کپی شد
دیدگاه فرقه بهائیت درباره توحید
پیامبران الهی بر اساس اصل بنیادین لا اله الا الله که پایه همه ادیان الهی است، برای هدایت الهی و رسانیدن بشر به شریعه هدایت، اساس دعوت خود را بر مبنای توحید و پرستش خدای یگانه قرار دادهاند. در این میان رهبران فرقه ضاله بهائیت نیز این ادعا را مطرح نمودهاند، در حالیکه واقعیت این نیست و در حقیقت بهائیت نوعی بتپرستی با شعار توحیدی است.
برای اثبات این سخن، برخی از گزارههای موجود در منابع بهائی را مرور نموده و نتیجه و قضاوت را به مخاطبان گرامی واگذار میکنیم.
- سوره اخلاص یا توحید[1] شناسنامه خداوند اعلی مرتبه در اندیشه اسلامی است. در شأن نزول این سوره از ابن عباس چنین نقل شده: «یهودیها از پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) تقاضا کردند خداوند را براى آنها توصیف کند، پس خداوند تعالی این سوره را نازل فرمود».[2]
وحدانیت، صمدیت، نزائیدن و زاده نشدن، نفی کفو و همتا برای خدا، گزارههای اصلی این سوره مبارکه است. اما ببینیم خدای بهائیت هم واجد این ویژگیها است؟
در کتاب ادعیه محبوب از مهمترین کتابهای ادعیه و نیز از منابع استخراج اعتقادات بهائی، صفحه 123 آمده است: «اللهم انی اسئلک بشعراتک التی یتحرک علی صفحات الوجه …»؛ «خدایا تو را به موهائی که در صورتت میجنبد، قسم میدهم». خدای بهائیت مو دارد …»!
خدای بهائی نه تنها احد نیست، بلکه خود به تولید خدایان دیگر مشغول است: در قصیده ورقائیه، صفحه 207 میرزاحسینعلی نوری می نویسد: «کل الالوه من رشح أمری تألهت *** و کل الربوب من طفح حکمی تربت»؛ «تمام خدایان از ترشح فرمان من به خدائی رسیدند و تمام پروردگاران از ریزش فرمان من پروردگار شدند».
خدای بهائیان ظاهرا مفهوم معنای صمدیت را نمیفهمد؛ چرا که درباره ملاحسین بشرویهای؛ اولین فردی که دعوت دروغین باب را پذیرفته، مینویسد: «لولاه ما استوی الله علی عرش الصمدانیته و ما علی کرسی الوحدانیته»، «اگر او (ملا حسین بشرویهای) نبود، خداوند بر عرش صمدیتش استفرار نمییافت و بر کرسی وحدانیتش مستقر نمیشد».
علامه طباطبائی در تفسیر گرانمایه «المیزان» درباره آیه «الله الصمد» آورده است که: اصل در معناى کلمه (صمد) قصد کردن و یا قصد کردن با اعتماد است. وقتى گفته مى شود: (صمده، یصمده، صمدا) از باب (نصر، ینصر) معنایش این است که فلانى قصد فلان کس یا فلان چیز را کرد، در حالى که بر او اعتماد کرده بود. بعضى از مفسران این کلمه را – که صفت است – به معانى متعددى تفسیر کردهاند که برگشت بیشتر آنها به معناى زیر است: (سید و بزرگى که از هر سو به جانبش قصد مىکنند تا حوایجشان را برآورد) و چون در آیه مورد بحث مطلق آمده، همین معنا را مى دهد. پس خداى تعالى سید و بزرگى است که تمامى موجودات عالم در تمامى حوائجشان او را قصد مىکنند.
آرى وقتى خداى تعالى پدید آورنده همه عالم است و هر چیزى که داراى هستى است، هستى را خدا به او داده، پس هر چیزى که نام «چیز» بر آن صادق باشد، در ذات، صفات و آثارش محتاج به خدا است و در رفع حاجتش او را قصد مىکند. همچنانکه خودش فرموده: «الا له الخلق و الامر»[3] و نیز به طور مطلق فرموده: «و ان الى ربک المنتهى».[4] پس خداى تعالى در هر حاجتى که در عالم وجود تصور شود، صمد است؛ یعنى هیچ چیز قصد هیچ چیز دیگر نمىکند، مگر آنکه منتهاى مقصدش او است و بر آمدنِ حاجتش بهوسیله او است.
از اینجا روشن مىشود که اگر الف و لام بر سر کلمه (صمد) در آمده، منظور افاده حصر است و مىفهماند تنها خداى تعالى صمد على الاطلاق است، به خلاف کلمه «احد» که الف ولام بر سرش در نیامده، براى اینکه این کلمه با معناى مخصوصى که افاده مىکند، در جمله اثباتى بر احدى غیر خداى تعالى اطلاق نمىشود. پس نیاز نبود با آوردن الف و لام حصر احدیت را در حضرت حق تعالى افاده کند، یا احدیت معهودى از بین احدیتها را برساند.
اما اینکه چرا دوباره کلمه «الله» ذکر شده با اینکه ممکن بود، بفرماید: «قل هو الله احد و صمد»؟ ظاهرا این تکرار براى اشاره به این معنا بوده که هر یک از دو جمله «هو الله احد» و «الله الصمد» مستقلا کافى در تعریف خداى تعالى است؛ چون مقام، مقام معرفى خدا به وسیله صفتى است که خاص خود او باشد، پس معنا چنین است که معرفت به خداى تعالى حاصل مى گردد؛ چه از شنیدن جمله «هو الله احد» و چه از شنیدن «الله الصمد» چه آنطور توصیف و تعریف شود و چه اینطور.
بعضى از مفسران گفتهاند: کلمه «صمد» به معناى هر چیز توپرى است که جوفش خالى نباشد، در نتیجه نه بخورد و نه بنوشد و نه بخوابد و نه بچه بیاورد و نه از کسى متولد شود که بنابر این تفسیر، جمله «لم یلد و لم یولد» تفسیر کلمه «صمد» خواهد بود.
- نکته دیگر در عرفان و خداشناسی بهائیت، بحث لم یلد و لم یولد بودن خدا است. خدای بهائی، زاده شده است. او در اول غربان (1223)، از سال فرقان دوم، سحر محرم، اندر تهران از غیب، قدم به ملک امکان بگذاشت؛ شاهی که بود خالق من فی الامکان.[5]
«فیا حبذا من الفجر الذی فیه استوی جمال القدم علی عرش اسمه الاعظم العظیم و فیه ولد من لم یلد و لم یولد».
خدائی که لم یلد و لم یولد است، در تفکر بهائی متولد میشود …!
شاید کسانی این مفاهیم را حمل به مفاهیم عرفانی نموده و بخواهند توجیه نمایند، اما واقعیت این است که بهائیان در اساس خدا را جز در حسینعلی نوری نمیشناسند و او را قبله محل عنایت و توجه و نیز معبود بهائیان میدانند.
عباس عبدالبهاء امام اول بهائیان و جانشین میرزاحسینعلی نوری مینویسد: «اگر در حین نماز، خود را محتاج میبینید که کسی را پیش چشم خود مجسم کنید، حضرت عبدالبهاء را در نظر آورید؛ زیرا بهواسطه حضرت عبدالبهاء میتوان با جمال مبارک «حسینعلی» راز و نیاز کرد. اما بهتر است که متدرجا بکوشید تا در حال نماز بر صفات و کمالات مظهر ظهور توجه نمائید، چه اینکه با این طریق، اشکال و صور ذهنی از میان خواهد رفت، علی الخصوص که ما میدانیم جسد و هیکل ظاهری اهمیتی ندارد، بلکه روح مقدس مظهر ظهور است که ابدی و لا یزال است.[6]
محمد علی قائنی از مبلغان بهائی مینویسد: «قبله ما اهل بهاء، روضه مبارکه عکا است که در وقت نماز خواندن، قلباً باید توجه به جمال قدم و اسم اعظم «بهاءالله» باشیم؛ زیرا مناجات و راز و نیاز ما با او است و شنوندهای جز او نیست و اجابت کنندهای غیر او نه».
به گزاره های اصلی عبارت او توجه کنید: «قبله»، «توجه قلبی به بها الله»، «اجابت کنندهای نیز جز او نیست».
بهاءالله خود را خدا میدانست و شکی در این مطلب وجود ندارد؛ «انّه لا اله الا انا المسجون الفرید»؛ (نیست خدایی جز من زندانی یکتا)![7]
همچنین او در کتاب «مبین» نوشته است: «ینادی المنادی بین الارض و السماء السجن لله المقتدر العزیز الفرید»؛ «منادی بین زمین و آسمان ندا میکند: زندان، ویژه خدای توانای عزیز یکتا است».[8]
در جای دیگری مینویسد: «قد افتخر هواء السجن بما صعد الیه نفس الله لو کنتم من العارفین»؛ «بهتحقیق افتخار میکند هوای زندان بهسبب آنچه را که بالا رفت بهسوی آن نَفَس خدا، اگر باشید شما از دانایان».[9]
همچنین مینویسد: «تفکّر فی الدنیا و شأن اهلها، انّ الذی خلق العالم لنفسه قد حبس فی اخرب الدیار بما اکتسبت ایدی الظالمین»؛ «در خصوص دنیا و حالات مردم آن بیندیش؛ زیرا آنکس که جهان را برای خود خلق کرد، در خرابترین مکانها زندانی ستمگران است».[10]
او نیز مینویسد: «قل لایری فی هیکلی الا هیکل الله و لا فی جمالی الا جماله و لا فی کینونتی الا کینونته و لا فی ذاتی الا ذاته و لا فی حرکتی الا حرکته و لا فی سکوتی الا سکوته و لا فی قلمی الا قلمه العزیز المحمود»؛ «بگو در هیکل و جمال و کینونیت و ذات و حرکت و سکون و قلم من، جز هیکل و جمال و کینونیت و ذات و حرکت و سکون و قلم خداوند دیده نمیشود».[11]
در لوح روز ولادتش ادعا شده در چنین وقتی، خدای لمیلد و لمیولد به دنیا آمد: «فیه وُلِدَ من لمیلد و لمیولد»![12]
او به مریدانش سفارش کرده که از خداوند (بهاء)، به حرمت گیسوانی که بر چهرهاش افشان است، درخواست حاجت کنند و بگویند: «اللهم انّی اسئلک بِشَعَراتِک التی یتحرّک علی صفحات الوجه»![13]
وی بالاخره خود را کسی دانسته که جهان را آفریده، ولی (البته آن قدر مظلوم است که) نمیگذارند یکی از مریدانش را ببیند: «انّ الذی خلق العالم لنفسه منعوه أن ینظر الی أحدٍ من احبائه»![14]
بر بنیاد این ادعاهای شگفت، فرزند و جانشین بهاء، عباس افندی، نیز تصریح کرده است که: «مقام مظاهر قبل»؛ یعنی پیامبران الهی و حضرت محمد (صلی الله علیه و آٔله)، «نبوّت کبری» بود و «مقام حضرت اعلی»؛ یعنی «علیمحمد باب»، «الوهیت شهودی» و «مقام جمال اقدس»؛ یعنی «حسینعلی بهاء»، «احدیت ذات هویت وجودی …»![15] و این «ظهور اعظم»، «نفس ظهور الله» است، نه به عنوان تجلّی و مَجلی …![16] و با این کلام، راه را بر بهائیان (که برای توجیه کلمات بهاء، به «مظهریت» و اینگونه حرفها متمسک میشوند) یکسره میبندد![17]
[1]. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ﴿۱﴾ اللَّهُ الصَّمَدُ ﴿۲﴾ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ ﴿۳﴾ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ ﴿۴﴾.
[2]. جلال الدين، سيوطى، الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج 6، ص 410.
[3]. اعراف، 54.
[4]. نجم، 42.
[5]. نوری، حسینعلی، رساله ایام تسعه، ص 59.
[6]. اشراق خاوری، عبدالحمید، توقیع منیع مبارک، ترجمه در نشریه اخبار امری، شماره 6، ص 8، 31 ژانویه 1949 م، مهرماه 1328 ش، آورده است که: عنایت و حفظ و صیانت جز به جمال (یعنی شخص بهاالله) جایز نه و اگر دون این باشد، منتهی به پرستش خاک گردد؛ اشراق خاوری، عبدالحمید، مائده آسمانی، ج 1، ص 176.
[7]. نوری، حسینعلی، کتاب مبین؛ حسینی، سید معصوم، نقد و بررسی بابیت و بهائیت، ص 205 و 206.
[8]. کتاب مبین، ص 308.
[9]. همان.
[10]. همان.
[11]. همان، ص 21.
[12]. مائده آسمانی، ج ۲، ص ۳۴۴؛ همچنین رک: اشراق خاوری، عبدالحمید، رساله ایام تسعه، ص۵۰.
[13]. نوری، حسینعلی، ادعیه حضرت محبوب، ص ۱۲۳.
[14]. ادعیه حضرت محبوب، ص ۲۳۳.
[15]. رستگار، نصرالله، تاریخ صدرالصدور، ص ۲۰۷.
[16]. همان، ص ۲۶.
[17]. برگرفته از سایت جام نیوز.