searchicon

کپی شد

خودکشی پیامبر

پدیدۀ جعل حدیث و “دس” در احادیث (کم و زیاد و تغییر متن حدیث) متأسفانه از صدر اسلام توسط معاندین و منافقین، سابقه داشته و همواره در صدد بوده اند تا از این راه خطر ناک، بزرگترین ضربه را بر پیکر اسلام فرود آورند. در مقابل پیامبر اکرم (ص) و ائمه طاهرین (ع) و به تبع آنان علمای بزرگوار نیز همواره متوجه این خطر بزرگ بوده و شیوه های بسیار کارسازی در زمینۀ شناسایی اسناد روایات، رواج علم رجال به منظور شناسایی راویان راستگو و مورد اطمینان و طرد راویان ضعیف و در زمینه صیانت متن احادیث روش هایی مانند عرضۀ حدیث بر امامان و عالمان ، مقابلۀ نسخه ها، اجازۀ نقل حدیث، روش فهرستی و….را برای مقابله با آن ابداع نموده واین توطئه را خنثی کرده اند.[1]

برای اطلاع بیشتر به پاسخ 1937 (سایت اسلام کوئست: 2185) ( تشخیص و تمییز احادیث صحیح) مراجعه کنید.

یکی از نمونه های احادیث جعلی روایاتی از اهل سنت است که در این موضوع آمده است.

توضیح این که در موضوع اولین آیه و سورۀ نازل شده بر پیامبر گرامی اسلام (ص)، که معمولا تحت سورۀ “علق”، در تفاسیر انجام می گیرد، روایتی از عایشه نقل شده است که در آن به اولین آیات وحی و دوران فترت وحی، و داستان ورقة بن نوفل اشاره می کند.[2]

طبق این روایات اهل سنت، از پیامبر (ص) نقل شده است که در دوران فترت (انقطاع وحی)، و به همین دلیل، ایشان قصد داشتند خود را از کوه پرتاب کنند که فرشتۀ وحی بر ایشان نازل می شود و آن حضرت را از این کار منع می نماید.

این روایات در “صحیح بخاری”، “صحیح مسلم ” و ” مسند حنبل” آمده است.[3]

روایات در صحیح بخاری:

بخاری در دو جا این روایت را آورده است. 1. باب تعبیر و در باب “اول ما بدئ به رسول الله (صلى الله عليه و سلم) من الوحي الرؤيا الصالحة”، در این جا اقدام به خود کشی حضرت به جهت حزن و اندوه حاصل از انقطاع وحی، ذکر شده است.[4] اما در باب روایات یحیی بن بکیر، این روایت را از وی نقل کرده و ذیل روایت که ناظر به این اقدام است، نیامده است.[5]

روایات در مسند احمد:

در مسند احمد نیز این روایت دوبار آمده است. یک بار با این سند: “گفت به ما: عبدالله و او از پدرش و او از حجاج و او از لیث بن سعد و او از عقیل بن خالد گفت: و گفت محمد بن مسلم: از عروة بن زبیر شنیدم که می گفت: عایشه گفته است…”.[6] در سند دوم که اقدام به خودکشی پیامبر آمده است، سند آن به این ترتیب است: “بعد از عبدالله و پدرش به تریب، عبدالرزاق، معمر و الزهری آمده است”.[7]

روایات در صحیح مسلم:

همین روایات به نقل از عروه و او هم از عایشه در صحیح مسلم آمده است، ولی هرگز اقدام به خودکشی در آن ذکر نشده است. شاید دلیلش این باشد که روایت را از طریقی غیر از طریق معمر ذکر کرده است.[8] سند وی از این قرار است: “مرا حدیث کرد احمد بن عمرو و او از ابن وهب و او از یونس و او از شهاب و او از عروه و او از عایشه…”.[9]

نقد روایات از دیدگاه اهل سنت:

1. همان طور که دیده می شود این پنج روایت در اصل یک روایت است که همه از عایشه نقل می کنند، پس کثرت روایت نیست، بلکه در حکم خبر واحد است.

2. این روایت، با سند دیگری، که در سلسله سند آن “معمر” وجود ندارد، توسط بخاری[10]، مسلم[11] و احمد[12] ذکر شده است. جالب است که همه این نقل ها که “معمر” در آن حضور ندارد، قسمت پایانی حدیث که در آن اقدام به خودکشی پیامبر ذکر شده، نیامده است. این بیان قرینۀ خوبی است که بگوییم آخر این روایت از زیادات و ابتکارات شخصی معمر است.

3. ابن حجر عسقلانی از شارحین بزرگ کتاب صحیح بخاری، در شرح این حدیث می گوید: این قسمت از روایت که گفت: “فترت وحی حاصل شد تا این که پیامبر محزون شد و …”، این قسمت و مابعدش تا آخر، همه از زیادات “معمر” بر روایت عقیل و یونس است. نحوه نوشتن مولّف (بخاری) باعث شده است که گمان شود این جزء روایت است. الحمیدی نیز با این روایت چنین برخورد کرده است. وی می گوید: تا اول “فترة الوحی” روایت است، و در همین موضع روایت عقیل پایان می یابد. من (ابن حجر) گمان می کنم این زیادات، منحصر به روایت “معمر”، است؛ چراکه از غیر طریق او، بخاری همین روایت را نقل می کند، ولی آخر این روایت (که مشتمل بر فترت وحی و خودکشی پیامبر است) وجود ندارد. الاسماعیلی نیز تصریح کرده است که این زیادات، از ناحیه معمر است و جزء روایت نیست. احمد و مسلم و ابو نعیم و الاسماعیلی همه از “لیث” و اصحاب او این روایت را بدون این زیادات نقل کرده اند”.[13]

4. افراد زیادی از کسانی که در طریق این روایات قرار دارند، توسط علمای رجال اهل سنت، تضعیف شده اند که به علت پرهیز از طولانی شدن، به این قسمت اشاره نمی شود.[14]

نقد روایات از دیگاه شیعه:

1. این شبه روایات اصلا در منابع روایی شیعه وجود ندارد، بلکه مخالف قطعی با عصمت انبیا است. عمل قتل نفس (خودکشی) در روایات ما و حتی اهل سنت به زشتی بسیار یاد شده است. پیامبری که خود راهنما و الگوی همه باید باشد، هرگز دست به عملی نمی زند که اعتماد مردم را از خود سلب کند.

2. حتی داستان ورقةبن نوفل که در ابتدای این روایات نقل شده است، از طرف علمای شیعه مورد شک و تردید بسیار قرار گرفته است. برای نمونه فقط سخنان علامه طباطبائی را در این باره ذکر می کنیم. ایشان می گوید: “ولى اين داستان كه در روايات آمده خالى از اشكال و بلكه اشكال ها نيست، براى اين كه اولا: به رسول خدا (ص) نسبت شك در نبوت خود داده و گفته كه آن جناب احتمال داده آن صدا و آن شخصى كه بين زمين و آسمان ديده و آن سوره‏اى كه به او نازل شده همه از القائات شيطانى باشد، ثانيا: به وى نسبت داده كه اضطراب درونيش زايل نشد، تا وقتى كه يك مرد نصرانى- ورقة بن نوفل- كه خود را به رهبانيت زده بود، به نبوتش شهادت داد، آن وقت اضطرابش زايل شد، با اين كه خداى تعالى در باره آن جناب فرموده: “قُلْ إِنِّي عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي”، چگونه ممكن است چنين كسى از سخنان يك نصرانى تحت تاثير قرار گيرد، و براى آرامش خاطرش محتاج به آن باشد، مگر در آن سخنان چه حجت روشنى بوده؟ و مگر خداى تعالى در باره آن جناب نفرموده: “قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي”، و آيا اعتماد كردن به قول ورقه بصيرت است، و بصيرت پيروانش هم همين است كه ايمان آورده‏اند به كسى كه به گفتارى بى دليل ايمان آورده و اعتماد كرده؟ و آيا وضع ساير انبيا هم بدين منوال بوده، و آن جا كه خداى تعالى مى‏فرمايد: “إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ”، امت اين انبيا هم اعتمادشان به نبوت پيغمبرشان براى اين بوده كه مثلا پير مردى همانند ورقه گفته است كه نوح پيغمبر است، و يا هود و صالح پيغمبرند؟ قطعاً پايه تشخيص نبوت يك پيغمبر اين قدر سست نيست. بلكه حق اين است كه نبوت و رسالت ملازم با يقين و ايمان صددرصد شخص پيغمبر و رسول است، او قبل از هر كس ديگر يقين به نبوت خود از جانب خداى تعالى دارد، و بايد هم چنين باشد، روايات وارده از ائمه اهل بيت (ع) هم همين را مى‏گويد”.[15]



[2]. الحميدی، محمد بن فتوح، الجمع بین الصحیحین البخاری و مسلم، ج 4، ص 47، دار النشر، دار ابن حزم، بيروت، 1423هـ – 2002م؛ ابن کثیر، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، ج 8، ص 421، دار الكتب العلمية، منشورات محمدعلى بيضون‏، بيروت ، 1419 ق‏؛ زحیلی، وهبة بن مصطفی، التفسير المنير في العقيدة و الشريعة و المنهج، ج‏30، ص312، دارالفکر المعاصر، بیروت- دمشق، 1418.

[3]. الشیبانی، احمد بن محمد بن حنبل، ج 56، ص 321، ح 26712، وزارة اوقاف مصر.

[4]. بخاری، محمد بن اسماعیل، الصحیح، ج 23، ص114،ح 6982، “يَحْيَى بْنُ بُكَيْرٍ حَدَّثَنَا اللَّيْثُ عَنْ عُقَيْلٍ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ . وَحَدَّثَنِى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ قَالَ الزُّهْرِىُّ فَأَخْبَرَنِى عُرْوَةُ عَنْ عَائِشَةَ”.

[5]. الصحیح، ج 1، ص 8، و ج 14، ص 1190، يحيى بن بكير، عن الليث، عن عقيل، عن ابن شهاب، عن عروة بن الزبير، عن عائشة.

[6]. «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ حَدَّثَنِى أَبِى حَدَّثَنَا حَجَّاجٌ أَخْبَرَنَا لَيْثُ بْنُ سَعْدٍ قَالَ حَدَّثَنِى عُقَيْلُ بْنُ خَالِدٍ قَالَ وَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ سَمِعْتُ عُرْوَةَ بْنَ الزُّبَيْرِ يَقُولُ قَالَتْ عَائِشَةُ”.، الشیبانی، احمد بن محمد بن حنبل، مسند احمد، ج 56، ص 225، ح26616، وزارة اوقاف مصر.

[7]. “حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ حَدَّثَنِى أَبِى حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ عَنِ الزُّهْرِىِّ فَذَكَرَ حَدِيثاً ثُمَّ قَالَ قَالَ الزُّهْرِىُّ فَأَخْبَرَنِى عُرْوَةُ عَنْ عَائِشَةَ”، مسند احمد بن حنبل، ج 56، ص321، ح 26712، همچنین حدیث 26001.

[8]. النیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 1، ص 139، دار احیاء التراث، بیروت.

[9]. “حدثني أبو الطاهر أحمد بن عمرو بن عبدالله بن سرح أخبرنا ابن وهب قال أخبرني يونس عن ابن شهاب قال: حدثني عروة بن الزبير أن عائشة، صحیح مسلم، ج1، ص 139.

[10]. الصحیح، ج 1، ص 8، و ج 14، ص 1190، يحيى بن بكير عن الليث عن عقيل عن ابن شهاب عن عروة بن الزبير عن عائشة.

[11]. صحیح مسلم، ج 1، ص 139.

[12]. مسند احمد، ج 56، ص 225، ح26616.

[13]. عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، ج 19، ص 449، بیجا،بیتا.

[14]. نک: تهذیب التهذیب، شهاب الدین أحمد بن علی بن حجر العسقلانی، ج 9، ص 398؛ ج 4 ، ص 135، دار الفکر، الطبعة الاولی، 1404 ﻫ. ؛ التاریخ الکبیر، أبو عبد الله محمد بن إسماعیل بن إبراهیم بن المغیرة البخاری، ج 4 ، ص 84، شماره  2044؛ أبو الحجاج جمال الدین یوسف المزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال ، ج 29، ص 445 ، شماره  6440،بیروت، مؤسسة الرسالة، الطبعة الرابعة، 1406 ﻫ؛ میزان الاعتدال فی نقد الرجال، أبی عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی، تحقیق، علی محمد البجاوی، بیروت، دار المعرفة، ج 3، ص 662 ، شماره  7993 ؛ تهذیب التهذیب، شهاب الدین أحمد بن علی بن حجر العسقلانی، دار الفکر، الطبعة الاولی 1404 ﻫ. ، ج 9 ، ص 323 ، شماره  606، تنها این قسمت ازآدرس islamics.blogfa.com/post-3.aspx استفاده شده است.

[15]. طباطبائی، محمد حسین، المیزان في تفسیر القرآن، موسوی همدانی، ج 20، ص 557،نشر جامعه مدرسین، قم ، 1374.