کپی شد
خلافت امام حسن (علیه السلام)
سال چهلم از هجرت، که حضرت علی (علیه السلام) به شهادت رسیدند، مردم در مسجد جامع شهر،گرد آمدند، امام حسن (علیه السلام) که در آنوقت 37 سال داشتند بر منبر فراز رفتند و چنین فرمودند: دیشب، مرد یگانهای از جهان رختبست که در میانگذشتگان و هم در بین آیندگان، به دانش و کردار، یکتا بود. همراه پیامبر (صلی الله علیه و آله)، جنگ ها کرد و در نگاهبانی اسلام و پیامبر (صلی الله علیه و آله)، مجاهدانه کوشید، و پیامبر (صلی الله علیه و آله) در جنگ ها،او را به سپاهسالاری میفرستاد و او همواره پیروز باز میگشت … .
از زرد و سفید -اشاره به زر و سیم- دنیا، بیش از 700 درهم نگذاشت، آنهم سهمیه او و بر آن بود که با آن خدمتگاری برای خانواده خود فراهم آورد. در این هنگام، امام به سختی گریست و مردم نیز گریستند … .
آن گاه از آن جهت که امامت از مسیر راستین خود، انحراف نیابد، جمله ای چند، از خویش فرمود: من پسر پیامبری هستم که مژده آور و بیم رسان بود و مردم را به سوی خدا میخواند. من شعلهایی از آن چراغ فروزان پیامبری و از خاندانی هستم که خداوند، پلیدی و آلودگی را از آنان دور گردانیده است و هم از آنانم که در قرآن مجید، محبت ایشان به وجوب آمده است: «بگو ای پیامبر، من از شما بر رسالتم، پاداشی، جز مهرورزی با خویشانم، نمیخواهم…»[1]
آن گاه،امام نشست و عبد الله بن عباس برخاست و گفت: مردم، ایشان – اشاره به امام حسن (علیه السلام) – فرزند پیامبر شما (صلی الله علیه و آله) و جانشین علی (علیه السلام) و امام شماست، با او بیعت کنید! مردم، گروه گروه، بدو روی آوردند و بیعت کردند.[2]