کپی شد
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مسجد الحرام
مردم مكه تسليم شدند و شهر آرام شد در اين موقع رسول خدا (صلى الله عليه و آله) وارد كوچههاى مكه شد و به كنار خانه كعبه آمد و همچنان كه سواره بود هفت بار طواف كرد، و ركن را با چوبى كه در دست داشت استلام كرد، و چون از طواف فارغ شد عثمان بن طلحة كليددار خانه كعبه را خواست و كليد خانه را از او گرفت و در كعبه را باز كرده وارد خانه شد، در آنجا كبوترانى از چوب ديد كه آنها را با دست خود شكست، سپس در وسط در كعبه ايستاد و نگاهى به مردم مكه كه در مسجد اجتماع كرده بودند انداخت و گفت: «معبودى جز خداى يگانه نيست كه شريكى ندارد، وعده او راست است و بندهاش را يارى كرد، و احزاب را به تنهائى منهزم ساخت … .
آگاه باشيد كه تمام مفاخر (عربى) و خونها و اموالى (كه در زمان جاهليت ميان شما بوده) و نسبت به هم ادعا میكنيد در زير پاى من قرار دارد (و بدين وسيله آن موهومات و ادعاها را پايمال میكنم) مگر خدمتكارى خانه كعبه و منصب سقايت حاجيان.
آگاه باشيد قتلى كه به خطاى شبيه به عمد اتفاق افتادهباشد مانند قتل به وسيله تازيانه يا عصا خونبهاى آن شديد میشود يعنى صد شتر بايد بدهند كه چهل شتر از آنها بايد آبستن باشد … .
اى گروه قريش همانا خداوند نخوت و تكبر زمان جاهليت و افتخار جستن به پدران را از ميان برد همه مردم از آدمند و آدم نيز از خاک آفريده شدهاست … .
سپس اين آيه را تلاوت فرمود: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ من ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ الله أَتْقاكُمْ إِنَّ الله عَلِيمٌ خَبِيرٌ .[1] «اى مردم ما شما را از مرد و زن آفريديم و گروهها و قبيلههايتان كرديم تا همديگر را بشناسيد و (بدانيد كه) گرامىترين شما در پيش خدا پرهيزكارترين شما است … .
آنگاه فرمود: شما عقيده داريد كه من با شما چه رفتارى انجام میدهم؟ پاسخ دادند: (ما جز نيكى گمان ديگرى دربارهات نداريم) تو برادر كريم و برادرزاده كريم و بزرگوار ما هستى … .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله) (كه اين سخن عاجزانه و پوزشطلبانه آنها را شنيد) فرمود: برويد كه همهتان آزاديد.
و در حديث است كه چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله) داخل خانه كعبه شد بلال را نيز همراه خود برد و در آنجا به او دستور داد اذان بگويد. ابو سفيان و عتاب بن اسيد و حارث بن هشام كه در كنار ديوار كعبه نشسته بودند چون صداى او را شنيدند نگاهى بهم كرده عتاب بسخن آمده (از روى تمسخر) گفت: خداوند درباره «أسيد» (پدرم) بزرگوارى كرد كه پيش از اينكه اين صدا را بشنود او را از اين جهان برد تا امروز اين صداى ناهنجار بگوشش نخورد، حارث بن هشام گفت: به خدا اگر من میدانستم كه اين مرد بر حق است از او پيروى میكردم، ابوسفيان گفت: من كه هيچ سخنى نمىگويم (و جرئت ندارم حرفى بزنم) چون میترسم اين ريگها سخن مرا به گوش محمّد برسانند! در اين حال رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به نزدشان آمد و فرمود: من كه دانستم چه گفتيد و سپس سخنانى را كه گفته بودند برايشان نقل كرد، حارث و عتاب (با شگفت) گفتند: ما گواهى میدهيم كه تو رسول خدائى زيرا به خدا سوگند كسى در اينجا نبود كه ما بگوييم او اين سخنان را به اطلاع تو رسانده!.[2]
[1]. حجرات، 13.
[2]. ابن هشام، السیره النبویه (زندگانىمحمد)(ص)، ترجمه: رسولی، سید هاشم، ج 2، ص 274 – 279.