کپی شد
رئالیسم (واقع گرایی)
رئالیسم از ریشه لاتین بهمعنای واقعیت گرفته شده است. رئالیسم در معنای لغوی، معادل واقعگرایی یا واقعیّتگرایی است.[1]
جوهر واقعگرایی عبارت است از تحلیل اجتماعی، مطالعه و تجسّم زندگی انسان در جامعه، مطالعه و تجسّم روابط اجتماعی، روابط بین “فرد و جامعه” و ساختمان خود جامعه است.[2]
واقعگرایی یا مکتب اصالت واقع، در فلسفه جدید، عقیدهای است، قائل به اینکه واقعیّت موضوعی، یا جهان مادّی، مستقل از آگاهی ذهن وجود دارد و خصایص و طبیعت آن از اینکه دانسته شود، متاثّر نمیشود. در فلسفه قدیم و قرون وسطی نیز نظریهای است، که حقیقت جهان مادی را از ادراک بشری، مستقل میکند. یعنی اشیاء، وجود مستقل دارند و وجودشان، به ادراککننده بستگی ندارد.[3]
رئالیسم در مقابل تصوّرگرایی -که بهوجود کلیات در خارج از ذهن اعتقاد نداشت- و نامگرایی(Nominalist) -که یکسره منکر کلیات بود و هیچ نحو وجودی نه در خارج و نه در ذهن برای آن قائل نبود و کلّی را فقط لفظ خالی میدانست،[4] اقامه شد.[5]
پیروان مکتب اصالت اسمی(نامگرایی)، معتقد به جدایی تدریجی جهان اندیشه از واقعیات عینی هستند و معتقدند که جهان درونی آگاهی، بهتدریج از جهان خارجی(یا بیرونی حسها) جدا میشود و قانونی جهانشمول وجود ندارد؛ که ذاتا در اشیاء مشابه موجود باشد. جهانشمولها صرفا نامهایی غیرواقعی و اعتباری هستند، که بر سر آنها به توافق رسیدهایم. امّا واقعگرایی، معتقد است که مفاهیم انتزاعی، بهمثابه وجودی جوهری و هستی واقعی دارند.[6]
برخلاف ایدهآلیسم، رئالیسم جهان خارجی را مستقل از درک و ذهنیّت ما تلقّی و براین نکته تاکید میکند، که این جهان خارجی، با دقّتی معنادار، در تجربیّات حسی ما منعکس میشود.[7]
ریشههای رئالیسم
واقعگرایی بهعنوان یک شیوه خلّاق، پدیدهای است، تاریخی که در مرحله معیّنی از تکامل فکری بشر، زمانیکه انسانها، نیاز مبرمی به شناخت ماهیّت و جهت تکامل اجتماعی پیدا کردند، زمانیکه مردم، نخست، بهطور مبهم و سپس آگاهانه، به این حقیقت پی بردند؛ که اعمال و افکار انسان از هیجانهای سرکش یا نقشه الهی ناشی نشده؛ بلکه از علّتهای واقعی، یا اگر دقیقتر گفته باشیم، از علتهای مادی سرچشمه میگیرد، بهظهور رسید.[8]
میتوان تاریخچه تصوّر واقعیّت را با نظر پارمنیدس آغاز کرد، که صریحا قلمرو واقعیت را مقابل عرضگاه ظاهر و نمود دانسته است.[9] در نظریه مثل افلاطون نیز بر اینکه مُثُل(ایدهها)، واقعیترند تا موجودات فردی و محسوس؛ که چیزی جز انعکاس و تصویر آن مُثُل نیستند،[10] ریشههای واقعگرایی به چشم میخورد.
دکارت نیز در نظریه تفکیکناپذیر بودن زندگی و تفکّر و فرانسیس بیکن که در حصول شناخت جهان، توجه خود را به اهمیّت تجربه معطوف میکرد، اندیشه علمی را دستخوش تحوّل کیفی نموده و راه را برای نفوذ در طبیعت اشیاء وامور جهان باز کردند.[11]
رئالیسم در غرب به اقتضای غلبهاش بر طبقه پیشین(طبقه جدید) و برخورداری از وحدت و رفاه اجتماعی، در آغاز، با خوشبینی، امید، اعتماد و جسارت، به هستی نگاه میکرد و با واقعیّت اجتماعی که درست بهساز آن طبقه میرقصید، بر سر مهر بود و واقعگرایی، نتیجه ضروری چنین روحیهای بوده است.[12]
[1]. زرشناس، شهریار، واژهنامه فرهنگی سیاسی، ص132.
[2]. رافائل،ماکس؛ نگاهی به تاریخ ادبیات جهان(تاریخ رئالیسم)، م.فرهادی، ص21.
[3]. شعارینژاد، علی اکبر؛ فرهنگ علوم رفتاری، ص336.
[4]طباطبایی،محمدحسین؛ اصول فلسقه و روش رئالیسم، دفتر انتشارات اسلامی،1332، ص45.
[5]. گرانت، دیمیان؛ رئالیسم، حسن افشار، تهران، مرکز، 1376، ص14.
[6]عضدانلو، حمید؛ آشنایی با مفاهیم اساسی جامعهشناسی، ص324.
[7]همان، ص324.
[8]. رافائل،ماکس؛ ص12.
[9]. صدری، محمد؛ مفهوم واقعیت در هنر و سینما، ص26.
[10]. لالاند، آندره؛ فرهنگ علمی و انتقادی فلسفه، غلامرضا وثیق، ص672.
[11]. همان، ص13.
[12]. شایانمهر، علیرضا؛ دایرةالمعارف تطبیقی علوم اجتماعی، ج2، ص79؛ برگرفته از سایت پژوهشکده باقرالعلوم.