کپی شد
دوران کودکی امام جواد (علیه السلام)
برخى روايات، حكايت از آن دارند كه امام جواد (علیه السلام) در جريان طواف پدرشان به گرد كعبه در همان سالى كه قصد خراسان داشتند، خطر را بر ايشان، احساس كردند، در اين رابطه در اعيان الشيعة به عنوان دليلى بر اين امر به نقل از امية بن على آمدهاست كه گفته: در آن سالى كه امام رضا (علیه السلام) قصد سفر به خراسان داشتند و حج وداع به جاى آوردند بنده در خدمتشان بودم، فرزند ايشان ابو جعفر الجواد نيز همراهشان بودند حضرت وداع از خانه خدا را به جاى آوردند و در آنجا نماز گزاردند. امام جواد (علیه السلام) به گردن يكى از غلامان آن حضرت آويخته بود و غلام ايشان را مىگرداند، در اين هنگام امام جواد (علیه السلام) پايين آمد و در حجر ابراهيم نشست و نشستن ايشان بدرازا كشيد، موفق (غلام) به ايشان گفت: فدايتان شوم برخيزيد. امام جواد برنخاست و فرمود: از اين جايم تكان نمىخورم مگر آن كه خداوند خواسته باشد و غم چهرهاش را فرا گرفت. موفق خدمتكار پيش امام رضا (علیه السلام) آمده و جريان فرزندش امام جواد (علیه السلام) را با ايشان در ميان گذارد امام رضا (علیه السلام) خود نزد وى آمده به ايشان گفتند: فرزندم برخيز، خوددارى ورزيد و گفت: من از جايم تكان نمىخورم در حالى كه تو با اين خانه (خانه خدا) وداعى گفتى كه ديگر بدان باز نخواهىگشت و سرانجام همراه پدر برخاست و به آنجا كه پدر مىخواست همراهش رفت.
از اين روايت چنين برمىآيد كه آن حضرت طى زيارت پدرش از خانه خدا و وداع ايشان، خطراتى كه انتظارشان را مىكشيد درک كرده بود و درک چنين امرى البته از چنان سنى برنمىآيد. اگر آنچه را كه در رابطه با به ازدواج درآمدن دختر مأمون (ام الفضل) با ايشان اندک زمانى پس از فوت پدرشان را كه در پى گفتوگوى ميان مأمون و عباس از يك سو و امام جواد و قاضى القضات يحيى بن اكثم از سوى ديگر انجام شد در نظر بگيريم مىتوان ادعا كرد كه آن حضرت به هنگام فوت پدر بيش از ده سال و احتمالا در حدود چهارده سال سن داشتهاند حال آنكه رواياتى كه اين نظر را تأييد كنند، در دست نداريم.[1]