searchicon

کپی شد

رقص و سماع از نگاه اشو

ایجاد شور و شوق عرفانی و حال و وجد روحانی توسط رقص، موسیقی، شعرخوانی و پایکوبی را سماع می‌گویند.

سماع در میان قریب به اکثر فرقه‌های متصوفه و در آئین‌های هندو، قبیله‌های سرخ پوستان و کشورهای آفریقایی همچون کنیا، نیجریه تا قاره آمریکا، از آمریکای مرکزی گرفته تا برزیل و … رواج داشته است.

اوشو می‌گوید: رقصیدن خاموش نیست. کار بسیار پویایی است. در پایان شما به جنبش تبدیل می شوید. بدن فراموش می شود. تنها جنبش به جای می ماند.

وی ادامه می دهد: راستی این است که رقص، غیر زمینی ترین کارها است. غیر زمینی ترین هنرها است؛ زیرا که تنها جنبشی آهنین است. رقص از همه رو غیر مادی است. بنابراین به هیچ رو نمی توانید بدان چنگ زنید.[1]

وی کیفیت سماع را در مشرب خود چنین تشریح می کند: بهترین حالت انجام سماع با جامه گشاده و پاهای برهنه است. کوشش کنید حواس خود را درست بالای ناف خویش متمرکز کنید. با چرخیدن درجا و در راستای مخالف گردش عقربه های ساعت آغاز کنید. اگر احساس حال به هم خوردگی پیدا کردید می توانید راستای چرخیدن خود را عوض کنید. چشم ها را باز و بدن خود را لخت نگاه دارید و دست ها را به حالت آسوده در راستای پهلوها دراز کنید. سپس دست راستتان، بالا نگاه داشته شود و کف آن رو به بالا باشد. و دست چپ پایین و کف آن رو به پایین نگاه داشته شود. چشم ها را باز نگاه داشته و برچیزی تمرکز نکنید.

تنها تسلیم حالت تیره و تاری شوید که براثر چرخش تان به شما دست می دهد، یا این که نگاه تان را روی دست راست دراز شده خود متمرکز سازید. با چرخش آرام آغاز کرده و اندک اندک تندی خود را بالا برید … .

موسیقی همراه این چرخش بایستی ثابت و ریتم دار و سرزنده باشد و اندک اندک تندتر شود، اما حالت دیوانه وار پیدا نکند. با افزایش هرچه بیشتر تندی چرخش تان در خواهید یافت که مرکزتان آرام و آرام تر می شود. همچنان بچرخید و بچرخید، تا آن که بدنتان احساس کند خود به خود به زمین افتاده است …، هرجا به زمین افتادید در همان نقطه بمانید. دوباره برنخیزید و چرخش خود را از نوع آغاز نکنید. بیدرنگ روی شکم خوابیده و چشمان خود را ببندید و اجازه دهید ناف برهنه شما زمین را لمس کند. خود را در حال فرورفتن در زمین، گویی که آغوش مادرتان است، احساس کنید. برای دست کم 15دقیقه در این حالت به سر برید.[2]



[1]. اشو، مراقبه هند وجد و سرور، ترجمه فرامرز جواهری نیا، ص 54.

[2]. همان. ص 383.