کپی شد
رابطه عقل “حسابگر”، با ايمان و عشق
“عقل” نيرويى است كه در نفس انسانى به وديعه نهاده شده است و از سنخ كشش و گرايش نيست. عقل چراغى است كه روشن گرى مىكند و حسابگرى است كه كارها را مورد سنجش قرار مىدهد، و محاسبه مىكند كه كار مورد نظر چه تأثيرى نسبت به آينده و سرنوشت و آخرت ما دارد. از جمله گرايشهايى كه در نفس وجود دارد دستهاى مورد تصديق و توافق روشن گرى و سنجش عقل مىباشد و دستهاى ديگر ارضاى خود را به هر طريق ممكن مىطلبد و لو اين كه با هدايتها و روشن گرى عقل تطبيق نكند.[1] به هر حال عقل دو گونه محصول دارد: گاهى در حوزۀ هست و نيست به قضاوت مىپردازد و گاهى در حوزه بايد و نبايد؛ از اولى به “عقل نظرى” و از دومى به “عقل عملى” تعبير مىشود. عقل نظرى در جهاد علمى مرز وهم و خيال را مشخص مىنمايد، تا انسان در مسائل علمى و نظرى در ورطه مغالطه سقوط نكند و عقل عملى تعديل خصلتهاى اخلاقى را بر عهده دارد و به منظور تنظيم خواستهها و گرايشها و ميلها وارد عمل مىشود و به تناسب نوع عملكردى كه دارد به آن “عقل حسابگر” هم اطلاق مىگردد[2].
انسان در فعاليتهاى تدبيرى خود، خواه ناخواه نيازمند به طرح و برنامه و روش و انتخاب وسيله، براى وصول به مقصد مىباشد؛ چون فعاليتهاى تدبيرى بر محور يک سلسله غايات و اهداف دور دست، گردش مىكنند. اين فعاليتها نبايد با گرايشهاى عالى انسانيت در تضاد باشند وگرنه از فعاليتهاى التذاذى حيوانى بسى خطرناک تر است.
عقل مسلماً نمىتواند در دايره وسيع و كلى، طرح و برنامه ای جامع بريزد كه سعادت همه جانبه انسان را تأمين كند؛ زيرا كه بر مجموع مصالح زندگى احاطه ندارد.
بدين سبب نياز به ايدئولوژى (مكتب) ضرورت پيدا مىكند و اين افق وحى است كه خطوط اصلى شاه راه سعادت را مشخص مىكند و كار عقل و علم حركت در درون اين خطوط اصلى است. پيوستن فرد به ايدئولوژى آن گاه واقعى مىشود كه شكل ايمان به خود بگيرد. ايدئولوژى كارآمد از طرفى بايد بر نوعى جهان بينى تكيه داشته باشد تا بتواند انديشه و عقل را اقناع و تغذيه نمايد و از طرف ديگر بايد بتواند به صورت منطقی از جهان بينى خود هدفهايى را استنتاج كند كه كشش و جذبه داشته باشد، در اين هنگام “عشق” و “اقناع” كه دو عنصر اساسى ايمان هستند دست به دست يک ديگر داده و جهان را مىسازند؛[3] از اين روى در تعريف ايمان مىتوان گفت، “ايمان” عبارت است از: عملی که از قلب سر می زند و در شمار افعال قلبی و اختیاری و تصديق و اذعان قلبى است كه نوعى صفت و حالت نفسانى نسبت به يک امر است و با صرف شناخت و معرفت تفاوت دارد،[4] همچنین ايمان، پذيرش و التزام عملى به يک حقيقت است و از مقوله فهميدن و دانستن نيست.
در مورد عشق باید گفت؛ در كتب لغت، “عشق” به معناى “دوستى شديد” آمده[5] و گفته شده كه از “عَشَقه” مشتق شده است، عشق همان گياه پيچک است كه درخت را احاطه و در نهايت راه تنفس را بر او مىبندد و درخت زرد مىگردد.[6]
درباره كسانى كه عاشق عبادت و… مىباشند مىتوان گفت كه؛ آنها را پيچک عبادت احاطه كرده و در اثر همين، زرد و لاغر شده اند.[7] به هر حال، عشق يكى از صفات و حالات درونى انسان است و از نوع كشش و گرايش مىباشد، و احساسى است باطنى كه به “قلب و دل” نسبت داده مىشود.[8]
برخی معتقدند؛ اساس عالم بر مبناى عشق است؛ يعنى از طرفى عشق علت ايجاد عالم است. ذات حضرت حق، آن شاهد حجله غيب كه پيش از آفرينش جهان، خود، هم معشوق بود و هم عاشق، خواست تا جمال خويش را آشكار کند، آفرينش را آيينه جمال خود قرار داد.[9]
از طرف ديگر هر موجودى طالب كمال خويش است و كمال وجودى هر معلولى همان مرتبه وجودى علت او است، پس هر معلولى عاشق علت خويش است و چون بالاترين مرتبه هستى، ذات حضرت حق است، پس معشوق حقيقى سلسله هستى، ذات مقدس حضرت حق است؛[10] از اين رو است كه عشق به غير خدا عشق مجازى تلقى مىگردد. با استناد به آيه كريمه “يُحِبّهم و يُحبّونه”[11] مىتوان نتيجه گرفت عشق دو سویه است و در مبدأ و معاد و نزول و صعود، جايگاهى بس بلند دارد.
در پایان، نتیجه مطالبی را که گذشت،می توان در قالب یک مثال این گونه نگاشت که؛ رابطه عقل، عشق و ايمان چنین است: عقل در مسير زندگى مانند چراغ اتومبيل است و افزون بر وظيفه پرتوافكنى، همانند ترمز، احساسات تند و سركش را نيز مهار مىكند و آنها را از طغيان باز مىدارد.[12] و عشق همانند موتورى است كه اتومبيل را به حركت در مىآورد و از اين رو مىتوان گفت موتور بى چراغ، عشقى كور، خطرناک، رسوا كننده و مرگبار است و چراغ بى موتور، بى اثر و بى روح، سرد و بى حركت مىباشد، پس اين دو رقيب هم نمىباشند آن گونه كه عدهاى از صوفيه ادعا كردهاند.[13] عشق و عقل هم دو عنصر اساسى ايمان مىباشند؛ از اين رو است كه عقل جزئى را كه با سود و زيان دنيايى و عالم طبيعت سر و كار دارد، “عقل حسابگر” مىتوان ناميد. در حالی كه عقل كلى، در امان از شک و وهم و شهوت و… مىباشد و به دنبال آخرت و درک عالم غيب است.
[1]. ر. ک، مصباح يزدى، محمد تقى، اخلاق اسلامى، ج 1، ص 195 به بعد.
[2]. در فرهنگ غرب از عقل حسابگر به “عقل ابزارى”، “عقل جزئى” يا “عقل استدلال گر” نیز یاد می شود. جهتگيرى اصلى عقلانيت ابزارى و حسابگر در این اصطلاح، تسلط آدمى بر طبيعت است. عقل ابزارى معطوف به معاش است، و به طور كلى عبارت است از قدرت و شعورى كه انسان با استفاده از آن به معاش خود سامان مىدهد و به زندگى دنيوى مطلوبش دست مىيابد. اين عقل از آنجا كه قدرت فنآورى و حسابگرى دارد، آدمى را قادر مىسازد تا وقايع آينده را پيشبينى كند .
احادیث اسلامی گرچه كاركرد ابزارى و عقل معاش را مىپذيرند؛ اما این تفسير از عقل معاش با تفسير امثال هيوم و آنچه در غرب متداول است، كاملا متفاوت است؛ عقل ابزارى هيوم معطوف به دنيا و زندگى دنيوى است و كارى با آخرت انسان ندارد؛ عقلى است كه ابزار رسيدن به اميال و شهوات انسان را فراهم مىكند؛ از اين رو اين عقل در طول شهوت و در خدمت آن است، نه در عرض و معارض آن؛ اين عقل در خدمت عقل نظرى كه خدا و دين را اثبات مىكند و عقل عملى كه حسن و قبح افعال را مشخص مىكند و آدمى را به كارهاى ارزشى و اخلاقى رهنمون مىشود، نيست؛ بلكه در مقابل عقل نظرى و عملى قرار مىگيرد .
اما از ديدگاه روایات اسلامی عقل معاش، ابزار رسيدن به اهداف عقل نظرى و عملى است و چون عقل نظرى، خدا، دين و آخرت را اثبات مىكند و عقل عملى آدمى را به رعايت احكام خدا و دين و آخرت فرامىخواند، عقل ابزارى در خدمت دين و معنويت و آخرت قرار خواهد گرفت و در مقابل شهوت و هواى نفس است؛ از اينرو امام علی (ع) در برخى سخنان، كاركرد عقل معاش و عقل معاد را قرين يک ديگر ساخته اند.
[3]. مطهری، مرتضی، مقدمهاى بر جهان بينى اسلامى، ص 48 – 42 با تلخيص.
[4]. علم الهدی، سيد مرتضى، الذخیرة، ص 536؛ شیرازی، صدرالدین، تفسيرالقرآن، ج 1، ص 249؛ شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 48؛ جوادی، محسن، نظريه ايمان در عرصه كلام در قرآن، ص 158 – 119؛ احمد ديلمى و مسعود آذربايجانى، اخلاق اسلامی، ص 73.
[5]. العشق افراط الحب و يكون فى عفاف و فى الاساس «اشتقاق العشق من العشق…»، اقرب الموارد، ج 2، ص 786.
[6]. سجادی، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، واژه عشق؛ همان، فرهنگ علوم عقلی، واژه عشق؛ و شايد به همين جهت باشد كه حضرت امير (ع) در وصف متقين فرمود: اجساد و بدنهاى آنها نحيف است… چونان تير تراشيده و لاغر كرده مىباشند، نهج البلاغه، ترجمه، دشتی، محمد، ص 303 – 305.
[7]. همان.
[8]. در لسان آيات و روايات معمولاً از چنين حالتى به محبت تعبير مىشود.
[9]. ر. ک، یثربی، یحیی، عرفان نظرى، ص 53 – 47.
[10]. شیرازی، صدرالدین، اسفار، ج 7، چاپ جديد، ص 158 به بعد.
[11]. مائده، 54. «خدا ايشان را دوست مىدارد و ايشان خداوند را دوست مىدارند».
[12]. البته در مبارزه با هواهاى نفسانى، تقويت كششهاى مقابل، از اهميت ويژهاى برخوردار است؛ مثلاً از طريق ادراک آثار اعمال خير، محبت خدا در دل انسان بيدار مىشود و با محبت خدا جايى براى غير خدا در دل باقى نمىماند؛ لذا در مناجات شعبانيه آمده است: «الهى لم يكن لىحول فانتقل به عن معصيتك الاّ فى وقت ايقظتنى لمحبتك». ر. ک، مصباح یزدی، محمد تقی، اخلاق اسلامى، ج 1، ص 213 – 195.
[13]. ر. ک، مکارم شيرازى، ناصر، جلوه حق، با مقدمه و پاورقى از داوود الهامى، ص 129 – 93.