کپی شد
دلایل عقلی بقاى نفس بعد از موت بدن
در بارۀ نفس و کیفیت آن مباحث گسترده ای در کلام و فلسفۀ اسلامی مطرح شده و دلایل نقلی و عقلی متعددی در این باره ارائه شده است.. یکی از مباحث مطرح شده در باب نفس، کیفیت آن پس از مرگ انسان است. البته این بحث در واقع یکی از مسائل معاد جسمانی است که علمای اسلامی آن را از اصول دین بر می شمارند. در این جا به طور اختصار به چند دليل عقلی بقاى نفس پس از مرگ اشاره مىشود:
1. اگر موجودى سير صعودى كرد و از طبيعت خارج شد، ديگر فنا و زوال بر او عارض نمىشود. ماده تا نهايت درجه امكان صعود، سير مىكند و پس از آن، صورت كه همان نفس است بدن را رها مىكند و موجود مجرد و بى نياز از ماده و بی گانه از طبيعت می شود. بنابر اين عدم بر او عارض نمىشود؛ زيرا عدم و زوال از خواص ماده و جسم است؛ چون در ماده استعداد و قوه است و تا زماني كه اين استعداد وجود دارد، ماده هم موجود است، ولى بعد از تمام شدن استعدادها و به فعليت رسيدن آنها به سمت زوال و نابودى مىرود، اما نفس چون بعد از جدائى از ماده، خواص آن را ندارد، لذا ابدى و فناناپذير مىشود. تنها در يک صورت عدم برای نفس ممكن است كه عبارت از فنای علت فاعلى است و اين هم محال است.
بيان مطلب: علت فاعلى نفس يا واجب الوجود است و يا موجودى است كه او منتهى به واجب مىشود. در صورت اول چون نفس متعلّق به مبدأ است و بسيط است و هيچ تركيب و قوهاى در او نيست، پس تمام ذاتش متعلق به واجب است و هيچ تركيب و قوهاى در او نيست پس تمام ذاتش متعلق به واجب است و عين تعلق و ربط است و چون عدم در مبدء محال است، پس بر معلول او عروض عدم و زوال محال است به جهت قاعده مسلم فلسفى كه تخلف معلول از علت محال است؛ يعنى محال است كه علت باشد، اما معلول نباشد (استحالة عدم معلول عند وجود العلة)، (همان طور كه عكس آن هم محال است) و در صورتى كه علت غير از واجب باشد، حتماً باید منتهى به واجب شود چون “كل ما بالعرض ينتهى الى ما بالذات” و فرض بر اين است كه هر چيزى غير از واجب، معلول و ممكن است، بنابر اين بايد منتهى به واجب شود و الا تسلسل لازم مىآيد كه درجاى خودش محال بودن آن اثبات شده است و چون به مبدأ واجب منتهى مىشود طبق بيان گذشته عروض عدم بر او محال است.
2. نفس تا زماني كه تعلق تدبيرى به بدن دارد داراى حركت و در نتيجه همراه با تغيير و تحوّل است. – يا سير صعودى را طى مىكند و ياسير نزولى – ، اما بعد از رهايى از بدن ديگر حركتى در او وجود نخواهد داشت و چون حركتى ندارد، پس تغيير و تحولى در او راه ندارد، بنابر اين وجود ثابت و دائمى مىشود.
گرچه همۀ نفوس به تجرد عقلانى نمىرسند و در تجرد مثالى و خيالى باقى مىمانند، اما اشكالى وارد نمىشود چون در بقاى نفس، تجرد مثالى هم كافى است، و لذا حتى بزرگان قايل به بقاى نفوس حيوانى شدهاند كه داراى قوه خيال و واهمه هستند.
3. برهان حكمت: خلقت جهان لغو و عبث نيست بلکه از روى حكمت است، به دليل حكيم بودن خالق آن اگر چه خالق هستی بى نياز و غنى مطلق است، لذا در افعال خود نفعى – چه غير مستقيم و چه مستقيم – ندارد، اما منافات ندارد كه هدف خالق به كمال رسيدن مخلوق باشد، چنان كه در جايى از قرآن كريم مىفرمايد: ما انسان را براى عبادت و كمال رسيدن از راه عبوديت خلق كرديم؛ بنابر این، عالم صنع حكيم است محال است كه هدف نداشته باشد و با رسيدن به آن هدف هم به كمال مىرسد و تحقق اين هدف هم قطعى است. آن جا كه مىفرمايد: هيچ ترديدى در روز قيامت و روز جزا نيست، زيرا او خالق موجودات است و مسلط بر آنها است؛ بنابر این مانعى وجود ندارد كه جهان به كمال خود نرسد و چون به كمال رسيدن بدون مقدمات و ابزار مخصوص به خود ممكن نيست، خالق حكيم، موجودات را مجهز به آن وسايل نمود و كمال هم با تحقق هدف نهايى، محقق مىشود؛ از این رو بايد نفس ابدى و فناناپذير باشد؛ زيرا اولاً فنا و زوال با كمال منافات دارد. ثانياً به كمال رسيدن و سپس معدوم شدن كار لغو و عبث است و منافى با حكميت خالق حكيم است.
4. برهان عدالت:
با توجه به اين كه همه افراد جامعه مطيع امر الاهى نيستند و هميشه پيامبران الاهى مخالفان و دشمنانی داشتند و در جامعه دو دسته وجود دارند. پارسايان و افراد شرور و ستمگر. پارسايان كه جز به خدا و عمل صالح نمىانديشند و خدمت به خلق را سرلوحه كار خود قرار دادهاند، و در مقابل افراد ظالم و ستم گرى كه پيوسته مشغول جور و فساد و گمراه نمودن ديگران هستند، اما با اين حال نه ظالم به جزاى عمل خود مىرسد و نه افراد صالح به پاداش خود و اگر ظالم هم در اين دنيا مؤاخذه شود مطابق اعمالى نيست كه انجام داده و حتى در بسيارى از موارد پاداش اعمال نيک هم جبران عمل صالح را نمىكند و اين از خصايص دنيا است. پس بايد عالمى بعد از اين باشد و روح كه اصل انسانيت است بعد از جدايى و مفارقت از بدن در آن جا مستقر مىشود تا نتيجه كار خود را ببيند. بنابر این اگر روح نيز مانند بدن حيات خود را از دست دهد اعمال بندگان بدون جواب و پاداش مىماند و اين برخالق حكيم، قبيح و محال است؛ چون خلاف عدالت است؛ زيرا عدل يعنى «اعطاء كل ذى حقٍ حقّه» و اين معنا تحقق پيدا نمىكند مگر با بقاى روح.