Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

دلايل تجرد نفس و روح

در این جا بهتر است برای روشن شدن موضوع به مقدمه آن بپردازیم .

انسان داراى دو نوع ادراك است:

1- ادراكى كه نيازمند به اندام هاى حسى مانند حجم و رنگ اجسام است.

2- ادراكى كه نيازى به اندام هاى حسى ندارد مثل حالات درونى و روانى مانند خشم و ترس و از جمله “مَن”.

چون در ادراكات حسى خطا است، پس انسان گاهى در ادراك قسم اول دچار خطا مى‏شود، اما در قسم دوم خطا راه ندارد؛ زیرا که در علم حضورى خطا نيست و اما در علم حصولى خطا ممكن است، پس انسان علاوه بر بدن جسمانى داراى جنبه ديگرى نيز هست، اما آيا «من» غير مادى ا ست يا همان بدن است؟

به دلايلى من غير از بدن جسمانى است[1]:

1. من را با علم حضورى مى‏يابيم به خلاف بدن؛ يعنى نفس در درك كردن خود نياز به ابزار و وسيله ندارد، چون با علم حضورى خود را مى‏يابد.

2. من وحدت و شخصيت خود را در تمام عمر حفظ مى‏كند به خلاف جسم كه تغيير مى‏كند.

3. “مَن” بسيط است و غير قابل تجزيه به خلاف جسم كه مركب است و قابل انقسام، اما نفس حتى به تبع بدن هم قابل تقسيم نيست.

4. حالات و عوارض روحى مثل احساس و اراده قابل تقسيم نيستند و امتداد ندارند، – این ها از خواص ماده است – پس موضوع آن غير مادى است.

5. هر چيز از نوع خود قوى و از ضد خود ضعيف مى‏گردد. در حالي كه روح از ادراكات جسمانى ضعيف و با اجتناب از آنها و روى آوردن به معنويات قوى‏تر مى‏گردد. پس معلوم مى‏شود نفس غير از بدن و مجرد است.[2]

6. به اتفاق همه دانشمندان علم طب و تجربۀ همه افراد، با زياد شدن عمر و بالا رفتن سن، اعضاء و قواى جسمانى رو به انحطاط و ضعف مى‏رود، در حالي كه قواى روحانى در همان زمان رو به اشتداد و قوى شدن است. پس معلوم مى‏شود قواى عقليه، جسم و جسمانى نيست و در حالت كهولت هم قواى عقلى ضعيف نمى‏شود، گر چه قوایى كه حالّ در جسم است و يا احتياج به جسم دارد ضعيف مى‏شود، اما ادراكات عقلى محض كه هيچ ارتباطى با جسم ندارد و ملكات نفسانى، قوى‏تر مى‏شوند.[3]

7. خواص و آثار نفس با خواص و آثار جسم متفاوت است كه موارد آن به اين شرح است:

الف: جسم فقط صورت متناهى را قبول مى‏كند، ولى نفس مى‏تواند بى‏نهايت صورت و نقش را قبول كند. (بلكه هر چه صورت بيشترى را قبول كند، قوى‏تر مى‏شود.)

ب: عودت و حاضر كردن صورت زايل شده در جسم بدون وسيله ممكن نيست، در حالى كه نفس بدون احتياج به وسيله جسمانى، قادر به برگرداندن صورت زايل شده، است؛ زيرا نفس در كمالات خود مكتفى به ذات است به خلاف جسم، پس شأن روح بالاتر از جسم است.[4]

8. نفس انسان كليات رادرك مى‏كند؛ مثلاً: انسان كلّى را كه مشترك بين تمام افراد است، درك مى‏كند و چون كلى است بايد مجرد از عوارض مانند شكل و وضع باشد تا بتواند بر تمام افرادش صدق كند (و الا اگر شكل يا وضع معينى داشته باشد تنها بر يك فرد و مصداق قابل تطبيق است) و چون در وجود داشتن اين صورت كلى اتفاق است پس معلوم مى‏شود در غير از خارج تحقق دارد (چون تحقق در خارج مستلزم تعيّن است و اين با كليّت سازگار نيست) لذا بايد در ذهن تحقق پيدا كند و محل اين صورت در ذهن بايد مجرد باشد و الا اگر جسم باشد، صورت هم به تبع محل، جسم مى‏شود و تعيّن پيدا مى‏كند؛ لذا ديگر كلى نخواهد بود. بنابر اين محل صورت جسم نيست، بلكه جوهر مجرد است كه نفس ناميده مى‏شود، پس نتيجه مى‏گيريم كه نفس مجرد و مستغنى از محل است؛ چون جسم همواره در خارج است و محتاج به محل.[5]

9. اگر انسان در حالت كاملاً متعادل جسمى باشد و هوا نيز كاملاً ملايم باشد، از بدن خود و اشياء پيرامونش غافل است در حالي كه اگر توجهش را متمركز كند، خود را مى‏يابد.[6]

10. تعمق و تفكر در معقولات سبب ضعف بدن و قوى شدن قوه عاقله می گردد، پس نفس غير از بدن و مجرد است؛ زيرا يك چيز نمى‏تواند علت ضعف يك موجود و در عين حال علت قوت همان موجود باشد. بنابر اين قوه عاقله داراى خواص جسمانى نيست.[7]

ادله نقلى بر تجرد نفس:

در قرآن آيات زيادى بر تجرد نفس دلالت دارند كه جهت اختصار تنها به 3 مورد اشاره مى‏شود:

1. در سورۀ مؤمنون آيه 14 – 12 خلقت انسان را بيان مى‏فرمايد: كه او را از خاك و سپس از نطفه خلق كرديم تا اين كه مي رسد به مرحله‏اى كه صورت انسانى پيدا مى‏كند و كامل مى‏شود اما بعد از آن مى‏فرمايد: ما او را با خلق ديگرى انشا نموديم، در صورتي كه قبلاً اصطلاح و تعبير خلق آورده بود. اين نشان مى‏دهد كه انسان واجد كمالى مى‏شود كه با مراحل قبل متفاوت است و داراى شرافتى است كه قبلاً واجد نبوده، لذا جوهر او ذاتاً با مراحل قبل تفاوت دارد و چون مراحل قبلى جسم بودند پس بايد اين جنبه، غير از جسم و ماده باشد؛ يعنى مجرد باشد و به همين دليل كه انسان داراى جنبۀ غير مادى و اشرف از آن است، خود را به جهت خلقت انسان تحسين نمود و الا اگر اين تحسين به جهت جنبۀ مادى و بدن او باشد ساير موجودات مادى هم داراى جسم و ماده هستند در حالي كه در مورد خلقت آنها چنين نفرموده است.

2. در سوره بقره (33 – 31) آمده است: اسماء را به آدم آموختند (تعليم دادند) طبق بيان مفسران، ذات واجب تعالى مظاهرى دارد و هر موجودى مظهر يك اسم او است؛ مثلاً ملائكه مظهر اسم عليم هستند، ولى انسان مظهر همه اسمای الاهی است، چون افضل از ملائكه است و مجرد از آنها است، پس وقتى ملائكه كه مظهر يك اسم الهى هستند، مجردند، انسان كه مظهر جميع اسماء الهى است بايد به طريق اولى مجرد باشد و الا اگر تنها جنبه مادى داشته باشد لازم مى‏آيد ماده كه اخص از مجردات است مظهر اسماء الهى باشد در حالي كه ملائكه تنها مظهر يك اسم هستند و اين مستلزم تناقض است؛ زيرا لازم مى‏آيد در عين اين كه انسان پست تر و پايين‏تر از ملائكه است، از آنها برتر باشد.

3. قرآن کریم در سوره بقره / 154 و آل عمران / 169 مى‏فرمايد: افرادى كه در راه خدا كشته مى‏شوند، از بين نمى‏روند، بلكه زنده هستند و نزد پروردگار روزى مى‏خوردند و اين تنها با تجرد روح سازگار است، چون با شهادت، بدن از بين مى‏رود و در جنبه مادى فرقى بين شهادت و موت نيست و اين هم اختصاص به شهداء ندارد؛ زيرا افراد صالح و پيامبران هم هستند كه بسيارى از آنها مقامى برتر از شهدای عادى دارند و علاوه اگر با شهادت مجرد شوند، انقلاب در ذات لازم مى‏آيد. و بديهى است كه اين محال است؛ زيرا چيزى كه مادى است و زمينه تجرد ندارد، چگونه با شهادت مجرد مى‏شود، و از طرفى ديگر اگر ارواح شهدا مادى باشند و در محضر ربوبى، متنعّم باشند، لازم مى‏آيد كه حضرت حق هم مادى باشد؛ زيرا ماده نياز به محل دارد و محل هم بايد مادى باشد. و نيز رؤياهاى صادقه از مردگان و اطلاعات صحيح دادن يا احضار ارواح و يا كرامات اولياء، نظريه تجرد روح را تأييد مى‏كند.[8]



[1]. ابن سينا، اشارات، نمط سوم و هفتم، ايران؛ علامه حلى، شرح تجريد، ط بيروت، مقصد دوم؛ ملاصدرا، اسفار، ج 9 ، فصل اول ص 260، ط بيروت.

[2]. مجلسى، بحار، ط بيروت، ج 58 ب 42، ص 17؛ معاد از ديدگاه امام خمینی (رض)، ص 38؛ صدر المتألهين، اسفار، ج 8، ص 295، ط ايران.

[3]. علامه حلى، شرح تجريد، مقصد دوم، فصل 4، م 5.

[4] صدر المتألهين، اسفار، ج 8، ص 302، ط ايران؛ علامه مجلسى (ره)، بحار، ج 58، ب 42، ص 18، ط بيروت.

[5] علامه طباطبايى، نهاية الحكمة، ص 34، مرحله سوم.

[6] ابن سينا، اشارات، ص 292، ط ايران، نمط سوم، فصل اول.

[7] صدر المتألهين، اسفار، ج 8، ص 295، ط ايران ؛ مجلسى، بحار الانوار، ج 58، ص 18.

[8] مجلسى (ره)، بحار الانوار، ج 58، ب 42، ص 6، ط بيروت ؛ معاد از ديدگاه امام (رض)، ص 50.