Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

ذو القرنین

‏چکیده مقاله ذوالقرنین

یکی از شخصیت های مهم و در عین حال مبهم و بحث انگیز که قرآن کریم از او یاد نموده و وی را مورد احترام و تمجید قرار داده، جناب «ذو القرنین» است. علامه طباطبایی در المیزان احتمال می‌دهد که وی همان کورش باشد. در قرآن کریم از ایشان به عنوان مردى مؤمن به خدا و روز جزاء و متدين به دين حق، و از كسانى كه خداوند خير دنيا و آخرت را برايش جمع كرده، یاد شده است.

ایشان در طول حکومت خود مسافرت‌هایی داشته که برخی از آنها عبارتند از: 1. مسافرت به مغرب. 2. مسافرت به مشرق و در ضمن آن سفر به ظلمات. 3. برگشت از مشرق به طرف کوه‌های یأجوج و مأجوج.

یکی از اقدامات تاریخی ذوالقرنین، ساختن سدّی از پاره‌های آهن و مس مذاب، برای جلوگیری از حملات قوم یأجوج و مأجوج بود.

زندگی‌نامه ذو القرنین

قرآن کریم در هيچ يک از قصه های گذشتگان به جزئيات نمى پردازد و تنها به ارائه مطالب کلی و مورد نیاز، بسنده می کند. در این میان، یکی از شخصیت‌های مهم و در عین حال مبهم و بحث انگیز که قرآن کریم از او یاد نموده و وی را مورد احترام و تمجید قرار داده، جناب «ذو القرنین» است. پس همان گونه رسم و برنامه قرآن كريم در همه موارد این گونه است، هیچ اشاره‌ ای به زندگی نامه ایشان؛ شامل خاندان و نسب، پدر و مادر، زمان ولادت، اسامی و القاب، خانواده (همسر و فرزندان)، سایر فرازهای زندگی؛ مثل مدت عمر و وفات و همچنین خصوصیات فردی ایشان نشده است. به همین جهت؛ مورخان و مفسران در این زمینه و نیز حوادث زندگی او دارای اختلاف نظر زیادی هستند.[1]

‏نسب و خاندان ذوالقرنین

در کتب تفسیری و تاریخی، به صورت پراکنده پیرامون نام پدر و مادر  ذوالقرنین مطالبی گفته شده است.[2] از بعضی تعابیر استفاده می شود که ذوالقرنین از دودمان حضرت نوح (علیه السلام) بوده است.[3]

پدر و مادر ذوالقرنین

در بعضی از کتب تفسیری، روایی و تاریخی در جایی که اشاره به نام وی شده، از شخصی به نام «فیلیپس» یا «فیلیبس» یا «فیلقوس»[4] یا «فیلفوس» یا «فیلیپیوس»،[5] به عنوان پدر ذوالقرنین نام برده شده است. نام های دیگری نیز؛ مانند «مرزبه يونانى» از دودمان يونن؛ فرزند «يافث بن نوح (علیه السلام)»، «عبد اللَّه بن قحطان»، «ذى مرائد»؛ اولين پادشاه قوم (يمنى‏ها) كه آنان را «تبع» مى‏گفتند، «ضحاک بن معد»،[6] «کمبوجیه» و «اثفیان»[7] ذکر شده است.

در مورد نام مادر ایشان چندان اطلاعی در دست نیست، اما بنابر گزارشی که ذوالقرنین را همان کورش؛ پادشاه بزرگ ایران و نام مادر کورش را «ماندانا»[8] می داند، نام مادر ذوالقرنین؛ «ماندانا» بوده است.

اسامی و القاب ذوالقرنین

برای جناب ذوالقرنین، نام های متعددی گفته شده که به برخی از آنها اشاره می شود:

1. عیاش.[9]

2. اسكندر.[10]

3. مرزيا؛ فرزند مرزبه يونانى از دودمان يونن؛ فرزند يافث بن نوح.[11]

4. مصعب بن عبد اللَّه از قحطان.[12]

5. صعب بن ذى مرائد؛ اولين پادشاه قوم (يمنى‏ها) كه آنان را «تبع» مى‏گفتند.[13]

6. عبد اللَّه بن ضحاک بن معد.[14]

عمر طولانی ذوالقرنین

یکی از مطالبی که در باره جناب ذوالقرنین در نوشته ها و مباحث تاریخی پیرامون زندگی ایشان مطرح شده است، عمر طولانی او است.

به عنوان نمونه، ابن عساکر در این زمینه از بعضی از مؤمنان اهل کتاب نقل می کند: «ذوالقرنین، سه هزار سال در این دنیا زندگی کرد».[15]

همچنین سبط بن جوزی می گوید: «در کتاب تورات آمده است که ذوالقرنین سه هزار سال در دنیا زندگی کرد، ولی مسلمانان بر این عقیده هستند که او هزار و پانصد سال زندگی کرد».[16]

فرازهای زندگی ذوالقرنین

زندگی جناب ذوالقرنین، فرازهای مختلفی داشته است که یکی از آنها، ملاقات های ایشان با افراد مختلف بوده که در تاریخ ثبت شده است.[17]

ذوالقرنين و حضرت ابراهيم (علیه السلام)

از امام باقر (عليه السلام) روايت شده است: ذوالقرنين همراه كاروانى متشكّل از ششصد هزار سواره، براى زيارت بيت الله الحرام به طرف مكّه حركت كرد. هنگام ورود به حرم، گروهى از يارانش وى را تا كنار خانه خدا مشايعت و همراهى كردند. ذو القرنین وقتی از حرم خارج شد، گفت: هنگام طواف كعبه مردى را كه هاله اى از نور صورت وى را فرا گرفته بود، مشاهده كردم، كه تاكنون چهره اى نورانى­تر و روشن­تر از او نديدم.

همراهان گفتند: او ابراهيم خليل الرحمن (علیه السلام)؛ پيامبر خدا است.

ذوالقرنين دستور داد اسب ها را زين كرده، همه سوار شوند؛ ششصد هزار اسب زين كردند آن هم در مدت (کوتاهی) به اندازه زین کردن یک اسب و همه آماده براى سوار شدن بودند، ولى رأيش عوض شد و دستور داد همه منتظر فرمانش باشند.

سپس گفت: با پاى پياده به زيارت پيامبر خدا برويم. ذوالقرنين با همراهان و اطرافيان مخصوص حرکت کردند، تا حضرت ابراهيم (علیه السلام) را ملاقات نمودند.

ابراهيم (علیه السلام) به محض ملاقات با ذوالقرنين، به او فرمود: با چه عامل و قدرتی توانستی زمین را بپیمایی؟

ذوالقرنين گفت: با استمداد و كمک از يازده جمله، توانستم اين كار را انجام دهم. ابراهيم (علیه السلام) فرمود: آن يازده جمله چيست؟

گفت: آن جمله ها عبارتند از: «سُبْحَانَ‏ مَنْ‏ هُوَ بَاقٍ‏ لَا يَفْنَى سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَالِمٌ لَا يَنْسَى سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَافِظٌ لَا يَسْقُطُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ بَصِيرٌ لَا يَرْتَابُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَيُّومٌ لَا يَنَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مَلِكٌ لَا يُرَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَزِيزٌ لَا يُضَامُ‏ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مُحْتَجِبٌ لَا يُرَى سُبْحَانَ مَنْ هُوَ وَاسِعٌ لَا يَتَكَلَّفُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لَا يَلْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لَا يَسْهُو»؛ منزّه است آن باقى كه فانى نمى‏شود، منزّه است آن دانايى كه فراموشى ندارد، منزّه است آن حافظى كه ساقط نمى‏شود، منزّه است آن بيناى با بصیرتی كه شک نمى‏كند، منزّه است آن قيّومى كه هرگز نمى‏آرامد، منزّه است آن مالک و صاحب اختيارى كه تحت سلطه كسى قرار نمى‏گيرد، منزّه است آن عزيز قدرتمندى كه مغلوب نمى‏شود، منزّه است آن در پرده غيبى كه ديده نمى‏شود، منزّه است آن وسعت دهنده‏اى كه به تكلّف نمى‏افتد، منزّه است آن استواری كه بیهوده انجام نمی دهد، منزّه است آن جاویدى كه به سهو و اشتباه دچار نمى‏شود».[18]

تطبیق ذو القرنین با برخی از شخصیت‌های تاریخی

از آن جا که در قرآن کریم تنها به لقب مشهور ذوالقرنین اشاره شده و به نام و کنیه و خاندان او پرداخته نشده؛ به همین جهت جناب ذو القرنین با شخصیت های مختلفی تطبیق داده شده و احتمالات زیادی در این باره که  ایشان چه کسی است داده شده؛ لذا شخصیت حقیقی و هویت واقعی ایشان به عنوان یکی از مباحث قابل توجه در بین محققان، تاریخ دانان و مفسران، است.

ذو القرنین و کورش

از جمله شخصیت های تاریخ که احتمال داده شده، جناب ذو القرنین باشد، كورش، پادشاه هخامنشى ايران است. در این نوشتار به نظر علامه طباطبایی صاحب تفسیر ارزشمند المیزان، که از جمله قائلان این نظریه است، اشاره می شود:

ایشان می گوید: بعضى گفته‏‌اند: ذو القرنين همان كورش، يكى از پادشاهان هخامنشى در فارس است و همو بوده كه امپراطورى ايران را تأسيس و ميان دو مملكت فارس و ماد، جمع نموده است. وی بابل را تسخیر كرده و به يهود اجازه مراجعت از آن جا به اورشليم را صادر كرد. همچنین در بناى هيكل (معبد سلیمان)، كمک  زیادی كرده و مصر را به تسخير خود درآورد. آن­ گاه به سوى يونان حركت نموده و بر مردم آن ­جا نيز مسلط شد. سپس به طرف مغرب رهسپار گرديد. بعد از آن رو به سوى مشرق نهاده و تا دورترین نقطه آن پيش رفت.

اين قول را يكى از عالمان هندی[19] نزديک به عصر ما ذكر كرده و يكى از محققان هند، با نام «مولانا ابو الكلام آزاد» در توضیح و نزدیک کردن آن به حقیقت، سخت كوشيده است. خلاصه مطلب محقق هندی اين است: «آن چه که قرآن، از وصف ذوالقرنين به میان آورده، با اين پادشاه بزرگ تطبيق مى‏ کند؛ زيرا اگر ذوالقرنين مذكور در قرآن، مردى مؤمن به خدا و متدین به دين توحيدی بوده، كورش نيز همین گونه بوده است. اگر او پادشاهى عادل و رعيت‏‌پرور و داراى سيره رفق و رأفت و احسان بوده، کورش نيز بوده است. اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان، مردى با سياست بوده، اين نيز، چنین بوده است. اگر خدا به او از هر چيزى سببى داده، به اين نيز داده و اگر ميان دين، عقل، فضائل اخلاقى، عِدّه و عُدّه، ثروت، شوكت و انقياد (فرمان بری از او)، براى او جمع نموده، براى کورش نيز جمع كرده بود.

علاوه بر اینها، همان­طور كه قرآن كريم فرموده، كورش نيز سفرى به سوى مغرب داشته، حتى بر ليديا[20] و پيرامون آن نيز مستولى شده و بار ديگر به سوى مشرق سفر كرده تا به مطلع آفتاب (محل طلوع خورشید، کنایه از شرقی ترین منطقه زمین) رسيده است. در آن­ جا مردمى را می بیند، صحرانشين و وحشى كه در بيابان­ ها زندگى مى‏كردند. كورش در آن­ جا سدى بنا می كند. آن گونه كه شواهد نشان مى‏دهد، سد بنا شده در تنگه داريال، ميان كوه‏ هاى قفقاز و نزديكی هاى شهر تفليس است».

اين اجمال آن چيزى است كه مولانا ابو الكلام آزاد گفته است كه اينک به تفصيل آن می­‌پردازیم:[21]

اما برای اثبات مؤمن بودن کورش به خدا و روز جزا باید گفت: دليل بر اين معنا، مطالب كتاب عزرا است. در کتاب عزرا آمده است: در سال اول سلطنت کورش، پادشاه پارس، خداوند آنچه را که توسط ارميای نبی فرموده بود، به انجام رساند.[22] خداوند کورش را بر آن داشت تا فرمانی صادر کند و آن را نوشته به سراسر سرزمين پهناورش بفرستد. اين است متن آن فرمان: «من، کورش پادشاه پارس، اعلام می دارم که: خداوند، خدای آسمان ها، تمام ممالک جهان را به من بخشيده است و به من امر فرموده است که برای او در شهر اورشليم که در يهودا است خانه ای بسازم. بنابراين، از تمام يهوديانی که در سرزمين من هستند، کسانی که بخواهند، می توانند به آنجا بازگردند و خانه خداوند، خدای اسرائيل را در اورشليم بنا کنند. خدا همراه ايشان باشد».[23]

اگر از وحى بودن اين نوشته‌‏ها صرف نظر كنيم، در صورتی که کورش، شخصیتی مشرک یا وثنی و بت پرست باشد، هرگز يهود با آن تعصبى كه نسبت به مذهب خود دارد، يک مرد مشرک مجوسى و يا وثنى را، مسيح پروردگار و هدايت شده او و مؤيد به تأييد او و راعى رب، نمی خواند.

علاوه بر اين، نقوش و نوشته ‏هایی با خط ميخى كه از عهد داريوش كبير به دست آمده و هشت سال بعد از او (کورش) نوشته شده، گوياى اين حقيقت است كه او مردى موحّد بوده نه مشرک، و معقول نيست در اين مدت كوتاه (بعد از هشت سال) وضع كورش به گونه ای دیگر ثبت شود.

و اما در مورد فضائل نفسانى او، كافى است به آن چه از اخبار و سيره او و اخبار و سيره طغيان گران زورگو كه با او به جنگ برخاسته‏اند، مراجعه كنيم و ببينيم وقتى بر پادشاهان «ماد»، «ليديا»، «بابل»، «مصر» و ياغيان بدوى در اطراف «بكتريا» كه همان بلخ است و غير ايشان، پیروز مى­شده، با آنان چگونه معامله مى‏كرده، در اين صورت خواهيم ديد كه او بر هر قومى که پیروز مى­شده از مجرمان ايشان گذشت و عفو مى‏نموده و بزرگان و كريمان آنان را اكرام و ضعفاى ايشان را ترحم مى‏نموده و مفسدان و خائنان آنان را مجازات مى‏کرده است.

كتب عهد قديم و يهود هم كه او را در بالاترین درجه احترام، تعظيم نموده است؛ بدين جهت بوده كه آنها را از اسارت حكومت بابل نجات داده و به کشورشان برگردانيد. وی براى تجديد بناى «هيكل»، هزينه كافى در اختيارشان گذاشته، و نفائس گران­بهايى كه از هيكل به غارت برده بودند و در خزينه‏ هاى پادشاهان بابل نگهدارى مى‏شد، به ايشان برگردانيد. همين خود، مؤيد ديگرى است براى اين احتمال، كه كورش همان ذو القرنين باشد.

علاوه بر اين، مورخان قديم يونان؛ مانند «هردوت» و ديگران نيز او را به مروت و فتوت و سخاوت و كرم و گذشت و  حریص نبودن و داشتن رحمت و رأفت، ستوده‏ و به بهترين وجهى ثنا و ستايش كرده‏اند.

اما اين­كه چرا كورش را ذو القرنين گفته‏‌اند: هر چند تواريخ، از دليلى كه جواب گوى اين سؤال باشد خالى است، ولی مجسمه سنگى كه اخيراً در «مشهد مرغاب»، در جنوب ايران، از کورش كشف شده، جاى هيچ ترديدى نمى‏گذارد كه همو ذو القرنين بوده و دلیل آن هم اين است كه در اين مجسمه‏ها دو شاخ ديده مى‏شود كه هر دو در وسط سر او در آمده، يكى از آن دو به طرف جلو و يكى ديگر به طرف عقب خم شده، و اين با گفتار قدماى مورخان، كه در وجه نام گذاری او به اين اسم، گفته‏اند: تاج و يا كلاهخودى داشته كه داراى دو شاخ بوده، درست تطبيق مى‏كند.

در كتاب دانيال هم، خوابى كه وى براى كورش نقل كرده، او را به صورت قوچى كه دو شاخ داشته ديده است.

در آن كتاب چنين آمده: در سال سوم از سلطنت «بيلشاصر» پادشاه، براى من كه دانيال هستم بعد از آن رؤيا كه بار اول ديدم رؤيايى دست داد كه گويا من در «شوشن» (قصرى كه در ولايت عيلام است) هستم و در خواب مى‏بينم كه من در كنار نهر «اولاى» هستم، چشم خود را به طرف بالا گشودم ناگهان قوچى ديدم كه دو شاخ دارد و در كنار نهر ايستاده و دو شاخش بلند است، اما يكى از ديگرى بلندتر است كه در عقب قرار دارد. قوچ را ديدم به طرف مغرب و شمال و جنوب حمله مى‏كند و هيچ حيوانى در برابرش مقاومت نمى‏آورد و راه فرارى از دست او نداشت و او هر چه دلش مى‏خواهد مى‏كند و بزرگ مى‏شود. در اين بين كه من مشغول فكر بودم ديدم بز نرى از طرف مغرب نمايان شد همه ناحيه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهايش از زمين بريده است و اين حيوان تنها يک شاخ دارد كه ميان دو چشمش قرار دارد. آمد تا رسيد به قوچى كه گفتم دو شاخ داشت و در كنار نهر بود سپس با شدت و نيروى هر چه بيشتر دويده، خود را به قوچ رسانيد با او درآويخت و او را زد و هر دو شاخش را شكست و ديگر تاب و توانى براى قوچ نماند، بى اختيار در برابر بز نر ايستاد. بز نر قوچ را به زمين زد و او را لگدمال كرد و آن حيوان نمى‏توانست از دست او بگريزد و بز نر بسيار بزرگ شد.

آن گاه مى‏گويد: جبرئيل را ديدم و او رؤياى مرا به این صورت تعبير كرد كه، قوچ داراى دو شاخ، با كورش، و دو شاخش با دو مملكت فارس و ماد، منطبق شد و بز نر كه داراى يک شاخ بود، با اسكندر مقدونى منطبق شد.

اما حرکت كورش به طرف مغرب و مشرق: حرکتش به طرف مغرب، همان سفرى بود كه براى سركوبى و دفع «ليديا» كرد، كه با لشگرش از روی ظلم و طغيان و بدون هيچ عذر و مجوزى، به طرف كورش مى‏آمد. كورش به طرف او لشگر كشيد و او را فرارى داد و تا پايتخت كشورش تعقيبش كرد و پايتختش را فتح کرده، او را اسير نمود و سرانجام، با اين­ كه حق داشت كه مجازاتشان كند و به كلى نابودشان سازد؛ امّا او و ساير يارانش را عفو نموده، اكرام و احسانشان كرد.

اين داستان با آيه شريفه «تا وقتى كه به مغرب خورشيد رسيد، او آن را چنين يافت كه در چشمه‏اى (دريايى‏) گل‏آلود، غروب مى‏كند»،[24] كه شايد ساحل غربى آسياى صغير (ترکیه) باشد، قابل انطباق است و این که گفته شد حمله ليديا، تنها از باب فساد و ظلم بوده است، با آیه شریفه «و در نزديكى آن، قومى را يافت، گفتيم: اى ذو القرنين! يا اين قوم كافر را عذاب مى‏كنى يا در ميانشان رفتار نكو پيش مى‏گيری»،[25] منطبق می شود.

او آن گاه به طرف صحراى كبير مشرق؛ يعنى اطراف بكتريا (بلخ)، عزيمت نمود، تا غائله قبائل وحشى و صحرانشين آن ­جا را خاموش كند؛ چون آنها هميشه در كمين مى‏نشستند تا به اطراف خود هجوم آورده، فساد راه بيندازند. در این­جا انطباق آيه «وقتى كه به مشرق خورشيد رسيد، او آن را چنين يافت كه بر قومى مى‏تافت كه برای آنان در برابر آن پوششى قرار نداده بودیم»،[26] روشن است.

اما سد سازى كورش: بايد دانست سد موجود در تنگه كوه ‏هاى قفقاز؛ يعنى سلسله كوه ‏هايى كه از درياى خزر شروع شده و تا درياى سياه امتداد یافته، قرار دارد و آن تنگه را تنگه «داريال» مى‏نامند. بعيد نيست، این لفظ همان «داريول» باشد که به مرور زمان به داریال تبدیل شده باشد، كه در زبان تركى؛ به معناى تنگه است. آن سد را، به لغت محلى، سد «دمير قاپو»؛ يعنى دروازه آهنى مى‏نامند که ميان دو شهر «تفليس»[27] و «ولادى كيوكز» واقع شده است. این سد در تنگه‏اى واقع در ميان دو كوه خيلى بلند ساخته شده و جهت شمالى آن كوه را به جهت جنوبى‏اش متصل كرده است، به طورى كه اگر اين سد ساخته نمى‏شد، تنها دهانه‏اى كه راه ميان جنوب و شمال آسيا بود، همين تنگه بود. با ساختن آن، اين سلسله جبال به ضميمه درياى خزر و درياى سياه، يک مانع طبيعى به طول صدها كيلومتر ميان شمال و جنوب آسيا شده است.

در آن زمان ها، اقوامى شرور از ساکنان شمال شرقى آسيا از اين تنگه به طرف کشورهای جنوبى قفقاز؛ يعنى ارمنستان و ايران و آشور و كلده، حمله مى‏آوردند و مردم اين سرزمين ­ها را غارت مى‏كردند. در حدود سده هفتم قبل از ميلاد حمله عظيمى كردند، به طورى كه دست چپاول و قتل و برده‏ گيری شان، عموم شهر ها را در برگرفت تا آن ­جا كه به پايتخت آشور؛ يعنى شهر نينوا هم رسيدند و اين زمان تقريباً همان زمان كورش است.

مورخان قديم؛ نظير «هردوت يونانى»، سير كورش را به طرف شمال ايران براى خاموش كردن آتش فتنه‏اى كه در آن نواحى شعله‏ور شده بود، ذکر می کنند. ظاهراً چنين به نظر مى‏رسد كه در همين سفر، سد مزبور را در تنگه داريال و با درخواست اهالى آن مرز و بوم و دادخواهی آنها از فتنه اقوام شرور، بنا نهاده و آن را با سنگ و آهن ساخته است و تنها سدى كه در زمان های گذشته در ساختمانش آهن به كار رفته همين سد است (قابل ذکر است که مصالح اصلی این سد، آهن و مس است).[28] انطباق آيه «فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً؛[29] پس مرا به نيروى انسانی (خود) يارى دهيد تا در بين شما و بين ايشان سدّی استوار بسازم»، بر اين سد روشن است.

از جمله شواهدى كه اين مدعا را تأييد مى‏كند، وجود رودى در نزديكى اين سد است كه آن را نهر «سايروس» مى‏گويند و كلمه «سايروس» در اصطلاح غربی ها، نام كورش است.

داستان اين سد را «يوسف»؛ مورخ يهودى در جایی كه سرگذشت سياحت خود را در شمال قفقاز مى‏آورد، ذكر كرده است. اگر سد مورد بحث كه كورش ساخته، عبارت از ديوار باب الأبواب باشد كه در كنار دریای خزر واقع است، نبايد يوسف مورخ، آن را در تاريخ خود بياورد؛ زيرا در روزگار او هنوز ديوار باب الأبواب ساخته نشده بود؛ چون اين ديوار را به كسرى انوشيروان نسبت مى‏دهند و يوسف قبل از كسرى مى‏زيسته، تا آن ­جا كه گفته‏ شده در قرن اول ميلادى بوده است.

به علاوه اين كه، سد باب الأبواب، قطعا غير از سد ذو القرنينى است كه در قرآن آمده، براى اين­كه در ديوار باب الأبواب آهن به كار نرفته است.[30]

ذو القرنين و اسكندر مقدونى

یکی از مطالب مورد بحث درباره ذو القرنين این است که، آیا ایشان همان «اسكندر رومى يا مقدونى» بوده كه كشورگشايى او در تاريخ معروف است؟

فخر رازى مى ‏گوید: با توجه به اين كه اسكندر همه جا را تسخير كرد و در قرآن هم آمده  که ذو القرنين همه جا را تسخير كرده بود، بايد يقين كرد كه منظور از ذو القرنين، اسكندر است.

او پس از بيان اين مطلب مى ‏گويد: در اين جا اشكالى بزرگ مى ‏ماند و آن اين كه اسكندر شاگرد ارسطو و بر مذهب او بود و تعظيم قرآن از ذو القرنين سبب مى‏ شود كه بگوييم مذهب ارسطو حق بوده و اين چيزى است كه قابل توجیه نیست.[31]

در اینجا بايد گفت: تطبيق ذو القرنين با اسكندر، اشكال عمده ‏اى دارد كه نمى‏ توان از آن صرف نظر كرد و آن اين كه، اسكندر همان گونه كه در كتاب ‏هاى تاريخى آمده، شخصى ستمگر و بت پرست بوده و كشتارهاى بسيارى كرده و اين در حالى است كه قرآن، ذو القرنين را مؤمن به خدا و روز قيامت و فردى صالح و خيرخواه معرفى مى ‏كند و در روايات اسلامى هم از او به نيكى ياد شده است؛ به عنوان مثال به چند حدیث اشاره می شود:

الف. پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ذو القرنين بنده صالحى بود كه خدا او را حجت بر بندگان خود قرار داد و او قوم خود را به سوى خدا و تقوا دعوت كرد.[32]

ب. امير المؤمنين (علیه السلام) فرمودند: ذو القرنين بنده‏اى بود كه خدا را دوست مى‏داشت و خدا هم او را دوست مى‏داشت و براى خدا نصيحت مى‏كرد و خدا هم او را نصيحت مى‏كرد.[33]

ج. امام باقر (علیه السلام) فرمود: ذو القرنين پيامبر نبود ولى بنده صالحى بود كه خدا را دوست مى‏داشت و خدا هم او را دوست مى‏داشت.[34]

د. همچنين امام صادق (علیه السلام) فرمودند: چهار نفر در همه زمين حكومت كردند كه دو نفر از آنها مؤمن و دو نفرشان كافر بودند، دو مؤمن آنها، سليمان و ذو القرنين و دو كافر، نمرود و بخت نصر بودند.[35]

با توجه به اين اوصاف، چگونه مى‌‏توان او را با اسكندر، که دارای عقيده فاسد و عامل بسیاری از جنايات بود، تطبيق كرد؟

در اين ­جا بیان مطلبى از نويسنده كتاب «ذوالقرنين كيست؟»[36]خالی از لطف نیست، که به آن اشاره مى‌‏شود: او معتقد است كه «منظور از ذو القرنين همان اسكندر است، و در پاسخ از اين اشكال كه چگونه قرآن از شخصى ستمگر و بت پرست، تعريف و تمجيد مى‏‌كند، اظهار مى‏‌دارد كه عقيده يهود درباره اسكندر اين بوده كه او عادل و خداشناس بوده و خدا در قرآن مطابق با پندار يهود سخن گفته است، نه مطابق با واقع و اين بدان جهت بود كه مشركان با تحريک يهود، درباره ذو القرنين پرسيدند و قرآن بايد پاسخى مى‏داد كه با گفته‏هاى آنان مطابقت مى‏‌كرد تا بدانند كه پيامبر اسلام هم از آن داستان خبر دارد».

شگفتا از اين سخن! چگونه ممکن است قرآن براى خوشايند يهود، سخنى بر خلاف واقع گفته و بت­‌پرست و ستمگرى را به دروغ، موحد و عادل معرفى كرده باشد؟ اگر قرآن مى‌‏خواست براى مصلحتى، سخن خلاف واقع يهود را نقل كند، بايد به گونه‏‌اى نقل مى‏‌كرد كه معلوم شود كه آن سخن، سخن يهود است و قرآن آن را قبول ندارد، از اين گذشته، در روايات اسلامى از ذو القرنين به عنوان بنده صالح خدا كه خدا او را دوست دارد ياد شده است، آيا روايات هم براى خوشايند يهود بوده است؟

ذو القرنین، پیامبر، فرشته یا بنده صالح خدا

میان تاریخ نگاران و مفسران درباره این ­که ذوالقرنین پیامبر بوده یا پادشاهی عادل و مردی صالح که بر زمین حکمرانی داشته یا این­ که یکی از فرشتگان بوده است، اختلاف نظر وجود دارد. بعضی از بزرگان با تکیه به روایات و شواهد تاریخی گفته اند: ایشان پیامبر نبوده، بلکه بنده ای از بندگان صالح خدا بوده که بر زمین حکومت می کرده است. در مقابل، گروه دیگری از اندیشمندان، قائل به پیامبری ایشان شده اند و عده کمی بر این نظر هستند که او یکی از فرشتگان بوده است. در این ­جا اشاره مختصری به این دیدگاه ها خواهد شد:

الف. ذوالقرنین، بنده صالح خدا:

در كتاب كمال الدين از اصبغ بن نباته روايت شده كه گفت: ابن الكواء در محضر على (علیه السلام) هنگامى كه آن جناب بر فراز منبر بود، برخاست و عرض کرد:يا امير المؤمنين، ما را از داستان ذو القرنين خبر بده، آيا پيامبر بوده و يا فرشته؟ و مرا از دو قرن او خبر بده آيا از طلا بوده يا از نقره؟ حضرت فرمود: نه پيغمبر بود و نه ملک. دو قرنش نیز نه از طلا بود و نه از نقره. او مردى بود كه خداى را دوست مى‏‌داشت و خدا هم او را دوست داشت … .[37]

ابو بصير از امام باقر (علیه السلام) روايت می كند كه فرمود: ذو القرنين پيامبر نبود، ولى او بنده شايسته‌‏اى بود كه خدا را دوست داشت و خداوند نيز او را دوست داشت … .[38]

ب. ذوالقرنین، پیامبر خدا:

فخر رازی می گوید: گروهی قائل به پیامبری ایشان هستند و براى سخن خود دلايلى ذکر کرده‏اند که به برخی از آنها اشاره می شود:

1. سخن خداى تعالى كه فرمود: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ»؛[39] شايسته است تمكين را به معناى مكنت در دين بدانيم و تمكين كامل در دين، همان مقام نبوّت است.

2. سخن خداى متعال كه فرمود: «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً»؛[40] اين گفتار دلالت‏ مى‏كند كه خداى متعال از امر نبوّت نيز به او سببى عنايت كرده باشد.

3. سخن خداوند متعال كه فرمود: «يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً»؛[41] اين گونه سخن گفتن از جانب خداوند با او، دلالت بر نبوّت او مى‏كند.[42]

4. روایتی مرسل[43] از امام باقر (علیه السلام) نقل شده  كه فرمود: خداوند، پيامبران را در زمين، پادشاه، قرار نداد مگر چهار نفر را كه پس از نوح (علیه السلام) آمدند: ذو القرنين كه نام او عيّاش بود، داود، سليمان و يوسف. عيّاش ميان شرق و غرب پادشاهى كرد، داود (علیه السلام) ميان شامات تا بلاد استخر حکومت کرد، پادشاهى سليمان (علیه السلام) هم در همان منطقه داود بود، و يوسف (علیه السلام) در مصر و صحراهاى آن پادشاهى كرد و از آن فراتر نرفت.[44]

ج. ذوالقرنین، فرشته خدا:

در مورد این که ذوالقرنين  فرشته بوده یا خیر؟ باید گفت:  بعضی از متون، با استناد به برخی از احاديث ضعیف که موجود است، ذوالقرنين را فرشته دانسته و يا به اين مطلب پرداخته اند؛ از جمله ناقلان این مطالب، می توان به سيوطی اشاره کرد که به نقل از ابن ابی حاتم از جبير بن نضير روايت می کند که: «ان ذا القرنين ملک من الملائکة اهبطه الله إلى الأرض و آتاه مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَبا …؛ ذوالقرنين فرشته ای از فرشتگان بود که خداوند او را به زمين فرستاد و هرگونه وسيله ای در اختيارش نهاد» و ادامه می دهد که علمای يهود از پيامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) درباره ذوالقرنين پرسيدند، حضرت فرمود: «ملک مَسَحَ الارض بالاسباب؛ فرشته ای بود که زمين را با اسباب و وسايلی پيمود».[45]

‏وفات ذوالقرنین

درباره وفات ذوالقرنین آمده است که، آن گاه که او به سوی شام لشگر کشید و بنی‌اسرائیل را نابود ساخت. بعد از آن بر عراق و ایران و هند و چین دست یافت و در منطقه خراسان به آبادانی پرداخت و در بازگشت به عراق (عجم)[46] در منطقه سهرورد[47] بیمار گشته و بدرود حیات گفت.[48]

‏ویژگی‌های شخصیتی ذوالقرنین

از مجموع آیاتی که خداوند متعال در سوره مبارکه کهف در داستان جناب ذو القرنین بیان می کند، چند ویژگی برای ایشان استفاده مى‏شود:

1. صاحب اين قصه (ذو القرنین)، قبل از اين­ كه داستانش در قرآن، بیان، و توسط پیامبر اعظم (صلّی الله علیه و آله) برای مردم تلاوت شود، بلكه حتى در زمان زندگى‏اش، ذو القرنين ناميده مى‏‌شده است.[49] اين نكته از سیاق این آیات و از جملات «عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ»، «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» و «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ»، به خوبى استفاده مى‏شود. از جمله اول برمى ‏آيد كه در عصر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) قبل از نزول اين قصه، چنين اسمى بر سر زبان ­ها بوده كه از آن حضرت داستانش را پرسيده‌‏اند و از دو جمله بعدى به خوبى معلوم مى‏‌شود كه اسمش همين بوده كه با آن خطابش كرده‌‏اند.[50]

2. او مردى مؤمن به خدا و روز جزاء و متدين به دين حق بوده است. قرآن كريم می فرماید:  «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا[51]؛ (ذو القرنين‏) گفت: اين رحمتى از جانب پروردگار من است، پس آن‏ گاه كه وعده‏ پروردگارم (قيامت) فرا رسد، آن (سدّ آهنين) را خرد می­گرداند و وعده‏ پروردگار من حقّ است» و همچنین فرموده است: «أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى‏ رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً …؛[52] (ذو القرنين‏) گفت: امّا هر كس ستمكارى (كفر و شرک) ورزد، به زودى عذابش می­كنيم، سپس به سوى پروردگارش بازگردانده مى‏شود، آن­ گاه او را به عذابى سخت معذّب مى‏كند…».

گذشته از اين ­آیات، آيه «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً؛[53] گفتيم: اى ذو القرنين! يا (اين قوم كافر را) عذاب مى‏كنى، يا در ميانشان رفتار نیكو پيش مى‏گيری»، خود، شاهد بر مزيد كرامت و مقام دينى  ذوالقرنین مى‏باشد و مى‏فهماند كه او به وحى، يا الهام و يا به وسيله پيامبرى از پيامبران تأييد مى‏شده است.[54]

3. او از كسانى بوده كه خداوند خير دنيا و آخرت را برايش جمع كرده بود: اما خير دنيا، براى اين­ كه خداوند سلطنتى به او داده بود كه می توانست با آن به مغرب و مشرق زمین برود و هيچ چيز جلوگيرش نشود، بلكه تمامى اسباب، مسخر و زبون او باشند، اما خیر آخرت، براى اين­ كه او در بین بشر، بسط عدالت و اقامه حق نموده، به صلح و عفو و رفق و كرامت نفس و گستردن خير و دفع شر در ميان بشر رفتار كرد، كه همه اينها از آيه «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً»،[55] استفاده مى‏شود. ­علاوه بر این، طبق آن­ چه از سیاق داستان وی بر مى‏آيد، خداوند متعال، سیطره و حکومت جسمانى و روحانى به او ارزانى داشته بود. [56]

4. او در ميان دو كوه، سدی از پاره‏‌هاى آهن و مس مذاب بنا كرده که در مشرق و مغرب عالم نبوده و بين دو كوه را كه مثل دو ديوار بوده‏‌اند، به صورت يک ديوار ممتد در آورد.[57]

وجه نام‌گذاری به لقب ذو القرنین

یکی از مطالبی که توجيهات فراوان و گوناگونی در مورد آن شده، این است که، چرا ذوالقرنين، به اين لقب ناميده شده است؟ در این مقال مختصر به تعدادی از این نظرات اشاره می شود:

1. او به دو سمت دنیا؛ یعنی مشرق و مغرب رسيد،[58] كه عرب از آن تعبير به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مى‏كند.[59] قرآن کریم نیز به این مطلب اشاره دارد.[60]

2. او دارای دو رشته موی (بافته شده) بود، که احتمالا شبیه دو شاخ بوده است. نا گفته نماند یکی از معانی «قرن»، شاخ است.[61]

3. چون که پادشاه دو کشور روم و پارس بود.[62]

4. دارای هر دو علم ظاهر و باطن بود.[63]

5. شخصی کريم الطرفين، از جانب پدر و مادر بود؛ یعنی پدر و مادرش، بزرگ زاده بودند.[64]

6. به دلیل طولانی شدن عمرش، دو نسل از مردم، از دنیا رفتند و او همچنان زنده بود.[65]

7. برای آن که او هم ظلمات،[66] هم نور، هر دو را دید.[67]

8. ذو القرنین در خواب ديد، گويا چنان به خورشيد نزديک شده که شاخ هايش به شرق و غرب آن رسيده است، وقتی خوابش را برای قومش تعريف کرد، او را ذوالقرنين ناميدند.[68]

9. دو برآمدگی شبیه دو شاخ کوچک روی سر داشت که آنها را با دستار (دستمال سر، عمامه) می پوشاند.[69]

10. دو قرن سلطنت کرد.[70]

11. دارای تاجی بود که دو شاخ داشت؛ یا تاجش دو شاخ بود.[71]

12. قومش دو ضربت بر دو طرف سر او زدند: ابن الکواء از امام علی (علیه السلام) پرسيد: ذوالقرنين کيست؟ آیا او پادشاه بود یا پیامبر؟ امام (علیه السلام) فرمود: او نه پادشاه بود نه پیامبر؛ بلکه او مرد صالحی بود که ضربه ای به سمت راست سرش زده شد، از دنیا رفت. سپس خداوند او را زنده کرد. بار دیگر ضربه ای به سمت چپ سرش زده شد و از دنیا رفت. خداوند بار دیگر اورا زنده کرد. به همین جهت او ذو القرنین نامیده شد. علی (علیه السلام) در ادامه می فرماید: (شخصی) مانند او در بین شما وجود دارد .[72]

اشعار زیر اشاره مختصری به بعضی از نظرات فوق دارد:

مر ورا خوانند ذو القرنين از آن

که دو کرّت گشت بر گرد جهان

يا که بودش در تصرف غرب و شرق

نافذ امرش هر دو سو را همچو برق

يا که شاه ظاهر و باطن بُد او

يا که بود است او اصيل از هر دو سو

يا دو قرن از مردمان در دور او

برگذشتند از جهان رنگ و بو.[73]

‏اخلاق و صفات ذو القرنین ‏

برخی از مفسران با استفاده از قرآن مجيد گفته اند: ذو القرنين داراى صفات ممتازى بوده است: «… او مرد مؤمن، موحد و مهربانی بود و از طریق عدل و داد منحرف نمی شد و به همین جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. او یار نیکوکاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنیا علاقه ای نداشت. او هم به خدا و هم به روز رستاخیز ایمان داشت».[74]

البته در روایات هم به برخی از صفات نیک او اشاره شده است. از امام محمد باقر (علیه السلام) نقل شده است: «همانا ذو القرنين پيامبر نبود، ولى بنده شايسته‏ اى بود که خدا را دوست می داشت و خدا هم او را دوست داشت، براى خدا خير انديشى می كرد و خدا هم براى او خير خواهى كرد. همچنین قوم خود را به رعایت تقوا دستور می داد؛ (از گناه بر حذر می داشت) و … .[75]

‏آثار و اقدامات تاریخی ذو القرنین

ذوالقرنین، از جمله شخصیت های مطرح تاریخ بشر است که دارای اقدامات متعددی؛ مانند سفرهای مختلف به نقاط مختلف جهان[76] و ساختن سد،[77] بوده است که هر کدام از آنها باید در جای خود مورد بحث و بررسی قرار گیرند.

‏لیست اقدامات تاریخی ذوالقرنین ‏

از جمله اقداماتی که جناب ذو القرنین در مدت حکومت خود انجام داد، می توان به موارد زیر اشاره کرد:

الف. مسافرت های ایشان، که دست کم شامل سه سفر می شود: 1. مسافرت به مغرب. 2. مسافرت به مشرق و در ضمن آن سفر به ظلمات. 3. برگشت از مشرق به طرف کوه های یأجوج و مأجوج.[78]

شاید ذکر مشرق و مغرب به خاطر آن نباشد که او فقط به مشرق و مغرب سفر کرده، بلکه منظور این است که از محل زندگی خود تا مغرب و از آن جا تا مشرق و از مشرق تا محل کوه های یأجوج و مأجوج، مسیری طولانی را طی کرده است. اما این که هدف او از این کار چه بوده، از شکل بیان آن در قرآن کریم، چنین به نظر مى رسد که او به منظور گسترش عدالت در جهان و خدمت به مردم سفر مى کرده است.[79]

ب. ساختن سدّ برای جلوگیری از حملات قوم یأجوج و مأجوج.[80]

سفر ذو القرنین به مغرب

ذوالقرنین در اولین مسافرت خود به طرف مغرب حرکت کرد و آن قدر در خشکی پیش رفت تا به غروبگاه خورشید رسید. در آن جا احساس کرد که خورشید در چشمه یا دریایی تیره و گل آلود فرو می رود.[81] ذوالقرنین در این منطقه به طایفه ای برخورد کرد که  قرآن کریم درباره آنان می فرماید: «ما به ذوالقرنین گفتیم: ای ذوالقرنین! بَدانِ ایشان را مجازات می کنی یا روشی نیکو در مورد آنان انتخاب می نمایی».[82]

خداوند طبق این آیه کریمه به ذوالقرنین اختیار داد و فرمود: که (آنان) را یا مجازات كن، و يا روش نيكويى در مورد آنها انتخاب نما.

ذوالقرنین برنامه خود را چنین بیان کرد: مردم این منطقه از جهت صلاح و فساد به دو دسته اصلی تقسیم می شوند: یک عده ظالمان و فاسدان که در مقابل روند زندگی و حیات انسانی اخلال ایجاد می کنند و عده دیگر، صالحان و کسانی که در جهت مصالح حیات و زندگی بشر حرکت می کنند.

این دو گروه، با دو گونه برخورد، روبه رو خواهند شد؛ چنان که در آیات می خوانیم: «هر کس ظلم و فساد کند، او را مجازات می کنیم و خداوند نیز او را بعد از مرگ عذاب خواهد کرد».[83] «و هرکس ایمان بیاورد و رفتارهایی نیکو داشته باشد، پاداشی نیکوتر از استحقاقش خواهد داشت و ما به فرمان خود، او را به کاری آسان وا خواهیم داشت»؛[84] یعنی از امنیت، رفاه و امکانات اجتماعی این دنیا و پاداش آخرت برخوردار خواهد شد و ما نیز قوانین سهل و آسانی برایش وضع خواهیم کرد.

ذوالقرنین بعد از مجازات ستمگران آن قوم غربی و برقراری امنیت و احتمالا وضع یک سری قوانین برای مردم آن منطقه، سفر خود را به مغرب زمین پایان داد و به طرف مشرق حرکت کرد.[85]

سفر ذو القرنین به مشرق

ذوالقرنین مسافرت دوم خود را از مناطق غربی به طرف مشرق زمین شروع کرد و تا دورترین مناطق شرقی پیش رفت و در آخرین صحرای شرقی به مردمی برخورد کرد که از جهت تمدن در سطح بسیار پایینی بودند. قرآن مجید در این رابطه می فرماید: «همچنان به راه خود به طرف مشرق ادامه داد تا به صحرایی نزدیک محل طلوع خورشید رسید و در آن جا مشاهده کرد که خورشید بر جمعیتی طلوع می کند که در برابر تابش آن، هیچ گونه پوشش و سایبانی برایشان قرار نداده بودیم».[86]

آن مردم در صحرا و بر روی خاک زندگی می کردند و هنوز به این سطح فکری نرسیده بودند که اهمیت خانه سازی و یا چادر زدن را بفهمند، چه رسد به این که علم ساختمان سازی و خیمه زدن را بدانند یا بیاموزند.

حتی عده ای از مفسران، با برداشت از همین آیه قرآن گفته اند: این جمعیت به صورت عریان و یا با پوشش بسیار کمی زندگی می کرده اند؛ پوششی که بدن آنها را از آفتاب نمی پوشانیده است.[87]

این که ذو القرنین در این منطقه، برای رهایی آنان از این وضع سخت زندگی چه کرد، از آیات قرآن چیزی در این مورد به دست نمی آید.

اما این که گفته می شود: «دورترین مناطق شرقی»، برداشتی است که از کلمات قرآنی «مطلع الشمس»؛ محل طلوع خورشید، شده و احتمال دارد  به یکی از دو معنای زیر  باشد:

1. آن جا آخرین مناطق خشکی بوده و بعد از آن دیگر خشکی ای نبوده است و در حقیقت، منظور انتهای مشرق مناطق خشکی است.

2. منظور آخرین مناطق شرقی است که در آن جا انسان هایی وجود داشتند و بعد از آن دیگر اقوام و محل سکونتی وجود نداشته که ذو القرنین مسافرت شرقی خود را ادامه دهد.[88]

‏سفر ذو القرنین به ظلمات ‏

از دیر باز انسان ها بر آن بوده اند که به عمر جاودانه ای که در پی آن مرگی نباشد، دست پیدا کنند؛ لذا هر زمان که سخن از اموری؛ مانند آب حیات که موجب عمر جاودانی است به میان آمده، افراد زیادی آرزوی دست یابی به آن را در سر پرورانده اند.

یکی از کسانی که دنبال آب حیات بوده جناب ذو القرنین است. در این زمینه از میان احادیث بسیاری که نقل شده تنها به نقل یک حدیث بسنده می شود:.

عياشى از اصبغ بن نباته از امير المؤمنين (علیه السلام) نقل مى‏كند که فرمودند: … زمانى كه او (ذو القرنین) مالک شرق و غرب عالم شد، از ميان فرشتگان دوستى داشت به نام «رفائيل» كه بر او نازل مى‏شد و با او گفت و گو و نجوى مى‏نمود. روزى ذو القرنين از او پرسيد: عبادت اهل آسمان نسبت به اهل زمين در چه جایگاهى قرار دارد؟ او گفت: در آسمان هيچ قدمگاهى نيست، جز آن­ كه فرشته اى در آن­جا ايستاده كه هرگز نمى‏نشيند، يا در حال ركوع است و هرگز سجده نمى‏كند، يا در حال سجود است و هرگز سر بر نمى‏دارد. ذو القرنين به گريه افتاد و گفت: دوست مى‏دارم آن ­قدر زندگى كنم تا بتوانم پروردگارم را آن طور كه شايسته او است عبادت كنم. رفائيل گفت: اى ذو القرنين روى زمين چشمه‏اى هست كه به آن آب حيات مى‏گويند و هر كس از آب آن بياشامد، نمى‏ميرد، مگر زمانى كه خود درخواست مرگ نمايد، پس اگر به آن دست يابى، مى‏توانى هر چقدر بخواهى عمر كنى. ذو القرنين گفت: آن چشمه كجا است و آيا تو آن را مى‏شناسى؟ رفائيل گفت: نه، ما فقط در آسمان شنيده‏ايم كه خداوند در زمين، تاريكی هايى آفریده كه پاى هيچ جنّ و انسى به آن نرسيده است و آن چشمه در ميان آن ظلمات است. ذو القرنين گفت: آن ظلمات كجا است؟ رفائيل گفت: من نمى‏دانم، سپس به آسمان رفت. ذو القرنين از گفته او دچار اندوه شديدى شد؛ چون علاقه‏مند بود كه چشمه آب حيات را بيابد، پس همه دانشمندان اهل مملكت خود و فقها را جمع كرد و به آنها گفت: آيا در كتب آسمانى كه مطالعه كرده‏ايد نامى از چشمه حيات برده شده است؟ گفتند: خير، گفت: آيا نديده‏ايد كه صحبت از ظلماتى شده باشد كه پاى هيچ انس و جنّى به آن نرسيده است؟ گفتند: خير، ذو القرنين پس از شنيدن اين مطلب بسيار ناراحت شد و گريست. يكى از غلامانى كه نزد او بود و از فرزندان انبياء (علیهم السلام) بود،  به وی  گفت: دانش آن چيزى كه مى‏خواهى نزد من است. ذو القرنين بسيار شادمان شد. غلام گفت: من در كتاب آدم (علیه السلام) ديده‏ام كه خداوند در روى زمين، ظلماتى خلق كرده كه در ميان آن چشمه حيات قرار دارد و آن ظلمات در محل طلوع خورشيد (مشرق زمین) قرار دارد. ذو القرنين بسيار خوشحال شد. آن وقت تمام اشراف و علماى مملكت خود را فرا خواند، هزار دانشمند و حكيم نزد او آمدند و همگى به راه افتادند تا به طرف محل طلوع خورشيد حركت كنند.

از كوه­ها و درياها گذشتند، دوازده سال گذشت تا به جايى رسيدند که در آن ­جا نه تاريكى شب بود و نه دود، پس بزرگان لشكر او جمع شدند و ذو القرنين به آنها گفت: مى‏خواهم چيزى را طلب كنم كه قبل از من هيچ پيامبر و پادشاهى طلب نكرده است و من حتماً طالب آن امر هستم. آنها گفتند: ما مى‏دانيم كه تو اگر وارد اين ظلمات شوى به آرزو و درخواست خود نايل مى‏شوى، ولى ما نگرانیم که جانت را در این راه از دست بدهی، ذو القرنين گفت: به هر حال من بايد بروم. سپس گفت: تيزبين‏ ترين چهارپايان كدام است؟ گفتند: ماديان. در آن وقت در لشكر او شش هزار مادیان وجود داشت. او  از ميان دانشمندان، شش هزار مرد انتخاب كرد و به هر يک اسبى داد و خضر (علیه السلام) در پيشاپيش او با دو هزار سوار به راه افتاد و همگى به امر ذو القرنين وارد ظلمات شدند و ذو القرنين نيز با چهار هزار نفر دیگر به دنبال آنها حركت كرد و به بقیه لشکر دستور داد: همين جا منتظر ما بمانيد، اگر تا دوازده سال دیگر مراجعت نكرديم، شما به شهرهاى خود برگرديد. خضر گفت: ای پادشاه ، اگر ما در تاريكى حركت كنيم يک ديگر را نمى‏بينيم، اگر گم شديم چه كنيم؟ ذو القرنين به او مهره‏هايى سرخ رنگ داد كه در مواقع لزوم در اثر برخورد به زمين و ايجاد انفجار، توليد نور و صدا مى‏كرد، پس خضر آنها را گرفت. پس از آن ذو القرنين به استراحت پرداخت، امّا خضر به راه ادامه داد تا به يک وادى رسيد كه بسيار تاريک بود، به همراهانش گفت: شما همين جا بمانيد و خود به تنهايى از اسب پياده شد و به راه افتاد و براى ديدن جلوى خود مهره‏اى از آن مهره‏ها را به زمين زد و به واسطه نور آن راه را شناخت و به جلو رفت، ناگهان چشمه‏اى ديد كه آب آن سفيدتر از شير و نورانى‏تر از ياقوت و شيرين‏تر از عسل بود، از آن آشاميد و سپس لباس خود را كند و در آن، بدن خود را شست­وشو داد و بعد لباس خود را پوشيد و آن­گاه يک مهره ديگر را پرتاب كرد تا يارانش را بيابد و در نور آن به راه افتاد تا به يارانش رسيد، سوار بر اسب شد و آنها را به ادامه راه فرمان داد. پس از او ذو القرنين با سپاهش به آن وادى رسيد، امّا راه را گم کرد و چهل شبانه روز در تاريكى سرگردان شد، سپس با نورى كه نه نور ماه بود و نه نور خورشيد، از آن تاريكى خارج شدند و به زمينى شنى و سرخ رنگ رسيدند كه سنگ ريزه‏هاى آن مرواريد بود، آن­ گاه به قصرى رسيدند كه طول آن يک فرسخ بود. او و همراهانش به درب قصر رسيده و ايستادند، ولى ذو القرنين به‏ تنهايى به درون قصر رفت، ناگهان پرنده‏اى بزرگ و تكّه آهنى عظيم را مشاهده كرد كه دو طرف آن بر دو جانب قصر قرار داشت و پرنده سياه در ميان آن؛ مانند قلابى آويزان بود، وقتى آن پرنده صداى خشخش ورود ذى القرنين را شنيد، گفت: اين كيست؟ او گفت: من ذو القرنين هستم، پرنده گفت: اى ذو القرنين مترس و به سؤالات من پاسخ بده، ذو القرنين گفت: بپرس، پرنده پرسيد: آيا در روى زمين خانه‏هاى گچى و آجرى زياد شده؟ گفت: آرى، پرنده پر و بالى زد و ثلث بدنش مبدّل به آهن شد، ذو القرنين از او ترسيد، پرنده گفت: نترس و پاسخ مرا بده، آيا استفاده از ساز و ضرب موسيقى رايج شده است؟ ذو القرنين گفت: آرى، پرنده تكانى خورد و دو سوّم از بدنش مبدّل به آهن شد، ذو القرنين به وحشت افتاد، امّا پرنده باز از او خواست كه نترسد و به سؤالاتش پاسخ دهد، آن وقت پرسيد: آيا مردم در روى زمين شهادت دروغ مى‏دهند؟ ذو القرنين گفت: آرى، در اين وقت پرنده تماماً به آهن مبدّل شد و تمام ديوارهاى قصر را در بر گرفت و ذو القرنين سراسر وجودش را وحشت فرا گرفت، باز هم گفت: نترس و مرا خبر بده، آيا مردم شهادت لا اله الّا اللَّه را ترک كرده‏اند؟ ذو القرنين گفت: خير، در اين وقت يک سوّم بدن پرنده به حالت اوّل بازگشت، بعد پرسيد: آيا مردم نماز را ترک كرده‏اند؟ ذو القرنين گفت: خير، در اين وقت دو سوّم بدنش به حال اوّل برگشت، سپس گفت: اى ذو القرنين آيا مردم در روى زمين غسل جنابت را ترک نموده‏اند؟ ذو القرنين گفت: نه، در اين موقع تمام بدنش به صورت اوّل در آمد و به بالاترين قسمت قصر صعود كرد و به ذو القرنين گفت: بيا بالا، ذو القرنين بالا رفت، در حالى كه بسيار مى‏ترسيد، تا وقتى كه به بام قصر رسيد و آن ­جا سطح بسيار وسيعى را ديد كه تا چشم كار مى‏كرد ادامه داشت. در آن­ هنگام، ناگهان مرد جوان سفيدرويى را ديد كه صورتى درخشان و لباسى سفيد داشت و رو به سوى آسمان كرده بود و دست بر دهان داشت، با شنيدن صداى ذو القرنين روى گرداند و پرسيد: تو كيستى و چگونه توانستى به اين­جا بيايى؟ ذو القرنين گفت: من ذو القرنين هستم، به من بگو چرا دست خود را بر دهانت نهاده بودى؟ گفت: من صاحب صور (اسرافيل) هستم و ساعت قيامت نزديک است و من منتظر هستم كه به من دستور دميدن در صور داده شود و در آن بدمم، سپس به دست خود زد و سنگى برداشت و آن را به ذو القرنين داد و گفت: آن را بگير كه گرسنگى و سيرى تو به اين سنگ بستگى دارد، حال باز گرد.

ذو القرنين بازگشت و آن سنگ را به نزد اصحاب خود آورد و با آنها در باره آن پرنده و آن مرد صاحب صور سخن گفت، سپس آن سنگ را به آنها نشان داد و گفت: هر كس مى‏تواند، راز این سنگ را به من بگويد. آن وقت ترازويى قرار داد و آن سنگ را در يک كفّه آن نهاد، بعد در كفه ديگر سنگ­ هاى ديگرى قرار دادند، امّا آن سنگ آن ­قدر سنگين بود كه حتّى با گذاشتن هزار سنگ در كفه ديگر، ترازو متعادل نشد. همه گفتند: اى پادشاه ما نمي­دانيم اين چگونه سنگى است، امّا خضر گفت: من ماجراى اين سنگ را مى‏دانم. ذو القرنين گفت: ما را از آن باخبر ساز. آن وقت خضر در حضور آنها ترازو را قرار داد و آن سنگ را در يک كفّه قرار داد و سنگ ديگرى را در كفّه ديگر نهاد، سپس يک مشت خاک بر آن سنگ مخصوص ريخت، به ناگاه ترازو متعادل شد.

ياران ذو القرنين گفتند: اى پادشاه اين چه امر عجيبى است، ما هزار سنگ قرار داديم و ترازو ميزان نشد، امّا خضر يک مشت خاک  به آن سنگ افزود،  ترازو متعادل شد، ماجراى اين سنگ چيست؟ ذو القرنين گفت: اى خضر ماجرا را براى ما بيان كن. خضر گفت: ای پادشاه  امر خداوند در باره بندگانش نافذ است و او بر آنها تسلّط دارد و او است كه دانشمندى را با دانشمند ديگر آزمايش مى‏كند و اينک مرا به تو و تو را به من مى‏آزمايد. ذو القرنين گفت: خدا تو را رحمت كند، اى خضر! تو مى‏گويى خداوند با عالم تر  قرار دادن تو بر من و با مسلّط گرداندن من بر تو، ما را به وسيله هم آزموده است؟ اكنون مرا از امر اين سنگ با خبر كن. آن وقت خضر گفت:

اين سنگ، مَثَلى است كه صاحب صور خواسته به وسيله آن تو را متوجّه كند كه مَثَل بنى آدم؛ مانند اين سنگ است، كه سنگينى آن بر هزار سنگ غلبه داشت، امّا وقتى مشتى خاک بر آن ريخته شد سير شد و مانند سنگ­هاى ديگر گرديد. مَثَل تو هم همين است كه خداوند ملک و سلطنت بسيار به تو بخشيد، امّا راضى نشدى تا اين­كه در طلب امرى بر آمدى كه قبل از تو هيچ كس طلب نكرده بود و به جايى قدم نهادى كه پيش از تو هيچ كس قدم ننهاده بود. بنى آدم نيز چنين است سير نمى‏شود تا وقتى كه خاک گور بر او بريزند، در اين وقت ذو القرنين به گريه افتاد و گفت: اى خضر، راست گفتى. بنابراين من پس از اين ديگر به دنبال كشورگشايى نمى‏روم.

سپس در ميان تاريكى و ظلمات تصميم به بازگشت گرفتند. در ميان راه، صدايى زير سم اسبان خود شنيدند و گفتند: ای پادشاه  اين صدا از چيست؟

ذو القرنين گفت: از آن برگيريد كه هر كس برگيرد پشيمان مى‏شود و هر كس هم از آن بر ندارد باز هم پشيمان مى‏شود؛ لذا بعضى از آنها مقدارى برداشتند و بعضى برنداشتند، وقتى از تاريكى خارج شدند، ديدند زبرجد بوده است، در اين وقت آنها كه برنداشته بودند از بر نداشتن پشيمان شدند و آنها كه برداشته بودند از اين­كه بيشتر بر نداشته‏اند نادم و پشيمان گشتند.

گفتنی است ذکر برخی از مطالب؛ مانند پرنده آهنین، که در بالا بیان شد، تأیید آنها به صورت کامل و سربسته نیست، بلکه ذکر این عبارت ها صرفا نقل مطالبی است که در بعضی از تواریخ وارد شده است.

‏سفر ذو القرنین به کوه‌های یأجوج و مأجوج

ذوالقرنین بعد از مسافرت به نقطه پایانی  مشرق، دوباره حرکت کرد، سرزمین ها را طی کرد تا به تنگه ای در میان یک سد طبیعی طولانی رسید. این سد طبیعی، احتمالا کوه هایی بوده که همچون یک دیوار عظیم بین دو منطقه فاصله انداخته بودند و تنها راه ارتباطی بین آن دو منطقه، تنگه ای بیش نبوده است؛ تنگه ای که آن رشته کوه های طولانی را دو نیم کرده و تبدیل به دو دیوار می کرده است. ظاهرا کلمه «سدین؛ یعنی دو سد»[89] در قرآن به همین معنا است:

«]باز[ از اسباب مهمّى ]كه در اختيار داشت[ استفاده كرد؛[90] همچنان راه خود را ادامه داد تا به میان دو کوه رسید و در کنار آن دو (كوه) قومى را يافت كه هيچ سخنى را نمى‏فهميدند ]و زبانشان مخصوص خودشان بود[»[91] نزدیک آن تنگه، گروهی از مردم زندگی می کردند، این همان تنگه ای است که به درخواست مردم ساکن آن منطقه، سد ذو القرنین بر آن ساخته شد.

مردمی که نزدیک آن تنگه زندگی می کردند، از نظر درک و فهم، افراد بسیار ساده ای بودند.  علامه طباطبایی در توضیح آیه کریمه که می فرماید: «… و در كنار آن دو ]كوه[ قومى را يافت كه هيچ سخنى را نمى‏فهميدند ]و زبانشان مخصوص خودشان بود[!»[92] چنین می گوید: «این جمله کنایه از سادگی و بساطت فهم آن مردم است و چه بسا گفته‏اند: كنايه از عجيب و غريب بودن لغت و زبان آنان است، كه گويا از لغت ذو القرنين و مردمش بيگانه بوده‏ اند، ولى اين قول، بعيد است».[93]

اما در عین حال که در این حد از فهم و سادگی بودند، با دیدن ذوالقرنین و شناخت توانایی های او، از وی درخواست ساختن سدی کردند و از پیشنهاد پرداخت دستمزد به ذوالقرنین، معلوم می شود که  دارای فهم اقتصادی بوده  و امکانات اقتصادی هم داشته اند.

همچنین از نظر نیروی کار، شناخت آهن و فلزها و توانایی و امکان بهره برداری از آن، در حد قابل قبولی بوده اند که جزئیات آن در ضمن داستان سد سازی معلوم آمده است.[94]

‏ساخت سد ذوالقرنین

یکی از آثار و اقدامات تاریخی ذوالقرنین، سد معروف ذوالقرنین است. قرآن کریم می فرماید: «وقتى که ميان دو کوه رسيد، در آن جا قومى را يافت که هيچ سخنى نمى‏‌فهميدند»؛[95] « (آن گروه به او) گفتند: «اى ذو القرنين يأجوج و مأجوج در اين سرزمين فساد مى‏‌كنند آيا ممكن است ما هزينه‏ اى براى تو قرار دهيم، كه ميان ما و آنها سدّى ايجاد كنی؟»؛[96] «گفت: تمکن و ثروتى که خدا به من عطا فرموده از هزينه شما بهتر است، پس شما مرا با قوّتِ بازو کمک کنيد تا سدّى محکم براى شما بسازم که به کلّى مانع دستبرد آنها شود»؛[97] « قطعات بزرگ آهن برايم بياوريد (و آنها را روى هم بچينيد) تا وقتى كه كاملًا ميان دو كوه را پوشانيد، گفت: (در اطراف آن آتش بيفروزيد، و) در آن بدميد! (آنها دميدند) تا قطعات آهن را سرخ و گداخته كرد، و گفت: (اكنون) مس مذاب برايم بياوريد تا بر روى آن بريزم!»؛[98]

«از آن به بعد آن قوم نه هرگز بر سوراخ کردن آن سدّ و نه بر بالارفتن از آن توانايى يافتند»؛[99] «ذو القرنين گفت که اين از لطف و رحمت خداى من است و هرگاه وعده پروردگارم فرا رسد، آن سدّ را متلاشى خواهد ساخت، البته وعده خدا حتمى و راست مى‏باشد».[100]

مفسران در تفسير این آیات مطالبی را بیان کرده اند که در این جا به یک مورد از آنها اشاره می شود:

در آیه 93 سوره مبارکه کهف، کلمه «سدّ»؛ به معناى کوه و هر چيزى است که راه را بند آورد و از عبور جلوگيرى کند و گويا مراد از «دو سد» در اين آيه، دو کوه باشد.  در جمله «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً»، مراد از «من دونهما» نقطه‏اى نزديک به آن دو کوه است.

کلمه «خرج» در آیه 94؛ به معناى آن چيزى است که براى مصرف شدن در حاجتى از حوائج، از مال انسان خارج مى‏گردد؛ لذا قوم مذکور پيشنهاد کردند که مالى را از ايشان بگيرد و ميان آنان و يأجوج و مأجوج سدى ببندد که مانع از تجاوز آنان بشود.

در آیه 95 کلمه: «ردم»؛ به معناى سد است. بعضى گفته‏اند: به معناى سد قوى است. بنابراين، تعبير به «ردم» در جواب آنان که درخواست سدى کرده بودند، براى اين بوده که هم خواهش آنان را اجابت کند و هم وعده ما فوق آن را داده باشد.

و اين که فرمود: «آن مکنتى که خدا به من داده بهتر است»، براى اين است که مى‏خواهد بفرمايد: «ذو القرنين گفت: آن مکنتى که خدا به من داده و آن وسعت و قدرت که خدا به من ارزانى داشته، از مالى که شما وعده مى‏دهيد بهتر است و من به آن احتياج ندارم».

همچنین در همین آیه 95، «فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ …»، کلمه «قوه»؛ به معناى هر چيزى است که به وسيله آن آدمى بر چيزى نيرومند مى‏شود. جمله مزبور، فرع بر مطلبى است که از پيشنهاد آنان (ساختن سد) به دست مى‏آيد. پس حاصل معنا اين است که: من از شما خرج نمى‏خواهم، اما سدى را که خواستيد، اگر بخواهيد بسازم، بايد مرا از نظر نیروی انسانی کمک کنيد؛ يعنى کارگر داشته باشید تا مصالح ساختمانى بياورد و من آن را بسازم.

بر اساس اين معنا، روشن مى‏شود که مراد آنها  از پيشنهاد خرج دادن؛ اجرت بر سد سازى بوده و در حقيقت خواسته‌‏اند به ذو القرنين مزد بدهند که او هم قبول نکرده است.

در آیه 96، جمله «آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ …»، کلمه «زبر» به ضمه زاء و فتحه باء، جمع «زُبْرَة» است، هم چنان که «غرف» جمع «غرفة» است و زبره؛ به معناى قطعه و کلمه «ساوى»؛ به معناى تسويه است. «صدفين» تثنيه «صدف» است که به معناى يک طرف کوه است و بعضى گفته‏اند اين کلمه جز در کوهى که در برابرش کوه ديگرى باشد، استعمال نمى‏گردد. پس بنابراين کلمه مذکور از کلمات دو طرفى؛ مانند زوج و ضعف و غير آن دو است. کلمه «قِطر»؛ به معناى مس و يا روى مذاب است و «افراغ قطر»؛ به معناى ريختن آن به سوراخ ها، فاصله ‏ها و شکاف‏ ها است.

جمله «آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ»؛ يعنى برايم قطعه‏ هاى آهن را بياوريد تا در سد به کار ببرم. اين آوردن آهن، همان قوتى (نیروی کار انسانی) بود که از ايشان خواست و اگر تنها آهن را از ميان مصالح سد سازى، ذکر کرده و مثلا اسمى از سنگ نياورده، بدين جهت بوده که رکن سد سازى و استحکام بناى آن، موقوف بر آهن بوده است.

در پایان آیه 97 می فرماید: «(سرانجام چنان سدّ نيرومندى ساخت) كه آنها [طايفه يأجوج و مأجوج‏] قادر نبودند از آن بالا روند و نمى‏ توانستند سوراخی در آن ايجاد كنند».

ذو القرنين بعد از بناى سد گفت: اين سد، خود رحمتى از پروردگار من بود؛ يعنى نعمت و سپرى بود كه خداوند با آن، اقوامى از مردم را از شر يأجوج و مأجوج حفظ فرمود. اين سد و اين رحمت، تا آمدن وعده پروردگار من باقى خواهد ماند، وقتى وعده پروردگار من آمد، آن را در هم مى‏كوبد و با زمين يكسان مى‏كند.

مقصود از وعده؛ يا وعده‏‌اى است كه خداى تعالى در خصوص آن سد داده بوده كه به زودى؛ يعنى در نزديكى ‏هاى قيامت آن را خرد مى‏كند. در اين صورت وعده مزبور پيشگويى خدا بوده كه ذو القرنين آن را خبر داده، و يا همان وعده‏‌اى است كه خداى تعالى در باره قيام قيامت داده و فرموده: كوه‏ ها همه در هم كوبيده گشته، دنيا خراب مى‌‏شود.[101]

ذوالقرنین و حضرت خضر (علیه السلام)

در طول تاریخ همواره در کنار شخصیت های تأثیر گذار، انسان های برجسته ای بودند که در موفقیت آنها تأثیر داشته اند؛ به عنوان نمونه: حضرت داوود نبی (علیه السلام)، در کنار طالوت و از یاران او بود و نقش مهمی در پیروزی او در برابر جالوت داشت.

بنابر قولی، حضرت خضر (علیه السلام) که نامش باليا [تالیا] بن ملكان مى باشد، [102] یکی از یاران و شخصیت های هم عصر ذو القرنین است. او نزد ذوالقرنين رفت و طلایه دار[103] سپاه وی شد.[104] در نقل دیگری آمده است که حضرت خضر (علیه السلام)، افضل اصحاب ذوالقرنین بوده است‏.[105]

کتاب‌نامه مقاله ذو القرنین

  1. ‏قرآن کریم.
  2. ابن جوزى، سبط؛ تذكرة الخواص؛ ناشر: منشورات الشریف الرضى، چاپ اول، قم‏، 1418 ق.‏
  3. ابن طاووس، على بن موسى‏؛ سعد السعود للنفوس منضود؛ ناشر: دار الذخائر، چاپ اول، قم، ‏بى تا.‏
  4. ابن عساكر، تاریخ مدینة دمشق، ناشر: دار الفكر، بیروت، 1415  ق.
  5. ابن كثیر الدمشقى، اسماعیل بن عمر؛ البدایة و النهایة؛ ناشر: دار الفكر، بیروت، 1407 ق.‏
  6. ‏ابو حيان اندلسى،  محمد بن یوسف؛ البحر المحیط فى التفسیر؛ تحقیق: صدقی، محمد جمی؛ ناشر: دار الفكر، ‏بیروت، ‏‏1420 ق.
  7. ‏ابوالفتوح رازى، حسین بن على؛ روض الجنان و روح الجنان فى تفسیرالقرآن؛ محققان: یاحقى،  محمد جعفر، و ناصح، ‏ محمد مهدى؛ ناشر: بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد، 1408 ق.‏
  8. ‏التمیمی السمعانى، عبد الكریم بن محمد؛ الأنساب‏؛ تحقیق: المعلمى الیمانى، عبد الرحمن بن یحیى؛ ناشر: ‏مجلس دائرة ‏المعارف العثمانیة، چاپ اول، حیدر آباد، 1382 ق.‏
  9. آلوسى، سید محمود؛ روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم؛ تحقیق: على، عبدالبارى عطیة؛ ناشر: دارالكتب ‏العلمیه، ‏چاپ اول، بیروت، 1415 ق. ‏
  10. ‏بحرانى، سید هاشم؛ البرهان فى تفسیر القرآن؛ رسولى محلاتی، سید هاشم؛ تحقیق: قسم الدراسات ‏الاسلامیة، موسسة البعثة، ناشر: بنیاد بعثت، چاپ اول، تهران، 1416 ق.‏
  11. بغوى، حسین بن مسعود؛ معالم التنزیل فى تفسیر القرآن؛ محقق: عبدالرزاق، المهدی؛ ناشر: داراحیاء التراث العربى، ‏چاپ ‏اول، بیروت، 1420 ق.‏
  12. بلاغى، سید عبد الحجة؛ حجة التفاسیر و بلاغ الإكسیر؛ ناشر: انتشارات حكمت، قم، 1386 ق.‏
  13. جزائرى، سید نعمت الله بن عبد الله؛ قصص الأنبياء؛ مترجم: مشايخ، فاطمه‏؛ ناشر: انتشارات فرحان‏، چاپ اول، تهران‏، 1381 ش‏.
  14. راوندى، سعید بن هبة الله‏؛ الخرائج و الجرائح‏؛ محقق، مصحح: مؤسسة الإمام المهدى (علیه ‏السلام‏)؛ ناشر: ‏مؤسسه امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف‏)، چاپ اول، قم، 1409 ق.‏
  15. راوندى، قطب الدین؛ قصص الأنبياء (عليهم السلام)؛ محقق، مصحح: عرفانيان يزدى، غلامرضا؛ ناشر: مركز پژوهش هاى اسلامى، ‏چاپ اول، مشهد، 1409 ق‏.
  16. سایت اطلاع رسانی حوزه نت.‏
  17. سایت دائرة المعارف طهور.
  18. سیوطى، جلال الدین؛ الدر المنثور فى تفسیر المأثور؛ ناشر: كتابخانه آیة الله مرعشى نجفى، قم، 1404 ق.‏
  19. ‏شریف لاهیجى، محمد بن على؛ تفسیر شریف لاهیجى؛ محقق: حسینى ارموى (محدث)، میر جلال الدین؛ ناشر: دفتر ‏نشر داد، ‏چاپ اول، تهران، 1373 ش.‏
  20. صالحى شامى‏، محمد بن یوسف؛ سبل الهدى و الرشاد فى سیرة خیر العباد؛ تحقیق: عبد الموجود، عادل احمد، ‏و معوض، على محمد؛ ‏ناشر: دار الكتب العلمیة، چاپ اول، بیروت، 1414 ق.‏
  21. صدوق، محمد بن على؛ خصال؛ محقق، مصحح: غفارى، على اكبر؛ ناشر: جامعه مدرسین، چاپ اول، قم، 1362 ‏ش. ‏‏
  22. ‏صدوق، محمد بن على‏؛ ‏علل الشرائع؛ ناشر: كتاب فروشى داورى‏، چاپ اول، قم، 1385 ش.‏
  23. صدوق، محمد بن على؛ كمال الدین و تمام النعمة؛ محقق، مصحح: غفارى، على اكبر؛ ناشر: اسلامیه، چاپ ‏دوم، ‏تهران، 1395 ق. ‏
  24. صوفى، سید حسن؛ ذو القرنین كیست؟؛ ناشر: كانون انتشارات محمدى، تهران، 1358 ش.‏
  25. طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ مترجم: موسوى همدانى، سید محمد باقر؛ ناشر: دفتر ‏انتشارات ‏اسلامى جامعه‏ مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، قم، 1374 ش.  ‏
  26. طیب، سید عبد الحسین؛ اطیب البیان فی تفسیر القرآن؛ انتشارات اسلام، چاپ دوم، تهران،  1378 ش.‏
  27. عروسى حویزى، عبد على بن جمعه؛ تفسیر نور الثقلین؛ محقق: رسولى محلاتی، سید هاشم؛ ناشر: ‏انتشارات اسماعیلیان، چاپ ‏چهارم، قم، 1415 ق.‏
  28. عیاشى، محمد بن مسعود؛ كتاب التفسیر؛ محقق: رسولى محلاتی، سید هاشم؛ ناشر: چاپخانه علمیه، ‏تهران، 1380 ق.
  29. فخر رازى، محمد بن عمر، مفاتيح الغيب (تفسیر کبیر)، ناشر: دار احياء التراث العربى، چاپ سوم، بيروت، 1420 ق.  ‏
  30. قرشى، سید على اكبر؛ تفسیر احسن الحدیث؛ ناشر: بنیاد بعثت، چاپ سوم، تهران، 1377 ش.‏
  31. قمى، على بن ابراهیم؛ تفسیر قمى؛ محقق: موسوى جزایری، سید طیب ؛ ناشر: دار الكتاب، چاپ چهارم، قم، ‏‏1367 ‏ش.‏
  32. ‏‏كاشانى، ملا فتح الله؛ تفسیر منهج الصادقین فى الزام المخالفین؛ ناشر: كتاب فروشى محمد حسن علمى، ‏تهران، 1336 ش.‏
  33. مجلسی، محمد باقر؛ بحار الأنوار؛ محقق، مصحح: جمعى از محققان‏؛ دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، بیروت، 1403 ق.
  34. مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه؛ ناشر: دار الکتب الاسلامیة، چاپ چهارم، تهران، 1363 ش.‏
  35. نصیری، علی، آشنائی با علوم حدیث، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، قم، چاپ ششم، 1386. ‏

[1]. طباطبایی، سید محمد حسین، الميزان فی تفسیر القرآن، موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 13، ص 511 (با اندکی تصرف).

[2]. ر.ک: شريف لاهيجى، محمد بن على، تفسير شريف لاهيجى، محقق: حسينى ارموى (محدث)، مير جلال الدين، ج 2، ص 926؛ طباطبایی، سید محمد حسین، الميزان فی تفسیر القرآن، مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 13، ص 511؛ بلاغى، سيد عبد الحجة، حجة التفاسير و بلاغ الإكسير، ج 1، ص 473.

[3]. سيوطى، جلال الدين، الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج 4، ص 243.

[4]. شريف لاهيجى، محمد بن على، تفسير شريف لاهيجى، محقق: حسينى ارموى (محدث)، مير جلال الدين، ج 2، ص 926.

[5]. ابو حيان اندلسى، محمد بن يوسف، البحر المحيط فى التفسير، تحقيق: صدقي، محمد جمي، ج 7، ص 220؛ بغوى، حسين بن مسعود، معالم التنزيل فى تفسير القرآن، محقق: عبدالرزاق، المهدی، ج 3، ص 212.

[6]. طباطبایی، سید محمد حسین، الميزان فی تفسیر القرآن، مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 13، ص 511؛ التمیمی السمعانى، عبد الكریم بن محمد، الأنساب‏، تحقیق: المعلمى الیمانى، عبد الرحمن بن یحیى، ج ‏6، ص 15.

[7]. آلوسى، سيد محمود، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، تحقيق: على، عبدالبارى عطية، ج 8، ص 347.

[8]. بلاغى، سيد عبد الحجة، حجة التفاسير و بلاغ الإكسير، ج 1، ص 473.

[9]. عياشى، محمد بن مسعود، كتاب التفسير، تحقيق: رسولى محلاتی، سيد هاشم، ج 2، ص 341.

[10]. مترجمان طبرسى، فضل بن حسن، ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق: ستوده، رضا، ج 15، ص 119.

[11]. سيوطى، جلال الدين، الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج 4، ص 243.

[12]. آلوسى، سيد محمود، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، تحقیق: على، عبدالبارى عطیة، ج 8، ص 348.

[13]. طباطبایی، سید محمد حسین، الميزان فی تفسیر القرآن، مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 13، ص 511.

[14]. عروسى حويزى، عبد على بن جمعه، تفسير نور الثقلين، محقق: رسولى محلاتی، سيد هاشم، ج 3، ص 295؛ بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسير القرآن، تحقيق: قسم الدراسات الاسلامية مؤسسة البعثة – قم، ج 3، ص 674.

[15]. ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 17، ص 361.

[16]. ابن جوزى، سبط، تذكرة الخواص، ص 325.

[17]. ر.ک: راوندى، سعيد بن هبة الله، قصص الأنبياء (عليهم السلام)، محقق/ مصحح: عرفانيان يزدى، غلامرضا، ص 22 و 123.

[18]. ر.ک: راوندى، سعيد بن هبة الله، قصص الأنبياء (عليهم السلام)، محقق/ مصحح: عرفانيان يزدى، غلامرضا، ص 122 و 123؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالا نوار، ج 12، ص 195، ج 90، ص 182.

[19]. سر احمد خان هندى.

[20]. لیدیا (لیدیه) ثروتمندترین کشور منطقهٔ آسیای کوچک بود. پادشاه لیدی به منظور مقابله با کوروش بزرگ، با فرمانروای اسپارت که از مهم‌ترین شهرهای یونان بود، پیمان دوستی بست. کورش بزرگ به لیدیه حمله برد و سارد را در سال ۵۴۶ قبل از میلاد به قلمرو ایران افزود. با فتح شهر سارد، عمر پادشاهی بزرگ لیدی نیز به پایان رسید.

[21]. طباطبایی، سید محمد حسین، الميزان فی تفسیر القرآن، مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج 13، ص 537.

[22]. ارميای نبی قبلاً پيشگويی کرده بود که يهوديان به مدت 70 سال در اسارت بابلی ها خواهند بود.

[23]. عهد قدیم، کتاب عزرا، بند یک، آیه 2 و 3.

[24]. کهف، 86.

[25]. همان.

[26]. کهف، 90.

[27]. پایتخت گرجستان.

[28]. منظور از این جمله؛ «تنها سدى كه در دنيا در ساختمانش آهن به كار رفته، همين سد است»، سدهایی است که در دوران های بسیار دور و قبل از به وجود آمدن تکنولوژی پیشرفته قرون اخیر، احداث شده است.

[29]. کهف، 95.

[30]. الميزان فی تفسیر القرآن، مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج ‏13، ص 537 – 541.

[31]. فخر رازى، محمد بن عمر، ، مفاتيح الغيب (التفسیر الکبیر)، ج 21، ص 493 – 495.

[32]. صدوق، محمد بن على‏، كمال الدين و تمام النعمة، محقق/ مصحح: غفارى، على اكبر، ج 2، ص 394.

[33]. صدوق، محمد بن على‏، ‏علل الشرائع‏، ج 1، ص 40.

[34]. همان.

[35]. صدوق، محمد بن على، خصال، محقق/ مصحح: غفارى، على اكبر، ج 1، ص 255.

[36]. صوفى، سيد حسن، ذو القرنين كيست؟، ص 80.

[37]. صدوق، محمد بن على‏، كمال الدين و تمام النعمة، محقق/ مصحح: غفارى، على اكبر، ج 2، ص 394.

[38]. ‏عياشى، محمد بن مسعود، كتاب التفسير، تحقيق: رسولى محلاتی، سيد هاشم، ج 2، ص 341‏.

[39]. کهف، 84.

[40]. همان.

[41]. همان، 86.

[42]. فخر رازى، محمد بن عمر، مفاتيح الغيب (تفسیر کبیر)، ج 21، ص 495.

[43]. مرسل از ریشه «ارسل الدابه» به معنای برداشتن قید و بند از چهارپا آمده است، گویا در حدیث مرسل با حذف سند قید ربط حدیث برداشته شده است. مرسل در اصطلاح و به معنای عام؛ هر حدیثی است که دچار ارسال و حذف اسناد باشد، اعم از این که همه راویان یا شماری از آنان حذف شده باشند. مقباس الهدایه، ج 1، ص 338 – 341، به نقل از، نصیری، علی، آشنائی با علوم حدیث، ص 187.

[44]. صدوق، محمد بن على، خصال، محقق/ مصحح: غفارى، على اكبر، ص 248. ‏

[45]. سیوطی، جلال الدین،  الدرالمنثور فى تفسیر المأثور، ج 4، ص 241.

[46]. ناحیه ای در مرکز ایران شامل ایالات و ولایات مرکزی واقع بین اصفهان و همدان و تهران و مشتمل بر شهرهای: کرمانشاهان، همدان، ملایر، اراک (سلطان آباد)، گلپایگان و اصفهان است که در مقابل عراق عرب قرار می گیرد. توضیح اصطلاح عراق عجم در تقسیمات کشوری ایران تا انقلاب مشروطیت معمول بود و پس از آن نیز در نقشه های جغرافیایی و تقسیمات کشوری باز مورد توجه بود، ولی پس از تقسیم کشور به استانهای مختلف اصطلاح مذکور متروک گردید. ایالت جبال (کوهستانی) را در قرون وسطی غالب اوقات عراق عجم نامیده اند، تا با عراق عرب اشتباه نشود. ایالات جبال شهرهای بزرگی از قبیل کرمانشاه، همدان داشت و در شمال خاوری آن ری و در جنوب خاوری اصفهان بود.

[47]. سُهرَوَرد از توابع شهرستان خدابنده استان زنجان در ایران است.

[48]. ر.ک: جزائرى، نعمت الله بن عبد الله، قصص الأنبياء، مترجم: مشايخ، فاطمه‏، ص 243.

[49]. منظور این است که این وصف برای وی بوده است و لو این که در زبان های دیگر شاید از کلمات مترادف مثل صاحب «دو گیسو» استفاده می شد.

[50]. ‏ر.ک: طباطبایی، سید محمد حسین، الميزان فی تفسیر القرآن، مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج ‏13، ص 522 و 523.

[51]. کهف، 87.

[52]. همان، 98.

[53]. همان، 86.

[54]. ‏ر.ک: الميزان فی تفسیر القرآن، مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج ‏13، ص 523.

[55]. کهف، 84.

[56]. ‏ر.ک: الميزان فی تفسیر القرآن، مترجم: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج ‏13، ص 523.

[57]. ‏ر.ک: همان.

[58]. كاشانى، ملا فتح الله، زبدة التفاسير، تحقيق: بنياد معارف اسلام، ج 4، ص 143؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 12، ص 210.

[59]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 12، ص 544.

[60]. کهف، 86 و 90.

[61]. صالحى شامى‏، محمد بن يوسف، سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد، تحقيق: عبد الموجود، عادل احمد، و معوض، على محمد، ج 2، ص 348.

[62]. زبدة التفاسير، تحقيق: بنياد معارف اسلام، ج 4، ص 143.

[63]. كاشانى، ملا فتح الله، تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج 5، ص 363.

[64]. ابوالفتوح رازى، حسين بن على، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، محققان: ياحقى، محمد جعفر، و ناصح، محمد مهدى، ج 13، ص 26.

[65]. همان، ص 6.

[66]. گفته شده ظلمات، مکانی بوده که در آن جا آب حیات وجود داشته و ذو القرنین برای به دست آوردن آن، به آن جا رفته است.

[67]. راوندى، سعيد بن هبة الله‏، الخرائج و الجرائح‏، محقق/ مصحح: مؤسسة الإمام المهدى (عليه السلام‏)، ج 3، ص 1175.‏

[68]. سيوطى، جلال الدين، الدر المنثور في تفسير المأثور، ج ‏4، ص 242.

[69]. التميمي السمعانى، عبد الكريم بن محمد، الأنساب‏، تحقيق: المعلمى اليمانى،  عبد الرحمن بن يحيى، ج 6، ص 15.

[70]. طيب، سيد عبد الحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن، ج ‏8، ص 39.

[71]. تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين ، ج 5، ص 363؛ ابن كثير الدمشقى، اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية، ج 2، ص 103.

[72]. ابن طاووس، على بن موسى‏، سعد السعود للنفوس منضود، ص 65؛ بحارالأنوار، ج 12، ص 210.

[73]. صفی علی شاه، حسن بن محمد باقر، تفسير صفی، ص 442.

[74]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 12، ص 544.

[75]. صدوق، محمد بن على‏، كمال الدين و تمام النعمة، محقق/ مصحح: غفارى، على اكبر، ج 2، ص 393‏.

[76]. کهف، 86 – 93

[77]. همان، 93 – 98.

[78]. کهف، 84 – 93.

[80]. کهف، 94 – 98.

[81]. احتمالا منظور این است که او به ساحل دریایی رسید که دیگر ماورای آن امید خشکی نمی رفت و چنین به نظرش می رسید که آفتاب در دریا غروب می کند؛ چون انتهای افق به دریا چسبیده بود.

[82]. کهف، 86.

[83]. همان، 87.

[84]. همان، 88.

[86]. کهف، 90.

[88]. همان.

[89]. کهف، 93.

[90]. همان، 92.

[91]. همان، 93.

[92]. همان.

[93]. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسير الميزان، ترجمه: موسوى همدانى سيد محمد باقر، ج 13، ص 503.

[95]. کهف، 93.

[96]. همان، 94.

[97]. همان، 95.

[98]. همان، 96.

[99]. همان، 97.

[100]. همان، 98.

[101]. طباطبایی، سید محمد حسین، الميزان فی تفسير القرآن، ترجمه: موسوى همدانى، سيد محمد باقر، ج ‏13، ص 503 – 506.

[102]. صدوق، محمد بن علی، علل الشرائع، ج 1، ص 59؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 13، ص 286.

[103]. فرمانده مقدمه سپاه، رییس جلوداران.

[104]. نک: قمى، على بن ابراهيم، تفسير قمى، تحقيق: موسوى جزايری، سيد طيب ، ج 2، ص 43.

[105]. همان، ص 42.