کپی شد
دوران کودکی و نوجوانی اشو
کودکی اشو در روستایی گذشت که حتی امکانات اولیه نیز در آن وجود نداشت، مردم آن از شدّت فقر گدایی میکردند.خانوادهٔ اشو در این میان خانوادهٔ ثروتمند روستا محسوب میشد و به دلیل همین فقر مردم، او نمی توانست با دیگر بچه ها دوست و همبازی شود و این آغازی برای گوشهگیری او از اجتماع بود. آنچه که از این روستا مورد تحسین اُشو واقع شده همین بکر و دست نخورده بودن و فضای مناسب برای تجربهٔ تنهایی داشتن آن است. نام این روستا «کوچ وادا» بود.
اشو فقط چند سال اولیه زندگی نزد والدینش بود، و بقیهٔ دوران کودکی از حضور پدر و مادر محروم بود، خانواده به مراقبت از چهار خواهر و برادرِ پدرِ اشو مشغول بودند و اشو را در شهری دیگر به پدربزرگ و مادربزرگ مادری او سپرده بودند تا از او نگهداری کنند.
بدون تردید، همین دور بودن از فضای خانواده، در نگاه او نسبت به خانواده تأثیر گذاشته و به عنوان یک عامل جدی در این میان نقش ایفا میکند. اشو به گونهای آشکار خانواده را نفی میکند و آن را پدیده ای تاریخ گذشته میداند. به نظر او در جوامع کنونی، هیچ ارتباط یا پیوندی وجود ندارد و با آنکه هزاران نفر در یک آسمان خراش و زیر یک سقف جمع شده اند، از حال همسایگان خود بیخبرند. برای همین او ترجیح می دهد تا به جای آنکه از واژهٔ جامعه و اجتماع استفاده کند، برای ترسیم و تصویر وضعیتی بهتر برای زندگی انسان ها از واژه «کُمون» بهره بگیرد. بعد از درگذشت پدر بزرگ مادریش، اشو مجبور شد نزد پدربزرگ پدری زندگی کند.
شاید بتوان گفت بیشترین تاثیر در شکلگیری شخصیت اشو را پدربزرگ پدری وی داشته است. پدربزرگ وی مردی بیسواد بود که به این بیسوادیاش هم افتخار میکرد و میگفت: «این خوب بود که پدرم مرا به زور وادار نکرد به مدرسه بروم، وگرنه مرا ضایع کرده بود. این کتابها مردم را خیلی تباه میکنند».[1] نخستین ریشههای بدبینی به مراکز علمی را هم شاید همین پدربزرگ در دل اشو کاشته باشد. از تعریفهایی که اشو از این پدربزرگ دارد میتوان اینگونه استنباط کرد که زوربای بودایی[2] که او به دنبال آن بود گسترش یافته شخصیت همین جد پدری است؛ پدربزرگ دین خاصی نداشت که هیچ، از مخالفت با دین «جین» که دین رسمی آن منطقه بود هم دریغ نداشت. آئین او بیشتر خوردن، آشامیدن و شادمانی بود، درست شبیه «زوربای یونانی» که اشو شخصیت افسانهای خیالهایش را از اضافه کردن شخصیت این فرد به «بودا» در ذهن پروراند. این جمله اشو درباره پدربزرگش برای بیان این تاثیر کافی است: «هرچند وی خیلی پیر بود، اما چیزی بین من و او هماهنگ شده بود که هرگز نمیتوانست با هیچیک از اعضای خانوادهام اتفاق بیافتد».[3] [4]
[1]. اشو، اینک برکهای کهن، ترجمه: سعدوندیان، سیروس، ص ۱۶۹.
[2]. زوربا یعنی فردی خوشگذران، و بودا یعنی در مسیر معنوی: به عبارتی او تصویر ذهنی خویش از انسان ایده آل امروزی را « زوربای بودایی » می نامید.
[3]. همان ص167.
[4]. فعالی، محمدتقی، نگرشی بر آراء و اندیشههای اشو، ص 24 – 32.