کپی شد
خواستگاری امیرالمؤمنین (علیه السلام) از فاطمه ام البنین
حضرت علی (علیه السلام) پس از مشورت با برادرش عقیل، تصمیم بر خواستگاری و ازدواج با فاطمه کلابیه را گرفت و برادرش عقیل را برای خواستگاری نزد پدر فاطمه فرستاد. حزام پدر امالبنین که بسیار میهمان دوست بود، پذیرایی کاملی از او کرده، با احترام فراوان به او خیرمقدم گفت و در پیش پای وی قربانی کرد. سنت و رسم عرب این بود که تا سه روز از میهمان پذیرایی نموده و روز سوم حاجت او را می پرسیدند و از علت آمدنش سؤال می کردند. خانواده امالبنین که خارج از مدینه زندگی می کردند نیز چنین رسمی را بهجای آوردند.
روز چهارم با ادب و احترام از علت ورود عقیل جویا شدند، وی گفت: به خواستگاری دخترت فاطمه، برای پیشوای دین و بزرگ اوصیا و امیر مؤمنان علی بن ابیطالب (علیهماالسلام) آمدهام. حزام که هرگز پیشبینی چنین پیشنهادی را نمیکرد، حیرتزده و با کمال صداقت و راستگویی گفت : بَه بَه چه نسب شریفی و چه خاندان با مجد و عظمتی! اما ای عقیل شایسته امیرالمؤمنین یک زن بادیه نشین با فرهنگ ابتدایی بادیه نشینان نیست. او با یک زن که فرهنگ بالاتری دارد باید ازدواج کند و این دو فرهنگ با هم فرق دارند.
عقیل پس از شنیدن سخنان وی گفت: امیرالمؤمنین از آنچه تو می گویی خبر دارد و با این اوصاف، میل به ازدواج با او دارد. پدر امالبنین که نمی دانست چه بگوید، از عقیل مهلت خواست تا از مادر دختر، ثمامه بنت سهیل و خود دختر سؤال کند و به او گفت: زنان بیشتر از روحیات و حالات دخترانشان آگاه هستند و مصلحت آنها را بیشتر میدانند».[1]
وقتی حزام نزد همسر و دخترش برگشت، دید همسرش موهای امالبنین را شانه میزند و او از خوابی که شب گذشته دیده بود، برای مادر سخن چنین می گوید: مادر خواب دیدم در باغ سرسبز و پردرختی نشسته ام که نهرهای روان و میوههای فراوانی در آنجا وجود داشت. ماه و ستارگان می درخشیدند و من به آن ها چشم دوخته بودم و درباره عظمت آفرینش و مخلوقات خدا فکر میکردم. در این افکار غرق بودم که ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نوری از آن ساطع میشد که چشمها را خیره میکرد. در حال تعجب و تحیر بودم که سه ستاره نورانی دیگر هم در دامنم دیدم. نور آنها نیز مرا مبهوت کرده بود. هنوز در حیرت و تعجب بودم که هاتفی ندا داد و مرا با اسم خطاب کرد، من صدایش را میشنیدم ولی او را نمی دیدم. او میگفت:
بشراکِ فاطمةُ بسادة الغُرَر *** ثلاثة انجم و الزاهر القمر
یعنی: فاطمه مژده باد تو را به سروری و نورانیت. به ماه نورانی و سه ستاره درخشان.
ابوهم سید فی الخلق قاطبة *** بعد الرسول کذا قد جاء فی الخبر
پدرشان سید و سرور همه انسانها بعد از پیامبر گرامی است و اینگونه در خبر آمده است».
پس از خواب بیدار شدم در حالی که می ترسیدم. مادرم! تأویل رؤیای من چیست؟! مادر به دخترک فهیمه و عاقله خود گفت: دخترم رؤیای تو صادقه است، ای دخترکم به زودی تو با مرد جلیل القدری که مجد و عظمت فراوانی دارد، ازدواج می کنی؛ مردی که مورد اطاعت امت خود است. از او صاحب چهار فرزند میشوی که اولین آنها مثل ماه چهرهاش درخشان و سه تای دیگر چونان ستاره هستند. پس از صحبت های دوستانه و صمیمانه مادر و دختر، حزام بن خالد وارد اتاق شد و از آنها در مورد پذیرش علی (علیهالسلام) سؤال کرد و گفت: آیا دخترمان را شایسته همسری امیرالمؤمنین (علیه السلام) می دانی؟ بدان که خانه او خانه وحی و نبوت، خانه علم و حکمت و آداب است. اگر (دخترت را) اهل و لایق این خانه میدانی – که خادمه این خانه باشد – قبول کنیم و اگر اهلیت در او نمیبینی جواب رد بدهیم؟
همسر او که قلبی مالامال از عشق به امامت داشت، گفت: «ای حزام! بهخدا سوگند من او را خوب تربیت کردهام و از خدای متعال و قدیر خواستارم که او واقعا سعادتمند شود و برای خدمت به آقا و مولایم امیرالمؤمنین (علیه السلام) صلاحیت داشته باشد. پس او را به علی بن ابیطالب (علیهماالسلام)، مولایم، تزویج کن».[2] عقیل با اجازه از ام البنین عقد بین این دو بزرگوار را اجرا کرد با مهریه ای که سنت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) بود و برای دختران و همسران خود معین کرده بود و آن 500 درهم بود در حالی که پدر او می گفت: «او هدیه ای است از سوی ما به پسرعموی رسول خدا و ما طمع به مال و ثروت او ندوخته ایم».[3]
[1]. موسوی مقرّم، عبد الرزاق، مقتل الحسين (عليه السلام) مقرم، ص 216.
[2]. الناصری البحرینی، محمدعلی، مولد عباس بن علی (علیه السلام)، ص 36 – 38.
[3]. همان، ص 39؛ سایت حوزه نت.