کپی شد
سخنان جعفر طیّار در حضور پادشاه حبشه
هنگامی که فرستادگان کفار مکه (عمرو عاص و عبد الله بن ربیعه) برای بازگرداندن مهاجران به دربار نجاشی پادشاه حبشه رفتند و هدایای خود را به وی دادند، به نجاشی گفتند: کمخردانى از قريش از دين ما بيرون رفته و مردگان ما را گمراه خوانده و خدايان ما را بد گفتهاند و اگر آنان را با عقيدهاى که دارند واگذاريم، ايمن نيستيم که دين تو را تباه سازند. نجاشى گفت: به خدا قسم تا با آنها گفت وگو نکنم و ندانم که در چه حال هستند تسليمشان نخواهم کرد. عمرو عاص گفت اين ها ياران مردى هستند که ميان ما خروج کرده است و از نشانههاى سفلگى و نادانى آنها اين است که معتقد نيستند عيسى (علیه السّلام) فرزند خداست و هنگامى که پيش تو بيايند بر خاک نخواهند افتاد آنچنان که ديگران براى تو رفتار مىکنند.
نجاشى پیکی به دنبال جعفر و يارانش فرستاد و آنها را احضار کرد، هنگامى که آنها آمدند عمرو عاص همچنان بر روى تخت و کنار نجاشى نشسته بود و جعفر و يارانش به خاک نيفتادند و به نجاشى با سنت اسلامى سلام کردند، عمرو به نجاشى گفت: ديدى همان طور است که گفته بوديم، نجاشى خطاب به گروه مسلمانان گفت: چرا شما به آئين همگان بر من درود نفرستاديد و عقيده شما درباره عيسى بن مريم چيست؟ آيين شما چيست؟ آيا مسيحى يا يهودى يا بر آيين قوم خود هستيد؟ جعفر که سرپرست و سخنگوى مسلمانان بود گفت هيچ کدام، نجاشى گفت آيين شما چيست؟ گفت: اسلام، پرسيد اسلام چيست؟ گفت: خداى يگانه را مىپرستيم که شريک و همتائى ندارد و ما هم براى او شريک و همتایی نمی دانيم، پرسيد چه کسى اين آيين را براى شما آورده است، گفت: مردى از خودمان که اصل و نسب او را مىشناسيم و خداوند متعال او را براى ما فرستاده است همچنان که براى گروههائى پيش از ما پيامبرانى ارسال داشته است، او به ما فرمان داده است که نيکى کنيم و صدق و وفا داشته باشيم و امانت را ادا نمائيم و ما را از پرستش بتها نهى فرموده و دستور داده است که فقط خداى يکتا را بپرستيم ما او را تصديق کردهايم و کلام خدا را شناختهايم و يقين داريم که او از سوى خدا مأمور است، و چون اين کار را کرديم قوم ما با ما ستيزه و دشمنى کردند و با پيامبر راستين هم ستيزه ورزيدند و او را تکذيب نمودند و آهنگ کشتن او را داشتند و می خواهند که ما هم بتپرست باشيم، اين بود که ما براى نگهدارى دين و جان خود از آنها گريختيم و به کشور تو پناه آورديم و اگر آنها ما را راحت مىگذاشتند همان جا بوديم.
نجاشى گفت: به خدا سوگند اين امر از همان چراغ هدايت سرچشمه گرفته است که آيين موسى (علیه السّلام) هم از آن سرچشمه گرفته است، جعفر گفت: امّا در مورد کيفيت درود و سلام ما، پيامبرمان چنين به ما آموخته است و ما به تو نیز چنان درود فرستاديم که ميان خود مىفرستيم، امّا در مورد عيسى بن مريم (علیهما السّلام)، اعتقاد ما اين است که او بنده خدا و فرستاده او، کلمه الهى است که همراه با روح خداوند به سوى مريم القاء شده است و عيسى (علیه السّلام) فرزند مريم؛ دوشيزه پاک است.
در اين هنگام نجاشى دست به زمين برد و تکه کوچک چوبى برداشت و گفت به خدا سوگند عيسى بن مريم هم به اندازه اين چوب بر آنچه ايشان مىگويند چيزى نيفزوده است.
بزرگان حبشه گفتند: اگر مردم اين حرف ترا بشنوند ترا از پادشاهى خلع خواهند کرد، نجاشى گفت: من درباره عيسى هرگز عقيده ديگرى ندارم، خداوند متعال هنگامى که اراده فرمود پادشاهى مرا به من بر گرداند از مردم اطاعت نکرده است که من درباره دين الهى از مردم تقليد و پيروى کنم، به خدا پناه مىبرم.
پس از صحبت نجاشى با جعفر، نجاشى دستور داد هداياى عمرو عاص را برگردانند و گفت: اگر به اندازه كوهى به من طلا بدهد هرگز از او قبول نخواهم كرد. و به جعفر و يارانش گفت: همينجا بمانيد و همه شما در امان خواهيد بود. و براى آسايش آنها دستورهايى این چنین داد: هر كس به اين گروه حتى با خشم و تحقير بنگرد همچون كسى است كه عصيان و سركشى كرده باشد.
جعفر و مسلمانان مهاجر، سالها در حبشه در کمال آزادى و عزت ماندند و با درايت و هدايت شايسته جعفر، توانستند دين و عزت خود را حفظ کنند و از گزند کفار در امان باشند.[1]
[1]. بيهقى، ابو بكر احمد بن حسين، دلائلالنبوة، ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود، ج 2، ص 51 – 53؛ یعقوبی، احمد بن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 29 – 30.