کپی شد
رابطه دین و فرهنگ
بیان شد که دین در لغت دارای معانی گوناگون است. مانند: جزا، طاعت، عادت، قضا و داوری. از میان معانی مختلف دین، به گواهی کتاب های لغت و تفسیر در آیات قرآنی، دین غالباً در دو معنای «طاعت» و «جزا» و گاه در معانی «قرض»، «حساب» و «حکم» به کار رفته است.[1]
در معنای طاعت مثل «لا إِكْراهَ فِي الدِّين»؛[2] در دین اکراه نیست. در جزا مثل « مالِكِ يَوْمِ الدِّين»؛[3] (خداوندى كه) مالك روز جزاست.
در اصطلاح به تعبیر راغب اصفهانی استعاره از شریعت است.[4] و به تعبیر فاضل مقداد طریقت است و شریعت؛ یعنی راه و قانون.[5] و آن قراردادهای الاهی است که صاحبان خود را به پذیرش احکامی می خواند که به پیامبر (ص) ابلاغ شده و نزد ایشان است. این معنای عام دین است که بر تمام قوانین الاهی و آسمانی که به وسیلۀ پیامبران به مردم ابلاغ شده است، اطلاق می گردد.[6]
به تعبیر دیگر، دین، مجموعه عقاید، اخلاق و احکام است.[7]
اما معنای خاص دین یا دین پسندیده و حق به تصریح قرآن کریم، اسلام است: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ …»[8] ؛ به یقین دین پسندیده نزد خدا اسلام است.
فرهنگ، از جمله کلی ترین و فراگیرترین مفهوم ها در علوم اجتماعی بوده که تعریف های متعددی از آن ارائه شده است.
در لغت به معنای ادب، دانش، علم، معرفت است.[9]
در اصطلاح علوم اجتماعی گفته شده است: فرهنگ یعنی علم و ادب، آداب و سنن، امور متداوله در میان هر قوم و ملت – اعم از علوم، رسوم، آداب و سنن – که آحاد مردم آن قوم به دریافت و عمل به آنها پایبند بودند.[10]و یا فرهنگ عبارت است از مجموعه علوم، دانش ها، هنرها، افکار و عقاید، اخلاقیات، مقررات و قوانین، آداب و رسوم.[11]
در این که، آیا میان دین و فرهنگ نسبت و رابطه ای وجود دارد، یا خیر و اگر رابطه ای وجود دارد آیا این دو با هم یکی هستند؟ یا دین جزو فرهنگ هر قوم و ملتی قرار می گیرد. یا دین خود فرهنگ ساز و فرهنگ آفرین است، با توجه به تعریف های مختلف و متفاوت از فرهنگ، محل بحث و اختلاف است.
برخی برآنند که بین واژۀ فرهنگ و دین نسبتی وجود ندارد؛ زیرا فرهنگ میراث اجتماعی است و جنبۀ ملی دارد که در اثر تکامل طبیعی، و تدریجی جامعه پدید می آید و شرایط طبیعی و اقلیمی در تفاوت فرهنگ ها تأثیر دارند.
به عبارت روشن تر، آنچه جامعه در شرائط طبیعی و جغرافیایی و شاید تاریخی می آفریند و به انسان ها واگذار می کند، فرهنگ نامیده می شود. اما دین یک میراث اجتماعی نیست و ادیان مخلوق آدمیان نیستند. به بیان متکلمان دین نهاد خداوندی است. با این فرض دین از فرهنگ جداست، ولی سازگار است.[12]
برخی از صاحب نظران معتقدند که نمی توان گفت بین مفهوم دین و فرهنگ هیچ نسبتی وجود ندارد؛ چرا که بسیاری از پیام های دین همان پیام های فرهنگی است. اگر در دین از اخلاق و اعتقاد بحث می شود، روح فرهنگ نیز چنین است و اگر آداب و رسوم جزو فرهنگ است، شریعت دینی نیز از آداب و رسوم سخن می راند.[13]
البته فرهنگ ها با توجه به شرایط اقلیمی و جغرافیایی با هم تفاوت دارند و یکسان نیستند، برخی از فرهنگ ها مانند رسم زنده به گور کردن دختران در زمان جاهلیت، بدعت ها و خرافات که در میان جوامع رایج می شود و با گذشت زمان تبدیل به فرهنگ آن جامعه می شود، طبیعی است که هیچ رابطه و نسبتی میان این گونه فرهنگ ها و دین وجود ندارد برخی از فرهنگ ها با جرح و تعدیل مورد پذیرش دین واقع می شود و در بسیاری از موارد، دین پایه گذار فرهنگ است.
در زمینۀ ظهور دین، تاریخ ادیان نشان می دهد که وقتی دین ظهور می کند که نظام سازمان یافته ای از دین قبلی به فساد کشیده شده، یا انحراف اخلاقی – اجتماعی در جامعه پدید آید. به هر حال وقتی دینی یا مکتبی ظهور می کند، معمولاً انقلابی یا تغییری عمده در ارزش ها و نظام جامعه به وجود می آورد که باعث می شود تا فرهنگ ها به خود تکان های شدیدی وارد کنند، بعضی از عناصر خود را فرو ریزند و عناصر جدید مطابق با ارزش های نوین جدید یا مکتب جدید را بپذیرد. دین و مکتب ها از این راه فرهنگ ساز می شوند.
البته این گونه نیست که هر دینی با خود فرهنگی می آورد، بلکه هر دینی ارزش هایی می آفریند و یا مطرح می کند. این ارزش ها، اولاً: در قالب های فرهنگی، فرهنگ قدیمی را که با این ارزش ها مطابقت ندارد، در هم می شکند، مانند ظهور اسلام و بر افتادن رسم زنده به گور کردن دختران. ثانیاً: قالب هایی را که از لحاظ محتوا خالی و ضد ارزش های جدید است، ولی می توان بر اساس ارزش های نوین در آن روح دمید و آن را از فساد بیرون کشید و وسیله ای قرار داد، برای ظهور همین ارزش ها، نمونه ی این قالب ها را در اسلام می توان از حج نام برد که شکل قدیمی آن شرک محض بود، ولی اسلام آن را از بین نبرد، بلکه همان آداب و رسوم را نگه داشت، اما بدان محتوا بخشید . بنابراین، اینها در نظام فرهنگ جدید تقویت می شود و باقی می ماند. مانند: عید نوروز در ایران قبل و بعد از اسلام.
در واقع دین جدید فرهنگ جدید نمی آورد، بلکه ارزش های جدید مطرح می شود و جامعه بر اساس این ارزش ها فرهنگ نوین را می آفریند، بعد از ظهور فرهنگ جدید، بر اساس دین جدید حالا دیگر دین هم جزو فرهنگ آن جامعه محسوب می شود.[14]
نکته ای که شایان توجه است، این است که ورود دین واحد در اقوام و ملت های مختلف باعث ظهور فرهنگ های مختلف بر اساس ارزش های یکسان می گردد. این تصور درستی نیست که گمان کنیم دین وارد هر سرزمینی شود، فرهنگ یکسانی را به وجود می آورد، بلکه دین ارزش های یکسانی را در اقدام و سرزمین های مختلف حاکم می کند، ولی فرهنگ های مختلف به خاطر وجود فرهنگ های قدیمی، متفاوت به وجود می آید؛ زیرا شکل گیری قالب ها بستگی به موقعیت جغرافیایی – معیشتی دارد.[15]
[1]. دائرة المعارف تشیع، ج 7، واژه دین.
[2]. بقره، 256.
[3]. حمد، 4.
[4]. راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص 323، تحقيق: داودی، صفوان عدنان، دارالعلم الدار الشامية، دمشق بيروت، چاپ اول، 1412ق.
[5]. فاضل مقداد، شرح باب حادی عشر، ص 2.
[6]. دائرة المعارف تشیع، ج 7، واژه دین.
[7]. جوادی آملی، عبدالله، فطرت در قرآن، ج 12، ص 145.
[8]. آل عمران، 19.
[9]. معین، محمد، فرهنگ معین، ج 2، واژه فرهنگ.
[10]. حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، ج 8، واژه ی فرهنگ.
[11]. سعیدیان، عبدالحسین، دائرة المعارف نو، ج 4، واژه ی فرهنگ.
[12]. روزنامه سلام، 15/7/1371، ص 10.
[13]. همان.
[14]. روزنامه جهان اسلام، 1/2/1373، ص 10.
[15]. همان.