Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

خطبه شقشقیه در  نهج البلاغه

خطبه شقشقیه، از مهم‌ترین خطبه‌های نهج‌البلاغه معرفی شده‌است. [1]شاید همین امر هم موجب شد که از میان تمام خطبه‌ها، یکی از خطبه‌هایی که توسط سید رضی نام‌گذاری شده، خطبه شقشقیه است.[2]

استاد مطهری این خطبه را یکی از زیبا‌ترین خطبه‌های نهج‌البلاغه می‌داند.[3]

این خطبه مشتمل بر شكايت امام علی (علیه السلام) در مورد خلافت و صبر امام در برابر از دست رفتن آن و سپس بيعت مردم با او است.

این خطبه که در بیان مسائل امامت و انتقاداتی به خلفای سه‌گانه است، یکی از خطبه‌های بحث برانگیز نهج‌البلاغه است.[4] امام در این خطبه عملکردهای خلفا را نقد می‌کند و اصل خلافت هریک از آنان را زیر سؤال می‌برد. ایشان هم‌چنین به هجوم مردم برای بیعت با او و نیز سه گروه ناکثین، قاسطین و مارقین اشاره و سرانجام وجه پذیرش حکومت توسط خویش را بیان می‌کند.[5]

از ابن عباس نقل شده‌است که به‌دلیل آمدن نامه‌ای از کوفه، امام این خطبه را قطع کرد و با وجود این‌که از ایشان تقاضا کردم این خطبه را ادامه دهد، آن را ادامه نداد و من آن‌گونه که از قطع این خطبه و سخنان حضرت علی (علیه السلام) متأسف شدم، در کل عمر خود از قطع هیچ سخنی متأسف نشده بودم.[6]

آن‌حضرت در این خطبه می‌فرماید: «… به‌خدا سوگند، او رداى خلافت را بر تن كرد، در حالى كه خوب می‌دانست، من در گردش حكومت اسلامى هم‌چون محور سنگ‌هاى آسيابم (كه بدون آن آسيا نمى‏چرخد). (او مى‏دانست) سيل‌ها و چشمه‏هاى (علم و فضيلت) از دامن كوهسار وجودم جارى است و مرغان (دور پرواز انديشه‏ها) به افكار بلند من راه نتوانند يافت. پس من رداى خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پيچيدم (و كنار گرفتم)، در حالى‌كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه با دست تنها (با بى‌ياورى) به‌پا خيزم (و حق خود و مردم را بگيرم) و يا در اين محيط پرخفقان و ظلمتى كه پديد آورده‏اند، صبر كنم. محيطى كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وا مى‏دارد. (عاقبت) ديدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزديک‌تر است؛ لذا شكيبایى ورزيدم، ولى به‌كسى مى‏ماندم كه خاشاک چشمش را پر كرده و استخوان راه گلويش را گرفته، با چشم خود مى‏ديدم، ميراثم را به‌غارت مى‏برند. تا اين‌كه اولى به‌راه خود رفت (و مرگ دامنش را گرفت) بعد از خودش خلافت را به پسر خطّاب سپرد، (در اين‌جا امام به‌قول اعشى شاعر متمثّل شد، كه مضمونش اين است:

كه بس فرق است تا ديروزم امروز  ***  كنون مغموم و دى شادان و پيروز

شگفتا او كه در حيات خود، از مردم مى‏خواست عذرش را بپذيرند (و با وجود من) وى را از خلافت معذور دارند، خود هنگام مرگ عروس خلافت را براى ديگرى كابين بست. او چه عجيب هر دو از خلافت به نوبت بهره‏گيرى كردند. (خلاصه) آن را در اختيار كسى قرار داد، كه جوى از خشونت سخت‌گيرى، اشتباه و پوزش‌طلبى بود. رئيس خلافت به شترسوارى سركش مى‏ماند، كه اگر مهار را محكم كشد، پرده‏هاى بينى شتر پاره شود، و اگر وانهد، در پرتگاه سقوط مى‏افتد.

به‌خدا سوگند مردم در ناراحتى و رنج عجيبى گرفتار آمده‌بودند و من در اين مدت طولانى، با محنت و عذاب، چاره‏اى جز شكيبايى نداشتم. سرانجام روزگار او (عمر) هم سپرى شد، و آن (خلافت) را در گروهى به شورا گذاشت، او به پندار خویش، مرا نيز از آن‌ها محسوب داشت. پناه به‌خدا از اين شورا، (راستى) كدام زمان بود كه مرا با نخستين فرد آنان مقايسه كنند كه اكنون كار من به‌جايى رسید كه مرا هم‌سنگ اينان (اعضاى شورا) قرار دهند، لكن باز هم كوتاه آمدم و با آنان (طبق مصالح مسلمانان) هم‌آهنگى ورزيدم و در شوراى آن‌ها حضور يافتم. بعضى از آنان به‌خاطر كينه‏اش از من روى برتافت و ديگرى خويشاوندى را (بر حقيقت) مقدم داشت، اِعراض آن يكى هم، جهاتى داشت، كه ذكر آن خوشايند نيست. بالاخره سوّمى به‌پا خاست؛ او همانند شتر پرخور و شكم برآمده همّى جز، جمع‏آورى و خوردن بيت المال نداشت. بستگان پدريش به همكاريش برخاستند، آن‌ها هم‌چون شتران گرسنه‏اى كه بهاران به علف‏زار بيفتند و با ولع عجيبى گياهان را ببلعند، براى خوردن اموال خدا دست از آستين برآوردند، اما عاقبت يافته‌هايش (براى استحكام خلافت) پنبه شد و كردار ناشايستش كارش را تباه ساخت و سر انجام شكم‏خوارگى و ثروت اندوزى، براى ابد نابودش ساخت. پس ازدحام فراوانى كه هم‌چون يال‌هاى كفتار بود، مرا به قبول خلافت وا داشت. آنان از هر طرف مرا احاطه كردند، چيزى نمانده بود كه دو نور چشمم، دو يادگار پيامبر؛ حسن و حسين زير پا له شوند، آن‌چنان جمعيت به پهلوهايم فشار آورد كه سخت مرا به‌رنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد. مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده كه دور تا دور چوپان جمع شوند) مرا در ميان گرفتند، اما هنگامى كه به‌پا خاستم و زمام خلافت را به‌دست گرفتم …».[7]

 

[1]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری، ج ۱۶، ص ۳۵۹ و ۳۶۰.

[2]. رشاد، علی اکبر، دانشنامه امام علی، ج ۱۲، ص ۱۹.

[3]. مجموعه آثار شهید مطهری، ج ۱۶، ص ۳۵۹.

[4]. بحرانی، ابن میثم، شرح نهج‌البلاغه، ج ۱، ص ۲۵۱؛ شهرستانی، سیدهبة‌الدین، پیرامون نهج‌البلاغه، ص ۶۰.

[5]. طالقانی، سید محمود، پرتوی از نهج‌البلاغه، ص ۱۳۳ – ۱۴۲.

[6]. مجموعه آثار شهید مطهری، ج ۱۶، ص ۳۵۹؛ پرتوی از نهج‌البلاغه، ص ۱۳۰.

[7]  مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه‏گويا و شرح‏ فشرده‏اى‏ بر نهج‏ البلاغه، ج 1، ص 65 – 67.