Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

روش های فلسفی بر اساس مکاتب فلسفی

فلسفه بر اساس مکاتب مختلف فلسفی، دارای روش های متفاوت است. در فلسفه مکاتب مختلفی وجود دارد که هر کدام روش خاص خود را دارند. روش هر مکتب فلسفی، متناسب با اصولی است که آن فیلسوف یا آن مکتب فلسفی پذیرفته است؛ مثلا اگر عقیده یک فیلسوف این باشد که فقط با تعقل محض می توان به حقیقت رسید، روش او فقط شامل استدلال عقلانی خواهد بود؛ اما اگر در کنار تعقل، به اشراق و نوعی شهود و مکاشفه درونی[1] نیز ایمان داشته باشد و آن را نیز برای نیل به حقیقت عالم لازم بداند، روش او دیگر فقط استدلال عقلی نخواهد بود. پس فلسفه علاوه بر روش تعقلی، روش های دیگری نیز بر اساس مکاتب مختلف فلسفی دارد که در این جا به آنها اشاره می شود: [2]

  1. روش فلسفى استدلالى مشّائى:

در روش فلسفى استدلالى مشّائى، تکيه فقط بر استدلال و برهان عقلى است و بس. مشّائيان، پيرو «ارسطو» به شمار مى‏روند. كلمه «مشّاء» كه به معناى «راه رونده» يا «بسيار راه رونده» است، صرفاً نامگذارى است و روش مشّائى را افاده نمى‏كند. گويند علت اين كه ارسطو و پيروانش را «مشّائين» خواندند، اين بود كه ارسطو عادت داشت كه در حال قدم زدن و راه رفتن افاده و افاضه كند، ولی اگر بخواهيم كلمه‏اى را به كار بريم كه مفيد مفهوم روش فلسفى مشّائين باشد، بايد كلمه «استدلالى» را به كار بريم و آنها را به نام «استدلالیان» بنامیم.‏ اين روش پيروان زيادى دارد. اکثر فلاسفه اسلامى پيرو اين روش بوده‏اند: کندى، فارابى، بوعلى سينا، خواجه نصيرالدين طوسى، ميرداماد، ابن رشد اندلسى، ابن باجه اندلسى (ابن الصائغ اندلسى)، مشّائى مسلک بوده‏اند. سر دسته فلاسفه مشّاء اسلامى، شيخ الرئيس؛ ابوعلى بن سينا است. کتاب هاى فلسفى بوعلى؛ از قبيل شفا، اشارات، نجات، دانشنامه علائى، مبدأ و معاد، تعليقات، مباحثات و عيون الحکمه، همه، حکمت مشّاء است.[3]

روش استدلالی، روشی است که عمدتاً در فلسفه به کار می رود و هر گاه صحبت از روش اصلی فلسفه می شود، همین روش مد نظر است. اساساً استدلال، به فرآیندی ذهنی گفته می شود که بر پایه قواعد و قوانین منطقی بنا شده است و استدلال درست، استدلالی است که قیاسی باشد؛ بنابراین، روش معتبر در فلسفه، روش استدلال قیاسی است و منظور از قیاس نیز این است که با ترتیب دادن مقدمات معلوم، به کشف مجهول برسیم.[4]

  1. روش فلسفى اشراق:

در اين روش به دو چيز تکيه مى‏شود: استدلال و برهان عقلى، و ديگر مجاهده و تصفيه نفس. به حسب اين روش، تنها با نيروى استدلال و برهان عقلى نمی توان حقايق جهان را کشف کرد،[5] بلکه با تزکیه نفس و مشاهدات درونی است که می توان به باطن جهان که همان حقیقت آن است، رسید. نکته مهمی که باید توجه داشت، این است که در روش اشراقی، استدلال و برهان عقلانی کنار گذاشته نمی شود، بلکه اتکای تنها به برهان و عقل مورد سرزنش قرار می گیرد.[6]

اشراقيان، پيرو «افلاطون» محسوب می شوند،[7] ولی آن کس که اين روش را احياء کرد، «شيخ اشراق»؛ شيخ شهاب الدين سهروردى از علماى قرن ششم است. لفظ «اشراق» كه به معناى تابش نور است، براى افاده روش اشراقى مفيد و رسا است. ‏اين روش نسبت به روش مشّائى پيروان کمترى دارد. قطب الدين شيرازى، شهرزورى و عده‏اى ديگر، روش اشراقى داشته‏اند. سر دسته فلاسفه اشراقى اسلامى، شيخ اشراق است که مظهر و نماينده کامل اين مکتب به شمار مى‏رود. او کتب زيادى نوشته است؛ از قبيل حکمة الاشراق، تلويحات، مطارحات، مقاومات، هياکل النور. معروف‏ترين آنها کتاب «حکمة الاشراق» است و تنها اين کتاب است که صد در صد روش اشراقى دارد. شيخ اشراق رساله‏هایی نیز به زبان فارسى دارد؛ از قبيل آواز پر جبرئيل، عقل سرخ. [8]

  1. روش حکمت متعاليه:‏

«حکمت متعاليه»، به وسيله صدرالمتألّهين شيرازى (متوفّى‏ سال 1050ق) پايه گذارى شد. کلمه «حکمت متعالى» توسط بوعلى نيز -در کتاب اشارات- به کار رفته است، ولى فلسفه بوعلى هرگز به اين نام معروف نشد. صدرالمتألّهين رسماً فلسفه خود را «حکمت متعاليه» خواند و فلسفه وى نیز به همين نام مشهور شد. [9]

ویژگی خاص فلسفه صدرالمتألهین، جمع بین روش‌ های فلسفی و عرفانی و نقلی است. او سعی کرد نظریّه ‌های فلسفی را که از روش عقلی و یا شهودی بهره می‌ بردند، بر مضامین آیات و روایات تطبیق کند و بگوید بین عقل و نقل، اختلافی نیست؛ چنان که بین عقل و شهود تعارضی نیست. [10]عنصر اصلی حکمت متعالیه را برهان، عرفان و قرآن تشکیل می دهد.[11] در مکتب صدرالمتألّهين بسيارى از مسائل مورد اختلاف مشّاء و اشراق،[12] يا مورد اختلاف فلسفه و عرفان،[13] و يا مورد اختلاف فلسفه و کلام[14] براى هميشه حل شده است. فلسفه صدرالمتألّهين يک فلسفه التقاطى نيست، بلکه يک نظام خاص فلسفى است که‏ هر چند روش هاى فکرى گوناگون اسلامى در پيدايش آن مؤثر بوده‏اند، ولی بايد آن را نظام فکرى مستقلى دانست.

صدرالمتألّهين کتاب هاى متعددی دارد، مانند: اسفار اربعه، الشواهد الربوبيّة، مبدأ و معاد، عرشيّه، مشاعر، شرح هدايه اثير الدين ابهرى.

از جمله اقدامات صدرالمتألّهين اين بود که به مباحث فلسفى که از نوع سلوک فکرى و عقلى است، نظام و ترتيبى داد، شبيه آن چه عرفا در سلوک قلبى و روحى بيان داشته‏اند. عرفا معتقدند که سالک با به کار بستن روش عارفانه، چهار سير انجام مى‏دهد:

  1. سير من الخلق الى الحق: در اين مرحله کوشش سالک اين است که از طبيعت عبور کند و پاره‏اى عوالم ماوراء طبيعى را نيز پشت سر بگذارد تا به حق تعالی واصل شود و ميان او و حق، حجابى نباشد.
  2. سير بالحق فى الحق: اين، مرحله دوم است. در این مرحله سالک، ، به سير در شؤون و کمالات و اسماء و صفات حق تعالی مى‏پردازد.
  3. سير من الحق الى الخلق بالحق: در اين سير، سالک به خلق و ميان مردم بازگشت مى‏کند، اما بازگشتش به معناى جدا شدن و دور شدن از ذات حق نيست، ذات حق را با همه چيز و در همه چيز مى‏بيند.
  4. سير فى الخلق بالحق: در اين سير، سالک به ارشاد و هدايت مردم، به دستگيرى مردم و رساندن آنها به حق مى‏پردازد.

صدرالمتألّهين، مسائل فلسفه را به اعتبار اين که «فکر»، نوعى سلوک است ولى ذهنى، به چهار دسته تقسيم کرد:

  1. مسائل امور عامّه فلسفه که پايه و مقدمه مبحث توحيدند و در حقيقت سير فکر ما از خلق به حق هستند.
  2. مباحث توحيد و خداشناسى و صفات الهى (سير بالحق فى الحق).
  3. مباحث افعال بارى، عوالم کلّى وجود (سير من الحق الى الخلق بالحق).
  4. مباحث نفس و معاد (سير فى الخلق بالحق).

کتاب اسفار اربعه که به معناى «سفرهاى چهارگانه» است، بر اساس همين نظام و ترتيب است. صدرالمتألّهين که سيستم خاص فلسفى خويش را «حکمت متعاليه» نام نهاد، فلسفه مشهور و متداول -اعمّ از اشراقى و مشّائى- را «فلسفه عامّيّه» يا «فلسفه متعارفه» خواند.[15]

[1]. کشف و مکاشفه دو اصطلاح عرفانی است؛ قیصری می گوید: کشف در لغت رفع حجاب است و در اصطلاح عرفا؛ به معنای اطلاع بر ماوراء حجاب از معانی غیبی و امور خفیه است (ر.ک: دانشنامه رشد). جامی می گوید: مکاشفه عبارت است از تفرّد روح به مطالعه مغيّبات در حال تجرّد از غواشى بدن (ر.ک: جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص في شرح نقش الفصوص، متن، ص 157). غزالی در تعریف مکاشفه می گوید: «علم مکاشفه، و آن علم باطن است، و آن علم صديقان و مقربان است، و عبارت است از نورى که در دل پيدا آيد چون از صفات نکوهيده پاک شود. و بدان نور، آدمى دريابد وجه مرتب گردانيدن آخرت و دنيا، و معرفت پيغامبرى و پيغامبر، و معرفت فريشتگان و ديوان، و کيفيت دشمن داشتن ديو آدمى را، و کيفيت ظاهر شدن فريشته بر پيغامبران، و کيفيت رسيدن وحى بديشان، و شناختن ملکوت آسمان و زمين، و شناختن دل، و دانستن فرق ميان الهام فريشته و وسوسه ديو، و معرفت آخرت و بهشت و دوزخ و عذاب گور و صراط و ترازو، و معنى ملاقات با خداى، و ديدن وجه کريم وى، و معنى نزديک شدن به او و نزول در جوار او … «پس ما به علم مکاشفه آن مى‏خواهيم که پرده برخيزد تا حق صريح در اين کارها روشن شود، روشن شدنى که چون معاينه بود که در آن هيچ شک نماند، و اين در گوهر مردم ممکن است اگر نه آنستى که بر آينه دل زنگ پليديهاى دنيا برهم نشسته است. (ر.ک: ترجمه ‏احياء علوم ‏الدين، مقدمه‏ جلد 4، ص 12 و 13).

[2]. دانشنامه رشد.

[3]. مطهرى، مرتضی، مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهری، ج ‏5، ص 140 و 149.

[4]. دانشنامه رشد.

[5]. مجموعه‏ آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏5، ص 149.

[6]. دانشنامه رشد.

[7]. درباره استناد فلسفۀ اشراقى به افلاطون، مناقشاتی وجود دارد که برای آگاهی بیشتر ر.ک: شیروانی، علی، کلیات فلسفه، ج  ١ ، ص 16.

[8]. مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏5، ص 140 و 149.

[9]. همان، ص 152 – 154.

[10]. مصباح، محمد تقی، میزگرد فلسفه شناسی (4) مکاتب فلسفه اسلامی، معرفت فلسفی، شماره 4، ص 13.

[11]. جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم، تنظیم و تدوین: پارسانیا، حمید، ج 1، ص 13.

[12]. به عنوان نمونه: يکى از مسائل مهم فلسفى مورد بحث فلاسفه چگونگى نظام خلقت و صدور حادث از قديم ازلى و تکثر از واحد و ماده از مجرد است. افلاطون و پيروان او نظام خلقت را در مثل تجسم کرده‏اند که همان ارباب انواع باشد. شيخ اشراق در باب نظام خلقت‏، بحث نور و ترتیب انوار را بیان می کند. (عارفان منشأ جهان خلق را در نظام آفرينش اعيان ثابته مى‏دانند). نظر ملا صدرا در باب نظام آفرينش ضمن التقاطى بودن و جمع بين مشاء و اشراق (و عرفان) بر اساس اصالت و وحدت وجود است و همه ممکنات مراتب وجودند و جهان خلقت‏ یک وجود است، وجود منبسط، فيض اقدس يک مرتبه آن عقول است، يک مرتبه نفوس، يک مرتبه افلاک و يک مرتبه اجسام عنصرى. وى گويد حيثيات متکثر و وجودات کثير، موجب تکثر در ذات موضوع که وجود باشد نمى‏شود. ر.ک: سجادى‏، سيد جعفر، فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا، ص 317 – 319.

[13]. به عنوان نمونه: مسئله وحدت وجود و توحيد خاصى يکى از مباحثى است که تابعان مسلک عرفا از تقرير آن با برهان عاجز بودند و حقيت آن را به مکاشفه حواله داده‏اند و آن را «طورى وراء طور عقل» پنداشته‏اند. ملا صدرا آن را برهانى نمود و بر آن فروعات و نتايج کثيره‏اى متفرع ساخت و در حل کثيرى از عويصات از آن استمداد نمود. ر.ک: جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص في شرح نقش الفصوص، مقدمه‏ سید جلال الدین آشتيانى، ص 39.

[14]. به عنوان نمونه: متکلمان و فیلسوفان، جهان را حادث می دانند و هر دو گروه، بر حدوث جهان اتفاق دارند؛ امّا در چگونگی حدوث با یکدیگر به ستیز برخاسته اند. اهل کلام، به حدوث زمانی باور دارند و فلاسفه، به حدوث ذاتی. میرداماد، حدوث دهری را پیشنهاد می دهد. حدوثی که ملاصدرا معتقد است حدوث زمانی است، ولی نه به معنای حدوث زمانی که متکلمان به آن معتقدند، بلکه وی حدوث زمانی را بر اساس تفسیری ژرف از حرکت در هستی یا همان حرکت جوهری اثبات می کند. ر.ک: مخلصی، عباس، برگی از حکمت و فلسفه در ایران، ص 129، حوزه نت.

[15]. مجموعه‏ آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏5، ص 152 – 154.