searchicon

کپی شد

دلایل نیازمندی بشر به دین

در این نوشتار نمونه‌هایی از برجسته‌ترین دلایل نیازمندی بشر به دین و ضرورت آن که در آثار کلامی متقدمان و معاصران آمده است، بازنگاری می‌شود:

الف. دین زمینه ساز سعادت ابدی

متکلمان اسلامی آن جا که درباره وجوب تکلیف سخن گفته‌اند، در حقیقت به تبیین ضرورت دین آسمانی برای بشر پرداخته‌اند. حاصل بحث‌های گسترده آنان این است که خداوند حکیم، بشر را بدون غرض نیافریده است؛ از سوی دیگر، این غرض نمی‌تواند از مقوله زیان و ضرر باشد، بلکه از مقوله نفع و فایده خواهد بود. از آن جا که خداوند غنی مطلق است، این فایده و نفع به خداوند باز نمی‌گردد، بلکه عاید بشر می‌شود. نفعی که خداوند به انسان عطا می‌کند از سه صورت بیرون نیست:

الف. نفعی است که بدون این که انسان کار شایسته‌ای انجام داده باشد یا حادثه ناگواری بر او وارد شده باشد، به او اعطا می‌گردد که آن را «تفضل» گویند؛

ب. نفعی است که به جهت حادثه ناگواری که بر انسان وارد شده و او استحقاق آن را نداشته است، به وی اعطا می‌شود و آن را «عوض» نامند؛

ج. نفعی است که به جهت اطاعت از اوامر و نواهی الهی به او اعطا می‌شود که آن را «پاداش» گویند.

از اقسام یاد شده، قسم سوم از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است؛ بدین جهت مستحقان پاداش، مورد تعظیم و تکریم ویژه از جانب خداوند قرار می‌گیرند. از سوی دیگر، این شایستگی بدون تکلیف امکان پذیر نیست و مبنای تکلیف نیز برخورداری انسان از حیات عقلانی و ارادی است. بر این اساس؛ چون خداوند انسان را به گونه‌ای آفریده است که از چنین قابلیت ویژه‌ای برخوردار است، مقتضای حکمت او این است که زمینه برخورداری او از پاداش اخروی را که در حقیقت سعادت ابدی او را تضمین می‌کند برای او فراهم سازد و آن چیزی جز دین که مجموعه‌ای از بایدها و نبایدهای الهی است، نیست.

حاصل بحث آن که بشر قابلیت برخورداری از پاداش اخروی و سعادت ابدی را دارد، راه به فعلیت رساندن این قابلیت جز تکالیف و شریعت آسمانی نیست و چون خداوند چنین قابلیتی را در او آفریده است، مقتضای حکمت او این است که راه به فعلیت رساندن آن؛ یعنی شریعت الهی را در اختیار او قرار دهد.[1]

ب. نیاز به قانونی کامل و جامع

علامه طباطبایی، علت نیازمندی بشر به وحی و دین را چنین تقریر و تبیین کرده است:

  1. به مقتضای اصل هدایت عمومی، خداوند هر موجودی را متناسب با ویژگی‌ های آفرینشی او هدایت کرده است. مطالعه نظام حاکم بر زندگی موجودات مختلف جهان طبیعت این حقیقت را به روشنی آشکار می‌سازد، که هر پدیده‌ای در زندگی خود سیر ویژه‌ای را با نظمی خاص طی می‌کند، به گونه‌ای که مراحل پیشین، مقدمه مراحل بعدی می‌باشد، چنان که مراحل بعدی نتایج مراحل قبلی به شمار می‌رود و آخرین مرحله از آغاز مورد توجه بوده و همه مراحل قبلی در آن جهت قرار دارند.
  2. انسان نیز از این هدایت عمومی و تکوینی برخوردار است، با این تفاوت که دارای قوه تعقل و حیات عقلانی است.
  3. انسان ذاتا موجودی اجتماعی و مدنی بالطبع است.
  4. به جهت اجتماعی بودن، در برخورد با همنوعان خود دچار اختلاف می شود.
  5. برای رفع اختلاف به قانونی عالمانه، عادلانه و کامل نیاز دارد، قانونی که با شرایط و ویژگی‌های تکوینی او هماهنگ باشد.
  6. از طرفی، مطالعه تاریخ بشر بیانگر این حقیقت است که او تنها با استفاده از خرد و دانش خود پاسخگوی چنین نیازی نبوده و نمی‌تواند قانون جامع و کامل مورد نیاز خود را تدوین نماید.
  7. تدوین چنین قانونی جز از کسی که آفریننده انسان و دیگر موجودات است بر نمی آید.

پس متقضای ربوبیت و حکمت خداوند این است که از طریق وحی و هدایت وحیانی که توسط پیامبران (علیهم السلام) و در قالب شریعت‌ های آسمانی در اختیار بشر قرار داده شده است، او را هدایت نماید.[2]

ج. دین و حیات معقول بشر

انسان دارای دو گونه زندگی طبیعی و عقلانی است، زندگی طبیعی‌ای که با ویژگی‌های احساس، حرکت، توالد و تناسل، جلب عوامل لذت و دفع عوامل ضرر شناخته می‌شود، از مختصات انسان نیست، بلکه سایر جانداران نیز با او شریک‌اند. زندگی طبیعی آن گاه که در خدمت غرایز و تمایلات حیوانی قرار گیرد، با ارزش ‌های انسانی ناسازگار خواهد بود، اما زندگی عقلانی یا حیات معقول از ویژگی ‌های انسان به شمار می‌رود. این حیات معقول عبارت است از تکاپوهایی آگاهانه که شخصیت انسانی آن را رهبری می‌کند، تا به صورت ابدی در جاذبه کمال مطلق (لقاء الله) قرار گیرد. بدیهی است راه‌یابی به چنین مقصود آرمانی نیازمند معرفت ‌هایی گسترده درباره انسان، جهان و چگونگی سیر و سلوک است که فقط با عقل و تفکر بشری به دست نمی‌آید و به هدایت وحیانی نیازمند است.

بدون دین پاسخگویی نهایی به اساسی‌ترین پرسش‌ های زندگی که عبارتند از: من کیستم؟ از کجا آمده‌ام؟ با کیستم؟ به کجا می‌روم؟ برای چه آمده‌ام؟ امکان پذیر نیست؛ بدون حضور دین در زندگی انسان‌ ها، هیچ فضیلت و ارزشی قابل اثبات نیست؛ احساس بالای آدمی درباره شکوه و عظمت جهان هستی، بدون استناد به یک مشیت و حکمت فوق این جهانی، معنایی ندارد؛ احساس ناب درباره تکلیف برین، توسط دین قوّت یافته و با استناد به دین حفظ می شود. این تکلیف برین غیر از مقرراتی است که آدمی برای تامین زندگی طبیعی خود و ایجاد نظم به آنها احتیاج دارد. بدون این احساس ناب، بشر تا سرحد یک حیوان بی‌عقل و بی‌قلب تنزل می‌یابد.[3]

د. دین و پرورش فضایل اخلاقی

فضایل اخلاقی از بارزترین نشانه‌ های تکامل روحی و معنوی انسان به شمار می‌روند؛ از این رو همواره مورد اعتنا و اهتمام مصلحان و مربیان بشری بوده‌اند. انسان‌ های پایبند به اخلاق نزد همه اقوام و ملل مورد ستایش و تکریم بوده و هستند. فرد و جامعه تهی از اخلاق همانند کالبدی بی‌جان و درختی بی‌بار است.

پرسشی که در این جا مطرح می‌شود این است که انسان چگونه می‌تواند به کمال اخلاقی دست یابد؟ این پرسش آن گاه جدی‌تر نمایان می‌شود که به این واقعیت توجه کنیم که انسان دارای یک سلسله غرایز و تمایلات حیوانی و شهوانی است که به صورت طبیعی، اخلاق گریز بلکه اخلاق ستیزند. با این حال از وجود آنها نیز گریزی نیست؛ زیرا دست تکوین آنها را در انسان نهاده است. پاسخ پرسش این است که انسان از قوه عقل و تدبیر عقلانی برخوردار است و هر گاه از این قوه به درستی بهره‌گیری کند خواهد توانست غرایز و تمایلات حیوانی خود را به گونه‌ای ارضا نماید که با فضایل اخلاقی ناسازگار نباشند، بلکه در خدمت آنها قرار گیرند. برای تحقق یافتن این مقصود دو چیز لازم است:

  1. شناخت کافی از همه ابعاد، قابلیت ‌ها و اسرار نهفته در وجود انسان؛
  2. داشتن الگویی کامل که ارزش ‌های اخلاقی را به صورت مجسم در برابر انسان نمایان سازد؛ زیرا به گواهی علم و تجربه، نقش الگو های مثبت در تربیت انسان بسیار تعیین کننده است.

این دو شرط، اگر چه به صورت نسبی از طریق معرفت ‌های عقلی و علمی بشر، و نیز روش‌ های تربیتی غیر دینی به دست می‌آید، ولی تحقق کامل آنها در گرو برخورداری انسان از معرفتی کامل نسبت به ابعاد مادی و معنوی وجود خویش و نیز دسترسی به پیشوایانی تمام عیار در اخلاق عملی است. بنابراین، انسان در قلمرو اخلاق به معرفتی گسترده‌تر و عمیق‌تر از معرفت‌های عقلی و حسّی، و الگویی کامل‌تر از الگوهای عادی نیاز دارد. وحی الهی و شریعت آسمانی تأمین کننده نیاز نخست، و پیامبران و اولیای برجسته خداوند (پیامبران و امامان علیهم السلام) برآورنده نیاز دوم هستند.[4]

هـ. دین و کاهش اضطراب و نگرانی:

اعتقاد به دین و آموزه های دینی، به خصوص اعتقاد به خدایی مهربان که از همه امور آگاه و بر هر کاری توانا است، افزون بر آن که تحمل سختی های پیش آمده را آسان می سازد، اضطراب و نگرانی درباره آینده را نیز از میان می برد. انسان خداباور به چیزی جز انجام تکالیف الهی نمی اندیشد و پس از به کارگیری تلاش خود، نگران شکست و ناکامی نیست، بر این اساس، حتی کشته شدن در راه انجام تکالیف نیز می تواند -همانند پیروزی- یکی از دو امر مطلوب به شمار می آید: «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ؛[5] بگو: آيا درباره ما، جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد ( يا پيروزى يا شهادت)؟».[6]

و. دین و برقراری وحدت و یکپارچگی

نقش دین در ایجاد وحدت و یکپارچگی چنان است که افرادی؛ مانند «دورکیم»، خدا و جامعه را با یکدیگر برابر می دانند و بر این باورند که دینداران با انجام مناسک مذهبی، ناخودآگاه به تحکیم پیوند های اجتماعی می پردازند و بر اصالت جامعه و تقدم منافع جمعی تأکید می ورزند. ویل دورانت (1885- 1981 م) نیز دین را عاملی برای جلوگیری از جنگ های طبقاتی دانسته است. واقعیت آن است که ادیان توحیدی مظهر وفاق و همبستگی اند و بیش از هر عامل دیگری وحدت جامعه را تضمین می کنند. نگاهی گذرا به تاریخ نشان می دهد که ادیان الهی همواره پیام آور صلح و دوستی بوده، برقراری عدالت را از مهم ترین اهداف خویش به شمار می آوردند. وحدت جامعه اسلامی در سایه آموزه های دینی، واقعیتی انکارناپذیر است که قرآن کریم آن را از بزرگ ترین نعمت های خداوند می شمارد: «…وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً؛[7] و نعمت (بزرگِ) خدا را بر خود، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دل هاى شما، الفت ايجاد كرد، و به بركتِ نعمتِ او، برادر شديد!».[8]

[1]. ربانی گلپایگانی، علی، ص 98 – 100.

[2]. طباطبایى، سید محمد حسین، شیعه در اسلام‏، ص 115 – 121، با تلخیص و تصرف؛ طباطبايى، سید محمد حسين، قرآن در اسلام، ص 102 – 112.

[3]. درآمدی بر کلام جدید، ص 102 و 103، به نقل از جعفری، محمد تقی، فلسفه دین، ص 117 – 120.

[4]. همان، ص 103 و 104.

[5]. توبه، 52.

[6]. یوسفیان، حسن، کلام جدید، ص 173.

[7]. آل عمران، 103.

[8]. کلام جدید، ص 176 – 178.