searchicon

کپی شد

روابط امام باقر(علیه السلام) با عمر بن عبدالعزیز

هنگامی كه عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، از فقها برای مشورت و همكاری دعوت كرد و نزدیک‌ترین مردم به او فقها بودند. او فرستاده‌ای خدمت امام باقر(علیه السلام) فرستاد. وقتی امام (علیه السلام) نزد او آمد عمر، ساعتی با ایشان مشورت كرد. هنگام خداحافظی، عمر از امام (علیه السلام) تقاضای موعظه و نصیحت كرد، امام(علیه السلام) فرمود: تو را سفارش به تقوای الهی می‌كنم و این كه بزرگ را پدر و كوچک را پسر و مردان را برادر خود بدانی. عمر گفت: خداوند تو را رحمت كند، تو همه آنچه را كه ان ‌شاء الله موجب خیر و سعادت ما می‌شود جمع كردی، به شرط این كه ما به آن عمل كنیم و خداوند ما را بر آن یاری فرماید.

بعد از این كه امام به وطن خود بازگشتند، عمر پیغام فرستاد كه من می‌خواهم به دیدن شما بیایم. امام(علیه السلام)  فرستاده‌ای نزد او فرستاد و فرمود لازم نیست شما بیایید من نزد شما خواهم آمد. عمر قسم یاد كرد كه حتماً من باید به محضر شما بیایم. در نتیجه عمر نزد امام آمد و به ایشان نزدیک شد و سینه‌اش را بر سینه امام گذاشت و شروع به گریه كرد. سپس در مقابل امام نشست؛ و زمانی كه از محضر امام خارج می­شد، تمام خواسته‌های امام(علیه السلام) را برآورده كرده بود. عمر برگشت و بعد از این دیدار هرگز هم دیگر را ندیدند، تا هر دو از دنیا رفتند.

یعقوبی نقل می‌كند كه روزی عمر بن عبدالعزیز امام سجاد(علیه السلام) را به یاد آورد و گفت كه چراغ دین، جمال اسلام و زینت عابدان، از میان ما رفت. به او گفته شد كه فرزندش ابوجعفر محمدبن علی بازمانده (یادگار) او است. عمر نامه‌ای به امام باقر(ع) نوشت و خواست بدین وسیله او را ارزیابی كند. امام باقر(علیه السلام) در جواب نامه‌ای به عمر نوشت و در آن عمر را موعظه كرده و ترسانید. عمر دستور داد كه متن نامه امام باقر(علیه السلام) به سلیمان بن عبدالملک را حاضر كردند، مشاهده كرد كه امام‌(علیه السلام) با او به ملایمت سخن گفته است. عمر به والی مدینه دستور داد كه محمد بن علی(علیهما السلام) را احضار كند و از او سبب این رفتار را بپرسد كه با وجود این كه من راه عدل و احسان در پیش گرفته‌ام، چرا با من این گونه برخورد كرده‌اند و با سلیمان آن چنان؟ والی مدینه امام(علیه السلام) را احضار كرده و ایشان را در جریان سؤال عمر قرار داد. امام(علیه السلام) فرمودند: سلیمان حاكم جباری بود ومن با لحنی كه با جباران سخن گفته می‌شود به او خطاب كردم؛ ولی رفیق تو ادعای بعضی از امور را دارد و من متناسب با وضع او مخاطبش ساختم. كارگزار عمر جواب امام(علیه السلام) را به او گزارش داد، عمر بعد از شنیدن جواب گفت: تحقیقاً خداوند اهل این خانواده را خالی از فضل و كمال قرار نمی‌دهد.

بنابراین، از دیدگاه امام(علیه السلام) عمر حاكم جباری همانند سلیمان و بقیۀ امویان نیست و با برنامه‌ای كه اعلام كرده و رفتاری كه نشان داده است، روزنه‌های امید به تأثیر موعظه و نصیحت را در مقابل امام(علیه السلام) گشوده است؛ از این رو امام (علیه السلام) برخلاف سایر امویان او را سزاوار نصیحت می‌یابد. و این تلقی امام (علیه السلام) از او در این جمله كه «عمر بن عبدالعزیز نجیب بنی امیه است» پیدا است كه این ارزیابی امام(علیه السلام) از عمر، در مقایسه با حكام دیگر اموی صورت گرفته است؛ و تأییدی مطلق نیست. بهترین شاهد بر این امر روایات دیگری است كه در مقام ارزیابی شخصیت عمر از امام باقر(علیه السلام) رسیده است. از جمله این موارد جریانی است كه ابوبصیر از امام باقر(علیه السلام) نقل می‌كند. او می‌گوید: من با امام محمد باقر(علیه السلام) در مسجد بودم كه عمر بن عبدالعزیز داخل شد، در حالی كه لباس زرد ملایم بر تن كرده و برغلامی تكیه داده بود. امام(علیه السلام) فرمود: به زودی این جوان به ریاست و امارت خواهد رسید و اظهار عدالت پیشه‌گی خواهد كرد، و امارت او چند سال به طول كشیده و بعد از آن می‌میرد. پس از مرگ او اهل زمین بر او خواهند گریست و اهل آسمان بر او لعنت خواهند فرستاد.

ابوبصیر می‌گوید: ما پرسیدیم ای فرزند رسول خدا، این امر چگونه ممكن است، در حالی كه شما از عدالت و انصاف او یاد كردید؟ امام(علیه السلام) فرمود: زیرا در جایگاه و منصب ما نشسته است در حالی كه هیچ‌گونه حقی بر این منصب ندارد. [1]

بنابراین، عمر بن عبدالعزیز علی‌رغم خدمات مثبتی كه انجام داده و در نتیجه آن از جانب امام باقر(علیه السلام) ملقّب به «نجیب بنی امیه» گردید، ولی گذشته از زندگی اشرافی‌اش، از جهت اصلی‌ترین ركن شخصیت سیاسی او یعنی مسئله خلافت و امارت با مشكل عدم مشروعیت و غصبی بودن حكومت مواجه است. به همین دلیل ملعون فرشتگان آسمان است. از دیدگاه امام باقر و امام سجاد(علیهما السلام) وی در مجموع شخصیت موجه و مورد تأییدی نیست، بلكه غاصبی است كه بناحق بر كرسی امارت مسلمانان نشسته است؛ ولی در مقایسه با سلف خود روشی عادلانه‌تر را در پیش گرفته و برخوردی پسندیده‌تر را با علویان از خود نشان داده است؛ حتی از اظهار محبت قلبی به آنها هم ابائی نداشت. او تا حدودی دست تجاوزگران به بیت‌المال را كوتاه كرد؛ همین امر نیز موجب اختلاف برخورد ائمه‌(علیهم السلام) با او نسبت به سایر خلفا شده است، ولی به هر حال عدم مشروعیت خلافت او در نگاه ائمه (علیهم السلام) گناهی نابخشنودنی تلقی شده است، به طوری كه لعنت فرشتگان آسمان را به دنبال دارد. این امر مسئله‌ای است كه خود او نیز در مناظره‌ای كه با یكی از علمای خراسان در این خصوص داشت از توجیه آن و ارائه دلیلی قابل قبول عاجز ماند و سرانجام به عدم استحقاق خود به امارت مسلمانان اعتراف كرد.[2]

 


[1]. مجلسى، محمد باقر، زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر (ع)، ترجمه، خسری، موسی، ص 174، ناشر، اسلامیه،‏ چاپ، دوم‏، تهران‏.

[2]. جهت اطلاعات بیشتر به سایت تاریخ اسلام مراجعه شود.