کپی شد
دعوت یزید از محمد بن حنفیه
مدتی پس از نهضت عاشورا و شهادت امام حسین (علیهالسلام)، يزيد براى محمّد بن حنفيه كه در مدينه بود، نوشت: اما بعد: من از خدا خواهانم عمل صالحى را كه بهوسيله آن از ما راضى باشد، نصيب من و شما نمايد. من امروز در ميان قبيله بنى هاشم مردى را نمىشناسم كه از نظر علم و حلم و فهم و حكم بر تو ترجيح و برترى داشته باشد و از هر سفاهت و آلودگى و كمعقلى بركنار باشد. كسىكه خود را متخلق به خير و فضيلت را شعار خود قرار دادهباشد؛ نظير آن شخصى نيست كه خدا طينت او را با خير آفريده باشد. ما اين صفت خوب را در زمان قديم و جديد، شهودا و غيابا در وجود تو يافتهايم.
چيزى كه هست، من دوست دارم تو را زيارت نمايم و از ديدار تو بهرهمند گردم. هنگامىكه اين نامه مرا ديدى در حالى بهسوى من بيا كه در امان و مطمئن باشى. خدا تو را به امر خود هدايت كند و تو را بيامرزد. و السلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته.
موقعى كه نامه يزيد به محمّد بن على (علیهماالسلام) رسيد و آن را خواند، نزد فرزندان خود جعفر و عبد اللَّه آمد و با آنان در اين باره مشورت كرد. پسرش عبد اللَّه به وى گفت: پدر جان! راجع به جان خود از خدا بترس و نزد يزيد مرو! زيرا من خائفم از اينكه يزيد تو را به برادرت حسين (علیهالسلام) ملحق نمايد و هيچ باكى نخواهد داشت.
محمّد گفت: اى پسر عزيزم من يک چنين باكى را از يزيد ندارم. پسرش جعفر به وى گفت: اى پدر! يزيد تو را در نامه خود مورد لطف قرار دادهاست؛ زيرا من گمان نمىكنم يزيد براى احدى از قريش بنويسد: خدا تو را به امر خود هدايت نمايد و گناه تو را بيامرزد. من اميدوارم كه خدا تو را از شر يزيد محفوظ بدارد.
محمّد بن على (ابن حنفيه) گفت: اى پسرم! من به آن خدائى توكل میكنم كه آسمان را از افتادن بر روى زمين با اذن خود نگاه میدارد. كافى است كه خدا وكيل من باشد.
سپس ابن حنفیه براى مسافرت آماده و از مدينه خارج شد و رفت تا در شام نزد يزيد بن معاويه وارد شد. هنگامىكه اجازه ورود خواست، يزيد به وى اجازه داد و او را نزد خود بر فراز تخت خود جاى داد و به وى گفت: اى ابو القاسم خدا به ما و تو در عوض کشته شدن ابى عبد اللَّه الحسين بن على اجر عطا كند. بهخدا قسم اگر مصيبت حسين تو را متأثر كرد، مرا هم ناراحت نمود. اگر اين مصيبت تو را داغدار نمود، مرا نيز داغدار كرد.
اگر من متصدى جنگ با حسين بودم او را نمیکشتم. من وى را از كشته شدن نجات میدادم و لو اينكه به قيمت قطع انگشتان و از دست دادن چشم من تمام میشد. گرچه حسين در حق من ظلم و قطع رحم و راجع به حق من، با من منازعه نمود، ولى در عين حال من آنچه را كه مالک بودم، فداى او میكردم.
اما چه كنم كه ابن زياد نمیدانست من در باره حسين چه نظری دارم؛ لذا عجله كرد و حسين را به قتل رساند و جبران ما فات را نكرد. از طرفى هم بر ما واجب نيست كه در حق خود به اين دنياى دنى راضى باشيم و بر برادر تو نيز واجب نبود در باره مقامى كه خدا آن را مخصوص ما قرار داده بود، با ما به نزاع بپردازد. اين مصيبتى كه دچار حسين شد، براى من ناگوار بود. و السلام. اى ابو القاسم! اكنون تو هر سخنى دارى بگو.
محمّد بن على (علیهماالسلام) پس از اينكه حمد و ثناى خدا را بهجاى آورد فرمود: من سخن تو را شنيدم، خدا خويشاوندى تو را وصل كند و بر امام حسين رحم و آن ثوابهائى كه از خدا به آن حضرت عطا شده و جاويدى طولانى كه در جوار خداى جليل مرحمت شده، مبارک نمايد.
ما میدانيم آنچه كه باعث ناقصى زندگى ما شده موجب نقص زندگى تو نيز گرديدهاست و هر خوشنودى و اندوهى كه دچار تو مىشود، دچار ما هم خواهد شد.
اگر تو در موقع کشتن حسين (علیهالسلام) حضور میداشتى بهترين رأى و عمل را انتخاب مینمودى و از كار بد و عمل شنيع اجتناب میكردى. اكنون من از تو انتظار دارم سخنى را كه من در باره حسين (علیهالسلام) دوست ندارم، برايم نگوئى! زيرا حسين برادر و پسر پدر من است. گرچه تو گمان میكنى آنحضرت در حق تو ظلم كرد و دشمن تو بود (در صورتى كه اين طور نبود). يزيد در جواب محمّد بن حنفيه گفت: تو از من چيزى جز خيرنخواهى شنيد، ولى بيا با من بيعت كن و آنچه قرض دارى بگو تا من ادا نمايم. محمّد بن على فرمود: من با تو بيعت كردم و قرض هم ندارم، الحمد للَّه. من از طرف خدا داراى نعمتهاى فراوانى هستم كه نمىتوانم براى شكر آنها قيام نمايم.
يزيد متوجه فرزندش خالد شد و گفت: اين پسر، عموى تو از مكر و پستى و چرک معصيت و دروغ بركنار است؛ زيرا اگر كسى غير از اين محمّد بود، میگفت: من چنين و چنان قرض دارم تا به اين وسيله اموال ما را به غنيمت بگيرد. سپس يزيد متوجه محمّد بن على شد و گفت: اى ابو القاسم آيا با من بيعت میكنى؟ محمّد گفت آرى. يزيد گفت: من دستور دادهام مبلغ سيصد هزار (000، 300) درهم به تو بپردازند. شخصى را بفرست تا آن را دريافت كند و هنگامىكه خواستى مراجعت نمائى ما جايزهاى به تو خواهيم داد. محمّد بن على گفت: من احتياجى به اين مال ندارم و براى آن نيامدهام.
يزيد گفت: چه مانعى دارد كه اين پول را بگيرى و در ميان خويشاوندان خود توزيع نمائى؟ محمّد گفت: قبول كردم. يزيد دستور داد تا محمّد بن على را در يكى از منزلهاى خود جاى دادند. محمّد بن على هر صبح و عصر نزد يزيد میرفت. پس از اين جريان گروهى از اهل مدينه نزد يزيد آمدند كه: منذر بن زبير و عبد اللَّه بن عمرو بن حفص بن مغيره مخزومى و عبد اللَّه بن حنظلة بن ابى عامر انصارى در ميان آنان بودند. ايشان چند روزى نزد يزيد اقامت كردند.
يزيد به هريک از آنان مبلغ پنجاه هزار (000، 50) درهم و به منذر بن زبير مبلغ صد هزار (000، 100) درهم جايزه داد. هنگامىكه آنان تصميم گرفتند بهسوى مدينه مراجعت كنند، محمّد بن على نزد يزيد آمد و اجازه خواست كه با آن گروه بهجانب مدينه باز گردد. يزيد اجازه داد و مبلغ دويست هزار (000، 200) درهم و چيزهاى ديگرى كه قيمت آنها صد هزار درهم ميشد، به وى جايزه داد.
سپس يزيد به محمّد بن على گفت: من امروز در ميان خويشاوندان تو كسى را نمىبينم كه از تو به حلال و حرام عالمتر باشد. من دوست دارم تو از من فاصله نگيرى و مرا به آن راهى وادار كنى كه بهرهمندى و رشد من در آن باشد. به خدا قسم من دوست ندارم تو از من دور شوى و قسمتى از اخلاق مرا مورد مذمت قرار دهى.
محمّد بن على فرمود: آن ظلم و جنايتى كه تو در باره امام حسين (عليه السلام) كردى قابل تدارک نخواهد بود و فعلا از آن موقعى كه من نزد تو وارد شدهام، جز خير چيزى از تو نديدهام. اگر من يک خصلت ناپسندى از تو ديده بودم، نمیتوانستم ساكت باشم و تو را از آن بر حذر ندارم و تو را از آن حقى كه خدا به گردن تو دارد آگاه ننمايم؛ زيرا خدا از علماء تعهد گرفته كه علم خود را براى مردم شرح دهند و آن را كتمان نكنند.
من در غياب تو جز نيكوئى تو را براى مردم نخواهم گفت. فقط تنها چيزى را كه من از تو جلوگيرى میكنم اين ميگسارى است؛ زيرا اين عملى است پليد و از رفتار شيطان مىباشد. كسى كه متصدى امور اين امت باشد و او را در منابر و محافل و در حضور مردم خليفه میخوانند نظير يک فرد عادى نيست. راجع به نفس خود از خدا بترس! گناهان گذشته خود را جبران كن.
يزيد از اين راهنمائى محمّد بن على فوق العاده مسرور شد و گفت: من اين دستور تو را قبول كردم. من دوست دارم تو در باره هر احتياجى، يا جايزهاى كه لازم باشد با من مكاتبه نمائى و در اين باره كوتاهى نكنى. محمّد فرمود: ان شاء اللَّه من اين عمل را انجام میدهم و آنطور خواهم بود كه تو دوست داشته باشى.
سپس محمّد بن على با يزيد توديع و بهسوى مدينه مراجعت كرد. پس از ورود به مدينه كليه آن پولها را در ميان اهل بيت خود و ساير بنى هاشم و قريش توزيع نمود.
او به نحوى آن پولها تقسيم كرد كه احدى از مردان و زنان بنى هاشم و قريش و فرزندان و غلامان آنان نبود، مگر اينكه از آن پول بهرهمند شدند.
محمّد بن على پس از اين جريان از مدينه خارج شد و متوجه مكه معظمه گرديد و بعد از اينكه در مكه مجاور شد غير از روزه و نماز كارى نداشت.[1]
[1]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، محقق / مصحح: جمعى از محققان، ج 45، ص 325 – 328؛ نجفى، محمد جواد، زندگانى حضرت امام حسين (عليه السلام)، ص 306 – 310.