Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

دوران نوجوانی امام حسین (علیه السلام)

درباره دوران  نوجوانی امام حسین (علیه السلام) در منابع اسلامی، با کمال تأسف مطالب بسیار کمی یافت می‌شود. بعد از رحلت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) که در در 28 صفر سال 11 هجری رخ داد، امام حسین (علیه السلام) دوران کودکی را تمام کرد و به نوجوانی گام نهاد، امّا سالیان خوش کودکی آن حضرت به زودی به‌پایان رسید. حدوداً هفت ساله بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مسلمانان را با انبوهی از سفارش‌ها، توصیه‌ها و دستورات قاطعی در مورد اهل بیت خود تنها گذاشت و جهان اسلام را غرق در ماتم کرد. هنوز مراسم دفن پیامبر (صلی الله علیه و آله) انجام نشده بود که فتنه‌ها برای دستبرد به «امر ولایت»، ظهور کرد و دستورات اکید و توصیه‌های مکرّر پیامبر (صلی الله علیه و آله) به فراموشی سپرده شد. واقعه بزرگی؛ همچون غدیر، در پرده غفلت و تغافل رفت و علیرغم معرّفی مکرّر علی (علیه السلام) به عنوان جانشین و وصیّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، توصیه‌های اکید ایشان در مورد او نادیده گرفته شده، حکومت اسلامی غصب گردید. ریحانه‌ رسول خدا (صلی الله علیه و آله)؛ امام حسین (علیه السلام) هفت ساله بود که مادر خود را نیز بر اثر جراحات و صدمات وارده از غائله‌ بیعت، از دست داد. داغ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و مادر از یک سو و ستمی که بر پدر رفته و فشارهای حکومت از دیگر سو، روح پاک حسین (علیه السلام) را سخت می‌آزرد.

در این مدّت امام حسین (علیه السلام) به عنوان یک مسلمان و مأموم، پیوسته بر مسیر حرکت امام علی (علیه السلام) راه می‌سپرد و از هر فرصتی برای دفاع از حق استفاده می‌کرد و به مردم در مورد تحریف اسلام هشدار می‌داد. در یکی از خاطرات دوران نوجوانی امام حسین (علیه السلام) آمده است: روزی خلیفۀ دوم در اوایل خلافت خویش در بالای منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشسته بود و درباره این آیۀ شریفه، «النَّبِیُّ اُوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است»،[1] سخنرانی می کرد. امام حسین (علیه السلام) که در گوشه مسجد نشسته بود و به حرف‌های او گوش می داد، با شنیدن سخنان متناقض خلیفه از جایش بلند شد و با کمال شهامت فرمود: «اِنْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ اَبِی رَسُولُ اللهِ لَا مِنْبَرِ اَبِیکَ؛ از منبر پدرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایین بیا! این منبر پدر تو نیست». عمر بن خطاب گفت: «راست می گویی! بلی، این منبر پدر تو است، نه منبر پدر من! بگو ببینم، چه کسی این سخن را به تو آموخت؟ آیا پدرت علی بن ابی طالب»؟! امام حسین (علیه السلام) فرمود: «به جانم سوگند! اگر در این باره از پدرم هم اطاعت کرده باشم بیراهه نرفته‌ام؛ چرا که او هدایت‌گر و من رهیافته او هستم. او از عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر عهدۀ همۀ مردم، بیعت و پیمان ولایت دارد. آن (ولایت) را جبرئیل از طرف خداوند آورد و جز منکران کتاب خدا، کسی آن را انکار نمی کند. مردم، آن پیمان را با دل‌های خود شناختند؛ ولی در زبان منکر شدند. وای به احوال کسانی که حق ما اهل بیت (علیهم السلام) را انکار کنند. محمد (صلی الله علیه و آله) فرستاده خداوند، آنان را با خشم شدید و عذاب دردناکی که در انتظار آنها است ملاقات خواهد کرد». عمر گفت: «ای حسین! بر منکر حقّ پدر شما لعنت! این مردم بودند که ما را به امیری برگزیدند و ما هم پذیرفتیم. اگر پدر تو را انتخاب کرده بودند ما نیز می پذیرفتیم». امام حسین (علیه السلام) فرمود: «ای پسر خطاب! پیش از آن‌ که تو ابوبکر را بر خود امیر کنی تا او نیز تو را امیر پس از خود کند، چه کسانی تو را امیر خود کردند؟! آیا رضایت شما رضایت محمد (صلی الله علیه و آله) بود؟! آگاه باش اگر زبانی پا برجا، مقاوم و استوار در تصدیق و کرداری که مورد یاری و کمک مؤمنان باشد، (بود)؛ «یعنی اگر ما با زبان و یاری مؤمنان پشتیبانی می شدیم»، تو نمی توانستی بر آل محمد (صلی الله علیه و آله) مسلّط شوی و بر منبرشان بنشینی و بر آنان حاکم شوی؛ آن هم حکومت با کتابی که در خاندان محمد (صلی الله علیه و آله) فرود آمده است و تو از نکات عالی و سربسته آن جز با شنیدن، چیزی نمی دانی، شخص درستکار و نادرست نزد تو برابر است، پس خدا به آن گونه که سزاواری، سزایت دهد و از بدعتی که پدید آوردی به سختی بازجویی کند».

بعد از این سخنان، عمر با خشم و ناراحتی از منبر پایین آمد و با گروهی از هوادارانش به منزل امیرمؤمنان علی (علیه السلام) رفت و خطاب به آن حضرت گفت: «ای ابا الحسن! امروز از فرزندت حسین چه چیزها که ندیدم! او در مسجد رسول الله (صلی الله علیه و آله) با صدای بلند با ما سخن می گوید و اوباش و اهل مدینه را بر من می شوراند»!.[2]


[1]. احزاب، 6.

[2]. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج 2، ص 292؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محقق : جمعى از محققان، ج 30، ص 47‏؛ خطیب بغدادی، ابوبکر، تاریخ بغداد،  ج 1، ص 152.