Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

ديدگاه شيخيه درباره معاد جسمانی

در طول قرن ‎های متمادی، بین برخی از متکلمان و برخی از فلاسفه در مورد معاد جسمانی، تنازع وجود داشت. ا برخی از فلاسفه، معاد جسمانی را منکر شده و تنها به معاد روحانی اعتقاد داشتند و در مقابل، برخی از متکلمان نیز برای رفع ایرادات فلاسفه، فرضیه «اعاده معدوم» را مطرح ساختند. این نزاع و افراط و تفریط‎ ها ادامه داشت تا این که صدر المتألهین با طرح نظریه حرکت جوهری به اثبات معاد جسمانی پرداخت؛ اما شیخ احمد احسایی به ناکار آمدی این نظریه اعتقاد داشت و خود برای حل مناقشه متکلم و فیلسوف، فرضیه جدید «هور قلیا» را مطرح ساخت که نه تنها مشکل را حل نکرد، بلکه باعث تکفیر خودش از سوی برخی علما، از جمله ملّا محمدتقی برغانی، و ایجاد فرقه‎ای جدید در میان شیعه امامیه شد.[1]

مهم‌ترین اثر شیخ احمد «شرح زیارت جامعه کبیره» نام دارد، که در این اثر، احسایی و به تبع وی دیگر مشایخ شیخیه، اصل «معاد جسمانی» را که در آیات قرآنی و احادیث مستفیض بر آن تأکید شده، می‏پذیرد، اما تفسیر ویژه‏ای از جسم ارائه می‏دهد که عده کثیری از دانشمندان مسلمان آن را نمی‌پذیرند. کلام وی در مورد معاد غامض است، و از آن چنین استنباط می‌شود که گویا قائل به معاد روحانی صرف است و معاد جسمانی را قبول ندارد. البته قبل از شیخ احمد نیز در میان علمای شیعه امامیه در مورد کم و کیف و چگونگی معاد جسمانی، اختلافاتی وجود داشت، اما معنای متداول در میان علمای شیعه امامی از معاد جسمانی این است که آدمی، در حیات آخرتی مانند حیات دنیایی، دارای کالبد ظاهری مرکب از عناصر طبیعی است. بدن، در سرای آخرت، محشور می‌شود و نفس، بار دیگر، به آن تعلق می‏پذیرد، و پاداش‏ها و کیفرها و لذات و آلامی که جنبه جزئی و حسی دارند و تحقق آنها بدون بدن و قوای حسی ممکن نیست، تحقق می‏یابد.

احسایی، معاد جسمانی را به این معنا نمی‏پذیرد و بر آن است که این نحوه فهم با آن چه از تغیر و تباهی در کالبد ظاهری می‏شناسیم، سازگار نیست و باید پاسخ را در حقیقتِ جسم انسانی جست‌و‌جو کرد. وی، بحثی لغوی و حدیثی درباره «جسم» و «جسد» می‌کند و توجه می‏دهد که معانی این هر دو واژه از آن چه به ذهن متبادر می‏شود، گسترده‏تر است.

بر این اساس می‏گوید آدمی، دو جسد و دو جسم دارد: جسد اول، کالبد ظاهری است که از عناصر زمانی تشکیل یافته و از عوارض حیات دنیایی است. پیدا است که این جسد، در بردارنده حقیقت انسانی نیست؛ زیرا در عین کاهش و افزایشی که در آن روی می‏دهد، حقیقت فرد و صحیفه اعمال او کاهش و افزایش نمی‏یابد. جسد اول، در واقع، به منزله جامه‏ای است که بر تن داریم. این جسد، در قبر، تجزیه و زوال می‏پذیرد و سرانجام، به عناصر تشکیل‌دهنده خود در طبیعت باز می‏گردد.

آدمی را جسد دومی نیز هست به نام «جسد هورقلیایی» که ویژگی ‏های فناپذیر جسد اول را ندارد و در قیامت برانگیخته می‏شود. در حدیث آمده است که «طینت» آدمی، در قبر، به صورت «مستدیر» باقی می‏ماند. این طینت، همان جسد دوم است. معنای مستدیر ماندن آن، این است که هیئت پیکری و ترتیب ‌اند‌ام ‏ها را در دل خاک از دست نمی‏دهد. این جسد، مرکب از عناصر مثالی و لطیف زمین هورقلیا است که عناصری برتر از عناصر دنیا هستند.
مرگ آدمی، مفارقت روح از این دو جسد است و این مفارقت، با «جسم اول» صورت می‏گیرد که حامل روح در عالم برزخ است. جسم اول، لطیف و اثیری و صورت‌دهنده آثار و قوای روح در حیات برزخی انسان است؛ همچنان‌ که جسد مادی، صورت‌دهنده آثار حیات دنیایی او است. آن چه در همه این نشئات، هویت شخص را ثابت می‏دارد، جسم اصلی و حقیقی او است (جسم دوم) که جز در فاصله دو نفخه صور، از روح جدا نیست. با دمیدن نفخه نخست (نفخه صعق)، جسم اول از روح جدا می‌شود و از میان می‏رود و آن چه پس از نفخه دوم (نفخه بعث) حشر می‏یابد، جسم دوم به همراه جسد دوم است.

احسایی تأکید می‏کند که بدن آخرتی انسان – که عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم است ـ همان بدن دنیایی او است؛ با این تفاوت که بدن دنیایی، کثیف و متراکم است، اما بدن اخروی، از تصفیه‏های متعدد عبور کرده و لطیف و خالص شده است. وی، از همین جا نتیجه می‏گیرد که به معاد جسمانی معتقد است.[2] او حتی زمين محشر را نیز «هور قليايى‏» مى‏داند.[3]

همچنین وی در رساله خاقانیه می‌نویسد: «همانا می‌گویم که ظاهر جسد انسان فانی می‌شود، ولی باطنش که همان جسم دومی ‌است باقی می‌ماند و آن از عناصر چهارگانه هورقلیایی است، که از عناصر دنیایی هفتاد مرتبه شرافتش بیشتر است».[4]

در رساله قطیفیه می‌نویسد: «جسم کلی است که به عالم مثال قرار گرفته و محل آن به شمار می‌رود، و آن مجموع عالم اجسام و شکل کل است و آن همان عالم مثال بلکه بالاتر از آن می‌باشد و همان است که حایل بین نفوس و اجسام می‌شود…».[5]

[1]. کتابخانه دیجیتالی تبیان، «چه نقدهاي كلي بر فرقه شيخيه وارد است؟».

[2]. احسایی، احمد، رسالة فی المعاد الجسمانی، ص 2 – 11؛ باقری، علی اکبر، آرای کلامی شیخیه، فصلنامه معرفت کلامی، سال اول، شماره ۴، زمستان ۱۳۸۹.

[3]. كرماني، حاج محمدكريم خان، ارشاد العوام، ج 2، ص 218.

[4]. ر.ک: احسایی، احمد، جوامع الکلم، رساله خاقانیه.

[5]. ر.ک: همان، رساله قطیفیه.