searchicon

کپی شد

خوارج

فهرست

خوارج در لغت

خوارج در لغت، جمع خارجى، از خروج به معناى سركشى و طغيان گرفته شده و معادل فارسى آن شورشيان، جمع شورشى است.[1] كلمه «خروج» اگر به «على‏» متعدى شود، دو معناى نزديک به يک‌ديگر دارد: يكى در مقام پيكار و جنگ‌برآمدن، و ديگرى تمرّد و عصيان و شورش.‏[2]

معنای اصطلاحی خوارج

خوارج در اصطلاح، فرقه‌اى اسلامى است كه بر امام على بن ابى طالب (علیهما السلام) در صفين خروج كردند، و توسّعا اقوام «قيام» كننده بر ضد حاكم را «خارجون» و «خوارج» هر دو مى‏‌گويند. بعدها نيز هركس را كه بر ضد امامى خروج مى‏‌كرده كه جماعت بر امامت او اتفاق كرده بودند، خارجى مى‏‌گفتند، خواه اين خروج در روزگار صحابه بر ضد ائمه راشدين باشد، خواه پس از آنها بر ضد تابعين يا ساير حكام اسلامى.[3]

اسامی و نام‌های خوارج

برای خوارج، نام‌ها و اسامی ذکر شده که در ادامه مطرح می‌شود:

1. «شراة» نام دیگر خوارج

شراة يكى از نام های خوارج، مفرد آن شارى و به معناى فروشندگان مى‏‌باشد. برخی گفته اند: اين عنوان را خوارج از اين رو انتخاب كردند كه (به گمان خودشان) جان خويش را براى پاداش اخروى فدا مى‏‌كردند.[4]

بر این اساس اين نام از آيه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ …»[5] گرفته شده است.

خوارج لقب شراة را به همان معنائی که در آیه ذکر شده  می‏گرفتند، اما مخالفان‏ آنها، شراة را جمع شاری و شاری را به معنای لجباز و عنود گرفته‏‌اند. ابن منظور هم گفته است که ‏« شری‏» به معنای‏ غضب و لجاجت آمده و این که به خوارج، شراة می‏گویند برای آن است که آنها لجاجت می‏‌کردند.[6]

2. «حروریه» نام دیگرخوارج

حروریه نام دیگر خوارج است. چنان که شهرستانی در ملل و نحل می نویسد: اسماؤهم: حرورية، و محكمة، و مارقة.[7] این لقب از آن جهت برخوارج اطلاق می‏شود که نخستین گروه انشعابی از سپاه‏ امیرالمومنین (ع) که دوازده هزار نفر بودند‏ پس از بازی حکمیت و توطئۀ‏سران خوارج، از آن حضرت جدا شدند و با محکوم‏ کردن قبول حکمیت به جای کوفه به[8] حروراء رفتند و در آن جا اجتماع نمودند؛ از اين رو به «حروريه» موسوم شدند.[9] ‏به نظر می‏رسد که اطلاق حروریه به خوارج در همان روزهای نخست شایع بوده‏ است.‏[10]

3. «مُحَكِّمه» نام دیگر خوارج

یکی از اسم های دیگر خوارج محکمه می باشد. خوارج‏ را محكّمه‏ می خواندند. چون حكميت را قبول نکرده و شعار لا حکم الا لله را سر دادند، و از سپاه امام علی (ع) خارج شدند.[11]

4. «مارقین» نام دیگر خوارج

مرق در لغت عرب به معناى خروج است. چنانچه می گويند كه «مرق السهم من القوس»؛ يعنى تير از كمان‏ بيرون رفت. امّا مارقين جماعت خوارج را می گويند كه در ايام خلافت آن حضرت (ع) از اطاعت ایشان بیرون رفتند.[12]

مارقين جمع مارق و صفت فاعلى از مروق، به معناى جستن تير از كمان است، خوارج را كه از جمع مسلمانان بيرون شدند، مارقين می گويند.[13] دليل نام گذارى خوارج به مارقين گفتار پيامبر اكرم (ص) است كه در باره ذو الثّديه فرمود: از اصل و نسب اين مرد، قومى برمى‏خيزند كه از دين خارج مى‏شوند چنان كه تير از هدف انحراف مى‏يابد.[14]

5. «خوارج»

فراگير‏ترين نام براي اين گروه، نام خوارج است. اين نام از حديث معروفي از پيامبر (ص) اقتباس شده كه فرمود: سَيَخْرُجُ قَوْمٌ يَمْرُفُونَ مِنَ الدّين؛ به‌زودي قومي خروج مي‌كنند كه آنها از دين بيرون رفته‌‏اند. همچنين از اين نظر كه آنان بر اميرمؤمنان علي(ع) خروج كردند، به آنها خوارج گفته مي‌‏شود.[15]

شهرستاني در تعريف اصطلاحی خوارج مي‏گويد: هر كسي كه بر امام حق خروج كند آن هم امامي كه مردم بر او اتفاق كرده‏‌اند، خارجي ناميده مي‏شود، اعم از اين كه در زمان صحابه بر خلفاي راشدين خروج كرده باشد و يا پس از آنها در عهد تابعين و يا هر امامي در هر زماني باشد.[16]

بي‌شک اين تعريف، تعريف نادرستي است؛ زيرا خوارج اصطلاح خاصي است كه شامل خروج‌كنندگان بر اميرمؤمنان علي(ع) آن هم در جريان جنگ صفين و پس از قبول حكميت مي‏شود. پس از آن هم، هر كسي انديشه‏ هاي آنها را پذيرفته باشد، در اصطلاح جزو خوارج به شمار مي‌آيد و اين درست نيست كه ما هر كسي را كه بر امامي خروج كرد خوارج بناميم، بلكه آنها را در اصطلاح فقهي «باغي» و «بغاة» مي‏نامند. حتی كساني كه پيش از جريان حكميت بر حضرت علي(ع) خروج كردند، مانند سپاه معاويه و يا طلحه و زبير و سپاه جمل، در اصطلاح، خوارج ناميده نمي‌شوند. البته اطلاق اين نام به آنها از نظر لغوي اشكالي ندارد، ولي بحث درباره اصطلاح خاص خوارج است كه در متون تاريخي و كلامي آمده است.

آقاي نايف محمود نيز سخن شهرستاني را پذيرفته است و حتی در تأييد او عبارتی را از ابن‌كثير نقل كرده كه گفته است: انقلاب كنندگان بر ضدّ عثمان خوارج بودند.[17]

اين مطلب درست نيست و نبايد معناي لغوي يك لفظ را با معناي اصطلاحي در هم آميخت. اين كه ابن‌كثير به انقلابيون عليه عثمان خوارج گفته است يا منظورش معناي لغوي كلمه است و يا خواسته است ميان آنها و خوارج كه در جنگ صفين به وجود آمدند، رابطه برقرار سازد و بگويد اينان همان‌ها بودند. اين احتمال را آقاي نايف محمود خود نيز بيان كرده است.

خود خوارج نيز اين نام را مي‌پسندند و در شعرهايي كه از آنها برجاي مانده است، كلمه خوارج را مرتب تكرار كرده‌اند. آنها خوارج را از همان مادّه خَرَجَ گرفته‏اند، ولي به معناي خروج عليه ستم و كفر دانسته‌اند و به آيه شريفه: «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِرا اِلَي اللّه وَ رَسُولِه[18]  استناد كرده‌اند[19]

شاخصه‌های خوارج

خوارج، دارای شاخصه‌های فکری و ظاهری بودند که در ادامه به آنها اشاره می‌شود:

الف. شاخصه‌های فکری خوارج

شاخصه‌های فکری خوارج عبارت است از:

1. تنگ‌نظری خوارج

خوارج مردمى تنگ‌نظر و كوته‌بین بوده و در افقى بسيار پست فكر مى‏‌كردند. اسلام و مسلمانى را در چهارديوارى انديشه‏‌هاى محدود خود محصور كرده بودند. مانند همه كوته‌نظران ديگر مدعى بودند كه همه بد مى‏‌فهمند و يا اصلًا نمى‌‏فهمند و همگان راه خطا مى‏‌روند و همه جهنمى هستند. اين گونه كوته‌نظران، اول كارى كه مى‏‌كنند اين است كه تنگ‌نظرى خود را به صورت يک عقيده دينى درمى‏آورند، رحمت خدا را محدود مى‌‏كنند، خداوند را همواره بر كرسى غضب مى‏‌نشانند و منتظر اين می‌دانند كه از بنده‌‏اش لغزشى پيدا شود و به عذاب ابد كشيده شود.[20]

2. جهل و کج‌فهمی خوارج

یکی از ویژگی های خوارج، کج فهمی آنان بود. به دلیل همین کج فهمی بود که امام علی (ع) در زمان رحلت در وصيتشان به فرزندش حسن (ع) مى‏گويد: «و لا تقاتلوا الخوارج بعدى، فليس من طلب الحقّ فأخطأه كمن طلب الباطل فأدركه. بعد از من با خوارج نبرد نكنيد؛ زيرا كسى كه در جست­وجوى حق بوده و خطا كرد مانند كسى نيست كه طالب باطل بوده و آن را يافته است.

سيّد رضىّ مى‏گويد: مقصود امام معاويه و اصحاب او است.[21]

همچنین وقتی که جويرية بن ذراع يا ابن وداع يا ديگرى از خوارج خروج كردند، معاويه به امام حسن (ع) گفت: به سوى ايشان خارج شو و با آنها جنگ کن.

حضرت فرمودند: خداوند مرا از اين كار منع فرموده است.

معاويه گفت: براى چه، آيا ايشان دشمنان شما و من نيستند؟

حضرت فرمودند: آرى اى معاويه ولى اين طور نيست كسى كه طالب حقّ بوده ولى به خطاء رود مانند كسى باشد كه باطل را طلب كند و بيابد آن را.[22]

ب. شاخصه‌های ظاهری خوارج

همان طوری که خوارج در فکر و عقیده، خصوصیات و ممیزات ویژه ای داشتند در ظاهر هم دارای خصوصیاتی بودند. چنان که از سخنان پيغمبر (ص) در هنگامى كه خوارج را وصف مي فرمودند، معلوم مى‏شود. آن حضرت فرمود: ايشان از دين به در مي روند همچنان كه تير از نشانه و علامت ايشان تسبيد است به معناى سر تراشيدن و نشانه ديگر به كار نبردن روغن.[23]

عوامل پیدایش خوارج

عوامل پیدایش خوارج عبارتند از:

1. تندروی و قرائت نادرست از دین

یکی از عوامل پیدایش فرقه خوارج، تندروی ها و قرائت نادرست آنها از دین بود. این عامل نقش به سزایی در پیدایش خوارج داشت. و گویا همین عوامل سبب شد که از پیروی امیرمؤمنان(ع) بیرون روند و به وادی گمراهی گام نهند؛ تا جایی که امام زمان خویش را کافر پنداشته، از وی خواستند تا از گناه ناکرده توبه کند.[24]

در مقابل، آن حضرت با استدلال و منطق روشن با این کج اندیشی ها به مبارزه گفتاری برخاست، امّا این گروه که هیچ گونه دلیل و حجت روشنی نداشتند، ناآگاهانه و از سرتندروی دست به شمشیر بردند و سرانجام در جنگ نهروان از دم تیغ امام (ع) و یارانش گذشتند.[25]

2. ضعف بُنیان‌های عقیدتی

با توجه به این که شرایط عراق، در زمان امیرالمومنین (ع) به گونه ای بود که مردم کمتر می توانستند از وجود امیرالمومنین (ع استفاده کنند و مجبور بودند که همیشه در جنگ باشند؛ ازاین رو از نظر اعتقادی و تقویت مبانی فکری، کار چندانی بر روی آنها صورت نگرفت؛ به طوری که غیر از احکام نماز، روزه و جنگ، از دیگر مبانی و آموزه های عقیدتی اطلاعات چندانی نداشتند.

در دوره خلفای گذشته با کمال تأسف، بیشتر به کشورگشایی اهتمام می شد؛ غافل از این که به موازات بازکردن دروازه های اسلام به روی ملت های دیگر، می بایست فرهنگ و معارف اسلامی را نیز به مسلمانان تعلیم داد. افزون بر این، مردم عراق از ابتدا دارای رهبری خاص و مشخص نبودند تا بنیان های فکری آنان را بر اساس اصولی صحیح تربیت کند؛ زیرا همواره با درخواست اهالی این دیار از طرف خلیفه وقت، حاکم این منطقه و به خصوص کوفه، تعویض می شد و اهل عراق به علت کنجکاوی و هوشیاری، به عدم اطاعت و ایجاد اختلاف با فرمانروایان خود معروف بودند و این خود در رشد و نمو عقیده خارجی گری و طغیان گری سهمی چشم گیر داشت؛ برخلاف مردم شام که پس از فتح این سرزمین، یزید بن ابی سفیان و سپس برادرش معاویة بن ابی سفیان، مسلک اموی را به نام اسلام حقیقی به مردم آن دیار باورانده بودند و آنان نیز کورکورانه تقلید می کردند.[26]

3. تعصبات قبیله ای

با توجه به این که اسلام در جزیره العرب وارد شده بود و همه برتری ها به جز برتری تقوا را از میان برداشته بود، و اکثر مردم نیز مسلمان شده بودند، ولی متاسفانه عرب های آن زمان به عادات زشت قبل از اسلام پای بند بوده و نسبت به آن تعصبات زیادی داشتند و همین تعصب باعث می شد که از پذیرش حرف حق، شانه خالی کنند چنان که در جریان جنگ صفین، تعصبات قبیله ای که میان عرب ها رایج بود، در ظهور خوارج نقشی به سزا داشت؛ بسیاری از رهبران خوارج از قبیله «بنی تمیم» و «بنی ربیعه» بودند؛ چنان که نافع بن ازرق حنظلى و عبد الله بن صفار سعدى و عبد الله بن اباضى و حنظلة بن بيهس. و بنى ماحوز عبد الله. و عبيد الله و زبير از بنى سليط بن يربوع‏، همگی از قبیله بنی تمیم[27] و أبو بلال مرداس بن أديّة و پدرش حدير بن عمرو بن عبيد بن كعب از‏ بنی ربیعه بودند.[28] گرچه از قبایل دیگر، کم و بیش، در میان آنان یافت می شد، ولی بیشتر رهبران خوارج و هسته مرکزی آنان را قبیله بنی تمیم تشکیل می داد و از طایفه «قریش» کسی در میان آنان نبود و اکثر سربازان خارجی نیز از قبیله بنی تمیم بودند.

قبیله بنی تمیم در زمان جاهلیت با قبیله «مُضَر» خصوصا با تیره قریش، دشمنی و ستیز داشتند؛ به طوری که پس از اسلام که به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه و بیگاه دشمنی خویش را ابراز می کردند و از این که پیامبر(ص) از قریش است ناراحت بوده، رشک می ورزیدند.

این پیشینه سوء تفاخر و تعصبات قبیله ای، نقشی به سزا در جدایی آنان از مسیر اسلام راستین داشته است که نخستین نشانه های آن در ماجرای سقیفه، بعد از رحلت رسول اکرم (ص) رخ نمود و سرنوشت امت اسلام را برخلاف خواست خدا و رسولش رقم زد و امت پیامبر (ص) را به مسیری بیراهه سوق داد و از مسیر حق منحرف ساخت.

در دوران حکومت عثمان، عصبیت ها، سنت های قبیله ای و تموّل گرایی بار دیگر زنده شد و کارهای مخالف سنت پیامبر(ص) گسترش یافت. این کارها، در نهایت، قیام مردم و قتل خلیفه را به دنبال داشت؛ طیف وسیعی که در این قتل شرکت داشتند. عده زیادی از آنها بعدها هسته مرکزی خوارج را تشکیل دادند. پس از کشتن خلیفه، نزد امام علی(ع) آمدند وبا وی دستِ بیعت دادند؛ از جمله این که هفتصد تن از مهاجران و هشتصد نفر از انصار با حضرت بیعت کردند.[29]

دیری نپایید که گروهی نقض بیعت کردند؛ برای نمونه طلحة بن عُبیدالله و زُبیر بن عوام، جزو اولین نفراتی بودند که با امام علی(ع) بیعت کردند،[30] ولی به همراهی عایشه، جنگ جمل را بر امام (ع) تحمیل نمودند؛ حضرت امیرمؤمنان(ع) ضمن بررسی انحرافات و کینه توزی های طلحه و زبیر، به پیشگاه الهی چنین شکوه کردند: «اللُّهمَّ إنّهما قَطَعانی و ظَلَمانِی و نَکَثا بَیْعَتی و ألبّا النّاسَ عَلَیّ [31] خدایا! آن دو، پیوند مرا گسستند و بر من ستم کردند و بیعتم را شکستند و مردم را برای جنگ با من گرد آوردند».

در پی جنگ جمل که با پیروزی قاطع امام علی(ع) پایان یافت، دومین جنگ توسط معاویه بر امام(ع) تحمیل شد. سپاهیان حضرت امیر(ع) که از قبایل مختلف و با انگیزه های گوناگون مانند تعصبات قبیله ای در صحنه «صفین» حضور پیدا کرده بودند، با حیله عمروعاص روبه رو شدند و در اندک زمانی شمشیر برزمین نهادند و حضرت را به داوری کتاب الهی و در نهایت پذیرش حکمیت واداشتند، ولی در این میان، تعصبات قبیله ای پدیدار گشت و این جریان انحرافی هنگام انتخاب حکمین، بروز بیشتری پیدا کرد.

بدین شرح که وقتی امام(ع) عبداللّه بن عباس را برای داوری برگزیدند و فرمودند که هر گرهی عمروعاص ببندد، ابن عباس باز خواهد کرد و هر گرهی را که عمرو باز کند، او خواهد بست، در این میان صدای اشعث بن قیس بلند شد که نباید دو حَکَم از قبیله مُضَر باشند؛ ما از طرف خود باید فردی از اهالی یمن را انتخاب کنیم؛ وی گفت: اگر دو حَکم به ضرر ما حُکم کنند ولی یمنی باشند، بهتر است تا به نفع ما حُکم کنند و از قبیله مُضَر و قریش باشند! این غائله، سرانجام با انتخاب ابوموسی اشعری یمنی ختم گردید.[32]

چنان که مشاهده می شود، این گروه متعصب و نژادپرست، ضرر احتمالی خویش را در نتیجه حَکَمیت، بر انتخاب فردی قریشی ترجیح دادند و این نشانه ای از شدت تعصبات قبیله ای در میان آنان بود؛ حتی هنگامی که امام علی(ع)، ابن عباس را جهت مذاکره نزد آنان به اردوگاه حروراء فرستاد، آنها وقتی خود را در مقابل استدلال های قوی و منطقی او خلع سلاح یافتند، در نهایت به یک­دیگر گفتند: احتجاج قریش را برای خود حجت قرار ندهید؛ زیرا آنان قومی هستند که خداوند درباره آنها فرمود: «بَل هُم قَومٌ خَصِمُون»[33]بنابر این، همگی از کنار ابن عباس دور شدند.

تاریخ اسلام همواره از این دست تعصبات قبیله ای پر بوده که همگی نشان گرِ روح نژاد پرستی خوارج است که علی رغم تظاهرشان به اسلام، زهد و تقوا، تعصب های قبیله ای در اعمال آنها آشکار بود. نکته درخور تأمل در سیره عملی و نظری آنان این است که در ورای سیمای فریبنده خود، این گونه تعصبات را نیز داشتند که با اندکی درنگ به روشنی مشاهده می شود. این نژاد پرستی چنان شدت یافت که روح ناسازگاری را در آنان برتافت؛ به گونه ای که در برهه ای از زمان، فرمانروایی بر جامعه را انکار و نوعی آنارشیسم را در اندیشه ها تبلیغ می کردند؛ اگرچه عملاً، در «حروراء» برای خود فرمانده و امیر برگزیدند و با عبداللّه بن وهب راسبی دست بیعت دادند.

بنابراین، باید در مواردی ریشه های دشمنی سران خوارج با امیرمؤمنان، علی(ع) را در تعصبات قبیلگی آنها جست­وجو کرد و چنین می نماید که آنان از مدت ها پیش، در صدد ضربه زدن به حضرت بودند و جریان حکمیت را بستر مناسبی برای اجرای منویات خود یافتند، ولی باید حساب اکثریت نادانی را که به نام «قُراء»، جاهلانه و با حماقت، از شعارهای فریبنده سران خوارج پیروی کردند، از حساب این گروه متعصب، مغرض و فتنه گر جدا دانست.[34]

4. ترک صحنه سیاست توسط یاران نزدیک امام علی (علیه السلام)

یکی از عوامل مهم در پیدایش گروه خوارج، ترک صحنه سیاست از سوی خواص بود؛ به طوری که گروهی از صحابه از روی کج فهمی و سوء برداشت، از صحنه سیاسی اجتماعی کناره گیری کردند و بعضی حتی از بیعت با امیرمؤمنان(ع) سرباز زدند و در جریان جنگ های جمل و صفین، خویش را از حوادث جاری جامعه اسلامی کنار کشیدند.

این عامل توانست در ایجاد روزنه های شک و تردید در میان توده مردم مؤثر واقع شود و به مخالفت ها و شورش هایی ضد حاکم اسلامی بینجامد؛ چنان که در جنگ جمل، سعدبن أبی وقّاص، عبداللّه بن عمر بن خطّاب، محمد بن مُسلَمُه و اسامة بن زید به حضور امیرمومنان(ع) رسیدند و به بهانه شرکت نکردن در جنگ با مسلمانان، حضرت علی(ع) را در این جنگ همراهی نکردند.[35] حتّی سعد بن أبی وقّاص به امام عرض کرد: «اگر شمشیری به من بدهی که مؤمن را از کافر تشخیص دهد، با تو همراه خواهم شد».[36]

بنابراین، برخی، به علت عدم درک صحیح از حساسیت های سیاسیِ آن روز، از صحنه سیاست شانه خالی کرده و آن را به روی یکه تازی انسان های کج اندیش و کم فکر گشودند. در چنین موقعیتی زمینه رشد خوارج و تفکر خارجی گری مهیا شد و به دنبال آن، حکومت اسلامی نو پای امام علی(ع) با انبوه سؤالات و شبهات انتقادی روبه رو شد.[37]

5. طولانی شدن جنگ و عدم کسب غنائم

از عواملی که در پیدایش خوارج، باید به آن توجه کرد، طولانی شدن جنگ های جمل، صفین و تحمل تلفات فراوان و عدم کسب غنیمت های جنگی است. سرزمین عراق، خصوصا دو مرکز اصلی آن یعنی بصره و کوفه، نقطه هجوم مسلمانان به کشورهای دیگر از جمله ایران بود، در این دو شهر، مردمی زندگی می کردند که همگی اهل جبهه و جنگ بوده، پیوسته پیروزمندانه و همراه غنائم بسیاری به خانه هایشان باز می گشتند، ولی در نبردهای جمل و صفّین با مسلمانان درگیر شدند و نیز کشته های فراوانی دادند که بنابه بعضی از گفته ها فقط در جنگ جمل، نزدیک ده تا چهارده هزار نفر از طرفین کشته شدند.[38] همچنین ضمن طولانی شدن این جنگ ها، غنیمتی هم به دست نیاوردند.[39] و این عامل باعث شد که مردم  در پذیرفتن دستورات امیرالمومنین (ع) سست شده و از لشکر آن حضرت جدا شوند و مؤسس فرقه ای به نام خوارج باشند.

6. تردید و دودلی عامل پیدایش خوارج

عامل دیگری که در پیدایش خوارج نقشی مؤثر داشت، تردید و شکی بود که در سربازان حضرت علی(ع) رسوخ کرده بود؛ جنگ جمل شکاف عمیقی در جامعه اسلامی به وجود آورد و تردیدهای بسیاری در توده مردم برانگیخت، به طوری که گروهی از یاران امام در جنگ با اهل شام، (دشمنان اصلی اسلام و مسلمانان)، دچار دودلی و تردید شدند.

برای نمونه، عبدالله بن مسعود، عْبیده سلمانی و رَبیعة بن خُثَیم، همراه چهارصد تن از قاریان قرآن به حضور حضرت امیر(ع) رسیدند و گفتند: ای امیرالمؤمنین! با آن که به فضل شما معترف هستیم، ولی درباره این جنگ گرفتار شک و تردیدیم؛ ما را برای نگهداری یکی از مرزها گسیل فرما تا در آن جا انجام وظیفه نماییم و از جنگ با مسلمانان معاف بدار. حضرت علی(ع) نیز آنان را برای مرزبانی سرزمین های ری و قزوین فرستاد.[40]

جنگ صفین زمینه ساز پیدایش خوارج

سرزمین شام، در سال «17هـ.ق» در عهد خلافت خلیفه دوم فتح شد؛ او یزید بن ابی سفیان و بعد از مرگ وی برادرش معاویة بن ابی سفیان را به فرمانروایی آن جا منصوب کرد. معاویه در حکومت خود، به تقلید از حکومت امپراطوری روم شرقی، دستگاهی مفصل فراهم کرد و خدم و حشم انبوهی را به کار گرفت؛ به طوری که از طرف خلیفه دوم، به او اعتراض شد، ولی وی در زمان خلافت عثمان به مقصود خود نزدیک تر شد؛ زیرا در این زمان حمیت و تعصبات قبیله ای و مال اندوزی شدت یافت؛ از این رو فرزند ابوسفیان در شام برای خود حکومت خاصی، شبیه حکومت های شاهان ایران و روم ترتیب داد.

هنگام شورش مردم برضد عثمان و محاصره خانه او، معاویه به نامه و درخواست کمک خلیفه[41] اعتنایی نکرد و هیچ گونه کمکی به مدینه (پایتخت حکومت اسلامی) نرساند، ولی با کشته شدن عثمان، وی پیراهن خون آلود او و انگشتان بریده “نائله” همسر خلیفه را روی منبر دمشق آویخت و شامیان دسته دسته به نظاره می نشستند و بر مظلومیت خلیفه مقتول اشک ماتم می ریختند.

سرانجام معاویه با دسیسه هایی فراوان، در میان مردم شام و قبایل اطراف، امام علی (ع) را کشنده عثمان و خود را ولیّ خون خلیفه مقتول معرفی کرد و با وجود نامه صریح امام[42] (ع) به وی برای گرفتن بیعت از اهالی شام، او پرچم مخالفت برافراشت و از گردن نهادن به فرمان حکومت نوپای امام (ع) سرباز زد.

از سویی، امیرمؤمنان (ع) پس از به دست گرفتن قدرت سیاسی، فرمانداران و کارگزاران عثمان را از کار برکنارکرد؛ مثلاً علی رغم سفارش های افرادی چون مغیرة بن شعبه و ابن عباس بر ابقای معاویه، امام (ع) وی را از فرمانداری شام خلع نمود.[43]

به هر روی، با پیروزی قاطع حضرت امیر (ع) در جنگ جمل که توسط عایشه، طلحه، زبیر و گروهی از ناکثین بر امام تحمیل شده بود، بر شدت بغض و کینه فرزند ابوسفیان به امیرمؤمنان، علی (ع) افزوده شد و امام (ع) پس از پیروزی در این نبرد راهی کوفه شد و آن جا را مرکز خلافت خویش قرار داد. اهالی کوفه، نخستین کسانی بودند که با هدایت امام حسن مجتبی (ع)، عمار بن یاسر، حجر بن عدی و مالک اشتر با امام علی (ع) بیعت کردند و در جنگ جمل قاطعانه از امام حمایت نمودند.[44]

در بدو ورود امام علی (ع) به کوفه، اشراف، قُراء و اهالی کوفه به استقبال رهبر و مقتدای خویش شتافتند و حضرت امیر (ع) پس از ورود به مسجد اعظم کوفه و خواندن دو رکعت نمازِ تحیت، برای مردم سخنرانی کرده، آنان را از پیروی هوای نفس برحذر داشت و به تقوای الهی سفارش نمود.[45]

به طور طبیعی، حمایت سراسری مردم کوفه از امام (ع) تهدیدی جدی علیه معاویه محسوب می شد و از طرفی، بیعت نکردن معاویه با امیرمؤمنان علی (ع)، رهبران شیعی کوفه را برآن داشت تا امام (ع) را به جنگ با وی ترغیب کنند، ولی حضرت که روش مسالمت آمیز را بر جنگ و خون ریزی ترجیح می دادند، با ارسال نامه های بسیاری نزد معاویه از وی خواست که به حکومت او تن در دهد و تحت رهبری خلیفه مسلمانان درآید، امّا معاویه با ترفند خاصِ خود، با پیش کشیدن بهانه واهی خون خواهی عثمان، عملاً از دستور امام علی (ع) سرپیچی کرد و از اطاعت امام (ع) شانه خالی نمود.

بنابراین، امام (ع) مصلحت را برآن دید که فردی را جهت بیعت گرفتن نزد معاویه بفرستد تا در صورت عدم پذیرش، با اقدام نظامی او را به اطاعت وا دارد.

بدین ترتیب حضرت امیر (ع) جریر بن عبدالله بجلی را همراه نامه ای[46] به شام فرستاد و در ضمن آن از معاویه خواست مانند حاضران در مدینه و سایر مناطق اسلامی که با او بیعت کردند، وی نیز تحت امر خلیفه مسلمانان در آید.

جریر رهسپار شام شد و معاویه را از بیعت مهاجر و انصار با حضرت امیرمؤمنان (ع) با خبر ساخت و گفت: تنها سرزمین های تحت امر شما در این امر سرپیچی کردند؛ بهتر است شما نیز به راه راست هدایت شوی و با علی (ع) بیعت کنی،[47] ولی معاویه با بهانه های گوناگون نماینده امام را در دمشق معطل کرد و در این میان با ایراد خطبه هایی مردم شام و قبایل اطراف را تحریک و خود را خون خواه عثمان معرفی می کرد.

در این گیرودار، معاویه در نامه ای به عمروعاص که آن روز در فلسطین بود، او را به شام فرا خواند. عمرو نیز به دعوت معاویه پاسخ مثبت داد و رهسپار شام شد و به دیدار پسر ابوسفیان شتافت و با او به گفت وگو و مشورت پرداخت؛ معاویه ضمن معطل ساختن او از وی کمک خواست و به او قول داد در صورت پیروزی بر علی (ع) امارت مصر را به وی واگذار نماید.[48]

از طرفی در کوفه، یاران امام (ع) با فشار آوردن بر او خواستار مبارزه با معاویه بودند، ولی حضرت امیر (ع) در پاسخ فرمودند: «مهیا شدنم برای جنگ با شامیان، درحالی که جریر را به سویشان فرستاده ام، به معنای این است که راه را به روی آنها بسته ام و اگر بخواهند به کار نیکی اقدام کنند، آنها را منصرف ساخته ام؛ من مدتِ اقامت وی را در شام معین کردم که اگر تأخیر کند، روشن می شود یا فریبش داده اند یا از اطاعتم سرپیچی کرده است؛ به عقیده من صبر کنید، ولی در عین حال آمادگی خود را برای پیکار حفظ نمایید…».[49]

در این میان، جریر به امام (ع) نوشت که معاویه تقاضای حکومت بر مصر و شام را دارد، ولی حضرت پاسخ داد که او با این پیشنهاد می خواهد تو را سرگرم کند تا وضع شام برایش مشخص شود.[50]

با طولانی شدن مدت اقامت جریر در شام و سرگردانی وی، معاویه به اهداف شومِ خود نزدیک تر می شد؛ به طوری که در مدت اقامت فرستاده امام در شام، مردم را برای انتقام گرفتن خون عثمان آماده ساخت؛ حتی بچه ها در کوچه و بازار شعارهایی هیجان آور درباره مظلومیت خلیفه مقتول و انتقام گرفتن خون وی سرمی دادند. سرانجام، معاویه با ارسال نامه ای توسط جریر، از نیت پلید خود پرده برداشت و آشکارا امام (ع) را به جنگ و مبارزه فرا خواند و فرستاده امام مأیوسانه به کوفه باز گشت.[51]

حضرت امیر (ع) که جهت تدارک نیرو و آگاهی از نتیجه مذاکرات با معاویه چهار ماه در کوفه مانده بود، اکنون با دریافت نامه تهدید آمیز او، به نبرد با شامیان مصمم گشت و در اولین فرصت با مهاجر و انصار جهت مقابله با اهل شام به مشورت پرداخت.[52] سپس با نیرویی عظیم به سوی شام حرکت کرد تا به سرزمین “رقه[53]” رسید.

از طرفی، معاویه نیز با مشورت عمروعاص به سوی “صفین” حرکت کرد و زودتر از سپاه کوفه در کنار فرات اردو زد و با اقدامی ناجوانمردانه در اولین مرحله، آب را بر لشکریان امام بست. حضرت علی (ع) با ارسال پیامی برای معاویه، وی را از این کار برحذرداشت، ولی او نپذیرفت، در این هنگام، امام (ع) خطاب به سپاهیان خویش فرمود:

قَدِ اسْتَطْعَمُوکُمُ الْقِتَالَ، فَأقَرُّوا عَلَی مَذَلَّة، وَ تَأخِیرِ مَحَلَّة؛ أوْ رَوُّوا السُّیُوفَ مِن الدِّمَاء تَرْوَوا مِن الماء؛ فَالْمَوْتُ فِی حَیَاتِکُمْ مَقْهُورِینَ، وَالْحَیاةُ فِی مَوْتِکُم قَاهِرینَ. ألا إنَّ مُعَاویَةَ قَادَ لُمَةً منَ الْغُوَاةِ، وَ عَمَّسَ عَلَیْهمُ الْخَبَرَ، حَتَّی جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أغْراضَ الْمَنِیَّةِ؛[54] شامیان با بستن آب، شما را به پیکار دعوت کردند. اکنون بر سر دو راهی قرار دارید؛ یا به ذلت و خواری بر جای خود بنشینید یا شمشیرها را از خون آنها تر نمایید تا از آب سیراب شوید. پس بدانید که مرگ در زندگی توأم با شکست و زندگی جاویدان در مرگ پیروزمندانه شماست. آگاه باشید! معاویه گروهی از گمراهان را همراه آورده و حقیقت را از آنان پوشیده داشته، تا کورکورانه گلوهاشان را آماج تیر و شمشیر کنند.

در نهایت، لشکریان امام (ع) با رشادت هایی چشم گیر بر شریعه، سلطه یافتند و پس از دست یابی بر فرات، گروهی خواستار مقابله به مثل و بستن آب بر روی سپاهیان شام شدند، ولی حضرت آنها را از این کارِ دور از منطق و انسانیت برحذر داشت؛ به گونه ای که سپاهیان شام آزادانه با برداشتن از آب فرات، خود و حیواناتشان را سیراب می کردند.

سپس دو لشکر به تثبیت مواضع خویش پرداخته و گهگاهی مانورهایی را به اجرا در می آوردند. در طول مدت صف آرایی دو سپاه در مقابل یک­دیگر، سفیران و نامه هایی میان آنها مبادله می شد؛ در حالی که درگیری های پراکنده ای در طول شبانه روز آرامش را از اردوی دو طرف می ربود. در این میان، معاویه همچنان بر ادعای دروغین خویش مبنی بر خون خواهی عثمان پافشاری می کرد؛ بلکه کم کم پا را از این فراتر گذاشته، در مواردی به سفیران امام (ع) می گفت: از نزد من دور شوید که جز شمشیر میان من و شما چیز دیگری حکمفرما نیست.

در جریان پیکار صفین ابتدا از صلح گفت وگو می شد و هیئت هایی میان دو طرف رفت و آمد می کرد، ولی برخی از کسانی که در کشته شدن عثمان دخالت داشتند و الان در سپاه امام علی (ع) بودند، از پذیرش صلح از سوی امام (ع) مخالفت می ورزیدند؛ زیرا ممکن بود روزی عوامل پنهان در قتل عثمان آشکار گردد و با تحویل قاتلان عثمان از سوی حضرت امیر (ع) آنها خود را در معرض خطر جدی ببینند؛ حتی بعضی از این سفیران همانند شبث بن رِبعی، جدایی و اختلاف را بین دو لشکر می افزودند و زمینه شروع جنگ و آتش نبرد را شعله ور می کردند.[55]

رفت و آمد سفیران و تبادل نظر و ردوبدل کردن نامه ها سودی نبخشید وسرانجام پس از”محرم الحرامِ” سال 37 هـ .ق طبل جنگ نواخته شد و سپاهیان دو طرف با تمام قدرت مشغول کارزار شدند.

در طول جنگ، مراجعات فراوانی به امیرمؤمنان (ع) و اصحاب خاصش می شد و برخی در مورد مشروعیت پیکار با دیگر مسلمانان از امام سؤالاتی داشتند و حضرت هم با استدلال های قرآنی به این گونه شبهات پاسخی قاطع می دادند.[56]

در این میان، نباید از نقش کسانی که کینه و حسد امیرمؤمنان، علی (ع) را در دل داشتند ولی ناچار در سپاه آن حضرت قرار گرفته بودند به سادگی گذشت. این افراد همواره در پی فرصتی بودند تا به امام (ع) ضربه ای وارد و آنچه را مدت ها پنهان کرده بودند، آشکار سازند و چنین فرصتی را بهترین زمان برای آغاز پرخاش گری و طغیان خود و هم فکرانشان می دیدند؛ از این رو با ترسیم نقشه های شوم و ترفندهای زیرکانه، عملاً صحنه جنگ را برای رشد تفکر خارجی گری و پیدایش فرقه نوظهور خوارج فراهم کردند.[57]

حکمیت سبب پیدایش خوارج

فرقه خوارج در سال 37 هجرى در جريان جنگ صفين و مسئله حكميت پديد آمد. آنان عده‏اى از سپاهيان حضرت على (ع) بودند كه در آغاز از معاويه و عمرو عاص فريب خورده و با پيشنهاد حكميت از طرف معاويه موافقت كردند، و امام (ع) را به قبول آن وادار كردند. ولى پس از آن كه قرار داد آتش بس و آيين نامه حكميت ‏به امضاى طرفين رسيد، آنان كه تازه به اشتباه خود پى برده بودند، به جاى آن كه خود را نكوهش كنند و از امام (ع) عذر بخواهند، مرتكب اشتباه بزرگ­ترى شده و حكميت را از اساساً مردود دانسته و آن را مخالف با حكم خدا انگاشته، ارتكاب آن را مايه شرک و كفر اعلان كردند؛ از اين رو از امام (ع) خواستند كه از كرده خود توبه كند و عهد نامه آتش بس را نقض كرده، جنگ با معاويه را از سر گيرد

امام (ع) در برابر آنان ايستاد و يادآور شد كه اولا: برداشت آنان از حكميت نادرست است؛ زيرا آن­چه حكم قرار داده شده افراد نيستند، بلكه قرآن كريم است، و خداوند دستور داده است كه در منازعات به قرآن و پيامبر رجوع شود، رجوع به قرآن به اين است كه به حكم آن گردن نهاده شود. و رجوع به پيامبر (ص) به اين است كه به سنت او عمل كنيم. هر گاه طبق قرآن و سنت پيامبر داورى شود، حق با ما خواهد بود.

ثانياً: حكميت از اساس مخالفت ‏با قرآن نيست. اشتباهى كه رخ داده اين بوده است، در شرايطى كه سپاهيان امام (ع) در چند قدمى فتح و پيروزى بودند، طرح آتش بس و حكميت، واقع بينانه نبود، و آن حضرت نيز مخالفت خود را با آن اعلان كرد،[58] و اين خوارج بودند كه قبول آن را به امام (ع) تحميل كردند.[59]

ثالثاً: شكستن عهد و ميثاق با نص قرآن كريم و تعاليم اسلامى مخالف است، و تا طرف مقابل آن را نقض نكرده است، شكستن آن روا نيست.[60]

لكن آنان همچنان بر درخواست و رأى خود پافشارى كردند و امر تحكيم را بر خلاف حكم خداوند، و قبول آن را گناهى بزرگ و مايه شرک مى‏دانستند، و آن­گاه كه امام (ع) با سپاهيان خود از صفين رهسپار كوفه گرديد، آنان در مكانى به نام حروراء اقامت گزيده، وارد كوفه نشدند، و شبث‏بن ربعى را به عنوان فرمانده جنگ و عبد الله بن كواء را به عنوان امام جماعت انتخاب نموده، توافق كردند كه كارها به صورت شورايى انجام شود، و امر به معروف و نهى از منكر را شعار خود ساختند.[61]

اعتقادات خوارج

خوارج دارای اعتقاداتی هستند که در ادامه ذکر می‌شود:

عقیده خوارج در مورد ارتباط ایمان و عمل

خوارج  عمل را جزء ایمان می دانند؛ زیرا از نظر آن‏ها ماهیت ایمان عبارت است از قول و معرفت و عمل.[62] آنان اعمال را جزء ایمان دانسته و  ارتکاب هر گناه کبیره‏ای را موجب کفر و بیرون شدن از اسلام می‏دانند؛ از این جهت مرتکب گناه کبیره را کافر می‏شمارند.. همچنین فاسقان را جزو کفار به شمار می‏آورند. بدین‏سان قلمرو مؤمنان یعنی امت اسلامی را تا حد ممکن مضیق ساخته‏اند.و معتقدند، کسب مراتب گوناگون ایمان، بر پایه اعمال استوار است.[63]

عقیده خوارج در مورد امامت

تمامى خوارج به امامت فاضل [برتر] عقيده داشته، امامت مفضول [فروتر] را روا نمى‏دانند. آنان معتقدند كه بهترين امامان كسى است كه خود را براى قيام مهيّا سازد و مردم را به جهاد فراخواند. پس هرگاه كسى از آنان به اين امر مبادرت ورزيد، برترين آنان و شايسته‏ترين شخص براى امامت‏ است. آنان عقيده دارند كه امام مى‏تواند شخصى از ديگر اقوام عرب و يا عجم باشد و همه قبايل از ديد آنان يكسان‏اند. آنان چنين عقيده دارند كه فخرفروشى به قوميّت‏ها و برتر دانستن گروهى از گروه ديگر كفر است و از نظر آنان فضيلت فقط به تقوا است.[64]

راوی[65] می گويد: من و محمد بن مسلم و ابو الخطاب با هم بودیم، ابو الخطاب به ما گفت: در باره كسى كه امر امامت را نمی شناسد چه می گوئيد؟ من گفتم: هر كه امر امامت را نشناسد، كافر است، ابو الخطاب گفت: كافر نيست تا حجّت بر او تمام شود و چون حجت بر او اقامه شود و آن را نپذيرد پس او كافر است، محمد بن مسلم گفت: سبحان اللَّه! اگر نپذيرد، انكار هم نكند، چرا كافر باشد؟ هر گاه انكار نكند كافر نيست، می گويد: به حج رفتم خدمت امام صادق (ع) رسيدم و اين موضوع را به او گزارش دادم، فرمود: تو حاضرى و آن طرف غايبند، موعد شما امشب نزد جمره وسطى در منى باشد (كه در حضور همه مسئله مطرح شود)، چون شب شد همه نزد او گرد آمديم، ابو الخطاب و محمد بن مسلم هم بودند و آن حضرت بالشى گرفت و به سينه نهاد (به رسم عرب كه بالش بر سينه نهند و بر آن تكيه دهند) سپس به ما فرمود: در باره خدمتكاران و زنان و خاندان خود چه می گوئيد؟ آيا اقرار به يگانگى خدا ندارند؟ گفتم: چرا، فرمود: محمد (ص) را رسول خدا نمی دانند؟

گفتم: چرا، فرمود: نماز نمى‏خوانند و روزه نمى‏گيرند و حج نمى‏كنند؟ گفتم: چرا، فرمود: آنچه را شما عقيده داريد مى‏فهمند و معتقدند؟ گفتم: نه، فرمود: آنها در نزد شما چه وضعى دارند؟

گفتم: هر كه امر امامت را نشناسد كافر است، فرمود: سبحان اللَّه!

آيا اين مردمى كه در راه ها و سر آب ها هستند ديدى؟ گفتم: آرى، فرمود: نيست كه نماز مى‏خوانند و روزه مى‏دارند و حج مى‏روند؟

نيست كه خدا را يگانه مى‏دانند و محمد (ص) را رسول خدا مى‏دانند؟ گفتم: آرى، فرمود: مى‏فهمند آنچه را شما عقيده داريد؟

گفتم: نه، فرمود: آنها نزد شما چه حالى دارند؟ گفتم: هر كه اين امر امامت را نداند كافر است.

فرمود: سبحان اللَّه! تو خانه كعبه را، آن همه طواف‏كنندگان بر آن را و اهل يمن را و اين كه همه به پرده كعبه چسبيدند نمی بینی؟

گفتم: چرا، فرمود: همه نمى‏گويند: اشهد ان لا اله الّا اللَّه و اشهد ان محمداً رسول اللَّه و نماز مى‏خوانند و روزه مى‏دارند و به حج مى‏روند؟

گفتم: چرا، گفت: اينها مى‏دانند آنچه را شماها عقيده داريد؟ گفتم:

نه، فرمود: در باره آنها چه گوئى؟ گفتم: هر كه اين امر امامت را نداند كافر است، فرمود: سبحان اللَّه! اين عقيده خوارج است، سپس فرمود: اگر بخواهيد به شما خبر دهم، من گفتم: نه، پس فرمود: هلا براى شما بد است كه چيزى را بگوئيد تا از ما نشنويد.[66]

عقيده خوارج درباره خلفا

خوارج با تمام اختلافی که در برخی از مسائل دارند، امّا در مورد کفر علی، عثمان، طلحة، زبیر، عایشه و سپاهیانشان و معاویه و یارانش در صفین، اتفاق نظر دارند. [67]

شهرستانی نیز در این مورد می نویسد: همه خوارج با تمام اختلافاتی که بین فرقه هایشان وجود دارد، قائلند به این که حضرت علی (ع) ، عثمان، معاویه، طلحه ، زبیر، و لشکریان اینها کافرند. ولی  ابوبکر و عمر را تعظیم می کنند.[68]

عقیده خوارج در مورد خلافت

«خوارج» حكميّت را به عنوان خيانتى به خدا كه داور يگانه است تلقّى كردند و گفتند: داورى يا حكميت خدا را تنها از طريق انتخاب آزاد همه امت مى‏توان به دست آورد. آنها بر اين عقيده بودند كه هركس، حتى يک سياه حبشى اگر داراى خصوصيات لازم باشد، اهليّت تصدّى رياست امت اسلام را دارد، و تقوى و پاكى تنها ملاک اهليت اين كار است.[69]

بر این اساس خوارج معتقدند:

1- خلافت بايد به انتخاب آزاد مسلمانان باشد.[70]

2. لازم نيست كه خليفه حتما از قريش باشد.

3. واجب است كه خليفه به امر خدا خاضع باشد، و در حكم خدا بايد تحكيم را نپذيرد، وگرنه عزلش واجب مى‏شود.

4. در نظر ايشان، از حيث بر عهده گرفتن خلافت، زن نيز چون مرد است، يعنى مى‏تواند خلافت را عهده‏دار شود. مشروط بر اين­كه بتواند از آن و واجبات آن دفاع كند.[71]

عقیده خوارج در باره گناهان کبیره

فرقه‏ها و مكاتب كلامى اسلامى درباره وضعيت ايمانى گناه كاران نظريّه‏هاى گوناگونى پيش كشيده‏اند. در این باره خوارج بر این عقیده اند: هر كس  گناه كبيره‏ انجام دهد یا اصرار بر صغيره كند كافر است و از اسلام بيرون رفته  و سزاوار كشتن است؛ از اين رو آنان به كفر امير المؤمنين (ع) در قصه حكميت حكم می كنند، با اين كه خود آنها، حضرت را بر قبول حكميت واداشتند، و او را مجبور بر قبول حكم كردند، با اين كه آن بزرگوار به طور مطلق به حكم آنان رضایت نداد، بلكه در صورتى كه بر طبق كتاب و سنت حكم كنند رضايت داد، و آن دو بر خلاف كتاب و سنت حكم كردند.[72]

خوارج و امربه معروف و نهی از منکر

خوارج در مورد امر به معروف و نهی از منکر معتقدند: شورش بر والى و امام ستم گر بدون هیچ  شرطی لازم است. آنان مى‏گفتند: امر به معروف و نهى از منكر، مشروط به چيزى نيست و در همه جا بدون استثنا بايد اين دستور الهى انجام گيرد.[73] اين جهت كه اعمال بصيرت در امر به معروف و نهى از منكر واجب است مورد اتفاق جميع فرق اسلامى است به استثناى خوارج. خوارج روى همان جمود و خشكى و تعصب خاصى كه داشتند مى‏گفتند امر به معروف و نهى از منكر تعبد محض است، شرط احتمال اثر و عدم ترتب مفسده ندارد، نبايد نشست در اطرافش حساب­گرى كرد، تكليفى است بايد چشم‏بسته انجام داد. خوارج طبق همين عقيده با علم به اين­كه كشته مى‏شوند و خونشان هدر مى‏رود و با علم به اين­كه هيچ اثر مفيدى بر قيامشان مترتب نيست قيام مى‏كردند، ترور مى‏كردند، شكم پاره مى‏كردند، از این رو اينها نه فقط در عمل بصيرت نداشتند بلكه منكر بصيرت در عمل در باب امر به معروف و نهى از منكر بودند و از اين راه مصيبتى بزرگ براى عالم اسلام به وجود آوردند.[74]

شعار خوارج و نظر امام علی (ع) در مورد خوارج

در جریان جنگ صفین وقتی قضیه حکمیت پیش آمد عده ای از یاران امام به تصمیمی که آن حضرت گرفته بود اعتراض داشتند و فریاد زدند: لا حکم الا لله. امام آن گاه كه شعار خوارج را شنيد، فرمودند: سخن حقّى است، كه از آن اراده باطل شد! آرى درست است، فرمانى جز فرمان خدا نيست، ولى اينها مى‏گويند زمامدارى جز براى خدا نيست، در حالى كه مردم به زمامدارى نيک يا بد، نيازمندند، تا مؤمنان در سايه حكومت، به كار خود مشغول و كافران هم بهرمند شوند، و مردم در استقرار حكومت، زندگى كنند، به وسيله حكومت، بيت المال جمع آورى مى‏گردد و به كمک آن با دشمنان مى‏توان مبارزه كرد.[75]

برج از شاعران مشهور خوارج است، او به گونه‏اى كه امير مؤمنان (ع) بشنود شعار خوارج (لا حكم إلّا للّه) را سر داد، امام (ع) او را نهيب زد و تقبيح فرمود و براى اين كه او را سرافكنده و شرمنده كند وى را با ذكر نقصى كه در او بود نام برد، و معمول اين است كه اگر بخواهند كسى را كه داراى عيب و نقصى‏است اهانت كنند عيب او را بر زبان مى‏آورند، لاغرى و زبونى شخصيّت اجتماعى وى در دوران ظهور حقّ كنايه از حقارت و گمنامى اوست در زمانى كه عدالت برقرار بوده است، و مقصود از آن دوران قوّت و شوكت اسلام و زمانى است كه فتنه‏ها پديدار نشده و باطل قدرت نيافته بود، مراد از خفاى صوت، زبونى وى و عدم توجّه مردم به گفته‏هاى اوست.[76]

اقسام خوارج

اقسام خوارج عبارتند از:

ازارقه

ازارقه فرقه‏اى از خوارج هستند كه نام خود را از پيشواى خويش نافع بن ازرق (كه ابو راشد كنيه داشت) گرفتند و می گويند: مخالفان ايشان از اهل قبله مشركند و هر كه به مذهب ايشان در نيايد ريختن خون او و زن و فرزندش جايز است.

پس از كشته شدن نافع، پيروان او با عبيد اللّه بن ماحوز بيعت كردند و تا شوال سال 66 هـ كه در سلبرى كشته شد پيشواى ايشان بود.

پس از كشته شدن زبير بن ماحوز، برادر عبيد الله بن ماحوز که خوارج بعد از قتل برادرش، به فرماندهى خود برگزيده بودند،[77] ازارقه با قطرى بن الفجأه كه از دليران زمان‏خويش بود بيعت كردند. بعد از قتل قطرى، ازارقه پراكنده شدند.

ازارقه سنگسار (رجم) كردن را منكر شدند و خيانت در امانت را روا دانستند و گفتند مخالفان ما مشركند و اداى امانت ايشان جايز نيست و حدّ شرعى را درباره كسى كه قذف مرد زن دار مى‏كرد روا ندانستند، ولى حدّ شرعى را بر كسانى كه قذف زنان شوهردار مى‏نمودند جارى مى‏كردند.

دست دزد را در بيش و كم مى‏بريدند و اندازه‏اى در مال دزدى در نظر نمى‏گرفتند.

ازارقه چون با نافع بن ازرق بيعت كردند او را امير المؤمنين خواندند و خوارج عمان و يمامه نيز به ايشان پيوستند.

حجاج بن يوسف، مهلّب بن ابى صفره را به جنگ ايشان فرستاد و از آنان كشتار بسيار كرد.

ازارقه، على (ع) را كافر شمردند و عبد الرحمن ملجم را در شهيد كردن آن حضرت بر حق مى‏دانستند.

ايشان خوارجى را كه از جنگ با مخالفان خوددارى مى‏كردند كافر شمردند و ريختن خون اطفال و زنان مخالفان را جايز مى‏دانستند و مى‏گفتند كه اطفال مشركان در دوزخند و نيز مى‏گفتند كه جايز است خداوند پيامبرى بفرستد در حالى كه مى‏داند پس از نبوتش كافر خواهد شد و جايز است كه پيغمبرى بفرستد كه پيش از نبوتش كافر بوده و از وى گناهان كبيره و صغيره صادر شده باشد و نيز می گويند كه: مرتكبان كبيره جملگى كافرند و با ديگر كفّار به دوزخ وارد می شوند.[78]

اباضيه‏

اباضیه به كسر همزه پيروان عبد اللّه بن اباض تميمى‏اند كه مردى خارجى بوده، و از ديگر خوارج انشعاب پذيرفت. پيدايش اين فرقه هنگامى صورت گرفت كه عبد اللّه بن اباض از خوارج افراطى كناره گرفت، و مانند فرقه «صفريه» راه اعتدال برگزيد.

ابو بلال مرداس بن اديّه تميمى از پيشوايان نخستين اين فرق بوده و در سال 62هـ  كشته شد. پس از او عبد اللّه بن اباض رياست آن فرقه را به دست گرفت.

وى در سال 65هـ  به كلى از خوارج ازرقى جدا شد و در بصره بر ضد زبيريان خروج كرده و چون مردى فقيه بود در منابع اباضيه او را امام اهل التحقيق و امام القوم و امام المسلمين خواندند. سبب قعود و اعتدال عبد اللّه بن اباض ظاهرا سازش او با عبد الملک بن مروان خليفه اموى و همراهى با وى بر ضد عبد اللّه بن زبير بود.[79]

عقايد اباضيه:

آنان بر خلاف ازارقه كه از خوارج تندرو بودند، مخالفان خود از اهل قبله را كافر مى‏دانستند نه مشرک[80]، حتى ازدواج با ايشان و ميراث بردن از آنان را روا مى‏شمردند، و مى‏گفتند مرتكبان كبائر موحّدند نه مؤمن، استطاعت را عرضى از اعراض مى‏دانستند كه با افعال عباد تحقق مى‏يابد. بر خلاف ديگر خوارج، امامشان را امير المؤمنين و خودشان را «مهاجرين» نمى‏خواندند، و مى‏گفتند كه هرگاه تكليف ساقط شد عالم نيز فانى خواهد شد.[81]

شهادت مخالفانشان را بر دوستانشان جايز مى‏دانستند، و مى‏گفتند هر كه مرتكب «گناه كبيره» شود كافر نعمت است نه كافر ملّت.[82]

مهم­ترين شاخه‏هاى مذهبى اباضى معروف به اباضيه حفصيه- حارثيه- يزيديه  می باشد.[83]

بیهسیه

این نام را بر پیروان ابوبیهس هیصم بن جابر نهاده اند. این اندازه درباره او پیداست که از افراد بنی سعد بن ضبیعة بن قیس بوده که در روزگار خلافت ولید، حجاج به تعقیب او پرداخت و وی نیز به مدینه گریخت. گفته شد که در مدینه عثمان بن حیان مزنی او را به چنگ آورد و به زندان افکند و پس از رسیدن فرمان ولید در خصوص او، دست و پایش را برید و او را به قتل رساند.[84]

برخی از منابع فرقه شناختی، از بیهسیه به عنوان فرقه ای مستقل یاد می کنند و برخی نیز آن را دنباله یا انشعابی از اباضیه می دانند. از آنچه صاحب الاستقصاء به ابن خلدون نسبت می دهد پیداست که بیهسیه شاخه ای از اباضیه است و چنان که بغدادی و اسفراینی روایت می کنند ابراهیمیه شاخه ای از اباضیه بود و بیهسیه نیز از این شاخه پیروی کردند.[85]

عقاید بیهسیه

ابوبیهس عقیده نافع بن ارزق را درباره دشمنان خوارج رد کرد و قتل کودکان و زنان را نمى پسندید. وى عقیده عبدالله بن اباض را مبنى بر این که مخالفان مشرک نیستند و کافر نعمت تلقى مى شوند، تقصیر مى دانست. ابوبیهس معتقد بود که مسئله خوارج همان مسئله پیامبر در دوران مکه است که در میان مشرکان زندگى مى کرد و با آنان مراوده و داد و ستد داشت؛ بنابراین اقامت خوارج در میان مسلمانان، جایز و ازدواج و توارث با ایشان مجاز است. دشمنان خوارج در ظاهر، مسلمان و در باطن، منافق هستند. در تفکر ابوبیهس مسئله تولى و تبرى، همچون معرفت خداوند و اقرار به رسالت پیامبر (ص) از ضروریات دین است. بیهسیه بر خلاف نجدات، جهل را موجب سقوط حد ندانسته، و مرتکب کبیره را جاهل کافر مى شمردند.

عقایدی که به بیهسیه نسبت داده اند عمدتاً از این قرار است:

1- هیچ کس مسلمان نیست مگر آن که به شناخت خدا و پیامبر و کلیات آنچه پیامبر آورده است و نیز به ولایت اولیای خدا و بیزاری جستن از دشمنان خدا اقرار بدارد؛ بنابر این از دیدگاه این فرقه، اگر کسی گناهی انجام دهد به کفر او حکم نمی کنیم تا هنگامی که نزد والی برده شود و آن جا حد بخورد. چنین کسی را پیش از آن که وضعیتش نزد والی به داوری گذاشته شود نه مؤمن می نامیم و نه کافر می خوانیم.

2- از دیدگاه این گروه، به سان قدریه، انسان در افعال خود مختار است و قدرت بر فعل به او داده شده است.

3- این گروه، ابراهیمیه، میمونیه و واقفه را تکفیر می کردند. میمون را از آن رو کافر می دانستند که خرید کنیزان را در دارالتقیة از کافران قوم حرام دانسته است، ابراهیم را از آن رو که از واقفه تبری نجسته است و سرانجام واققه را بدان سبب که از نادرستی عقیده میمون و درستی عقیده ابراهیم آگاهی نیافته اند. برخی از عالمان خوارج را از این گروه دانسته اند، چنان­که درباره یمان بن رباب که از متکلمان خوارج بود گفته اند: نخست به ثعالبه گرایش داشت و سپس به بیهسیه گرایید.

سه فرقه یا انشعاب داخلی برای بیهسیه گزارش شده است و این سه عبارتند از:

الف- عوفیه یا عونیه:

در منابع فرقه شناختی از گروهی به نام عوفیه یا عونیه یاد می شود که از انشعاب های داخلی بیهسیه است و خود دو گروه را در بر می گیرد: گروهى گفتند: هر كس از دار هجرت و ميدان جهاد بازگردد و دست از جنگ بكشد ما از او بيزارى می جوئيم.

‏گروهى ديگر گفتند: ما از ايشان بيزارى نمی جوئيم؛ زيرا ايشان از امرى كه بر آنان روا بوده است بازگشتند.[86]

ب-  اصحاب تفسیر:

اشعری از گروهی به نام «اصحاب تفسیر» نام می برد که پیروان حکم بن مروان کوفی و از گروه های بیهسیه بودند. آنان عقیده داشتند که هر کس بر ضد مسلمانان گواهی دهد شهادت او تنها در صورتی پذیرفته است که چگونگی انجام فعلی را که بر آن گواهی می دهد بیان دارد، اما در گزارش شهرستانی مقصود از عقیده اهل تفسیر آن است که هر کس شهادتی دهد موظف است کیفیت آن را بیان دارد و تفسیر کند.[87]

ج-  اصحاب سؤال یا شبیبیه:

درباره شبیبیه و اصحاب سؤال نوعی اختلاف در روایت ها دیده می شود. در حالی که اشعری اصحاب سؤال را همان شبیبیه می داند، بغدادی از آن به عنوان فرقه ای مستقل یاد می کند و شهرستانی بر خلاف او شبیبیه را دنباله پیروان صالح بن مسرح معرفی می کند و از اصحاب سؤال به عنوان یکی از فرقه های بیهسیه جدای از پیروان صالح سخن به میان می آورد.[88]

ثعالبه

ثعالبه پیروان ثعلبه بن مشکان یا به تعبیر برخی پیروان  ثعلبه بن عامر هستند که طایفه‌ای از عجارده می‌باشند و آنها هم طایفه‌ای از خوارج هستند.

ثعالبه طایفه‌ای از عجارده بودند منتها در جریان ازدواج دختر ثعلبه، ثعلبه با عبدالکریم عجرد اختلاف پیدا کرده و از آنها جدا شدند و قائل به امامت ثعلبه بن مشکان شدند.[89]

 جریان پیدایش ثعالبه این گونه بود که مردی از عجارده دختر ثعلبه را خواستگاری کرد. ثعلبه گفت مهر او را معین کن. خواستگار، زنی را پیش مادر ثعلبه فرستاد که از او بپرسد: آیا دختر بالغ است یا نه؟ اگر بالغ شده به شرطی که در پیش عجارده معتبر است باید اسلام را توصیف کند تا هر چه مهر او باشد بدهد. مادر دختر گفت: او زنی مسلمان و در ولایت ماست خواه بالغ یا نابالغ باشد. چون این خبر به عبدالکریم عجرد و ثعلبه بن مشکان رسید، عبد الکریم گفت: کودکان تا بالغ نشده‌اند باید از آنها بیزاری جست. ثعلبه گفت: ما باید از ایشان خواه خُرد باشند و خواه بزرگ سرپرستی کرده و آنان را تا انکار حق نکرده‌اند دوست بداریم. چون سخن به این جا رسید عجارده از ثعلبه جدا شده و فرقه‌ای جدید به نام ثعالبه به وجود آمد.

اکثر عقاید ثعالبه همان عقاید خوارج می‌باشد. آنها بر خلاف عجارده قائلند: در برابر اطفال کافرین و همچنین مسلمین ساکت بوده و حکم به اسلام و یا کفر و نجاست آنها نمی شود تا بالغ شوند و بعد از بلوغ، تکلیف خود را مشخص کرده آن وقت حکم می‌شود که کافر یا مسلمانند.

تقسیمات ثعالبه:

 ثعالبه در ادامه کارشان از یک گروه واحد بیرون آمده و به شش گروه تقسیم گردیدند و بعد از وی به امامت هیچ کس دیگری قائل نشدند و آن شش گروه عبارتند از:

1. اخنسیه: این گروه پیروان اخنس ابن قیس می‌باشند که در اعتقادات مشترک یکسان ولی در مسئله تقیه اعتقاد خاصی دارند و بر خلاف اباضیه می‌گویند قتل و هلاک کردن و سرقت در نهان حرام است و هیچ کدام از اهل قبله را نمی‌توان ابتداءً هلاک کرد مگر آن که او را به اسلام دعوت نمود. اگر پذیرفت که هیچ و اگر نپذیرفت فقط خود او کشته می‌شود و قائل به تزویج زنان مسلمان به کفار می‌باشد.[90]

2. معبدیه: پیروان معبد بن عبد الرحمن بوده و در مسئله تزویج زنان مسلمان به مشرکین با ثعلب اختلاف نظر داشت.[91]

3. شیبانیه: اینان پیروان شیبان بن سلمه بودند که در دولت بنی العباس قیام کرد و قائل به تشبیه خداوند و جبر بود.[92]

4. رشیدیه: منسوب به رشید است و قائل بود عشر گندم و… که در زکات باید پرداخت شود اگر زمین با آب رودخانه‌ها و چشمه‌ها آبیاری شود نصف آن یعنی یک بیستم است و اگر با آب باران آبیاری شود یک دهم می‌باشد.

5. مکرمیه: آنها پیروان مكرم بن عبدالله العجلي بوده قائلند که تارک الصلوه کافر است. البته نه از جهت تارک الصلوه بودنش بلکه از جهت جهلی که به خدا دارد و همچنین اعتقاد دارند که گنهکاران به خدا جهل دارند و جهل به خدا موجب کفر است پس گنهکاران کافر هستند.[93]

6. معلومیه و مجهولیه: ایشان قائل بودند کسانی که به تمام اسماء و صفات خدا شناخت نداشته باشند جاهل هستند و بعد از شناخت کامل مؤمن به حساب می‌آیند.[94]

7. البدعيّة: ايشان‏ فرقه‏اى از «خوارج» هستند و از ياران يحيى بن اصرم، كه خويشتن را قطعا از اهل بهشت می شمارند.[95]

 زیادیه (صفریه)

زیادیه یا صفریه پيروان زياد بن عبد الرحمن بودند كه از خوارج «ثعلبيه» به شمار مى‏رفتند و شيبان بن سلمه خارجى را تكفير كردند.

و الزِّيَاديَّةُ من الخوارِج: فِرقة، نُسِبوا إِلى زِيادِ بن الأَصفَر، و يقال لهم: الصُّفْريّة أَيضاً. [96]

صفریه به ضم صاد و كسر را، گروهى از «حروريه» و خوارج، منسوب به عبد اللّه بن صفّار، و يا به رئيس خود، زياد بن اصفرند و يا منسوب به صفره (رنگ زرد) هستند.

بعضى اين اسم را به كسر صاد گرفته و اين نسبت را به علّت بى‏دينى ايشان دانسته‏اند.

اصمعى می گويد: مردى از «صفريه» با رفيقش در زندان مخاصمه مى‏كرد و به وى گفت: «انت و اللّه صفر من الدين» به خدا سوگند تو از دين هيچ ندارى.

به قول عبد القاهر بغدادى: اينان از پيروان زياد بن اصفرند و گفتارشان چون ازارقه است و گناهكاران را مشرک می دانند و در كشتن كودكان و زنان مخالف خود همداستان نيستند.

گروهى از «صفريه» می پنداشتند: گناهانى را كه در شرع براى آنها حدى معين شده مرتكب آنها را جز به موضوع آن گناه مانند: زانى، قاذف و سارق نمى‏توان ناميد و آنان را مشرک نتوان شمرد و هر گناهى كه در شرع برايش حدى معين نشده كفر است … .

گروهى از «صفريه» با بيهسيه هم داستان شده و گفتند تا گناهكار را نزد قاضى نبرند و او را حد نزنند حكم به كفر او نتوان داد.

پس «صفريه» بر سر سه دسته شدند:

دسته‏اى مانند «ازارقه» هر گناهكارى را مشرک می دانند.

 گروهى گفتند: نام كفر بر هر گناهكارى كه گناه او را حد شرعى نمى‏باشد اطلاق مى‏شود و آن‏كس را که  براى‏ ارتكاب گناه حد می خورد از ايمان بيرون است ولى كافر نيست.

عدّه‏اى گفتند: نام كفر بر گناهكارى كه او را قاضى «حد» زند اطلاق مى‏شود.[97]

عجارده یکی از فرفه های خوارج

عجارده يا عجرديه‏ از فرق خوارج و پيروان عبد الكريم بن عجرد بودند. او پيرو عطيه بن اسود حنفى بود.  بعد از او عجارده بر چند گروه شدند و همه معتقدند: كه كودكان هرگاه بالغ گرديدند و بزرگ شدند بايد به اسلام خوانده شوند و يا اسلام را توصيف نمايند و پيش از اين بايد از آن بيزارى جست.[98]

عجارده با «ازارقه» در يک مورد اختلاف دارند و آن اين است كه: ازارقه بردن اموال مخالفان را روا می دانند، ولى عجارده می گويند: بردن مال هيچ يک از آنان روا نيست مگر اين كه او را كشته و مالشان را به يغما بريم.

برخى نوشته‏اند: عبد الكريم بن عجرد نخست از ياران ابى بيهس بود و سپس با وى مخالفت كرد و سرانجام به حبس افتاد و در زندان بود كه دو تن از يارانش ميمون و شعيب كه با يک ديگر در باب «مشيت خداوند» اختلاف كرده بودند براى حكميت به او نامه نوشتند ( شعيبيه) می گويند: عجارده منكر نسبت سوره يوسف به قرآن شدند و گفتند: آن داستان عشقی  است و نشايد كه چنين داستانى در قرآن باشد.

شهرستانى چندین فرقه از خوارج را به «عجارده» نسبت مى‏دهد که در این جا به اسامی آنها اشاره می شود:

خلفيه، صلتيه، حمزيه، شعيبيه، ميمونيه، اطرافيه، جازميه، ثعالبه، شيبانيه.[99]

نَجِدات یکی از فرقه های خوارج

نجدات[100] یا نجدیه فرقه‏ای از خوارج هستند که تابع نجدة بن عامر حنفی‏ می‏باشند. نجده با نافع بن ازرق و دیگر سران خوارج با ابن زبیر همکاری داشتند و چون از او جدا شدند نجده به سوی یمامه رفت و در آن جا یارانی پیدا کرد او هنوز نافع بن ازرق را دوست می‏داشت و به همین جهت تصمیم گرفت که با یاران‏ خود به اهواز برود و به نافع ملحق شود، اما از طرفی چند تن از همراهان نافع‏ به سبب تندروی‏های او از وی جدا شدند و به سوی نجده آمدند و چون نجده از بدعت‏های نافع باخبر شد دیگر به سوی او نرفت و در یمامه مستقر شد و با او به عنوان امیر المومنین بیعت کردند و کسانی را که به امامت نافع رأی داده بودند تکفیر کردند.

نجده و گروه او حدود پنج سال در یمامه و بحرین و عمان حکومت داشتند و بارها با سپاه ابن زبیر جنگیدند و آنها را شکست دادند تا این که پیروان او ایرادهائی بر او گرفتند و به خاطر مسائلی او را بازخواست کردند و او را به ارتباط پنهانی با عبد الملک بن مروان متهم نمودند و لذا او را از رهبری خلع کردند نجده را در سال 69 یاران خود او کشتند و گفته شده که اصحاب ابن زبیر به او دست یافتند. پس از کشته شدن نجده پیروان او سه دسته شدند جمعی به او و راه او وفادار ماندند و بعضی با ابوفدیک و بعضی با عطیه بیعت کردند.

یکی از بارزترین عقاید خوارج نجدات این است که آنها امامت را لازم‏ نمی‏دانند و معتقدند که مردم اصلا به امام احتیاج ندارند و فقط باید در میان‏ خودشان عدل و انصاف را رعایت کنند و اگر نتوانستند به ناچار وجود امام‏ لازم می‏شود.[101]

یکی دیگر از عقاید گروه نجدات این بود که آنها بر خلاف ازارقه،تخلف کنندگان از هجرت و جهاد با آنها را کافر و مشرک نمی‏دانستند و همچنین کشتن‏ اطفال را اجازه نمی‏دادند.نجدة بن عامر درباره این مسائل نامه‏ای به نافع بن‏ ازرق نوشت و با استناد به آیات قرآنی خواست که او را قانع کند، اما نافع قانع‏ نشد. [102]

مرجئة خوارج

شهرستانی در ملل و نحل می گوید: مرجئه به چهار بخش تقسیم می شوند: مرجئة خوارج، مرجئه قدريه، مرجئه جبريه و مرجئه خالصه.[103] مرجئه خوارج به گروهى از خوارج‏ گفته مى‏شد كه مى‏گفتند: ايمان به خدا و رسول خدا (ص) براى نجات آدمى كافى است و ترک واجبات و انجام محرّمات الهى هيچ زيانى به ايمان انسان نمى‏زند! اين گروه كه پس از جريان جنگ صفين و ماجراى حكميّت‏ به وجود آمد اول حضرت على (ع) و معاويه را تكفير كردند و گفتند چون به داورى تن در داده‏اند ايمانشان به كفر گرائيده است! ولى بعدها در اين عقيده خود تجديد نظر كردند و گفتند اعمال آدمى هيچ زيانى به ايمان او نمى‏زند؛ بنا بر اين حضرت على (ع) و معاويه به خاطر قبول داورى مرتكب گناه كبيره شده‏اند!! ولى اين گناه كبيره به ايمان آنها صدمه‏اى نمى‏زند! پس آن دو مسلمانند و بايد به انتظار قيامت نشست و ديد كه خداوند با آنها چه مى‏كند!.[104]

شخصیت‌های خوارج

خوارج دارای رهبران و بزرگانی بودند که در ادامه به آنها اشاره می‌شود:

ذوالخویصره پیشوای خوارج

رسول خدا (ص) در باره خوارج فرموده ، خوارج گروهى مارق هستند كه از دين، خارج خواهند شد كه اول پيشواى آنان ذو الخويصره‏ و آخر آنان ذو الثديه است‏.[105]

ابو سعيد خدرى می گويد: هنگامى كه حضرت خاتم النبيين (ص) اموال را قسمت می كردند و ما هم در خدمت او بوديم، ناگهان ذو الخويصره تميمى پيدا شد و گفت:

يا رسول اللَّه! در تقسيم اموال جانب عدالت را مراعات كن، حضرت فرمود: واى بر تو اگر من عدالت نداشته باشم پس كدام كس عادل خواهد بود، تو در اظهار اين مطلب مرتكب زيان و ضرر شدى كه اين نسبت ناروا را به من دادى.

عمر بن خطاب عرض كرد: يا رسول اللَّه! اجازه فرما گردن اين مرد را بزنيم پيغمبر (ص) فرمود: او را به حال خود واگذاريد اين مرد اصحاب و رفقائى دارد كه در اداء نماز و داشتن روزه كوشش دارند، و شما نماز و روزه خود را در مقابل نماز و روزه آنان به حساب نخواهيد آورد، اين گروه قرآن را زياد خواهند خواند، ولى از گردن‏‌هاى آنها تجاوز نخواهد كرد، اين جماعت از اسلام بيرون مي روند همچنان كه تير از كمان خارج مي گردد.[106]

عبد الله بن وهب راسبى

یکی از بزرگان خوارج، عبد الله بن وهب راسبى است: او كسى است كه خوارج با او بيعت كردند و سركردگى ايشان را به عهده گرفت، و در واقعه نهروان به قتل رسيد.[107]

«… او را ذو الثفنات مى‏گفتند، ثفنه پينه زانو و پا و سينه شتر است كه از نشستن بر زمين حاصل مى‏شود و در اين­جا داغ پيشانى مى‏باشد كه از فزونى سجود و شدّت عبادت پديد مى‏آيد»[108]

در مورد انتخاب عبد الله بن وهب به امامت خوارج آمده است كه «… پس، از يزيد بن حصين كه از پارسايان ايشان بود خواستند كه امارت را بپذيرد، او از قبول آن امتناع كرد، پس از آن از ابن أبى أوفى عبسى تقاضاى قبول امارت كردند، وى نيز امتناع كرد. پس، اين كار را بر عبد الله بن وهب راسبى عرضه كردند، گفت: مى‏پذيرم و به خدا سوگند كه اين امر را نه براى علاقه به دنيا يا فرار از مرگ مى‏پذيرم، بلكه به سبب اجر عظيمى كه انتظار آن را دارم، اين كار را قبول مى‏كنم …[109]

عبدالله بن کواء

یکی از رهبران خوارج عبدالله بن کواء است که سايل ابن كواء نام دیگر او می باشد.

ابن كوّاء كه از خوارج و از دشمنان سرسخت امير المؤمنين علی (ع) بود، هر گاه موقعيّتى برايش پيش مى‏آمد على (ع) را اذیت می کرد. از جمله وقتى على (ع) به جماعت نماز مى‏خواند و مردم به او اقتدا كرده بودند، ابن كوّاء اين آيه را با صداى بلند خواند: بى‏ترديد به تو و به كسانى كه پيش از تو بوده‏اند، وحى شده است كه: اگر مشرک شوى، همه اعمالت تباه و بى‏اثر مى‏شود و از زيان كاران خواهى بود.[110] و امير المؤمنين (ع) به احترام قرآن سكوت كرد و تا خواست به قرائت ادامه دهد، دو باره همين آيه را خواند و تا سه بار تكرار نمود. آن گاه امير المؤمنين (ع) آیه 60 سوره روم را تلاوت فرمود: پس بر آزار و ياوه‏گويى اين تيره‏بختان‏، شكيبايى كن كه يقيناً وعده خدا در مورد يارى و پيروزى تو حق است، و مبادا آنان كه يقين به وعده‏هاى حق و برپا شدن قيامت‏ ندارند تو را به ناشكيبايى و سبک‏سارى وادارند.[111]

ذوالثدیه

یکی از بزرگان خوارج ذوالثديه[112] است، وی، پيشواى و بزرگ ايشان است، كه آنان را گمراهى مى‏آموخته‏ ‏، پيامبر (ص) دستور داد تا او را در حال نماز بكشند، خلیفه اول و دوم از انجام اين برنامه امتناع کردند و چون على (ض)  به دنبال او رفت او را نديد پس پيامبر (ص) به او فرمود اگر تو او را مى‏كشتى نخستين و آخرين آشوب‏ها بود و چون روز نهروان شد او را ميان كشتگان يافتند و على (ع) گفت دست ناقص او را بياريد چون آوردند فرمود تا آن را آويختند.[113]

همچنین در روایت دیگری رسول خدا (ص) به امیرالمومنین(ع) فرمود: «به زودى با پيمان شكنان (ناكثين) و ستمگران (قاسطين) و از دين بيرون رفتگان (مارقين) خواهى جنگيد، هر كدامشان با تو بجنگند براى تو در برابر هر يک نفر از آنان شفاعت صد هزار نفر از شيعيانت خواهد بود».

گفتم: اى رسول خدا، پيمان شكنان كيستند؟

فرمود: «طلحه و زبير به زودى در حجاز با تو بيعت مى‏كنند و در عراق پيمان مى‏شكنند، وقتى چنين کاری کردند با آن دو نبرد كن كه در جنگ با آنان پاكى و طهارتى براى اهل زمين است».

گفتم: ستمگران كيستند؟

فرمود: «معاويه و يارانش».

گفتم: از دين بيرون رفتگان كيستند؟

فرمود: «ياران ذوالثديه، و آنان از دين همچون تير از كمان بيرون مى‏روند، آنان را بكش كه در كشتن آنان فرج و گشايشى براى اهل زمين است، و عذابى شتابان بر آن از دين بيرون رفتگان، و اندوخته‏اى براى تو نزد خداى عزيز و جليل در رستاخيز».[114]

اقدامات خوارج

از جمله اقدامات خوارج، در دوران معاویه، این بود که بارها قیام کردند و هر بار سرکوب شدند. یکی از قیام‌‏های مهم خوارج در این دوران، قیام مستورد بن‏ علفه[115] تمیمی است. وی در حیره به جمع‏آوری نیرو و سلاح پرداخت و در سال 43 هجری خروج کرد. حاکم اموی کوفه، مغیرة بن‏ شعبه، معقل بن ‏قیس از یاران وفادار امام علی(ع) را ـ که البته به فرمان امام عمل نکرد و با خوارج جنگید ـ با سه هزار سپاهی به مصاف خوارج فرستاد. دیدگاه خوارج در نامه رهبر خوارج منعکس شده است. وی در نامه‏ای به یکی از فرماندهان جناح مقابل نوشت: «ما قومی هستیم که از تعطیلی احکام غمگین بوده، تو را به کتاب خدا و سنت پیامبر و ولایت ابوبکر و عمر و برائت از عثمان و علی[ع] دعوت می‏کنیم. اگر بپذیری به راه راست در آمده‏ای وگرنه، هیچ عذری نداری و باید آماده جنگ شوی.[116]

جنگ نهروان و خوارج

بعد از آن كه سپاه حضرت علی(ع) در اثر دسیسه‌های عمر و عاص در صفین دست از جنگ كشیده و حضرت امیرالمؤمنین (ع) را مجبور به پذیرش حكمیت كردند، درست همان زمان كه اشعث ­بن­ قیس قرارنامه تحكیم را برای گروه‌های مختلف سپاه می‌خواند، گروهی از سپاهیان، در برابر او فریاد زدند: «لاحكم إلا الله». و گفتند: «حكمیت تنها سزاوار خداوند است». سؤال آنان این بود:‌ تكلیف كشتگان ما چیست؟ خداوند تكلیف معاویه را روشن كرده و حكم خدا چیزی جز سركوب سپاه شام نیست.

آن‌ها از امام خواستند تا با رها كردن مسئله حكمیت كه به پندار آنان منجر به كفر شده، توبه كند. امام با استناد به آیۀ «اوفوا بالعقود» فرمودند:

چاره‌ای جز صبر تا پایان مدت قرارنامه نیست. می‌بینید كه بیشتر این جمعیت، موافق با جنگ نیست.

 در راه بازگشت از صفین، مردم به دو گروه تقسیم شدند، گروهی مخالف حكمیت و گروهی موافق آن بودند. تا این‌كه در نزدیكی كوفه، كم‌كم‌ جماعتی از سپاه جدا شده و به منطقه “حروراء” رفتند.

اینان در كوفه نزد امام آمدند و از آن حضرت خواستند تا “ابوموسی” را برا ی حكمیت نفرستد. امام فرمود:

ما چیزی را كه پذیرفته‌ایم نقض نمی‌كنیم. من از آغاز با این حكمیت مخالف بودم، و به اجبار مردم به آن تن دادم، و در اصل ما حكمیت قرآن را پذیرفته‌ایم نه حكمیت رجال را.

اعتراضات خوارج كه شش ماه ادامه داشت، سبب شد تا امام “عبدالله­ بن­ عباس” و “صعصعة­ بن­ صوحان” را برای گفت وگو نزد آن‌ها بفرستد. آنان تسلیم خواسته این دو نفر برای بازگشتن به جماعت نشدند؛ زیرا كه پذیرفتن حكمیت را كفر تلقی می‌كردند و بدین ترتیب از امام می‌خواستند تا بر كفر خود شهادت داده و از آن توبه كند، به هر حال صحبت‌های مكرر امام و اصحاب ، نتوانست خوارج را، بازگرداند.

 خوارج در شوال سال 37 در منزل “زید­ بن ­حصین”، با انتخاب “عبدالله­ بن ­وهب راسبی” به رهبری خود، وضعیت سیاسی و نظامی خود را سامان بخشیدند. پس از حكمیت، آنها با ترک كوفه، به مدائن رفته و از آن جا هم فكران بصری خود را نیز به سوی خود دعوت كردند. برخی از آنها مدائن را به دلیل وجود شیعیان امام امیرالمؤمنین (ع) صلاح ندانسته و نهروان را برگزیدند. پس از اعلام نتیجه حكمیت، امام ­امیرالمؤمنین (ع) مخالفت خود را با نتیجه حكمیت اعلام كرده و از مردم خواستند تا برای جنگ با قاسطین اجتماع كنند. امام به خوارج فرمود:‌ كار این دو حكم بر خلاف قرآن بوده و من به سوی شام در حركت هستم، شما نیز ما را همراهی كنید.

  آنها ضمن مخالفت با امام به سمت دمما حركت كردند در مسیر خود به “عبدالله ­بن خباب” برخوردند. و از او درباره علی سؤال كردند. او گفت:‌ علی، امیرالمؤمنین است. آنها عبدالله و همسرش را كه باردار بود به قتل رساندند. خوارج در طول راه به هر كسی برمی‌خوردند، درباره حكمیت سؤال می‌كردند. اگر با آنها موافق نبود او را می‌كشتند. این حركت سبب شد تا امام تصمیم به مقابله با آن‌ها بگیرد. آن حضرت در نامه‌ای خوارج را به بازگشت دعوت كرد. عبدالله­ بن­ وهب، در پاسخ امام، همان سخن پیشین خود را دربارۀ لزوم توبه آن حضرت یادآور شد. قیس ­بن ­سعد و ابو ایوب انصاری از آنان خواستند تا برای جنگ با معاویه به آنان بپیوندند. خوارج گفتند در صورتی حاضرند كه كسی چونان عمر آن‌ها را رهبری كند. زمانی كه امام دریافت كه اینان تسلیم پذیر نیستند، سپاه چهارده هزار نفری خویش را در برابر خوارج آراست. خوارج جنگ را آغاز كردند. آنها با سرعت بسیار زیادی مضمحل شده و رهبرانشان كشته شدند. از سپاه امام، كمتر از ده نفر كشته شدند.  این درگیری در نهم صفر سال 38 بود.[117]

شهادت امام علی(ع)

اگرچه در جنگ نهروان بسیاری از خوارج کشته شدند، تعدادی از آنها برای فرار از مرگ توبه کرده و به محض آن‏که به کوفه بازگشتند، دوباره نغمه خارجی زدند. این افراد به همراهی خوارج دیگر بلاد و بازماندگان مقتولان نهروان هسته اصلی خوارج پس از نهروان را ایجاد کردند. در طی سال‏های 38 تا 40 هجری گروه‏های کوچک خوارج هر از چند گاهی، به اطراف حمله کرده و با پیروی از نهروانیان، خویش را به تهلکه می‏انداختند. بلاذری و ابن‏اثیر از پنج دسته از ایشان یاد کرده‏اند. اینان در گروه‏های دویست تا سیصد نفری به شهرها حمله می‏کردند و البته همیشه با ارسال سپاهی از سوی حضرت امیر(ع) سرکوب می‏شدند. در سال 40 هجری عده‏ای از خوارج در مکه جمع شده و نقشه قتل امام علی(ع)، معاویه و عمرو بن‏عاص را طراحی کردند و تعدادی داوطلب انجام این کار شدند. مطابق با این توطئه، امام علی(ع)  توسط ابن ملجم مرادی که از خوارج بود، به شهادت رسید؛ اما معاویه در نماز جماعت حاضر نشد و از ترور جان سالم به در برد و عمرو بن‏عاص نیز زخمی شد.[118]

خوارج در کلام معصومان

معصومان (علیهم السلام) در باره خوارج، مطالب و خبرهایی را فرمودند که در ادامه به آنها پرداخته می‌شود:

خوارج در کلام پیامبر گرامی اسلام (ص)

حضرت خاتم النبيين (ص) در باره خوارج فرمود: به زودى در امت من جماعتى خوش‏گفتار و بدكردار پيدا خواهند شد، اينان مردم را به كتاب خداوند دعوت مي كنند و حال آن كه خودشان هيچ خبرى از وى ندارند.

اين گروه قرآن را مي خوانند و ليكن از خواندن آن سودى نخواهند برد، آنان از دين بيرون مي روند همان گونه كه تير از كمان خارج مي گردد، و اين جماعت به طرف دين نخواهند آمد، هم‏چنين كه تير به طرف تيركش باز نمي گردد، اينها بدترين مخلوقات هستند، خوشا به حال آن كس كه به دست اين طائفه كشته گردد، و يا با آنان جنگ كند و آنها را بكشد، و كسى كه اين مردم را بكشد در نزد خداوند مقامش از آنها شايسته‏تر است.[119]

همچنین احمد بن حنبل از محمّد بن ابراهیم روایت کرده است که گفت: شنیدم رسول‏ خدا (ص) می‏فرمود:«خروج می‏نمایند مردمی در میان شما که نمازهایتان را در مقابل نماز خودشان کوچک می‏شمارند و روزه‏هایتان را در برابر روزه‏های خود، ناچیز می‏دانند و کارهای شما را در مقابل کارهایشان،حقیر و ناچیز به شمار می‏آورند؛قرآن فراوان می‏خوانند، ولی از حنجره‏هایشان بالاتر نمی‏رود؛ از دین‏ خدا خارج می‏شوند،چنان‏که تیر از کمان خارج شود».[120]

خوارج در کلام امیرالمومنین (ع)

خوارج‏ نهروان كه اجتماع آنان براى مخالفت با امير المؤمنين در صحراى حروراء نزديک كوفه بوده، نماز شب مى‏گزاردند و قرآن مى‏خواندند، حضرت علی (ع) در بارۀ آنان بیاناتی دارند که به برخی از آن اشاره می شود.

1- در باره سود نداشتن عبادت بدون شناختن امام زمانشان فرمود: خوابى كه با يقين و باور به امام زمان و خليفه‏ بر حقّ باشد بهتر است از نمازگزاردن با شک و ترديد؛ زيرا مبدأ تعليم عبادات و كيفيّت و چگونگى آنها و يكى از اركان دين، امام وقت است و كسي كه در او ترديد داشته باشد نمازگزاردن و قرآن خواندنش درست نيست.[121]

2- امام علی (ع) چون روز نهروان به كشتگان خوارج گذشت فرمود: بدا به حال شما! اين همه زيان را كسى به شما رساند كه شما را فريب داد!» پرسيدند:چه كسى آنها را فريب داد؟ فرمود«شيطان و نفس امّاره كه به سمت‏بدي­ها مى‏كشاند.[122]

3- امام علی (ع) به خوارج فرمودند: شما را از آن مى‏ترسانم! مبادا صبح كنيد در حالى كه جنازه‏هاى شما در اطراف رود نهروان و زمين‏هاى پست و بلند آن افتاده باشد، بدون آن كه برهان روشنى از پروردگار، و حجّت و دليل قاطعى داشته باشيد. از خانه‏ها آواره گشته و به دام قضا گرفتار شده باشيد. من شما را از اين حكميّت نهى كردم ولى با سرسختى مخالفت كرديد، تا به دلخواه شما كشانده شدم.

شما اى بى‏خردان و … ، من كه اين فاجعه را به بار نياوردم و هرگز زيان شما را نخواستم!.[123]

سرنوشت خوارج

امیرالمومنین علی (ع) در مورد سرنوشت خوارج می فرماید: قتلگاه خوارج اين سوى نهر است، به خدا سوگند از آنها جز ده نفر باقى نمى‏ماند، و از شما نيز ده نفر كشته نخواهد شد.

آن حضرت فرمود: و چون خوارج كشته شدند، گفتند، اى امير مؤمنان! همگى كشته شدند. فرمود:

نه، سوگند به خدا هرگز! آنها نطفه‏هايى در پشت پدران و رحم مادران وجود خواهند داشت، هر گاه كه شاخى از آنان سر برآورد قطع مى‏گردد تا اين­كه آخرينشان به راهزنى و دزدى تن در مى‏دهند..[124]

خوارج در کلام بزرگان اهل تسنن

خوارج در کلام اهل سنت نیز بازتاب‌های متعددی داشته که به آنها اشاره می‌شود:

خوارج در تفسیر ثعلبی

در تفسیر ثعلبی که از علمای اهل سنّت است، آمده :«ابن کواء»،یکی از رهبران و گردانندگان شورش خوارج، از علی (ع) پرسید:تفسیر این آیات‏ چیست:

«ای رسول ما،به امّت بگو:می‏خواهید شما را به زیان­کارترین مردم آگاه‏ سازم؟ زیان­کارترین مردم،آنهایی هستند که عمرشان را در راه حیات دنیای فانی تباه‏ کردند و به خیال باطل،می‏پنداشتند نیکوکاری می‏کنند».[125]

« آنان كسانى هستند كه آيات پروردگارشان و ديدار [قيامت و محاسبه اعمال‏] را به وسيله او منكر شدند، و در نتيجه اعمالشان تباه و بى‏اثر شده است، و روز قيامت ميزانى براى محاسبه اعمال آنان برپا نمى‏كنيم ».[126]

امام (ع) فرمود:شما هستید،شما مردمی که در«حروراء»جمع‏ شده‏اید.[127]

صاحب همین تفسیر می‏نویسد:«عبد اللّه بن شداد»می‏گوید:«ابو امامه»در نزدیک باب قلعه شهر شام، بر سر خوارج فریاد کرد:«کلاب،کلاب».چندبار این‏ جمله را گفت:سگان،سگان.سپس گفت:

«شر قتلی یظلّ السّماء و خیر قتلی قتلاهم».[128]

«بدترین کشته‏شدگانی هستند که تاکنون آسمان بر سرشان سایه افکنده؛و کشته‏شدگان مقابلشان،بهترین کشته‏شدگان هستند».

مردی در آن مکان حاضر بود،از ابو امامة پرسید: ای ابا امامة، این سخن که‏ گفتی، از جانب خودت بود، یا از رسول خدا (ص) شنیده‏ای؟ ابو امامه گفت: من چگونه به خود اجازه می‏دهم سخنی را که از رسول خدا (ص) نشنیده‏ام بگویم؟! من اگر مطلبی را از پیامبر (ص)، یک بار یا دو بار نشنیده باشم،بر زبان‏ نمی‏آورم.

آن مرد گفت:دیدم اشک می‏ریختی. او گفت: به حالشان ترحم کردم،چون این‏ بیچارگان، مؤمن بودند و پس از ایمان، کفر ورزیدند. سپس این آیه را خواند:

«و شما مسلمانان، مانند مللی نباشید که پس از آن‏که آیات و ادلّۀ روشن از جانب خدا برای هدایت آنها آمد، باز راه تفرقه و اختلاف پیمودند که البتّه برای‏ چنین مردمی،عذاب سختی خواهد بود».[129]

خوارج از دیدگاه ابن ابی الحدید

ابن ابی الحدید می‏گوید: از پیامبر اکرم (ص) روایات‏ زیادی دربارۀ خوارج رسیده است و برای کشندگان خوارج، از کتاب‏های صحاح، ثواب نقل می‏کند.

از ابو سعید خدری نقل می‏کند: در نزد رسول خدا (ص) بودیم که حضرت، مشغول تقسیم غنائم بود. «ذو الخویصره»که مردی از بنی تمیم بود، به نزد رسول‏ خدا (ص) آمد و گفت:ای رسول خدا،عدالت را مراعات کن. پیامبر(ص)فرمود: وای بر تو! اگر من عدالت نداشته باشم،کیست بتواند مراعات عدالت کند؟! تو با این سخنان خود، به زیان کاری افتاده‏ای!

عمر خلیفۀ دوّم در محضر رسول خدا (ص) بود،گفت: ای رسول خدا، فرمان بده تا به خاطر این جسارت ادبش کنم و گردن او را بزنم.

پیامبر (ص) فرمود: او را واگذار که برایش یارانی خواهد بود (آن‏قدر تظاهر به دین کنند) که شما عبادات و نماز و روزۀ خود را در کنار عبادات‏ آنها، ناچیز می‏شمارید! این گروه، قرآن می‏خوانند؛ امّا قرآن از گلویشان بالاتر نرود! این جماعت از دین خدا خارج شوند، چنان‏که تیر از کمان بیرون رود… .

آن جماعت را علامتی است که رهبرشان مردی سیاه‏چهره است،که در یکی‏ از بازوانش، برآمدگی چون پستان زن یا مانند تکّه گوشتی است و این گروه، در زمانی که مردم دچار پراکندگی و اختلاف شدند، خروج نمایند.

ابو سعید خدری گفته است: شهادت می‏دهم که این حدیث را از رسول خدا (ص) شنیدم و گواهی می‏دهم که علی (ع) با این‏ جماعت جنگید و در آن مصاف و جنگ، من در سپاه علی (ع) بودم و پس از پایان جنگ، علی (ع) دستور داد آن مرد را بیاورند؛ پس از تفحّص پیدایش‏ کردند و به نزد علی (ع) آوردند. من به آن مرد نگاه کردم و همان‏گونه که‏ پیامبر خدا (ص) فرموده بود،با همان اوصاف او را مشاهده‏ کردم و چنین یافتم.

ابن ابی الحدید از«مسروق»و از«عایشه»نقل می‏کند؛ وقتی که عایشه‏ دانست عمرو بن عاص به او دربارۀ «ذو الثّدیة»دروغ گفته است و برای عایشه نوشته‏ بود که ذو الثّدیه در اسکندریّۀ مصر کشته شده است، عایشه عمرو عاص را لعنت‏ کرد و آن­گاه گفت:

امروز هیچ منعی نمی‏بینم که حقّ را بگویم؛ من از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود:«ذو الثّدیة»را مردمی می‏کشند که از بهترین امّت من بعد از من خواهند بود.[130]

مناظرات با خوارج

با توجه به این که خوارج افرادی بودند که دنبال حقیقت بودند ولی حق را نشناختند و گمراه شدند، امیرالمؤمنین (ع) برای هدایت آنها تلاش زیادی کرد. از جمله تلاش های آن حضرت فرستادن عبد اللَّه بن عبّاس نزد خوارج برای مناظره  بود، به نوعى كه خود آن حضرت مناظره را ببيند و بشنود.

وقتی که ابن عباس آنها را دعوت به حق می کرد، آنان در جواب ابن عبّاس گفتند:

ما در باره رفيقت اعتراضاتى داريم كه تمامى آنها موجب كفر و هلاكت و عذاب او مى‏باشد.

أوّل اين­كه: او هنگام كتابت صلحنامه عنوان أمير المؤمنين را از مقابل اسم خود محو كرد، و چون ما مؤمن مى‏باشيم و او اين عنوان را از روى خود برداشته، پس او أمير ما؛ كه مؤمنيم نخواهد بود.

دوم اين­كه: وقتى او به حكمين گفت: «شما در اين مدّت خوب دقّت كرده و ببينيد كه هر كدام از معاويه و من سزاوار خلافت هستيم همان را انتخاب و ديگرى را عزل كنيد» در حقيقت در حقّ خود دچار ترديد شده است، در اين صورت ما به شک كردن در حقّ او اولى و احقّ هستيم.

و سوم: ما فكر مى‏كرديم او در مقام رأى و حكم از همه مقدّم است، و خود او ديگرى را انتخاب كرد.

چهارم: او در دين خدا ديگرى را حكم قرار داد و چنين حقّى نداشته است.

پنجم: او در جنگ جمل اموال مخالفين و اهل جمل را براى ما اباحه نمود ولى از اسارت زنان و اطفال ممانعت كرد.

ششم: او وصىّ پيامبر بود، و وصايت خود را ضايع و تباه ساخت.

ابن عبّاس به آن حضرت عرض كرد: شما حرف­هاى اين مردم را شنيديد، و خود شما به پاسخ آنها سزاوارتر هستيد.

سپس حضرت أمير (ع) به ابن عبّاس فرمود: به ايشان بگو آيا به حكم خدا و به حكم پيامبر در اين مورد راضى هستيد؟ خوارج گفتند: آرى راضى هستيم.

فرمود: به همان ترتيب كه سؤال كردند جواب مى‏گويم.

سپس فرمود: من در روز صلحنامه حديبيه كاتب وحى و نويسنده احكام و امان و شرائط بودم، در آن روز كنار پيامبر(ص)، و أبو سفيان و سهيل بن عمرو چنين نوشتم:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، اين صلحنامه‏اى است ميان محمّد رسول خدا و أبو سفيان‏ صخر بن حرب و سهيل بن عمرو.

سهيل گفت: ما رحمان و رحيم را نمى‏شناسيم، و قبول نداريم كه تو رسول خدايى، ولى به جهت تجليل و احترام از شما به اين­كه نام شما مقدّم بر اسامى ما باشد حرفى نزديم، اگر چه سنّ ما و پدرانمان از سنّ تو و پدرانت بيشتر بود.

پس رسول خدا (ص) به من فرمود: به جاى «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» بنويس:

 «بسمك اللّهمّ» و به جاى‏  «محمّد رسول اللَّه» بنويس:

 «محمّد بن عبد اللَّه»

و من نيز اطاعت امر نمودم، سپس رسول خدا  به من فرمود: «براى تو نيز چنين جريانى پيش خواهد آمد و اجبارا موافقت خواهى كرد»!!.

و به همين منوال من نيز در صلح نامه ميان خود و معاويه و عمرو عاص نوشتم: «اين صلح نامه‏اى است ميان أمير المؤمنين و معاويه و عمرو عاص» و آن دو معترضانه گفتند: اگر ما با اعتقاد به اين كه تو أمير المؤمنين هستى با تو بجنگيم در حقّ تو ظلم و ستم روا داشته‏ايم، پس لازم است به جاى كلمه «أمير المؤمنين» بنويسى «علىّ بن ابى طالب» من نيز عنوان أمير المؤمنين را پاک كرده و نام خود را نوشتم، همان طور كه پيامبر (ص) براى خود كرد. پس هر وقت اين را نپذيريد منكر جريان پيامبر شده عمل او را نيز قبول نخواهيد كرد.

خوارج گفتند: اين برهان در پاسخ به سؤال أوّل ما كافى است.

امّا پاسخ به اعتراض شما كه چرا من هنگام خطاب به حكمين با ترديد در حقّ خود گفته‏ام: «هر كدام از معاويه و من سزاوار خلافت هستيم همان را انتخاب كنيد» اين است كه اين تعبير از نظر انصاف دادن در سخن است، چنان كه خداوند متعال خود فرموده:

وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى‏ هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ[131] پس اين گونه سخن نشان از شک و ترديد ندارد با علم به اين­كه خداوند خود به حقّانيّت پيامبرش واقف بوده است.

خوارج گفتند: ما اين پاسخ را نيز پذيرفتيم.

أمير المؤمنين (ع) فرمود: و امّا اعتراض شما در باره حكم قرار دادن ديگرى، با اين­كه من خودم از ديگران سزاوارتر به حكم دادن هستم، اين است كه من در اين مورد نيز از رسول خدا (ص) پيروى كرده‏ام كه آن حضرت در جنگ با بنى قريظه حكميّت را به سعد بن معاذ داده، و طرفين به حكومت و رأى او توافق كردند، حال اين­كه خود پيامبر از همه به حكم و رأى دادن سزاوارتر بود، خداوند مى‏فرمايد: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[132]، من نيز از رسول خدا (ص) سرمشق گرفتم.

گفتند: اين پاسخ را نيز پذيرفتيم.

حضرت أمير (ع) فرمود: و امّا جواب اين اعتراض شما كه چرا من ديگران را در دين خدا حكم قرار دادم اين است كه من أصلا كسى را حكم قرار ندادم و تنها كلام خدا؛ قرآن را حاكم قرار دادم، كه كلام خود را ميان مؤمنان حكم ساخته، و در آيه: «و هر كه از شما شكار را به عمد بكشد كيفرى بايد مانند آنچه كشته از جنس چهارپايان به گواهى و حكم دو مرد عادل از شما ».[133]

رجال را در مورد جزاء و تصديق مصداق كفّاره صيد طائر از شخص؛ حاكم، معيّن فرموده است. بنا بر اين آيه؛ رعايت خون مسلمانان بسى عظيم­تر و لازم­تر خواهد بود.

خوارج گفتند: ما در برابر اين پاسخ نيز تسليم شديم.

أمير المؤمنين (ع) فرمود: و امّا پاسخ اعتراض شما به اين­كه من پس از پيروزى در جنگ جمل اموال و اسلحه‏ها را تقسيم نمودم ولى از اسارت زنان و اطفال ممانعت نمودم، براى اين بود كه به مردم بصره نيكويى و منّت بگذارم، همان طور كه رسول خدا (ص) در فتح مكّه با قريش چنين رفتار و معامله نمود، هر چند اهالى بصره در حقّ ما ستم كارى و ظلم كرده بودند، ولى زنان و اطفال كه گناهى نداشتند، و ما را شايسته نبود كه ايشان را به جرم ستم كاران مؤاخذه كنيم، و گذشته از اين اگر من چنين اجازه‏اى مى‏دادم كدام يک از شماها قادر بود عايشه زوجه رسول خدا (ص) را به اسارت بگيرد؟ خوارج گفتند: ما اين پاسخ شما را نيز پذيرفتيم.

حضرت أمير (ع) فرمود: و امّا پاسخ به اين اعتراض شما كه با اين كه من خود وصىّ پيامبر (ص) بودم مقام وصايت را ضايع و تباه نمودم اين است كه بايد دانست شما با من مخالفت نموده و ديگران را بر من مقدّم داشتيد، و كار مرا تباه نموديد، و دعوت به سوى خود تنها وظيفه انبياء است نه اوصياء، و ايشان از جانب انبياء معرّفى مى‏شوند، و احتياجى به معرّفى كردن خود ندارند، وظيفه انبياء معرّفى جانشينان خود و دعوت مردم به سوى ايشان مى‏باشد، و اهل ايمان به خدا و رسول قهرا اوصياى انبياء را خواهند شناخت. اوصياء به منزله كعبه‏اند آن­جا كه خداوند مى‏فرمايد: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا[134] بنا بر اين اگر مردم به خاطر انجام مناسک حجّ به سوى كعبه حركت نكنند عيب و تقصيرى براى خانه كعبه ثابت نشده و كعبه كافر و مخالف شمرده نخواهد شد. بلكه كفر و تقصير از آن مردمى است كه زيارت خانه كعبه را ترک مى‏كنند؛ زيرا اين عمل از وظائف و فرائض اهل اسلام به شمار رفته، و هم خانه كعبه براى مؤمنين معرّفى شده، و در مقابل آنان منصوب و مشخّص گرديده است، همچنين است حال من؛ زيرا رسول خدا در برابر انبوه جمعيّت مرا به مقام خلافت و وصايت منصوب نموده و فرموده:

«اى علىّ همچون كعبه‏اى كه نزد تو آيند و تو نزد ايشان نروى».

خوارج گفتند: اين حجّت تو نيز تمام و كمال بوده و ما آن را قبول نموديم.

با شنيدن اين كلمات شيوا و مدلّل جمعيّت زيادى از خوارج توبه كرده و بازگشتند و بقیه خوارج چهار هزار نفر شدند كه از رأى سست و انديشه فاسد و راه باطل خود دست نكشيدند. پس آن حضرت با ايشان به جنگ پرداخته و آنان را كشت.[135]

 


[1]. طريحى، فخر الدين، مجمع البحرين، ج ‏2، ص 291، كتابفروشى مرتضوى، تهران، چاپ سوم، 1375 ش.

[2]. معلوف لویس، فرهنگ المنجد، (عربی به فارسی)، ترجمه، ریگی، محمد بندر، ص 373، انتشارات هاتف، چاپ سوم، 1380 ش.

[3]. حلبى، على اصغر ، ‏تاريخ علم كلام در ايران و جهان،‏ ص 99، انتشارات اساطير، تهران، چاپ، دوم، 1376 ش‏

[4]. ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، ج ‏14، ص 429، ناشر، دار صادر، بيروت، چاپ سوم،  1414 ق.

[5]. از مردم كسانى هستند كه نفس خود را به جهت خشنودى خداوند می فروشند، بقره، 207.

[6]. ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، ج 14، ص 429.

[7]. شهرستانى، ‏الملل و النحل،‏ ص 62، ناشر، الشريف الرضي، قم،‏ چاپ سوم، 1364ش.

[8]. حروراء روستائی بود در بیرون کوفه و گویا با کوفه‏ دو میل فاصله داشته است.

[9]. ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، ج ‏4، ص 185، ناشر، دار صادر، بيروت، چاپ سوم،  1414 ق.

[10]. همان.

[11]. ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، ج 12 ص 142، ناشر، دار صادر، بيروت، چاپ سوم،  1414 ق.

[12]. ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، ج ‏10، ص 341، ناشر، دار صادر، بيروت، چاپ سوم،  1414 ق

[13]. نهج البلاغة، ترجمه، شهيدى،‏ سيد جعفر، متن، ص 451، شركت انتشارات علمى و فرهنگى‏، تهران‏، چاپ چهاردهم، 1378 ش‏.

[14]. ابن ميثم، شرح نهج البلاغه، محمدی مقدم، قربانعلی، نوایی یحیی زاده، علی اصغر، ج ‏4، ص 523، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، چاپ اول، 1375.

[15]. شيخ صدوق، ‏من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص 124، جامعه مدرسين‏، قم،‏ چاپ دوم، 1404 ق‏

[16]. شهرستانى، ‏الملل و النحل،‏ ج 1 ص 132، ناشر، الشريف الرضي، قم،‏ چاپ سوم، 1364 ش‏

[17]. ابن كثير الدمشقى، البداية و النهاية، ج 7، ص 180. بيروت، دار الفكر، 1407م.ُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّ

[18]. نساء،100

[19]. جهت مطالعه بیشتر به http://maarefeaqli.nashriyat.ir/node/461 مراجعه شود.

[20].مطهرى،مرتضی، مجموعه ‏آثار، ج ‏16، ص 325.

[21]. نهج البلاغة، خطبه 61.

[22]. شيخ صدوق‏، علل الشرائع‏، ج‏1، ص 218، ناشر، داورى‏، قم‏، چاپ اول‏.

[23]. شیخ صدوق، من لا يحضره الفقيه،ترجمه، غفارى،‏ على اكبر، ج‏1، ص 124، نشر صدوق‏، تهران‏،چاپ اول، 1367 ش‏.

في قَوْلِ النَّبِيِّ ص حِينَ وَصَفَ الْخَوَارِجَ فَقَالَ إِنَّهُمْ يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ وَ عَلَامَتُهُمُ التَّسْبِيدُوَ هُوَ الْحَلْقُ وَ تَرْكُ التَّدَهُّن‏

[24]. شهرستانى، ‏الملل و النحل، ص 58‏، ناشر، الشريف الرضي، قم،‏ چاپ سوم، 1364 ش‏

[25]. جهت مطالعه بیشتر به سایت حوزه نت مراجعه شود.

[26]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 343، انتشارات کتابخانه عمومی آیت الله مرعشی، قم، چاپ اول، 1337 قم، چاپ اول، 1337؛      جهت مطالعه بیشتر به سایت حوزه نت مراجعه شود.

[27]. ابن اثیر، الكامل، ترجمه، حالت، ابو القاسم، خليلى، عباس، ج‏12، ص 6، مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران، 1371ش.

[28]. البلاذرى، انساب الأشراف، ، تحقيق احسان عباس، ج‏ 5، ص180، بيروت، جمعية المستشرقين الألمانية، 1979/1400.

[29]. شيخ مفيد، الجمل،‏ ص 101، ناشر، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد، قم‏، چاپ اول، 1413 ق‏.

[30]. همان، ص 130.

[31]. نهج البلاغه، خطبه 137.

[32]. المنقرى، نصر بن مزاحم، وقعة صفين،  تحقيق عبد السلام، محمد هارون، ص 500، القاهرة، المؤسسة العربية الحديثة، الطبعة الثانية، 1382، افست قم، منشورات مكتبة المرعشى النجفى، 1404.

[33]. سوره زخرف، آیه 58، آنان (مشرکان قریش) گروهی کینه توز و پرخاش گر هستند

[34]. جهت مطالعه بیشتر به سایت حوزه نت مراجعه شود.

[35]. شيخ مفيد، الجمل، ص 94‏، ناشر، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد، قم‏، چاپ اول، 1413 ق‏

[36]. همان، ص 95.

[37] جهت مطالعه بیشتر به سایت حوزه نت مراجعه شود.

[38]. شيخ مفيد، الجمل،‏ ناشر، ص 419، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد، قم‏، چاپ اول، 1413 ق‏.

[39]. جهت مطالعه بیشتر به سایت حوزه نت مراجعه شود.

[40]. منقرى، نصر بن مزاحم، پيكار صفين، ترجمه، اتابكى، پرويز، ص161-162، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چ دوم، 1370ش؛  المنقرى، نصر بن مزاحم، وقعة صفين،  تحقيق عبد السلام، ص 114، محمد هارون، القاهرة، المؤسسة العربية الحديثة، الطبعة الثانية، 1382، افست قم، منشورات مكتبة المرعشى النجفى، 1404. جهت مطالعه بیشتر به سایت حوزه نت مراجعه شود

[41]. شيخ مفيد، الجمل،‏ ص 195، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد، قم‏، چاپ اول، 1413 ق‏.

[42]. نهج البلاغه، نامه 75.

[43]. مروج الذهب، ج2، ص 263و 264.

[44]. الجمل، ص 254-251 .

[45]. المنقرى، نصر بن مزاحم، وقعة صفين،تحقيق عبد السلام، محمد هارون، ص3 و 4، القاهرة، المؤسسة العربية الحديثة، الطبعة الثانية، 1382، افست قم، منشورات مكتبة المرعشى النجفى، 1404.

[46]. نهج البلاغه، نامه 6؛ با اندکی اختلاف در متن نامه: وقعة صفین، ص29.

[47]. وقعة صفین ، ص 27 و28 .

[48]. همان، ص 34.

[49]. نهج البلاغه،خطبه 43.

[50]. وقعة صفین، ص 52

[51]. همان، ص 56.

[52]. همان ،ص 92.

[53]. رقه یا رافقه در مجاورت منطقه صفین درسرزمین شام قرار دارد. چون رود فرات در این قسمت گسترده می شود، بدین نام شهرت یافت و در اصطلاح به زمین های رملی کنارفرات گفته می شود.این منطقه در سال هفدهم هجری فتح شد، الحموى، معجم البلدان، ج 3، ص60، بيروت، دار صادر، ط الثانية، 1995.

[54]. نهج البلاغه، خطبه51.

[55]. وقعة صفین، ص 188.

[56]. همان، ص132،131.

[57].جهت مطالعه بیشتر به سایت حوزه نت مراجعه شود. الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 169.

[58]. نهج البلاغة، خطبه، 125.

[59]. همان،  خطبه، 36.

[60]. الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوک، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، ج ‏5، ص 72، بيروت، دار التراث ، چاپ دوم، 1387/1967.ُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّ و أوفوا بعهد الله إذا عاهدتم و لا تنقضوا الايمان بعد توكيدها و قد جعلتم الله عليكم كفيلا ان الله يعلم ما تفعلون‏

[61]. ربانى گلپايگانى، على،  فرق و مذاهب كلامى، ص 280؛ جهت مطالعه بیشتر به سایت حوزه نت مراجعه شود.

[62]. علامه حلی، كشف المراد، شرح، محمدى‏، على، ص 595، ناشر، دار الفكر، قم‏ چاپ چهارم، 1378 ش‏

[63]. علوى عاملى، مير سيد محمد، ‏لطائف غيبيه‏، متن، ص، 539، ناشر، مكتب السيد الداماد.

[64]. ناشئ، اكبر، فرقه‏هاى اسلامى و مسأله امامت‏، ترجمه ايمانى‏، عليرضا، ص 100، ناشر، مركز مطالعات اديان و مذاهب‏، قم‏ چاپ، اول‏، 1386 ش‏.

[65]. هاشم صاحب البرید(پستچی).

[66]. کلینی، اصول كافى، ترجمه، كمره‏اى،‏ محمد باقر، ج ‏5، ص 439، انتشارات اسوه، قم، چاپ سوم، 1375 ش‏.

[67]. شهرستانى، ‏الملل و النحل،‏ ص  58، ناشر، الشريف الرضي، قم،‏ چاپ سوم، 1364 ش‏

[68]. حنفى، حسن، ‏من العقيدة إلى الثورة، ج‏5، ص 250، ناشر، مكتبة مدبولي‏، قاهره‏

[69]. حلبى، على اصغر ، ‏تاريخ علم كلام در ايران و جهان،‏ ص 99، انتشارات اساطير، تهران، چاپ، دوم، 1376 ش‏،

[70]. همان، ص 103.

[71]. همان.

[72]. (شرح علامه مجلسی بر روایت)، کلینی، اصول كافى، ترجمه، مصطفوى،‏ سيد جواد، ج ‏4، ص 122، ناشر، كتاب فروشى علميه اسلاميه‏، تهران‏، چاپ اول‏؛ پژوهشكده تحقيقات اسلامى‏، فرهنگ شيعه‏، ص 416، ناشر، زمزم هدايت‏، قم‏، چاپ دوم، 1386 ش‏

[73]. جمعى از نويسندگان‏، امامت پژوهى( بررسى ديدگاههاى اماميه، معتزله واشاعره)، ص 391، ناشر، دانشگاه علوم اسلامى رضوى‏، مشهد، چاپ اول‏، 1381 ش؛ سبحانى، جعفر، ‏بحوث في الملل و النحل‏، ج ‏5، ص 475، ناشر، مؤسسة النشر الإسلامي، مؤسسة الإمام الصادق ع‏، قم‏

[74]. مطهری، مرتضی، مجموعه ‏آثار، ج ‏4، ص 823.

[75]. نهج البلاغه، خطبه، 40.

[76]. اسْكُتْ قَبَحَكَ اللَّهُ يَا أَثْرَمُ فَوَاللَّهِ لَقَدْ ظَهَرَ الْحَقُّ فَكُنْتَ فِيهِ ضَئِيلًا شَخْصُكَ خَفِيّاً صَوْتُكَ حَتَّى إِذَا نَعَرَ الْبَاطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ الْمَاعِز، نهج البلاغة، ص 268، کلام 184؛ ‏ابن ميثم، شرح نهج البلاغه، محمدی مقدم، قربانعلی، نوایی یحیی زاده، علی اصغر، ج ‏3، ص 744، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، چاپ اول، 1375 ش.

[77]. ابن اثير، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران،  ترجمه حالت، ابو القاسم، خليلى، عباس ، ج‏12،ص160، مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران، 1371ش.

[78]. بغدادى عبد القاهر ‏الفرق بين الفرق و بيان الفرقة الناجية منهم‏، ص: 62-64، ناشر: دار الجيل- دار الآفاق‏، بيروت‏، 1408 ق؛ شهرستانى، ‏الملل و النحل،‏ ص 63-64، ناشر، الشريف الرضي، قم،‏ چاپ سوم، 1364 ش‏؛ ش‏؛  مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى، متن، ص43-44، ‏ناشر، آستان قدس رضوى،‏ مشهد چاپ دوم‏، 1372 ش‏

[79]. شهرستانى، ‏الملل و النحل،‏ ص 22، ناشر، الشريف الرضي، قم،‏ چاپ سوم، 1364 ش‏.

[80]. همان، ج‏1، ص 156.

[81]. همان.

[82]. بغدادى عبد القاهر، ‏الفرق بين الفرق و بيان الفرقة الناجية منهم‏، ص 82، ناشر: دار الجيل- دار الآفاق‏، بيروت‏، 1408 ق؛ مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى‏، متن، ص 9، ناشر، آستان قدس رضوى‏، مشهد، چاپ دوم، 1372 ش‏

[83]. الملل و النحل، ج‏1، ص 158؛ مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى، متن، ص 7، ‏ناشر، آستان قدس رضوى،‏ مشهد چاپ دوم‏، 1372 ش‏.

[84]. شهرستانى، ‏الملل و النحل ، ج 1، ص 125، ناشر، الشريف الرضي، قم،‏ چاپ سوم، 1364 ش؛ ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب،ج 1، ص 163، ناشر، دار صادر، بيروت، چاپ سوم،  1414 ق

[85]. بغدادى عبد القاهر ‏الفرق بين الفرق و بيان الفرقة الناجية منهم‏، ص 107 و 108، ناشر، دار الجيل- دار الآفاق‏، بيروت‏، 1408 ق‏.

[86]. الملل والنحل، ج 1، ص 146.

[87] همان.

[88] همان؛ جهت مطالعه بیشتر به سایت طهور دانش مراجعه شود.

[89]. شهرستانى، ‏الملل و النحل،‏ ناشر، ج‏1، ص 152، الشريف الرضي، قم،‏ چاپ سوم، 1364 ش‏.

[90]. همان.

[91]. همان.

[92]. همان، ج‏1، ص 154.

[93]. همان، ج‏1، ص 155.

[94]. همان.

[95]. همان، ج‏1، ص 156، جهت مطالعه بیشتر به سایت پژوهشکده باقرالعلوم مراجعه شود

[96]. حسينى واسطى، سيد مرتضى، ‏تاج العروس من جواهر القاموس‏، ج‏4، ص 487، ناشر، دار الفكر، بيروت‏ چاپ: اول، 1414 ق‏. ‏

[97]. شهرستانى، ‏الملل و النحل،‏ ناشر، ج‏1، ص 159، الشريف الرضي، قم،‏ چاپ سوم، 1364 ش‏؛  مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى، متن، ص303- 302، ‏ناشر، آستان قدس رضوى،‏ مشهد چاپ دوم‏، 1372 ش‏

[98]. بغدادى عبد القاهر ‏الفرق بين الفرق و بيان الفرقة الناجية منهم‏، ص 72-74، ناشر، دار الجيل- دار الآفاق‏، بيروت‏، 1408 ق‏.

[99]. شهرستانى، ‏الملل و النحل،‏ ناشر، ج‏1، ص 148، الشريف الرضي، قم،‏ چاپ سوم، 1364 ش‏؛ الفرق بين الفرق و بيان الفرقة الناجية منهم، النص، ص 18.؛  مشكور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامى، متن، ص332، ‏ناشر، آستان قدس رضوى،‏ مشهد چاپ دوم‏، 1372 ش‏

[100].  ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، ج ‏3، ص419، ناشر، دار صادر، بيروت، چاپ سوم،  1414 ق

[101]. شهرستانى، ‏الملل و النحل،‏ ‏ج ‏1، ص 141، ناشر، الشريف الرضي، قم،‏ چاپ سوم، 1364 ش

[102]. آمدى، سيف الدين، ‏أبكار الأفكار في أصول الدين، ‏، ج ‏5، ص 76، ناشر، دار الكتب‏، قاهره،1423 ق‏؛   الملل و النحل، ج ‏1، ص 141.

[103]. شهرستانى، ‏الملل و النحل،‏ ج ‏1، ص 162، الشريف الرضي، قم،‏ چاپ سوم، 1364 ش‏

[104]. ابن بابويه، محمد بن على، پاداش نيكيها و كيفر گناهان (ترجمه ثواب الأعمال)، مترجم،‏ مجاهدى، محمد على، ص 525 انتشارات سرور، قم،‏ چاپ اول‏، 1381 ش‏

[105]. حسينى همدانى، درخشان، سيد محمد، ‏ پرتوى از اصول كافى‏، ج ‏2، ص 254، چاپ خانه حوزه علميه، قم‏، چاپ اول، 1363 ش‏

[106]. مجلسى، محمد باقر، ‏بحار الأنوار، ج ‏33، ص 335، دار إحياء التراث العربي‏، بيروت‏، چاپ، دوم، 1403ق‏؛حسينى واسطى، سيد مرتضى، ‏تاج العروس من جواهر القاموس‏، ج ‏6، ص 347، دار الفكر، بيروت‏ چاپ: اول، 1414 ق‏. ‏

[107]. ابن الطقطقى‏، الفخرى، ترجمه، گلپايگانى، محمد وحيد ، متن، ص92، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران چاپ دوم،1360ش.

[108]. ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، ج ‏13، ص 79، ناشر، دار صادر، بيروت، چاپ سوم،  1414 ق.

[109]. ابن اعثم‏، الفتوح، ترجمه، مستوفى هروى، محمد بن احمد ، متن، ص 1039، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1372ش.

[110]. زمر، 65.

[111]. شیخ صدوق، معاني الأخبار، ترجمه، محمدى شاهرودى، ‏عبد العلى، ج‏1، ص 281، ناشر، دار الكتب الإسلامية، تهران‏، چاپ دوم،1377 ش‏

[112]. ذو الثُّدَيَّةِ” لقب رجل من الخوارج، اسمه ثرملة قتل يوم النهروان.

[113]. امينى الغدير، ترجمه، جمعى از نويسندگان‏، ج ‏14، ص 83، بنياد بعثت‏، تهران‏

[114]. جنتى، احمد، ‏نصايح، ص 426، ناشر، الهادى،‏ قم‏، چاپ بیست و چهارم، 1382 ش؛ طريحى، فخر الدين، مجمع البحرين، ج ‏1، ص 72، كتابفروشى مرتضوى، تهران، چاپ، سوم 1375 ش

[115] یا علقمه.

[116]. طبري، أبو جعفر محمد بن جرير تاريخ الأمم و الملوک، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، ج‏5، ص181، بيروت، دارالتراث ، ط الثانية، 1387/1967.ُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّ

[117]. جعفریان، رسول، تاریخ خلفاء، ص 307.

[118]. محدث اربلى‏، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج ‏1، ص 439، بنى هاشمى‏، چاپ اول، 1381 ق؛ طبري، أبو جعفر محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوک، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، ج ‏5، ص 144، بيروت، دارالتراث ، چاپ دوم، 1387/1967.ُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّ

[119]. شيخ طبرسى، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 32‏،‏ ناشراسلاميه‏، تهران‏، چاپ سوم،‏ 1390 ق‏.

[120]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ‏2، ص 267، انتشارات کتابخانه عمومی آیت الله مرعشی، قم، چاپ اول، 1337 قم، چاپ اول، 1337.

[121]. نهج البلاغة، نامه 93.

[122]. نهج البلاغة، ترجمه شهيدى‏، سيد جعفر، متن، ص 420، شركت انتشارات علمى و فرهنگى‏، تهران‏، چاپ چهاردهم، 1378 ش‏

[123]. نهج البلاغة، ترجمه دشتى‏، محمد، ص 91، ناشر، مشهور، قم‏، چاپ اول‏، 1379 ش‏

[124]. نهج البلاغة، خطبه، 59.

[125]. کهف، 104.

[126]. کهف، 105.

[127]. الثعالبي، أبو زيد عبدالرحمن بن محمد بن مخلوف ، الجواهر الحسان في تفسير القرآن، ج2، ص437.

[128]. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ‏بحار الأنوار، ج‏33، ص 337، ناشر، دار إحياء التراث العربي‏، بيروت‏، چاپ، دوم، 1403ق.

[129]. آل عمران، 105.

[130]. ابن‏أبي‏الحديد، شرح‏ نهج‏البلاغة، ج 2، ص 268، کتابخانه عمومی آیت الله مرعشی، قم، چاپ اول، 1337؛ جهت مطالعه بیشتر به سایت نورمگز مراجعه شود.

[131]. سباء، 24.

[132]. احزاب، 21.

[133]. مائده، 95.

[134]. آل عمران، 97.

[135]. طبرسى، احمد بن على، ‏الإحتجاج على أهل اللجاج‏، ج‏1، ص 187-189، مرتضى‏، مشهد، چاپ اول، 1403 ق‏