Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

داستان جنگ ليلة الهرير

در شب لیلة الحریر هيچ‌كس نخوابید. هر دو لشكر (لشگر علی (علیه السلام) و معاویه) دل بر جنگ نهاده و بر پیروزی مصمّم گرديدند.

امير المؤمنين (علیه السلام) خطبه‌ای خواند، بعد لشکريان به رغبت تمام مشغول حنگ شدند و منتظر بودند كه چه‌وقت صبح شده، تا هوا روشن شود و به جنگ رو آورند و مى‏دانستند كه جنگ فردا بسیار سخت خواهدبود. ياران امير المؤمنين (علیه السلام) آن شب بر اين منوال بودند. هيچ‌كس لحظه‏اى نیارامید و چشم‌به‌هم زدنی نياسود.

معاويه از ديگر جانب با لشكر خويش سخنانی گفت. آن شب معاويه از آن جنگ بسیار دلتنگ و ناآرام بود، شعرى گفت و به آن دل خوش می‌کرد. چون آفتاب طلوع كرد، در لشگرها به حكم آن‌كه انديشه جنگى بزرگ و سخت داشتند، اضطرابى بیشتر پديد آمد؛ زيراكه رزمندگان سخت جنگ مى‏نمودند و مردان كارزار تعجيل بيشتری مى‏كردند و آماده كار مى‏شدند و در انتظار فرمان ‏بودند.

روز ديگر صف‌ها آراسته شد و عزم جنگ مصمّم شد و مبارزان هر دو لشكر آماده كار و آراسته كارزار شدند. امير المؤمنين على (علیه السلام) زره حضرت مصطفى (صلی الله علیه و آله) را طلبید و پوشيد و شمشير آن حضرت را حمايل كرد. دستار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را بر سر نهاد و بر اسب آن سرور نشست و به ميدان جنگ آمد، در ميان معركه ايستاد و به آواز بلند گفت: اى مردمان، هركس كه امروز خود را به خدا بفروشد، سود تمام می‌بيند و بهشت جاويد يابد. سوگند كه [امروز] روزى است كه از اين روز بسيار خواهند گفت. به آن خداىی كه جان على بن ابی‌طالب در قبضه قدرت او است كه اگر نه آن بود كه حدود دين را معطّل مى‏گذاشتند، در ابطال حقوق سعى مى‏نمودند، ظالمان بعد از آن‌كه متوارى بودند ظاهر مى‏شدند، شيطان بر سر وسوسه و نزعات خويش بود و اين جماعت را بر كفران و عصيان و كتمان حقوق نعمت‌هاى بارى تعالى وامى‏داشت، من هرگز قدم در اين ميدان نمی‌نهادم و جنگ و جدال و دعوا و کشتار را بر راحتی خود و آسايش اختيار نمی‌كردم. امّا، چه كنم که اين گروه گمراه به راه راست نمى‏رود و نمى‏توان آنان را به طريق حقّ و شرايع دين خواند و چون كار به اين درجه رسيده، جز جنگ چیزی آن‌ها را كفايت نخواهدکرد. خلاصه این‌که خضاب زنان حنا است و خضاب مردان خون و از میان كارها هيچ‌كار بهتر از صبر نيست، على‌الخصوص در جایگاه مبارزه و جنگ، به عجز و كاهلى كسی نام نگرفته‌است و پشت‌کردن و محرومیت به يک‌جا با هم می‌روند و شانس و اقبال با حركت و رنج‌كشيدن همراه است و بايد دانست صبر و ظفر مقارن يک‌ديگر هستند و از ثبات و وقار كارهاى دشوار آسان می‌گردد.

اين دشمنی‌ها از بقاياى بدر و احد و برگشت جاهليّت [است‏] كه در سينه معاويه جای گرفته و امروز مى‏خواهد آن كينه‌ها را تجدید کند و سينه خود را از آن دردهاى قديم و كينه‏هاى ديرينه شفا داده، اين خواسته را جامه عمل بپوشاند، «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ».[1]

مهاجر و انصار و مشاهیر عراق و حجاز گفتند: اى امير المؤمنين، ما امروز از جهت به‌دست آوردن رضاى تو از سر يقين، بصيرت روشن با اين گرئه می‌جنگیديم و چون عمّار ياسر در کنار تو به دست لشگر معاويه كشته شد، اگر اندک شبهه‌اى بود، برخاست و به‌حقيقت دانستيم كه آن‌ها متجاوز هستند و يقين و بصيرت ما در خدمت و پیروی از تو بیشتر شد. همگان پيش تو ايستاده‏ايم و در مقابل تو زبان به لبّيک گشاده و کمر به طاعت تو بسته و برای سعادت در پيش روى تو از تو متابعت می‌كنيم و هرچه ما را به امر سخت‌تر دستور بفرماىید، جهت شرايط بندگى آن‌را به اتمام می‌رسانيم.

امير المؤمنين (علیه‌السلام) چون اين سخنان را از اصحابش شنيد، تحسين فرمود و اسب براند و ده هزار مرد تمام مسلح از سواران حجاز و عراق با شمشيرهاى كشيده به‌دنبال او رفتند.

امير المؤمنين (علیه السلام) مى‏راند و رجز مى‏خواند و عدىّ بن حاتم طائيّ به دنبالش رجزخوانان تا نزديک لشكر معاويه رسيدند. پس، امير المؤمنين (علیه السلام) فرمود: من حمله خواهم كرد. شما همه ده هزار نفر هماهنگ با من و هماهنگ يک‌ديگر باشید، از هم جدا نشويد و حمله شما مانند حمله يک مرد باشد، حمله كنيد. آن‌حضرت (علیه‌السلام) اين را فرمود و حمله كرد و آن ده هزار نفر به دنبال آن حضرت و هماهنگ با هم‌ديگر حمله كردند و يک‌باره بر لشكر شام زدند. هيچ صفى نماند كه شكست نخورده‌باشند. آن‌قدر از لشگر دشمن كشتند كه دست و پاى همه اسبان از خون سرخ شد. لشكر معاويه از اين شکست درمانده و سست شد، معاويه رو به عمرو عاص كرد و گفت: يا ابا عبد الله، امروز باید صبر کرد تا فردا بتوان افتخار نمود.

عمرو عاص گفت: راست مى‏گويى، ولي امروز مرگ حقّ است و زندگی باطل و اگر على با آن لشكر فقط يک حمله ديگر كند، منجر به هلاکت ما و باقى لشگر خواهد شد.

در اين هنگام مالک اشتر نخعى رو به پسرعموها و نزدیکان خويش کرد و گفت: يا آل مذحج، اگر شما سنگ به دندان گرفته‏ايد، خداى تعالى را هنوز خشنود نكرده‏ايد و در دشمنان خود اثرى از سستی و خلل پديد نياورده‌اید. شما پسران جنگيد و از پستان شجاعت شير خورده‏ايد و در ميان سختی و خشونت، رشد نموديد. اى مردان جنگ و سواران تیز و دليران جهاد، كجاييد؟ امروز روز مردان است بكوشيد تا رضاى خداوند متعال را به‌دست آورید.

اين كلمات را گفت و حمله كرد و خويشان او از قبايل مذحج نیز به همراه او حمله كردند. اهل شام از جنگ آنان سرگردان شدند و دست و پاى ايشان از كار افتاد. اشتر آن روز بر اسبى بزرگ سياه نشسته بود و تيغ يمانى به دست گرفته، هرگاه كه آن را می‌جنبانيد گمان می‌شد كه آن شراره آتش سوزنده‌ای است و چون برمی‌آورد، از شعاع آن چشم‌ها خيره می‌شد. بر چنين اسبى سوار و پشت‌سرهم حمله مى‏كرد و با چنين شمشيرى مى‏زد و مى‏كشت و افراد را مى‏افکند، نه ضعفى به او راه مى‏يافت و نه اسب را خستگى و نه شمشير را خللى مى‏افتاد. پس، شمشير در غلاف كرد و نيزه برداشت و حمله‏هاى سنگین مى‏كرد و مردان شام را مى‏انداخت تا نيزه او شكست. چون نيزه شكسته‌شد، ايستاد و رجزى خواند … .

امير المؤمنين (علیه‌السلام) در وسط كارزار و در اثناى گير و دار، یارانشان را صدا می‌زد و مى‏گفت: اى ياران، در چنين روزى روى از جنگ برتافتن پشت به دين کردن است و اين آيه را قرائت فرمود: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ».[2] سپس فرمود: اگر بهشت مى‏طلبيد و رضاى خداى تعالى را مى‏جوييد، تأنّى و توقّف كنيد و آماده باشيد.

اوّلین كسی‌كه بعد از شنیدن این سخنان حضرت حمله كرد، ابو الهيثم بن التّيهان بود كه رجزى خواند و پیوسته حمله مى‏كرد و از ايشان مى‏كشت تا شهيد شد.

بعد، خزيمة بن ثابت معروف به ذو الشهادتين رجزى گفت و حمله كرد و چند نفر از لشگر معاويه انداخت و در نهایت شهيد شد.

پس از آن دو پسر ابو خالد انصارى يكى به‌نام خالد و ديگرى خلده به ميدان آمدند. هر دو حمله‏هاى خوبی كردند و چهل مبارز از لشكر معاويه را انداختند و نهایة الامر شهد شهادت چشيدند. مالک اشتر در آن حال گريست. امير المؤمنين (علیه السلام) ديد و فرمود: خداى چشم‏ تو را مگرياند، چرا مى‏گريى؟ اشتر گفت: مى‏بينم كه جماعتى در خدمت تو كشته مى‏شوند و شهادت مى‏يابند و من هم‌چنين مى‏مانم و سعادت شهادت نمى‏يابم. گريه من بدين سبب است.

امير المؤمنين او را نوازش داد و تمجیدش کرد و بشارت داد و اين دو بيت شعر انشاد فرمود:

أىّ يومىّ من الموت أفرّ            يوم ما قدّر أو يوم قدر

يوم ما قدّر لم اخش الرّدى            و إذا قدّر لم يغن الحذر

به كدام‌يک دو روز خود از مرگ بگريزم؟ آن روز كه مرگ مقدّر نشده‏ يا آن روز كه مرگ مقدّر گشته است‏. روزى كه مقدر باشد، كوشش برای فرار از مرگ فایده‎ای‌ندارد و  روزى كه مرگ مقدر نشده، در آن مرگ روا نيست‏.

قومى كه در خدمت امير المؤمنين على (علیه السلام) ايستاده بودند نگاه مى‏كردند، گروهی از لشكر معاويه را كه بر بالايى ايستاده بودند، ديدند، بدون هيچ درنگی جهیدند و بر آنان حمله كرده ايشان را از آن بالا به زير انداختند و تعدادی از ايشان را كشتند.

خلاصه این‌که آن جنگ بر همان حال بود تا سواران پياده شدند و زانوها بر زمين نهادند و روبه‌روى هم شمشير مى‏زدند، پرچم‌ها افتاد و گرد و غبارى عظيم پديد آمد؛ چنان‌كه يک‌ديگر را نمى‏ديدند. در آن جنگ كسی فراغت نمی‌یافت كه نماز گزارد. شرايط اركان نماز را به ايما و اشاره و تكبير مى‏گزاردند و در میان آن‌ها کارزار بسیار سنگین بود. لشكر معاويه نيز مى‏كوشيد و ثابت قدم بود تا شب سررسید و جنگ هم‌چنان استوار بود و مبارزان از يک‌ديگر مى‏كشتند و جنگ را برقرار مى‏كردند تا كار به آن درجه رسيد كه يک‌ديگر را به دست مى‏گرفتند و مى‏كشتند و يک‌ديگر را به دندان مى‏گزيدند. امير المؤمنين (علیه‌السلام) در آن حال مدتی حمله مى‏كرد و زمانی هم برمى‏گشت. پس، به قنبر فرمود: به سمت راست لشگر برو و عبد الله بن جعفر و فرزند من محمد را بگو تا گوش به من باشند و چشم از من بر ندارند تا وقتی حمله کردم، حمله کنيد و هم‌چنان كميل بن زياد و سليمان بن صرد را با خبر کن و باز به سوی چپ لشگر برو و این سخن را به قسمت چپ لشگر برسان تا تمام لشكر در فرمان من باشند.

پس، امير المؤمنين (علیه السلام) به آسمان نگريست و به بالاترین صدا دعا نمود، بعد چون شير ژیان در تاريكى شب بر آن جماعت حمله برد و يارانش نیز با او همراهی کردند. … امير المؤمنين (علیه‌السلام) بلند شد و اين‌چنین خطبه خواند: اى مردم، ديديد و دانستيد كه كار جنگ با شما و دشمنان شما تا كجا انجاميد. اكنون کار اين جماعت به جان افتاده و كارد به استخوان رسيده و آثار فتح و پیروزی نمایان شده‌است و پایان هر امرى را از ابتدای آن می‌توان فهمید. اى مردم اين قوم بر خلاف دين حقّ پاى لجاجت استوار كردند و ما را به رنج و مشقّت افکندند. من بر ايشان حمله خواهم كرد و اين حكومت را در محضر بارى تعالى به نتیجه خواهم رساند.[3]

 

[1]. «با پيشوايان كفر پيكار كنيد چرا كه آن‌ها پيمانى ندارند، شايد (با شدّت عمل) دست بردارند»؛ توبه، 12.

[2]. «ما همه شما را قطعاً مى‏آزمائيم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از ميان شما كيانند و اخبار شما را بيازماييم»؛ محمد، 31.

[3]. كوفى، ابن اعثم، الفتوح، تحقيق: طباطبائى مجد، غلامرضا، ترجمه: مستوفى هروى، محمد بن احمد، ص 659 – 668.