Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

سرپرستی پیامبر (صلی الله علیه و آله) توسط عبدالمطّلب

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بعد از مرگ مادر بزرگوارش آمنه (سلام الله علیها)، در کنار جدش عبدالمطّلب و تحت سرپرستی و کفالت او قرار گرفت. عبدالمطّلب علاقه فراوانی به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) داشت، این مطلب از دوران کوتاهی که سرپرستی آن‌حضرت را عهده‌دار بود، به‌خوبی هویدا است. رسم چنان بود که برای عبدالمطلب در کنار خانه کعبه فرش مخصوصی می‌گستراندند و پسران وی در اطراف آن می‌نشستند تا عبدالمطلب بیاید و به‌دلیل گرامی‌داشت و احترام وی کسی روی آن فرش نمی‌نشست. گاه می‌شد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که در آن وقت پسرکی کوچک بود، می آمد و روی آن فرش می‌نشست، عموهای ایشان که چنان می‌دیدند او را می‌گرفتند تا از آن فرش دور سازند، ولی عبدالمطلب که آن منظره را مشاهده می‌کرد، بدان‌ها می‌گفت: «دعوا ابنی فوالله انّ له لشأنا»؛ «فرزندم را رها کنید که به‌خدا سوگند او دارای مقامی بزرگ است»، سپس او را در کنار خود روی آن فرش مخصوص می‌نشانید و دست بر پشت او می‌کشید و از حرکات و رفتار او خرسند می‌شد.[1]

برخی از مورخان روایت کرده‌اند که پس از فوت آمنه، عبدالمطلب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را نزد خود برد و بیش از فرزندان خود نسبت به‌او محبت و مهر می‌ورزید و او را به‌خود نزدیک می‌کرد و در وقت تنهائی و خواب، نزد او می‌رفت و از او مراقبت می کرد. هم‌چنین روایت کردند که مردمی از قبیله «بنی مدلج» به‌عبدالمطلب گفتند: از این فرزند محافظت کن که ما جای پائی را شبیه‌تر از جای پای او با جای پائی که در «مقام ابراهیم» (علیه السلام) است، ندیده ایم و عبدالمطلب با شنیدن این سخن، به‌ابوطالب گفت: بشنو که اینان چه می‌گویند و ابوطالب نیز پس از شنیدن این گفتار، از آن‌حضرت محافظت می‌کرد.[2]

عبدالمطلب به ام ایمن که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نگه‌داری می‌کرد و دایگی و پرستاری او را به‌عهده داشت، می گفت: از این فرزند من محافظت کن که اهل کتاب او را پیامبر این امت می‌پندارند. عبدالمطلب چنان بود که غذائی نمی خورد جز آن که می گفت: پسرم را نزد من آرید، و او را نزد وی می بردند.[3]

شیخ صدوق روایت کرده که چون هنگام مرگ عبدالمطلب فرارسید، سراغ فرزندش ابوطالب فرستاد و وقتی او در بالین وی حاضر شد، در حالی بود که عبدالمطلب در حال احتضار بود و می‌گریست و محمد (صلی الله علیه و آله) روی سینه او قرار داشت، پس به‌سوی ابوطالب متوجه شده و گفت: «یا اباطالب انظر ان تکون حافظا لهذا الوحید الذی لم یشم رائحة ابیه و لم یذق شفقة امه. انظر یا اباطالب ان یکون من جسدک بمنزلة کبدک … یا اباطالب ان ادرکت ایامه فاعلم انی کنت من ابصر الناس و اعلم الناس به، فان استطعت ان تتبعه فافعل وانصره بلسانک و یدک و مالک فانه والله سیسودکم…»: ای ابوطالب بنگر تا نگه‌دار این فرزندی که تک و تنها است و بوی پدر را استشمام نکرده و مهر مادر را نچشیده است، باشی. بنگر تا همانند جگر خود او را عزیز داری … ای ابوطالب اگر روزگار او را درک کردی، بدان‌که من نسبت به‌وضع او از همه مردم بیناتر و داناترم و اگر توانستی از او پیروی کن و با دست و زبان و مال و دارائی خود، او را یاری نما که به‌خدا سوگند وی بر شما سیادت خواهد نمود …».[4]

 

[1]. صدوق، محمد بن علی، كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 171؛ ابن هشام، عبد الملك، السيرة النبوية، تحقيق: السقا، مصطفى و الأبيارى، ابراهيم و شلبى، عبد الحفيظ، ج 1، ص 168.

.[2] مقريزى، أحمد بن على، إمتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقيق: النميسى، محمد عبدالحميد، ج 4، ص 97.

.[3] کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، تحقيق: عطا، محمد عبد القادر، ج 1، ص 95.

[4]. كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 172.