کپی شد
خطبه معاويه برای لشکر شام
همانطور که حضرت علی (علیه السلام) برای یارانشان خطبه خواندند، معاويه نیز از سوی ديگر با لشكر خويش مىگفت: اى اهل شام، شما را كارى بزرگ پيش آمدهاست كه با برادران خود بايد جنگ كنید و چون به اینکار اقدام نمودید، پس باید بهاتمام برسانيد. شما از سه كار يكى را بايد انجام دهید: يا چنان تصوّر مىكنيم كه با جماعتى كه بر شما ستم مىكنند، براى رضاى خدا میجنگيد و یا چنان میدانيد كه قومى از شهرهای بيگانه آمده و به در خانه شما فرود آمدند و مىخواهند كه شما را از محل زندگیتان بيرون كرده، خانمان شما تصاحب کنند يا چنان خيال كنيد كه جماعتى آمدهاند و قصد زن و فرزند شما دارند، در هر صورت به حفظ ناموس خويش بكوشيد و جنگ كنيد.[1]
معاوية بن ضحّاك بن سفيان صاحب پرچم قبيله بنى سليم بود و در لشگر معاويه قرار داشت، ولي در دلش امير المؤمنين (علیه السلام) را دوست مىداشت، وقتیکه اين سخنان را شنيد، در توصیف آن جنگ و اهوال آن قطعهاى شعر گفت.
برخی از اشعارش در اینجا ذکر میشوذ.
«ألا ليت هذا اللّيل اطبق سرمدا علينا و أنّا لا نرى بعده غدا
آگاه باشید كاش اين شب تا ابد بر ما بپايد و ما فردايى به دنبال آن نبينيم.
و يا ليته إن جاءنا بصباحه وجدنا إلى مجرى الكواكب مصعدا
و اى كاش اگر امشب را فردايى در رسد ما را به مدار ستارگان دور دست راه گريزى باشد.
فأمّا فرارى فى البلاد فليس لى مقام و لو جاوزت جابلق مصعدا
مرا پس از حمله موعود او، در هيچ سرزمينى قرار و آرامى نباشد هر چند از شهر جابلقا[2] هم فراتر گريزم.
حذار علي إنّه غير مخلف مدى الدهر ما لبّى الملبّون، موعدا
كه از بيم على بگريزيم چه او به روزگار، مادام كه لبيکگويان كعبه لبيک گويند، وعده خلافى نكند.
فقل لابن حرب ما الذى أنت صانع أتثبت أم ندعوك فى الحرب فاعددا
به پسر حرب بگو: چه كارى خواهىكرد؟ آيا پايدارى مىكنى؟ يا ما تو را فرومايه ترسان گريزان از جنگ و نامآوریها بخوانيم؟
و ظنّى بأن لا يصبر القوم موقفا نقيمه و إن نخر فى الدهر للمدا
يقين دارم اين قوم در قرارگاهى كه او ايشان را گماشته پايدارى نكرده و ميدان را خالی میگذارند.
فلا رأى إلّا تركنا الشام جهرة و إن أبرق الفجفاج فيها و أرعدا
از اينرو چارهاى نداريم جز آنكه شام را آشكارا ترک گوييم، هرچند لافزن جوش و خروش بر آرد».
چون اين اشعار به گوش معاويه رسيد، خشمناک شده تصمیم گرفت كه معاوية بن ضحّاک را بكشد. گفت: قاتله الله! اگر به جابلقا هم بگريزد، او را خواهم كشت.
شاعر چون اين سخن را شنيد همینکه شب فرا رسید، گريخت و به خدمت امير المؤمنين (علیه السلام) آمد و التجا به آن سرور نمود و در كنف حمايت او قرار گرفت.[3]
برخی نیز گفتهاند: چون شاميان شعر او را شنيدند وى را نزد معاويه آوردند و او كمر قتلش را بست، اما قوم وى او را تحت نظر گرفتند و از شام تبعيدش نمودند و او به مصر رفت.[4]
[1]. كوفى، ابن اعثم، الفتوح، تحقيق: طباطبائى مجد، غلامرضا، ترجمه: مستوفى هروى، محمد بن احمد، ص 660.
[2]. جابَلْقُ: در دورترين نقطه مغرب است و اهل آن از فرزندان عاد هستند و بقايایی از فرزندان حضرت موسى (علیهالسلام)؛ ياقوت حموى، شهاب الدين، معجمالبلدان، ج 2، ص 91.
[3]. الفتوح، ص 660 و 661.
[4]. منقرى، نصر بن مزاحم، پيكار صفين، مترجم: اتابكى، پرويز، ص 644.