کپی شد
رويكرد سياسى بهائيت
“عباس افندى” كه “عبدالبهاء” لقب گرفت، پس از پدرش میرزا حسین علی نوری (بنیان گذار بهائیت ) براى ترويج بهائيت كوششهاى فراوانى نمود و در سال 1911 م، به اروپا مسافرت نمود و توانست روابط ويژهاى با انگلستان و امريكا برقرار نمايد.
بعد از سقوط عثمانى در جنگ جهانى اوّل، عبد البهاء كه در حيفا زندگى مىكرد، مورد حمايت انگلستان قرار گرفت و به خاطر خدمات شايانش، بالاترين نشان خدمت گذارى به انگلستان را، بعد از جنگ دريافت كرد.[1] او خود در نوشتههايش سايۀ امپراطور اعظم انگلستان جرج پنجم را بر سر اقليم عربى فلسطين مستدام مىطلبد.[2]
در سال 1921 م، شوقى افندى، نوۀ دخترى[3] ميرزا حسين على پس از مرگ عبدالبهاء، زعامت و رهبرى بهائيان را بر عهده گرفت. او بعد از تشكيل دولت اسرائيل با رئيس آن، ديدار كرد و مراتب دوستى بهائيان را نسبت به كشور اسرائيل و آمال و ادعيه آنان را براى ترقى و سعادت اسرائيل اظهار داشت[4] و در پيام نوروزى خود به بهائيان در سال 1329 هـ.ق ، تحقق دولت اسرائيل را مصداق وعده الاهى دانست.
بعد از مرگ شوقى افندى در سال 1957 م، در ظاهر يك گروه 9 نفرى، موسوم به بيت العدل، كه مركز آن در حيفاى فلسطین اشغالی است، مسئوليت اداره بهائيان را بر عهده گرفت.[5]
آنچه در اين جا لازم است بدان اشاره كنيم؛ اين است كه چنين رويكردى اختصاص به اين دو شخص نداشته، بلكه ريشه در موضعگيرى مؤسس اين فرقه دارد، به عنوان نمونه گزارش تاريخى ذيل خواندنى است:[6]
در شوال 1268 هـ.ق دو تن از بابىها به ناصرالدين شاه تيراندازى كردند و بعد از آن عدهاى از آنان دستگير و اعدام شدند و در پى دستگيرى ميرزا حسين على برآمدند، چون از نظر حكومت مركزى شواهد و قراینى بر نقش ميرزا حسين على در طراحى سوء قصد به جان شاه وجود داشت.
گزارشات تاريخى از اين حكايت دارد كه او براى در امان ماندن از دستگيرى، در مقرّ تابستانى سفارت روس به سر مىبرد و سفير روس از صدر اعظم خواسته بود كه در حفظ و حراست از ميرزا حسين على كوتاهى نورزد و آن گاه كه به بغداد تبعيد شد، نامهاى به سفير روس نگاشت و از وى و دولت روس به خاطر اين حمايت قدردانى كرد، البته سالها بعد هم در لوحى خطاب به نيكلاويچ الكساندر دوم به اين كمك اشاره كرده و از دولت روس تشكر نمود.[7]
در بغداد نيز كنسول دولت انگلستان با ايشان ديدار كرد و حمايت دولت انگلستان را به ايشان پيشنهاد نمود.[8]
از نكات جالب توجه اين است که والى بغداد هم از طرف دولت عثمانى به ايشان مقررى مىداد.[9]
زمانى كه بهائيت از دامن روس به دامن انگليس افتاد، سركنسول سفارت روس Dalgorouki كه زحمات دولت متبوع خود را بر باد رفته مىديد، به خشم آمد و همۀ اقداماتى را كه در پديد آمدن فرقه بابى و بهائى نموده بود، بر ملا ساخت.[10] لذا اين احتمال در ذهن تقويت مىشود كه بهائيت يا زاييدۀ استعمار است و يا همنوا با سياستهاى استعمارى. به هر حال بهائيت، حدوث و بقايش را مديون استعمار است.
[1] شوقى افندى، قرن بديع، ج 3، ص 299.
[2] مكاتيب، ج 3، ص 347، به نقل از كتاب خاتميت پيامبر اسلام (ص)، ص 68.
[3] او فرزند دختر عبدالبهاء بود.
[4] مجلۀ اخبار امرى تيرماه 1333، به نقل از دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 742.
[5] ر.ك: دانشنامه جهان اسلام، ج 4، ص 733 – 744؛ خاتميت پيامبر اسلام (ص)، ص 62 – 69.
[6] گزارش شده كه سفير روس از تسليم بهاء به مأمور شاه امتناع ورزيد و نامهاى به صدر اعظم نوشت و خواستار حفظ او گرديد (رسالۀ تسعه، عبدالحميد خاورى، ص 387) و آن گاه كه بهاء به زندان افتاد، سفير در دادگاه او اين گونه گفت:… من تصميم دارم كه اين شريف زاده بى گناه (بهاء) را تحت حمايت دولت روسيه درآورم و لذا اگر يك موى سر او كم شود، براى تنبيه شماها نهرهاى خون در اين جا جارى خواهد شد. (ملحقات كتاب خاتميت پيامبر اسلام، بخش مربوط به مدارك روابط ميرزا حسين على با روس و نامه او به امپراطور روس).
[7] قرن بديع، ج 2، ص 49؛ دانشنامۀ جهان اسلام، ج 4، ص 735. براى آشنايى با مدارك اين وقايع، رجوع شود به اسنادى كه از صفحۀ 109 به بعد در كتاب خاتميت پيامبر اسلام آمده است كه به عنوان نمونه به متن نامه بهاء به نيكلاويچ كه در كتاب مبين ثبت شده است، اشاره مىشود: “اى پادشاه روس نداى خداوند ملك قدوس را بشنو (ميرزا بهاء) و به سوى بهشت بشتاب، آن جايى كه در آن ساكن شده است، كسى كه در بين ملاء بالا به اسمای حسنى ناميده مىشود و در ملكوت انشا به نام خداوند، روشنى روشنىها نام يافته است (شهر عكا)، مبادا اين كه هواى نفست تو را از توجه به سوى خداوند بخشانيده مهربانت باز دارد، ما شنيديم آنچه را در پنهانى با مولاى خود گفتى و لذا نسيم عنايت و لطف من به هيجان آمد و درياى رحمت به موج افتاد، تو را به حق جواب داديم، به درستى كه خداى تو دانا و حكيم است، به تحقيق يكى از سفيرانت مرا يارى كرد، هنگامي كه در زندان اسير غل و زنجير بوده، براى اين كار خداوند براى تو مقامى را نوشته است كه علم هيچ كس بدان احاطه ندارد…”.
[8] قرن بديع، شوقى افندى، ج 2، ص 736.
[9] دانشمنامهى جهان اسلام، ج 4، ص 736.
[10] خاتميت پيامبر اسلام، ص 78.