کپی شد
خیانت یکی از صحابه
وقتى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) آماده حركت به سوى مكه شد، حاطب بن ابى بلتعه نامهاى به قریشيان نوشت و قضيه را به آنها خبر داد و نامه را به يكى از زنان مزينه و به گفته بعضىها به ساره وابسته يكى از بنى عبد المطلب داد و دستمزدى براى او قرار داد كه نامه را به قریشیان بدهد.
پيامبر از طریق وحی خبر يافت كه حاطب چنين کاری كرده و على بن ابى طالب و زبير بن عوام را فرستاد و گفت زنى نامهاى از حاطب به سوى قريش مىبرد كه حركت ما را به آنها خبر دهد، او را بگيريد.
على و زبير بيرون رفتند و در حليفه (یا در روضه خاخ[1]) به آن زن رسيدند و او را از مركب پیاده کردند و بارش را گشتند و چيزى نيافتند. على بن ابى طالب به او گفت: «قسم مىخورم كه پيامبر خدا دروغ نگفته و ما دروغ نمىگوييم يا نامه را به من بده يا تو را میگرديم». و چون آن زن سختى او را ديد گيسوان خود را بگشود و نامه را برون آورد و تسليم كرد (و به قولى در فرج او يافتند.[2]) كه پيش پيامبر آورد و آنحضرت (صلى الله عليه و آله) حاطب را خواست و گفت: «چرا اين كار را كردى؟» حاطب گفت: «اى پيامبر خدا، من به خدا و رسول وى ايمان دارم و تغيير نيافتهام و اعتقادم را برنگرداندم، ولى مرا در ميان قریشيان ريشه و عشيره نيست و پيش آنها زن و فرزند دارم، به اين سبب خواستم پيش قریشيان جايى داشته باشم». عمر بن خطاب كه آنجا بود گفت: «اى پيامبر خدا بگذار تا گردنش را بزنم كه منافقى كردهاست.» پيامبر گفت: «اى عمر چه مىدانى شايد خداوند عز و جل به اهل بدر نگريست و گفت: هرچه خواهيد كنيد كه شما را بخشيدهام.» و خدا آیات 1 تا 4 سوره ممتحنه[3] را درباره حاطب نازل فرمود.[4]
[1]. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، العبر تاريخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آيتى، 441 – 442، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، چ اول، 1363ش؛ در سيرة النبويه: خليقه.
[2] . يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى،ج1،ص:417 ، تهران ، انتشارات علمى و فرهنگى ، چ ششم ، 1371ش.
[3]. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ من الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً في سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ من يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ. إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ. لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ الله بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ من دُونِ الله كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ من الله من شَيْءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ ».
[4]. طبری، محمد بن جریر، تاريخالطبري/ترجمه،ج3،ص 1177 و 1178؛ ابن اثیر، عزالدین، الكامل، ترجمه: خلیلی، عباس/ حالت، ابوالقاسم،ج7،ص 286 و 287.