کپی شد
داستان ولادت موسی کلیم الله (علیه السلام)
هرچه زمان ولادت موسی (علیه السلام) نزدیکتر می شد، مادر موسی نیز نگران تر می شد. او همواره در این فکر بود که چگونه پسرش را از دست جلّادان فرعون حفظ کند. در این میان امداد و لطف الهی موجب شد که آثار حمل در مادر موسی چندان آشکار نباشد. از سوی دیگر مادر موسی با قابله ای دوست بود و آن قابله به خاطر دوستی، حمل وی را گزارش نمی داد.
پس از سپری شدن مدت حمل، لحظات تولّد آن حضرت فرا رسید. مادر به دنبال دوستِ قابله اش فرستاد و از او استمداد نمود. قابله آمد و او را یاری نمود. موسی (علیه السلام) در مخفی گاه، دور از دید مردم متولد شد. در این هنگام نور خاصی از چهره آن حضرت درخشید که بدن قابله به لرزه افتاد و همان دم محبّت موسی در قلبش جای گرفت؛ لذا قابله به مادر موسی گفت: «من تصمیم گرفته بودم تولّد این نوزاد را به مأموران خبر دهم (و جایزه ام را بگیرم)، ولی محبّت این نوزاد به قدری بر قلبم چیره شد که حتی حاضر نیستم مویی از سر او کم شود».
قابله از خانه بیرون آمد، بعضی از جاسوسان حکومت او را دیده، تصمیم گرفتند به خانه مادر موسی وارد شوند. خواهر موسی ماجرا را به مادرش گفت؛ مادر دستپاچه شد که چه کند، در این میان از شدّت وحشت، هوش از سرش رفته بود، نوزاد را به پارچه ای پیچید و به تنور انداخت.
مأمورین وارد خانه شده در آنجا جز تنور آتش ندیدند. تحقیقات از مادر موسی شروع شد، به او گفتند: «قابله در اینجا چه میکرد؟».
وی گفت: او دوست من است و به عنوان دیدار به اینجا آمده بود. مأمورین مأیوس شده از خانه خارج شدند.
مادر هنگامی که حال عادی خود را بازیافت به دخترش گفت: «نوزاد کجاست؟» دختر گفت: اطلاع ندارم. در این لحظه صدای گریه نوزاد از درون تنور بلند شد، مادر به سوی تنور رفت و دید خداوند آتش را برای موسی خنک و گوارا کرده است، نوزادش را با کمال سلامتی از درون تنور بیرون آورد.[1]
[1]. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تحقيق: بلاغ، محمد جواد، ج 7، ص 377.