کپی شد
زهد و تجدد
يكى از كمالات اخلاقى انسان زهد و ساده زيستى است و در متون دينى ما در باب مخالفت با تجمّلات دنيوى و دنياگرايى تأكيدات فراوانى شده است. در قرآن كريم خداى بزرگ به پيامبر اكرم (ص) مىفرمايد: “به شكوفههايى كه در دست ديگران است و ما به آنان دادهايم چشم مدوز؛ زيرا ما مىخواهيم آنان را با آن شكوفهها بيازماييم، ولى رزق پروردگار تو بهتر و ماندنىتر است”.[1]
شكوفههاى دنيا براى كسى ميوه نخواهد داد. عالم طبيعت چنان سرد است كه تا اين شكوفهها بخواهد به بار نشيند و به ثمر تبديل شود، سرماى زودرس طبيعت از راه مىرسد و شكوفهها مىريزد.[2]
اما ديدگاههاى مختلف در باب زهد و پارسايى در طول تاريخ موجب بروز تفاسير گوناگون در عرصهى فرايندهاى اجتماعى گشته است و متأسفانه برداشتهاى ناروا از منابع دينى و يا ناديده گرفتن سنت و سيرهى حضرات معصومين (ع) نحلههاى گوناگونى را پرورانده كه جمعى در مسير افراط و گروهى در وادى تفريط، چهره زيباى زهد و ساده زيستى را مشوش ساختهاند. به گونهاى كه گاهى با شنيدن واژۀ زهد انزوا، تنهايى، دورى از مردم و تمدن و پيشرفت و ترقى، و دعا و عبادت در گوشهاى آرام و فارغ از مشغلههاى زندگى در ذهن انسان تداعى مىگردد، در حالي كه اين معنا واژگونه ساختن حقيقتى ارزشى و آلوده ساختن مفهومى ملكوتى است.
امام صادق (ع) مىفرمايد: “زهد نه آن است كه مال دنيا را تباه كنى و نه آنكه حلال آن را بر خود حرام گردانى، بلكه زهد آن است كه اعتمادت به آنچه نزد حق است، بيش از آن باشد كه در نزد خودت يافت مىشود”.[3]
و به فرموده اميرالمؤمنين على (ع): “زهد در يك آيه از قرآن بيان شده است آن جا كه مىفرمايد: تا آن كه به خاطر از دست دادن چيزى متأسف و متأثر نشويد و بر آنچه به دستتان رسيده فرحناك نباشيد”.[4]
لذا پارسايى و زهد دل بستن به امر باقى و نوميد گشتن نسبت به امور فانى است. جدايى از تعلقّات دنيوى و قرب به ملكوت است. سبك بال گشتن براى پرواز در آسمان فضايل و ملكات انسانى است.
حال آيا رشد و كمال و تعليم و تربيت و سعادت مندى مانع پارسايى است يا ياور آن؟ كدام مكتب و آيين همچون اسلام توصيه و تشويق نسبت به فراگيرى علم و كسب معرفت و جوشش و بالندگى و تلاش عقلانى دارد؟
مگر نه اين است كه پيامبر اكرم (ص) فرمودند: “علم را طلب نمایيد و لو اين كه در چين باشد.[5] و فراگيرى آن را بر همگان ضرورى دانستند”.[6]
در روايتى اميرالمؤمنين على (ع) تمام مواضع دنيا را جهل مىنامد مگر جايگاه علم را كه روشنى و فروغ است[7]، و اين به صراحت قدر و شايستگى علم و حقارت دنيا و دلبستگى به آن را بيان مىسازد.
اما در باب نسبت بين دين اسلام و پيشرفت بايد گفت: از لحاظ تاريخى اسلام همواره به نو شدن تمايل نشان داده است اما اين نو شدن لزوماً به معناى مدرنيسم و نو شدگى غربى نيست. واژه مدرنيته از واژه لاتين (Modernus) به معناى نو و تازه گرفته شده است. مدرنيته يعنى نو شدن و نوشدگى و در برابر هر گونه تعلّق به گذشته و سنت قرار مىگيرد، هر چند وجوه اشتراكى نيز با آن دارد. براى نمونه مىتوان به علم گرايى جهان اسلام كه يكى از الگوهاى نوشدن غربى بود اشاره كرد. توجه به حقوق بشر، عقل گرايى، مدارا با مخالفان و غير هم كيشان كه همگى از مظاهر نو شدن غربى به شمار آمدهاند ريشه در تمدن اسلامى داشته و برگرفته از آن هستند. بحث آزاد در حوزه معارف دينى و گريز از جزميّت نيز از ديگر آموختههاى تجدّد غربى از جهان اسلام است.[8]
اما نكته حائز اهميت اين است كه ترقّى، پيشرفت و نو شدنى مورد نظر اسلام است كه انسان را اسير تمايلات نفسانى و تعلقات دنيوى نسازد، بلكه او را از هوى و هوس برهاند. به فرموده امام على (ع): هر آن علمى كه مورد تأييد و امضای عقل نباشد گمراهى و ضلالت است.[9] وقتى تساوى دو روز انسان از منظر اسلام غبن و خسران محسوب شود اين بهترين معناى رشد و بالندگى است.
براى اطلاع بيشتر رواياتى چند درباره موضوع بحث ذكر مىشود.
امام صادق (ع): “كسى كه از مقتضيات زمان خود آگاه است مورد هجوم اشتباهات واقع نمىشود”.[10]
امام على (ع): “سزاوار است انسان عاقل رأى خردمندان را به رأى خود بيفزايد و دانش علما را بر دانش خويش اضافه نمايد”.[11]
امام على (ع): “تجارب آدمى پايان ندارد و معلومات انسان عاقل به وسيلهى تجربه همواره در افزايش و فزونى است”.[12]
امام موسى بن جعفر (ع): “از ما نيست آن كس كه دنياى خود را براى دينش يا دين خود را براى دنياى خويش ترك گويد”.[13]
[1] قرآن كريم سوره طه آيه 131.
[2] جوادى آملى عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن كريم، مراحل اخلاق در قرآن، ص172.
[3] مجلسى محمد باقر، بحارالأنوار ج 67 ص310.
[4] همان مصدر
[5] رى شهرى محمد، (حسينى سيد حميد) – منتخب ميزان الحكمة – روايت شماره 4480.
[6] كلينى محمد بن يعقوب – الكافى – 1/30/1.
[7] مجلسى محمد باقر، بحارالأنوارج 75 ص321
[8] بازتاب انديشه، مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما – شماره 20 ص 21.
[9] آمدى عبدالواحد، غرر الحكم ص 384.
[10] حرّانى حسن، تحف العقول ص 356.
[11] آمدى عبدالواحد، غرر الحكم ص 384.
[12] همان مصدر، ص 42.
[13] مجلسى محمد باقر، بحارالأنوار ج 1ص .171