کپی شد
ذو القرنين و اسكندر مقدونى
یکی از مطالب مورد بحث درباره ذو القرنين این است که، آیا ایشان همان «اسكندر رومى يا مقدونى» بوده كه كشورگشايى او در تاريخ معروف است؟
فخر رازى مى گوید: با توجه به اين كه اسكندر همه جا را تسخير كرد و در قرآن هم آمده که ذو القرنين همه جا را تسخير كرده بود، بايد يقين كرد كه منظور از ذو القرنين، اسكندر است.
او پس از بيان اين مطلب مى گويد: در اين جا اشكالى بزرگ مى ماند و آن اين كه اسكندر شاگرد ارسطو و بر مذهب او بود و تعظيم قرآن از ذو القرنين سبب مى شود كه بگوييم مذهب ارسطو حق بوده و اين چيزى است كه قابل توجیه نیست.[1]
در اینجا بايد گفت: تطبيق ذو القرنين با اسكندر، اشكال عمده اى دارد كه نمى توان از آن صرف نظر كرد و آن اين كه، اسكندر همان گونه كه در كتاب هاى تاريخى آمده، شخصى ستمگر و بت پرست بوده و كشتارهاى بسيارى كرده و اين در حالى است كه قرآن، ذو القرنين را مؤمن به خدا و روز قيامت و فردى صالح و خيرخواه معرفى مى كند و در روايات اسلامى هم از او به نيكى ياد شده است؛ به عنوان مثال به چند حدیث اشاره می شود:
الف. پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ذو القرنين بنده صالحى بود كه خدا او را حجت بر بندگان خود قرار داد و او قوم خود را به سوى خدا و تقوا دعوت كرد.[2]
ب. امير المؤمنين (علیه السلام) فرمودند: ذو القرنين بندهاى بود كه خدا را دوست مىداشت و خدا هم او را دوست مىداشت و براى خدا نصيحت مىكرد و خدا هم او را نصيحت مىكرد.[3]
ج. امام باقر (علیه السلام) فرمود: ذو القرنين پيامبر نبود ولى بنده صالحى بود كه خدا را دوست مىداشت و خدا هم او را دوست مىداشت.[4]
د. همچنين امام صادق (علیه السلام) فرمودند: چهار نفر در همه زمين حكومت كردند كه دو نفر از آنها مؤمن و دو نفرشان كافر بودند، دو مؤمن آنها، سليمان و ذو القرنين و دو كافر، نمرود و بخت نصر بودند.[5]
با توجه به اين اوصاف، چگونه مىتوان او را با اسكندر، که دارای عقيده فاسد و عامل بسیاری از جنايات بود، تطبيق كرد؟
در اين جا بیان مطلبى از نويسنده كتاب «ذوالقرنين كيست؟»[6]خالی از لطف نیست، که به آن اشاره مىشود: او معتقد است كه «منظور از ذو القرنين همان اسكندر است، و در پاسخ از اين اشكال كه چگونه قرآن از شخصى ستمگر و بت پرست، تعريف و تمجيد مىكند، اظهار مىدارد كه عقيده يهود درباره اسكندر اين بوده كه او عادل و خداشناس بوده و خدا در قرآن مطابق با پندار يهود سخن گفته است، نه مطابق با واقع و اين بدان جهت بود كه مشركان با تحريک يهود، درباره ذو القرنين پرسيدند و قرآن بايد پاسخى مىداد كه با گفتههاى آنان مطابقت مىكرد تا بدانند كه پيامبر اسلام هم از آن داستان خبر دارد».
شگفتا از اين سخن! چگونه ممکن است قرآن براى خوشايند يهود، سخنى بر خلاف واقع گفته و بتپرست و ستمگرى را به دروغ، موحد و عادل معرفى كرده باشد؟ اگر قرآن مىخواست براى مصلحتى، سخن خلاف واقع يهود را نقل كند، بايد به گونهاى نقل مىكرد كه معلوم شود كه آن سخن، سخن يهود است و قرآن آن را قبول ندارد، از اين گذشته، در روايات اسلامى از ذو القرنين به عنوان بنده صالح خدا كه خدا او را دوست دارد ياد شده است، آيا روايات هم براى خوشايند يهود بوده است؟.
[1]. فخر رازى، محمد بن عمر، ، مفاتيح الغيب (التفسیر الکبیر)، ج 21، ص 493 – 495.
[2]. صدوق، محمد بن على، كمال الدين و تمام النعمة، محقق/ مصحح: غفارى، على اكبر، ج 2، ص 394.
[3]. صدوق، محمد بن على، علل الشرائع، ج 1، ص 40.
[4]. همان.
[5]. صدوق، محمد بن على، خصال، محقق/ مصحح: غفارى، على اكبر، ج 1، ص 255.
[6]. صوفى، سيد حسن، ذو القرنين كيست؟، ص 80.