کپی شد
سفر مسلم بن عقیل به کوفه
نامههای فراوان و فرستادگان مردم کوفه، امام حسین (علیه السلام) را بر آن داشت که برای اطمینان بیشتر کسی را به کوفه بفرستد تا درباره دعوت کوفیان تحقیق کند. از این رو مسلم را فرا خواند و در نامه ای برای مردم کوفه چنین نوشت: «من برادر، پسرعمو و مطمئن ترین فرد خانواده ام را به سوی شما فرستادم و به وی دستور دادم تا نظر برگزیدگان و خردمندان شما را برای من بنویسد. پس، با پسر عموی من بیعت کنید و او را تنها نگذارید». سپس نامه را به مسلم داد و فرمود: «من تو را به کوفه میفرستم، خداوند هر آنچه را که مورد رضا و علاقه او است برای تو مقدّر خواهد کرد و من امیدوارم که با تو در مرتبه شهدا قرار گیریم، پس بر تقدیر پروردگار خشنود باش». همچنین فرمود: «هر گاه به کوفه رسیدی نزد مطمئن ترین فرد منزل کن، از خاندان ابوسفیان بر حذر باش و مردم را به اطاعت من فرا خوان. اگر مردم را بر بیعت با من ثابت قدم یافتی، بی درنگ مرا آگاه ساز تا طبق آن عمل کنم. در غیر این صورت با سرعت باز گرد». نیز او را به تقوا، مدارا با مردم و کتمان مأموریت خود سفارش فرمود. پس او را در آغوش گرفت و هر دو گریستند و یک دیگر را وداع گفتند».[1]
مسلم بن عقیل در نیمه ماه رمضان سال ۶۰ هجری مخفیانه به سمت مدینه حرکت کرد. قیس بن مسهر صیداوی، عبدالرحمان بن الکدن ارحبی و عمارة بن عبید سلولی نیز او را در این سفر همراهی میکردند. مسلم وقتی به مدینه رسید، به مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله) رفت و دو رکعت نماز گزارد. سپس در دل شب نزد خویشاوندان خود رفت و با آنان وداع گفت. پس از آن، دو نفر راهنما از مردان قبیله قیس عیلان برگزید تا آنها را از بیراهه حرکت دهند و تا کوفه همراهی کنند. آنها شبانه به سمت کوفه حرکت کردند. در راه دو راهنما بر اثر تشنگی هلاک گردیدند و مسلم و همراهان به سختی خود را به نزدیکی کوفه رساندند.[2]
مسلم به وسیله قیس بن مسهّر نامه ای برای امام حسین (علیه السلام) فرستاد و گزارش کار خود را تا آنجا برای آن حضرت بیان کرده و از ایشان برای ادامه مسیر کسب تکلیف کرد.[3]
مسلم بعد از این نامه، به سمت کوفه حرکت کرد و در پنجم شوّال وارد شهر شد[4] و در خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی استقرار یافت.[5] همچنین در خانه سالم بن مسیب،[6] مسلم بن عوسجه[7] و هانی بن عروه[8] نیز استقرارهایی داشت.
[1]. ابن اعثم كوفى، أبو محمد أحمد، الفتوح، تحقيق: شيرى، على، ج 5، ص 30.
[2]. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق ابراهيم، محمد أبو الفضل، ج 5، ص 354.
[3]. همان.
[4]. مسعودي، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق: داغر، اسعد، ج 3، ص 54.
[5]. تاريخ الأمم و الملوك، ج 5، ص 355.
[6]. الفتوح، ج 5، ص 33.
[7]. ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، ج 8، ص 152.
[8]. كاتب واقدى، محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود، ج 4، ص34.