Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

درمان تکبر

روح انسان نیز مانند جسم وی دچار بیماری می‌گردد؛ لذا باید برای درمان بیماری خود چاره‌ای بیندیشد.

یکی از بیماری‌های روحی و قلبی مهم انسان، تکبر است.

دانشمندان علم اخلاق برای درمان تکبر، راه‌هکارهای بسیاری ارائه کردند که به برخی از آنها اشاره می کنیم.

الف. درک عظمت خداوند در تکبر زدایی نقش به سزایی دارد:

امام حسن (علیه السّلام) فرمود: «سزاوار نیست برای کسی که عظمت خدا را شناخته، احساس بزرگی (و خود برتربینی) کند. پس به‌راستی بزرگی کسانی که عظمت خدا را دریافته‌اند، تواضع و فروتنی است و عزت کسانی که می‌دانند جلالت و بزرگی خدا چیست، در مقابل او تذلل و احساس کوچکی کردن است».[1]

ب. قیامت باوری و ایمان به حساب‌های دقیق آن روز، در تکبر زدایی نقش مهمی دارد؛ چنان که در حدیثی از امام زین العابدین (علیه السّلام) آمده است که «میان سلمان فارسی و مرد خودخواه و متکبری خصومت و سخنی واقع شد. آن مرد به سلمان گفت: تو کیستی (چه کاره‌ای)؟ سلمان گفت: اما آغاز من و تو هر دو نطفه کثیفی بوده و پایان کار من و تو مردار گندیده‌ای است. هنگامی که روز قیامت شود و ترازوی سنجش برقرار گردد، هر کس ترازوی عملش سنگین باشد، با کرامت و با شخصیت و بزرگوار است و هر کس ترازوی عملش سبک باشد، پست و بی‌مقدار است».[2]

ج. یکی از راه ها این است که انسان به حقیقت خویش و ضعف و ناتوانی خود پی‌ببرد و از طرف دیگر عظمت و مقام و منزلت خدا را بشناسد.

علی (علیه السّلام) با توجه به همین نکته فرمود: «از فرزند آدم تعجب می‌کنم که آغاز او نطفه (بدبو) و آخرش مردار (گندیده) و وسط آن دو، ظرفی برای مدفوع (ظرفی پر از کثافت ونجاست) است؛ با این حال، تکبر می‌ورزد!!».[3]

از امام باقر (علیه السّلام) روایتی شبیه روایت فوق با تفاوت مختصری نقل شده است: «از متکبر فخر فروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بی ارزشی آفریده شده و در پایان کار مردار گندیده‌ای خواهد بود و در این میان، نمی‌داند به چه سرنوشتی گرفتار می‌شود و با او چه می‌کنند».[4]


[1]. مجلسى‏، محمد باقر، بحار الأنوار، محقق و مصحح: جمعی از محققان، ج 75، ص 104.

[2]. صدوق، محمدبن علی، ‏ أمالی‏، ص 610.

[3]. صدوق‏، محمد بن علی، علل الشرائع‏، ج 1، ص 276.

[4]. كلينى‏، محمد بن یعقوب، كافی‏، ج 2، ص 329.‏