نون. پيامبر فرمود: جانشين و وارث من كه دين مرا به جا مى آورد و وعدۀ مرا تحقّق مى بخشد، على بن ابى طالب است».[43]

از سلمان فارسی روایت شده است که پیامبر اسلام فرمود: من و علی از یک نور خلق شدیم چهار هزار سال قبل از آن که خداوند آدم را خلق کند. [44]

وفات و دفن سلمان فارسی

سلمان سرانجام، پس از عمری طولانی و با برکت، در اواخر خلافت عثمان در سال 35 هـ ق وفات یافت.[45] حضرت علی (ع) پیکرش را غسل داد، کفن کرد و بر آن نماز گزارد. همراه آن حضرت، جعفر بن ابی طالب و حضرت خضر، در حالی که با هر یک از آن دو هفتاد صف از فرشتگان بودند بر پیکر سلمان نماز گزاردند.[46]بعضی از راویان چنین نقل کرده اند که حضرت علی (ع) بر کفن سلمان شعری نوشت که معنای آن چنین است:

«بر شخص کریم و بزرگواری وارد شدم، بی آن که توشه نیک و قلب پاک داشته باشم، ولی بردن توشه نزد شخص کریم و بزرگوار، زشت ترین کار است».[47] مرقد شریف حضرت سلمان (س) در مدائن، در پنج فرسخی بغداد، نزدیک طاق کسری قرار دارد.

در این دنیای پرتلاطم و پرزرق و برق که انسان را در گرداب گناه غرق می کند، هر کس الگویی می خواهد تا با سرمشق قرار دادن روش و کردارش کشتی وجودش را سالم به ساحل سعادت برساند، و زندگی سلمان فارسی برای ما الگویی شایسته است.

 


[1]. مجلسی، بحار الانوار، ج 22، ص 355و362، مؤسسۀ الوفاء، بیروت، 1404ق.

[2]. مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، شفیعى کدکنى، محمد رضا، ج 2، ص 802 و 803، چاپ اول، انتشارات آگه، تهران، 1374ش؛ رک، ابن هشام، زندگانى محمد (ص) پیامبر اسلام، رسولى، سید هاشم، ج 1، ص 139- 147، چاپ پنجم، کتابچى، تهران، 1375ش.

[3]. مجلسی، بحار الانوار، ج 22، ص 355- 366، مؤسسۀ الوفاء، بیروت، 1404ق.

[4]. نصیبین شهری قدیمی در جنوب ترکیه است. این شهر در استان ماردین ترکیه واقع شده است.

[5]. مجلسی، بحار الانوار، ج 22، ص 364-362، الوفاء، بیروت، 1404 ق؛ مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، شفيعى کدکنى، محمد رضا، ج 2، ص 802 و 803، چاپ اول، انتشارات آگه، تهران، 1374ش؛ رک: ابن هشام، زندگانى محمد (ص) پيامبر اسلام، رسولى، سيد هاشم، ج 1، ص 139- 147، چاپ پنجم، کتابچى، تهران، 1375ش.

[6]. معادل چهل درهم بوده که هر درهمى نيم مثقال و يک پنجم مثقال است و هر ده درهم هفت مثقال است و مثقال شرعى سه چهارم مثقال صيرفى است و بنابر اين هر وقيه 22 مثقال صيرفى است و چهل وقيه که در قرار داد سلمان فارسی  بوده جمعا 880 مثقال طلاى صيرفى که برابر با 1100 دينار بوده است. زندگانی محمّد ص پیامبر اسلام ، ج 1، ص 145.

[7]. رک: مجلسی، بحار الانوار، ج 22، ص 365-362، الوفاء، بیروت، 1404ق؛ مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، شفيعى کدکنى، محمد رضا، ج 2، ص 802 و 803؛ رک: ابن هشام، زندگانى محمد(ص) پيامبر اسلام، سيد هاشم رسولى، ج 1، ص 139-147.

[8]. ابن معصوم، السيد علي، الدرجات الرفیعه، ص 203.

[9]. مجلسی، بحار الانوار، ج6، ص749.

[10]. محدث نوری، مستدرك‏ الوسائل، ج 12، ص 89، “قَالَ بَلَغَنِي أَنَّ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ دَخَلَ مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) ذَاتَ يَوْمٍ فَعَظَّمُوهُ وَ قَدَّمُوهُ وَ صَدَّرُوهُ إِجْلَالًا لِحَقِّهِ وَ إِعْظَاماً لِشَيْبَتِهِ وَ اخْتِصَاصِهِ بِالْمُصْطَفَى وَ آلِهِ ص فَدَخَلَ عُمَرُ فَنَظَرَ إِلَيْهِ فَقَالَ مَنْ هَذَا الْعَجَمِيُّ الْمُتَصَدِّرُ فِيمَا بَيْنَ الْعَرَبِ فَصَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ فَقَالَ إِنَّ النَّاسَ مِنْ عَهْدِ آدَمَ إِلَى يَوْمِنَا هَذَا مِثْلُ أَسْنَانِ الْمُشْطِ لَا فَضْلَ لِلْعَرَبِيِّ عَلَى الْعَجَمِيِّ وَ لَا لِلْأَحْمَرِ عَلَى الْأَسْوَدِ إِلَّا بِالتَّقْوَى الْخَبَرَ”.

[11]. مجلسی، بحار الانوار، ج 22، ص 341، مؤسسۀ الوفاء، بیروت، 1404ق.

[12]. قمی، شیخ عباس، منتهی الامال، ص 160.

[13]. محمد، 38، “وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لا يَكُونُوا أَمْثالَكُمْ”.

[14]. مائده، 54، “يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ”.

[15]. بحارالأنوار، ج22، ص 52، باب 37، “وَ قَالَ الطَّبْرِسِيُّ (رَحِمَهُ اللَّهُ) وَ رَوَى أَبُو هُرَيْرَةَ أَنَّ نَاساً مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ ذَكَرَ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ وَ كَانَ سَلْمَانُ إِلَى جَنْبِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَضَرَبَ يَدَهُ عَلَى فَخِذِ سَلْمَانَ فَقَالَ هَذَا وَ قَوْمُهُ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ كَانَ الْإِيمَانُ مَنُوطاً بِالثُّرَيَّا لَتَنَاوَلَهُ رِجَالٌ مِنْ فَارِسَ”.

[16]. طبرسی، احتجاج ، ج 1، ص 150.

[17]. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 22، ص 317، مؤسسۀ الوفاء، بیروت، 1404ق.

[18]. حیوة القلوب، ج2، ص 883.

[19]. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 22، ص331، مؤسسۀ الوفاء، بیروت، 1404ق.

[20]. شیخ مفید، الاختصاص، ص 222، انتشارات الموتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد.

[21]. تنقیح المقال، ج 2، ص 47.

[22]. امین، سید محسن، اعیان الشیعة، ج 7، ص 287، دارالتعارف، بیروت، 1406ق.

[23]. رجال کشی، ص 20.

[24]. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 22، ص 317، مؤسسۀ الوفاء، بیروت، 1404ق.

[25]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه،ج 18، ص 36، چاپ اول، کتابخانۀ آیة الله مرعشی، قم، 1337ش.

[26]. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، ص 160.

[27]. مجلسی، بحار الانوار، ج6، ص749.

[28]. طبرسی فضل بن حسن، مجمع البیان، ج2، ص726، انتشارات ناصرخسرو، چاپ سوم، تهران، 1372ش.

[29]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 36،انتشارات کتابخانۀ آیة الله مرعشی، چاپ اول، قم، 1337ش.

[30]. امین، سید محسن، اعیان الشیعة، ج 7، ص 287، دارالتعارف، بیروت، 1406ق.

[31]. شوری، 22.

[32]. محمدی، محمد، سیمای مقداد، ص 96.

[33]. کتاب سلیم بن قیس، ص 251.

[34]. امین، سید محسن، اعیان الشیعة، ج 7، ص 287، دارالتعارف، بیروت، 1406ق.

[35]. بهجة الآمال، ج 4، ص 418.

[36]. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 22، ص 341، مؤسسۀ الوفاء، بیروت، 1404ق.

[37]. با استفاده از سایت حوزه نت.

[38]. بحارالانوار، ج 26، ص 1، اين حديث نورانى، نيازمند مطالعه و تعمق و شرح مى‏باشد.

[39]. حیوة القلوب،ج 2، ص 883.

[40]. نک: السلافة فی امر الخلافة ، شیخ عبدالله مراغی از علمای اهل سنت که در قرن هفتم می زیسته است، کتاب ایشان از جمله کتب خطی است که در کتابخانه ظاهریه دمشق موجود می باشد.

[41]. محمدی اشتهاردی، کتاب ایرانیان مسلمان در صدر اسلام، ص 201، چاپ اول، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1371ش.

[42]. قمی، شیخ عباس، منتهی الامال، ص 160.

[43]. حلى، حسن بن يوسف، نهج الحق و كشف الصدق، ص 214، مؤسسه دار الهجرة، قم، 1407 ق، (به نقل از احمد بن حنبل و ابن مغازلی شافعی).

[44]. مجلسی، محمد باقر، بحار، ج 38، ص 150، موسسه الوفا، بیروت، «عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ عَنِ النَّبِيِّ (ص) قَالَ خُلِقْتُ أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ آدَمَ بِأَرْبَعَةِ آلَافِ».

[45]. علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 22، ص 391 – 392، مؤسسۀ الوفاء، بیروت، 1404ق.

[46]. همان، ص 373.

[47]. طرائف الحقائق، ج 2، ص 5.