کپی شد
رابطه ولایت با امامت
“ولايت” مهم ترين پيش نياز “امامت”؛ يعنى يكى از شروط مهّمۀ آن است و تا ولیّ حضور و ظهور داشته باشد، شخص ديگرى نمىتواند “پيشواى” مسلمين گردد و زمام امور دينى و دنيوى آنها را به دست گيرد و آنها را به دنبال اهداف و نيات خود بكشاند؛ زيرا اين يك اصل عقلايى و بديهى است كه تا افضل و اكمل حضور دارد، نوبت به سايرين نمىرسد، مگر اين كه آن “ولیّ مطلق” اين اجازه و رخصت را به او داده باشد، و او تحت نظر آن ولّى به اداره ی امور مسلمين در حيطۀ محدود اختيارات داده شده، بپردازد و پا را از آن فراتر ننهد؛ مانند: ولى فقيه در زمان غيبت امام دوازدهم (عج).
از اين رو، مقام “ولايت الاهى” كه به ائمه معصومين (ع) و پيامبر اكرم (ص) نسبت داده مىشود، همان مقام “خليفة الاهى” است كه هدف آفرينش انسان مىباشد و با همين مقام مسجود ملايكه واقع شده است، و اگر اين ولیّ نباشد زمين اهلش را در خود فرو مىبرد.[1]
اما آن ولايتى كه به سايرين نسبت داده مىشود، صِرف حق تصرف در امور مولى عليه، در حيطهاى است كه از طرف شارع به آنهااجازه داده شده است، مثلاً ولايت پدر بر فرزندان قابل مقايسه با ولايت حاكم شرع بر امور اجتماعى نيست؛ زيرا سعه اختيارات اين دو و شرايط ولايت اين دو با هم متفاوت است.
به بیان دیگر؛ ولايت خدا، رسول (ص) و امامان (ع) بر سايرين ولايتى حقيقى و برخاسته از قابليتها و اقتضاءات ذاتى آنها است، لكن ولايت سايرين ولايتى “اعتبارى و قراردادى” و منوط به تشريع شارع است. چنانچه تحقق و فعليت ولايت نبى (ص) و امام (ع) در جامعه، نيازمند رويكرد و اطاعت و تسليم مردم در برابر تصرفات و اوامر و نواهى ايشان و مراجعه و رضايت مردم به قضاوتها و حكمهاى ايشان است و إلاَّ آن ولايت الاهيه، در جامعه به ظهور نرسيده و إعمال نمىشود.
[1] مطهرى، مرتضى، امامت و رهبرى، ص 46 – 76.