کپی شد
رابطۀ علم و دين
از نظر شناخت، مبناى دين عاطفى نيست. واژۀ دين كاربردهاى مختلفى دارد كه حاكى از سطوح و مراحل مختلف دين مىباشد:
الف. دين نفس الامرى: آنچه در علم الاهى و مشيت ربانى براى هدايت انسان به سوى رستگارى وجود دارد. به ديگر سخن، دين نفس الامرى، مسير بين مبدأ و منتهاى آدمى است. و چون گوهر انسانها يكى است، اين نسخۀ شفا بخش هم لاجرم يكى خواهد بود؛ و لذا جهان شمول است و وابسته به موقعيت زمانى و مكانى نيست.[1]
اين چنين دينى از سه طريق دست يافتنى است:
1. از راه وحى و شهود كه مخصوص عدۀ خاصى است.
2. از راه نقل؛ يعنى آنچه از طريق اول (وحی و شهود) آشكار شده، براى ما از طريق نقل به دست آيد.
3. از راه عقل؛ يعنى عقل به دنبال كاوشهاى نظرى، برخى از عناصر آن را بيابد و بدان آگاه شود.[2]
ب. دين مُرسَل: آنچه از سوى خداوند براى هدايت انسان به رسولان ارسال شده است كه از سويى حاوى عناصر جهان شمول است؛ زيرا منبع آن دين نفس الامرى است و از سوى ديگر مشتمل بر عناصر موقعيتى است؛ زيرا در ارسال يك دين، موقعيت زمانى و مكانى و نسلى كه اين دين براى آنها ارسال مىشود، مورد لحاظ قرار مىگيرد.[3]
ج. دين مكشوف: آنچه از «دين نفس الامرى» يا «دين مرسل» با مراجعه به عقل يا نقل براى افراد آشكار مىشود.
د. دين نهادى: آن بخش از «دين مكشوف» كه عمومى مىشود و نهادينه مىگردد و به صورت آيين گروهى از مردم در مىآيد.
و چون اسلام آخرين دين مرسل است و براى هميشۀ تاريخ، در بردارندۀ تمام چيزهايى است كه از دين نفس الامرى به وحى و نقل مىبايست بيان گردد. ولى چون دين مرسل است، به تناسب مخاطبان و… حاوى عناصر موقعيتى هم مىباشد، اما بايد توجه داشت كه هر عنصر موقعيتى از تطبيق يك يا چند عنصر جهان شمول يا بخشى از يك عنصر پديد مىآيد. آنچه در اسلام به عنوان فلسفه،[4] يا مكتب،[5] وجود دارد، از تأثير عوامل موقعيتى مصون است؛ زيرا اين گونه عناصر دينى با توجه به جنبۀ ثابت حقايق عالم و آدم شكل گرفتهاند.
بله، نظام[6] در هر موقعيتى به شكلى تجلى مىكند و در واقع دستگاههاى نهادهاى جهان شمول به تناسب موقعيت در قالب دستگاههاى نهادهاى موقعيتى كه ما از آن به «سازوكار» ياد مىكنيم، رخ مىنمايد. به عنوان مثال، دستگاه نهادهاى سياسى يا اقتصادى كه ما در صدر اسلام مشاهده مىكنيم، در واقع سازوكار اقتصادى، يا سياسى اسلام در آن روزگار مىباشد كه توسط شخص نبى اكرم (ص) شكل گرفته است و در هر زمان به كمك علوم بشرى بر اساس موقعيت، بايد به طراحى اين سازوكار مبتنى بر نظام اسلامى دست زد.[7]
پس همان طوري كه مشاهده شد، نه مبناى دين عاطفه است و نه علم بى ارتباط به دين است، بلكه وحى و عقل هر دو در اين امر دخيلاند و از سوى ديگر عناصر موقعيتى در حوزۀ خاص خود طرح مىگردند و ضربهاى به عناصر جهان شمولى دين وارد نمىسازد.
گرچه علم تجربى در طراحى سازوكار به مدد ما مىآيد، اما در استنباط عناصر جهان شمول و رسيدن به فلسفه، مكتب و نظام اسلامى، كارايى ندارد. به عبارت ديگر، بعد از استنباط عناصر جهان شمول دينى به شيوۀ فقهى و تحليلى، نوبت به علوم بشرى مىرسد، كه بر اساس فلسفه، مكتب و نظام، به طراحى سازوكار متناسب بپردازد.[8]
آنچه مسلم است، اين است كه عقل نمىتواند در دايرۀ وسيع و كلى، طرح و برنامهاى جامع بريزد كه سعادت همه جانبۀ انسان را تأمين كند؛ چون بر مجموع مصالح زندگى احاطه ندارد و از اين جا است كه نياز به ايدئولوژى (مكتب) احساس مىشود و اين افق وحى است كه خطوط اصلى شاهراه سعادت را مشخص مىكند و كار عقل و علم، حركت در درون اين خطوط اصلى است. و لذا بايد گفت علم، ابزار مىسازد و ايمان، مقصد. علم، سرعت مىدهد و ايمان، جهت؛ و علم از عهدۀ مقصد و جهت و طرحى جامع براى سعادت انسان بر نمىآيد.[9]
حال كه روشن شد بدون وحى نمىتوان به سعادت دست يافت، اين مشكل باقى مىماند كه ممكن است اين آب زلال در مسير خود آلوده شود و فرهنگهاى مختلف و افكار مختلف چهرۀ واقعى دين را دگرگون سازند، اما به اين بهانه نمىتوان از خير آب گذشت و گفت كه ما از آب بى نياز هستيم، بلكه بايد چارهاى انديشید تا آب را از آلودگىها پاك كرد و در دين اسلام براى حل اين مشكل، چارهاى اساسى انديشيده شده است.
ما معتقديم كه اسلام، دين خاتم است و خاتميت در پرتو دو عنصر محقق مىشود: كمال و مصونيت از تحريف.
براى اين كه اسلام در گذر زمان از تحريف و اضافات و… در امان بماند، از دو عامل بهره برده شده است:
1. اين كه منبع اصلى دين اسلام، يعنى، قرآن از تحريف محفوظ مانده است.[10]
2. اين كه از طرف حضرت رسول (ص) و ائمه اطهار (ع)، روش خاصى براى بهره بردارى از منابع اسلامى پايه گذارى شده است كه در پرتو آن، فهم صحيح از آموزههاى دينى براى ما امكانپذير مىباشد و از اين طريق مىتوان در هر روزگارى با مراجعه به منابع اسلامى، اسلام ناب خالص، بى پيرايه و بدون تحريف را تشخيص و مسير روشن الاهى را از ساير مسيرهاى گمراهى تميز داد.[11]
گرچه عقل در كنار قرآن و سنت به عنوان منابع شناخت دين، مطرح شده است، اما دين در موارد خاصى، حامل معارفى است كه عقل بدان راهى ندارد.
قرآن چندين بار اين نكته را تذكّر داده است كه رسول اكرم (ص) به شما چيزى آموخت و مطالبى را براى شما بيان كرد كه شما نمىتوانستيد آنها را بدانيد و به آن علم پيدا كنيد،[12] نه اين كه چيزى را به شما آموخت كه شما نمىدانستيد، اما مىشد از طريق ادراكات متعارف بدان دسترسى پيدا كنيد.
در مباحث اعتقادى حرف اول از آنِ عقل است و اگر در موردى نظر قاطعى داد، ما حتى بايد ظواهر نصوص را به نفع عقل تغيير دهيم، اما عقل در تمام معارف نمىتواند سخن بگويد و اظهار نظر كند، عقل مىتواند ثابت كند مَعادى هست، و نهايتاً ثابت كند كه اين معاد، جسمانى است، اما نمىتواند خصوصيات معاد جسمانى و اتفاقاتى را كه در روز قيامت مىافتد، تبيين كند.
در ساحت فروع و فقه هم عقل به عنوان يكى از منابع شمرده مىشود؛ مثلاً تقليد كه از فروعات فقهى است، ثمرۀ مبارك تعقّل مىباشد و… . با اين حال، عقل با محدوديتهايى هم مواجه است و از آن جمله است:
1. ادراك عقل منحصر در كليات است و در غير آن، از ابزار ديگرى همچون حس استفاده مىشود، و چون گاهى در حس خطا رخ مىدهد، در تحليل ادراكات حسى و نتيجهگيرى از آن كه كار عقل است، هم خطا صورت مىگيرد.
2. در بعضى از محدودهها مثلاً در جزئيات معاد، عقل حكمى ندارد.[13]
نتيجه اين كه، چگونه مىتوان به وسيلۀ علم كه بر مبناى حس است به معارف يقينى در همۀ مسائل دست يافت تا از دين بى نياز شد؟!
در ساحت اعتقادات، تقليد مذموم است و اعتقاد بايد بر مبناى تعقل و استدلال باشد و در فروعات و احكام هم گرچه بايد تقليد كنيم، اما هم تقليد مبنايى عقلانى دارد و هم مجتهد بدون دليل حكمى را ارايه نمىكند؛ يعنى استخراج حكم و فتوا دادن هم از طرف مجتهد، از طريق استدلال و بر مبناى تعقّل مىباشد، و در هر دو ساحت، شك امرى ممدوح و پسنديده است؛ زيرا شك، اولين پلّه براى دست يابى به حقيقت است و انسان كه شك و ترديد نداشته باشد، تلاشى هم براى يافتن حقيقت انجام نمىدهد، اما بايد توجه داشت كه شك، پلّۀ اول و پل گذر مىباشد و درجازدن و توقف و در شك غوطه خوردن، نه تنها در مباحث دينى مورد پذيرش نيست، بلكه در مباحث علمى هم مذموم و اتلاف عمر تلقى مىشود. مگر در بين ما پذيرفته است كه عامه مردم و آنهايى كه از دانش پزشكى بى بهرهاند، به نسخه شفابخش پزشك بى توجه باشند و به بهانه شك و ترديد از داروى حيات بخش او استفاده ننمايند؟
اين چه افتخارى است كه انسان همچون سوفسطايي ها در همه چيز شك كند و در آن غوطهور گردد و غرق شود؟ البته نبايد از اين نكته غفلت ورزيد كه به خاطر مصالحى نبايد اين شك را همگانى كرد و ابراز نمود؛ زيرا عدهاى توان فهم آن را نخواهند داشت و قادر نخواهند بود از شك عبور كنند و از آن به عنوان پلى در دريافت حقيقت استفاده كنند. از اين جهت دين، فرقى با علم ندارد.[14]
حركتى كه اسلام به بشريت داد، چنان نيرومند و سازنده بود كه در كوتاه ترين مدت، عقب افتاده ترين ملل روى زمين را پيش افتادهتر از همه نمود و امواج آن تا مدتها حيات تازه و ترقى و روشنى به جهانيان بخشيد.
روزى كه اسلام قدم بر زندگى مردم گذاشت، همه چيز را دگرگون كرد. دگرگونى در احساس و ادراك، دگرگونى در فكر و انديشه، دگرگونى در تمام شئون زندگى و روابط فرد و اجتماع پديد آورد.
دين در سه بخش براى انسان برنامه دارد و در تلاش است كه به تصحيح سه نوع ارتباط بپردازد: الف. ارتباط انسان با خود، ب. ارتباط انسان با ديگران و غير خود (طبيعت و جامعه)، ج. ارتباط انسان با خدا.
از اين رو هم به دنيا توجه مىكند و هم به آخرت. اسلام به دنبال آبادانى دنيايى است كه آخرتش را هم آباد كند و چنين چيزى از عهدۀ اخلاق دنيايى و… خارج است. دين هم به دل توجه دارد و هم به عقل و برنامههاى آن در سه بخش ذکر شده است و به هيچ وجه علم قادر نيست در اين سه قسمت جايگزين دين شود.
البته، اگر چه علوم بشرى كارسازند، اما در طراحى سازوكارهاى مناسب به مدد ما مىآيند و از ارايۀ مكتب و فلسفه و نظام، عاجزند و بشر در مرحلۀ نخست، پيش از هر چيز به برنامه و مكتب نيازمند بوده، سپس به سازوكار نیاز دارد و در اسلام، طراحى سازوكارهاى مناسب به خود انسانها واگذار شده است و دين متكفل امورى است كه علم به تنهايى قادر نيست آنها را به دوش بكشد.
[1] . ر.ک: هادوی تهرانی، مهدی، ولایت و دیانت، ص 16 – 19، مؤسسه فرهنگی خانه خرد، قم، چاپ پنجم، 1389ش.
[2] . همان، ص 19.
[3] . همان، ص 17 و 20.
[4]. عناصر دينى اى كه نمود جهان بينى اسلام در يك حوزۀ خاص مانند سياست يا اقتصاد مىباشد و نسبت بين آنها و جهان بينى اسلامى، همان نسبت جزئى به كلى است.
[5]. عناصرى كه از نتايج جهان بينى و فلسفهاند و از قبيل «بايد»ها مىباشند و در عين حال جنبۀ زير بنايى دارند و شامل مبانى و اهداف مىگردند.
[6]. مجموعهاى از نهادهاى جهان شمول كه بر اساس مكتب عرضه مىشوند و با يك ديگر روابط خاصى دارند و دستگاهى هماهنگ را تشكيل مىدهند كه بر اساس مبانى تحقق بخش اهداف خواهند بود. و مىتوان «نهاد» را اين گونه تعريف كرد: برآيند عينى مبانى و اهداف مكتب بدون وابستگى به موقعيت و سامانمند به حقوق جهان شمول.
[7]. ر.ك: هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 383 – 404.
[8]. همان، ص 403 و 404.
[9]. ر.ك: مطهرى، مرتضى، مقدمهاى بر جهان بينى، ج 1 و 7، ص 22 – 71 و 253 – 262.
[10]. بر اين مسئله هم تاريخ جمع قرآن شهادت مىدهد و هم خود قرآن كه فرمود: “انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون”، حجر، 9.
[11]. از اين روش در اصطلاح فقها به فقه جواهرى ياد مىشود. ر.ك: هادوى تهرانى، مهدى، باورها و پرسش ها، ص 26 – 31.
[12]. بقره، 150 ؛ 236، “علمكم مالم تكونوا تعلمون”.
[13]. باورها و پرسش ها، ص 46 – 58.
[14]. ر.ك: مطهرى، مرتضى، پانزده گفتار، ص 227 – 247.