کپی شد
رابطه دین و فرهنگ
در این که، آیا میان دین و فرهنگ نسبت و رابطه ای وجود دارد، یا خیر و اگر رابطه ای وجود دارد آیا این دو با هم یکی هستند؟ یا دین جزو فرهنگ هر قوم و ملتی قرار می گیرد. یا دین خود فرهنگ ساز و فرهنگ آفرین است، با توجه به تعریف های مختلف و متفاوت از فرهنگ، محل بحث و اختلاف است.
برخی برآنند که بین واژۀ فرهنگ و دین نسبتی وجود ندارد؛ زیرا فرهنگ میراث اجتماعی است و جنبۀ ملی دارد که در اثر تکامل طبیعی، و تدریجی جامعه پدید می آید و شرایط طبیعی و اقلیمی در تفاوت فرهنگ ها تأثیر دارند. به عبارت روشن تر ، آنچه جامعه در شرایط طبیعی و جغرافیایی و شاید تاریخی می آفریند و به انسان ها واگذار می کند، فرهنگ نامیده می شود، اما دین یک میراث اجتماعی نیست و ادیان مخلوق آدمیان نیستند. به بیان متکلمان دین نهاد خداوندی است.با این فرض دین از فرهنگ جدا است، ولی سازگار است.
برخی از صاحب نظران معتقدند که سلب نسبت بین مفهوم دین و فرهنگ دشوار است؛ چرا که بسیاری از پیام های دین همان پیام های فرهنگی است. اگر در دین از اخلاق و اعتقاد بحث می شود، روح فرهنگ نیز چنین است و اگر آداب و رسوم جزو فرهنگ است، شریعت دینی نیز از آداب و رسوم سخن می راند.
البته فرهنگ ها با توجه به شرایط اقلیمی و جغرافیایی با هم تفاوت دارند و یکسان نیستند، برخی از فرهنگ ها مانند رسم زنده به گور کردن دختران در زمان جاهلیت، بدعت ها و خرافات که در میان جوامع رایج می شود و با گذشت زمان تبدیل به فرهنگ آن جامعه می شود، طبیعی است که هیچ رابطه و نسبتی میان این گونه فرهنگ ها و دین وجود ندارد برخی از فرهنگ ها با جرح و تعدیل مورد پذیرش دین واقع می شود و در بسیاری از موارد، دین پایه گذار فرهنگ است.
در زمینۀ ظهور دین، تاریخ ادیان نشان می دهد که وقتی دین ظهور می کند که نظام سازمان یافته ای از دین قبلی به فساد کشیده شده، یا انحراف اخلاقی – اجتماعی در جامعه پدید آید. به هر حال وقتی دینی یا مکتبی ظهور می کند، معمولاً انقلابی یا تغییری عمده در ارزش ها و نظام جامعه به وجود می آورد که باعث می شود تا فرهنگ ها به خود تکان های شدیدی وارد کنند، بعضی از عناصر خود را فرو ریزند و عناصر جدید مطابق با ارزش های نوین جدید یا مکتب جدید را بپذیرد. دین و مکتب ها از این راه فرهنگ ساز می شوند.
البته این گونه نیست که هر دینی با خود فرهنگی می آورد، بلکه هر دینی ارزش هایی می آفریند و یا مطرح می کند. این ارزش ها، اولاً: در قالب های فرهنگی، فرهنگ قدیمی را که با این ارزش ها مطابقت ندارد، در هم می شکند؛ مانند ظهور اسلام و بر افتادن رسم زنده به گور کردن دختران. ثانیاً: قالب هایی را که از لحاظ محتوا خالی و ضد ارزش های جدید است، ولی می توان بر اساس ارزش های نوین در آن روح دمید؛ آن را از فساد بیرون کشید و وسیله ای قرار داد، برای ظهور همین ارزش ها، نمونۀ این قالب ها را در اسلام می توان از حج نام برد که شکل قدیمی آن شرک محض بود، ولی اسلام آن را از بین نبرد، بلکه همان آداب و رسوم را نگه داشت، اما بدان محتوا بخشید؛ بنابراین، اینها در نظام فرهنگ جدید تقویت می شود و باقی می ماند.
در واقع دین جدید فرهنگ جدید نمی آورد، بلکه ارزش های جدید مطرح می شود و جامعه بر اساس این ارزش ها فرهنگ نوین را می آفریند، بعد از ظهور فرهنگ جدید، بر اساس دین جدید حالا دیگر دین هم جزو فرهنگ آن جامعه محسوب می شود.
نکته ای که شایان توجه است، این است که ورود دین واحد در اقوام و ملت های مختلف باعث ظهور فرهنگ های مختلف بر اساس ارزش های یکسان می گردد. این تصور درستی نیست که گمان کنیم دین وارد هر سرزمینی شود، فرهنگ یکسانی را به وجود می آورد، بلکه دین ارزش های یکسانی را در اقالیم و سرزمین های مختلف حاکم می کند، ولی فرهنگ های مختلف به خاطر وجود فرهنگ های قدیمی متفاوت به وجود می آید؛ زیرا شکل گیری قالب ها بستگی به موقعیت جغرافیایی – معیشتی دارد.
به دیگر سخن، اديان الاهی و آسمانى در ترويج فضايل، آرمانها، آداب مثبت و خصلتهاى نيکو، نقش مؤثرى داشتهاند. اسپنسر در اين باره مىگويد: “بيان آداب و فضايل جوامع که پايههاى تمدن آنهاست، ناشى از دين است”.[1]
در دو قلمرو معرفت و اخلاق نبايد نقش مهم دين را ناديده گرفت؛ زيرا با مطالعه عميق در احوال انسان مدرن و آزمايشگاه دويست ساله غرب در برخورد با دين و سرانجام بحرانها و سرگردانىهايى که دامن گير آن است، مفهوم دين و کارکرد آن در اين دو قلمرو به خوبى روشن مىشود:
أ. معرفت دينى:
دين مجموعۀ تعاليم آسمانى و وحيانى است که منابع متعددى را براى کسب معرفت و ارضاى تمايلات و نيازهاى شناختى انسان به رسميت مىشناسد. دين گرچه به حسّ و تجربه بها مىدهد و انسان را به تلاش تجربى تشويق مىکند، اما منابع معرفتى را به آن محدود نمىداند و علاوه بر آن، دو منبع وحى و عقل کلّى را نيز مورد تأکيد قرار مىدهد.[2]
ب. اخلاق دينى:
اخلاق دينى نتيجه منطقى و معقول معرفت دينى است. دين متولّى تعريف رابطۀ انسان با خدا است، و خداوند مبدأ و مقصد هستى است.
ج. دين باورى و تعادل روحى و روانى:
امروزه به عنوان يک اصل پذيرفته شده علمى، اعتقاد دينى و گرايش مذهبى، بالاترين عامل تأمين تعادل و آرامش روحى و روانى شناخته شده و در کشورهاى توسعه يافته نيز دين باورى را براى درمان سرگشتگىها و بحرانهاى روحى و روانى توصيه مىکنند.[3]
با توجه به کارکرد نقش دين و نيز کالبد شکافى مفهوم “فرهنگ” مىتوان گفت: اين دو امر پيوسته به امر انسان پرداخته و در مسير هدايت انسانها به سوى کمال و رفع نيازمندىهاى او، راهکارهاى سودمندى را در قالب نظام هدفمند ارايه نموده که مىتوان چنين ادعا کرد که ارکان دين در سه نظام جاى دارد: نظام اعتقادى، نظام ارزشى يا اخلاقى و نظام فقهى. از اين رو، دين با ظهور خود، فرهنگ خاص خود و فرهنگ نوينى را به جامعۀ بشرى عرضه داشته و انسانها را بدان فرا مىخواند، در حقيقت با پديد آمدن دين، تحوّل مفيد و ثمربخشى در انديشه و روح انسان به وجود مىآيد. دين در اين راستا طرز تفکر انسانها را در جهت واقع بينى نو کرده، اخلاق و تربيت آنها را بهبود بخشيده، سنتها و نظامهاى کهنه و دست و پاگير آنها را برانداخته و به جاى آنها نظامهايى زنده، پويا جايگزين ساخته، ايدهاى عالى به آنها الهام مىنمايد. در پرتو چنين تحولى، زندگى اقتصادى بهبود يافته و استعدادهاى علمى و فلسفى، فنى و هنرى، ادبى و در يک کلام اندوختههاى مادى و معنوى يعنى تمدن شکفته مىگردد. اين واقعيت تنها ديدگاه ما نيست بلکه کاتوليکها نيز در شوراى واتيکان بدان تصريح کردهاند: “دين فرهنگ را شکل داده و فرهنگ به مردم هويت بخشيده است و به بيان ديگر، نياز انسان به کلام متعال الاهی خمير مايۀ فرهنگ است”.[4]
“فرهنگ” نيز داراى سه نظام وابسته به يک ديگر است که در جای خود بدان پرداخته ایم.
با توجه به معناى دين و فرهنگ و نظر به مبانى و اهداف آن دو و نيز عمل کرد و نقش دين و فرهنگ و وجه مشترکى که بين آن دو وجود دارد، به اين نتيجه مىتوان اعتراف نمود که: دين و فرهنگ همواره يک تعامل و رابطۀ تنگاتنگ و ناگسستنى دارند و همان گونه که دين در تمدن و فرهنگ انسانها نقش مؤثرى را ايفا مىکند، فرهنگ نيز، در بهرهمندى بايسته و شايسته از فعاليتهاى حيات مادى و معنوى انسانها که مستند به طرز تعقّل صحيح و احساسات عالى است، انسان را در حيات معقول کمک مىکند و عامل تکامل انسان مىگردد، و نيز دين و فرهنگ با ارايۀ نظامهاى سه گانۀ هدفمند خود مىتوانند در صورت بکارگيرى آنها، عامل تحول گستردهاى در مسير رشد و تکامل انسان باشند.[5]
[1] ر.ك: مهدى، هادوى تهرانى، باورها و پرسشها، ص 58 – 45، مؤسسه فرهنگی خانه خرد، قم، چاپ اول، 1382ش.
[2] كاشفى، محمد رضا، دين و فرهنگ، به نقل از صاحبی، محمد جواد، مناسبات دين و فرهنگ در جامعه ايران (مجموعه مقالات)، ج 1، ص 177، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، 1384ش.
[3] مناسبات دين و فرهنگ، ج 1، ص 179.
[4] نک: نمايه دین و فرهنگ، سؤال 250 (سایت اسلام کوئست: 1974).