Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

خاندان بنی عباس

‏چکیده مقاله خاندان بنی عباس

خاندان بنی عباس، دومین دودمان خلفای اسلامی هستند که از سال 132 تا 656 قمری، پس از براندازی دودمان اموی به فرمانروایی رسیدند و رهبری جهان اسلام و حکومت مسلمانان را در اختیار گرفتند.

این خاندان از نظر قبیله‌ای از قبیله قریش و نژاد آنها از عرب می‌باشد. زبانشان عربی و از لحاظ اصالت، اهل منطقه حجاز هستند. دین خاندان بنی عباس، اسلام است.

در ابتدا و در زمان حکومت اموی، عباسیان همگام با شیعیان بر ضد حکومت اموی شوریدند و زمینه از بین بردن حکومت اموی را فراهم نمودند و خود را از خاندان بنی‌هاشم قلمداد کردند، اما بعد از این‌که به قدرت رسیدند، آرام آرام از شیعیان فاصله گرفته و از در دشمنی با آنها در آمدند. اولین فرد از شیعیان که در دوران عباسی به قتل رسید،‌ ابو سلمه خلّال بود.

بزرگترین شخصیت خاندان بنی عباس، جد اعلای این خاندان؛ یعنی عباس بن عبدالمطلب؛ عموی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) است.

این خاندان در طول حیات سیاسی خود دست به اقدامات متعددی زدند که از جمله آنها می‌توان به تأسیس بغداد توسط منصور عباسی، توسعه و گسترش مسجد الحرام در مکه و مسجد النبی در مدینه، ساخت و بناهای متعدد، سرکوب قیام‌ها، به خصوص  قیام‌های شیعی، ایجاد منصب و دیوان وزارت و … اشاره کرد.

‏شناسنامه خاندان بنی عباس

خاندان بنی عباس دومین دودمان خلفای اسلامی هستند که از سال 132 تا 656 قمری، پس از براندازی دودمان اموی، به فرمانروایی رسیدند و رهبری جهان اسلام و حکومت مسلمانان را در اختیار گرفتند.

سلسله خلفای بنی عباس از نسل محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بوده و مانند اشراف و سادات علوی، هاشمی نامیده می‌شدند؛ زیرا عباس بن عبدالمطلب عموی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله)، مانند سایر برادرانش هاشمی بود. نظر به این‌که جد بزرگ این خاندان، عباس بود؛ به همین جهت آنان را بنی عباس (فرزندان عباس) یا عباسیان می‌خوانند.

فرزندان و نوادگان عباس بن عبد المطلب پس از ظهور اسلام از دسترسی به مقام خلافت تا سال 132 قمری محروم بودند، ولی در اواخر حکومت امویان، قیام بزرگ مردمی به راه انداخته و خود، رهبری قیام را برعهده گرفتند و پس از سال‌ها مبارزه، سرانجام پیروز شده و موفق به تشکیل حکومت شدند.[1]

‏نژادِ خاندان بنی عباس

قبیله قریش یکی از با نفوذترین قبایل در میان عرب بوده و بعد از اسلام نیز تا قرن‌ها بر جهان اسلام حكومت كرده‌است. خلفا تا پیش از عثمانیان، همیشه قریشی بوده و حتی در ابتدا، بیشتر حكام نیز قریشی بوده‌اند. قریش از بنی كنانه، و بنی كنانه از مُضَر، و مضر از عدنان و در نهایت به حضرت اسماعیل (علیه السلام) خاتمه می‌یافت.

در منابع تاریخی، نسب اولین خلیفه عباسی این‌ گونه آمده‌است: «أبى العباس عبد اللّه بن محمد بن على بن عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب». از طرفی نیاکان حضرت عبدالمطلب، به ترتیب عبارتند از: هاشم، عبدمناف، قصّی، کلاب، مرّه، کعب، لوی، غالب، مالک، نضر، کنانه، خزیمه، مدرکه، الیاس، مضر و….[2] حال با توجه به این‌که خاندان بنی عباس از قریش و قریش هم از قبایل عرب بوده است؛ لذا نژاد خاندان بنی عباس نیز از عرب می باشد.

 

ملیت خاندان بنی عباس

با عنایت به این‌که خاستگاه جدِّ بزرگِ خاندان بنی عباس؛ یعنی عباس بن عبد المطلب، شهر مکه است و بعد از هجرت به شهر مدینه، فرزندان او در این شهر به‌دنیا آمده و رشد و نمو کرده‌اند،[3] معلوم می‌شود که ملیت خاندان بنی عباس، منطقه حجاز یا همان عربستان سعودی امروز است.

البته نکته قابل ذکر این است که بعد از تشکیل سلسله فرمانروایی بنی عباس توسط سفاح (بنیانگذار سلسله بنی‌عباس) در سال 132 قمری،[4] آرام آرام دودمان عباسی، ملیت عراقی پیدا کرده و مرکز حکومت خود را بعد از ساخته شدن شهر بغداد توسط منصور؛[5] دومین خلیفه عباسی، در کشور عراق امروزی قرار دادند.

‏زبان خاندان بنی عباس

با نگاهی به ملیت و نژاد خاندان عباسی می‌توان دریافت، همان‌طور که ملیت آنها حجاز و عراق، و نژاد آنها عرب است و در منطقه عرب‌نشین زندگی می‌کرده‌اند؛ زبان آنان نیز عربی بوده و به این زبان سخن می‌گفتند.

‏مذهب خاندان بنی عباس

بنی عباس از بستگان نزدیک به خاندان پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله) و از نظر دینی دارای مذهب اسلام بوده‌اند.

البته آنها در اوایل قیام و شورش خویش بر علیه بنی امیه و برای این که بتوانند آنها را از میدان بیرون نموده و قدرت را به دست گیرند، خود را از شیعیان و محبان اهل بیت عصمت (علیهم السلام) معرفی می‌کردند، اما به مجرد این که قدرت را به دست گرفته و بر اوضاع مسلط شدند، شروع به مخالفت با مذهب اهل بیت (علیهم السلام) کردند و از اعتقادِ به ظاهر شیعی خود دست برداشته، از مخالفانشان محسوب شدند.

به عنوان مثال مالک بن انس (رئیس فرقه مذهب مالکی) می‌گوید: وقتی منصور دوانیقی به حج رفته بود، در مكه مكرمه با ایشان دیدار و گفت‌وگویی داشتم. منصور دوانیقی گفت: من تصمیم دارم كتاب موطأ تو را در تمام شهرها و روستاهای بلاد اسلامی منتشر كنم و دستور بدهم كه مردم، فقط به محتویات این كتاب عمل كنند و كتاب‌‌های دیگر را رها كنند. مالک می‌گوید: به منصور گفتم: این كار را نكن، چون مردم سخنان و روایاتی از نبی مكرم (صلی الله علیه و آله) شنیده‌اند و اختلاف صحابه در میان مردم منتشر شده است و اگر این كار را انجام دهی، شاید در میان مردم، با استقبال مواجه نشود و با مشكلاتی درگیر شوند. منصور گفت: به جان خودم قسم كه این كار را انجام خواهم داد.[6]

در نهایت باید گفت: به غیر از برخی از آنها؛ مانند مأمون که ادعای تشیع داشتند، مذهب بقیه خلفا و آل بنی عباس بعد از تشکیل حکومت عباسی، یکی از مذاهب چهارگانه اهل تسنن بوده است.

‏تاریخ پیدایش و پیشینه خاندان بنی عباس

پیش از ظهور اسلام، بین بنی هاشم و بنی امیه بر سر ریاست خانه کعبه اختلاف بود و بعد از اسلام نیز ادامه پیدا کرد. مخصوصاً بعد از ظلم‌های معاویه و یزید نسبت به علی بن ابی طالب و اولاد او (علیهم السلام)، دامنۀ این اختلافات توسعه بیشتری پیدا کرد تا جایی که به انقراض حکومت بنی امیه و تشکیل حکومت عباسی منجر شد، البته در این میان، اختلاف و تعصبات قبیله ‌ای میان تیره‌ها و طوایف مختلف عرب شمالی و جنوبی که زمینه مناسبی برای فعالیت عباسیان فراهم کرد و  هم‌چنین، جانبداری متعصبانه امویان از عنصر عربی و تحقیر اقوام دیگر؛ نظیر ایرانیان و نهضت های سیاسی و مذهبی که با امویان مخالفت می‌‌کردند، موجبات ضعف دولت اموی را فراهم کرد.

از طرفی یکی از مهم‌ترین مراکز اتکاء بنی هاشم، ایران بود؛ زیرا ایرانی‌ها به دلایلی، دشمن آشتی ناپذیر بنی امیه بودند، از جمله:

1. تجاوز و تعدی بنی امیه و عمال آنان نسبت به ایرانی‌ها.

2. سیاست غلط آنها مبتنی بر سروری عرب و تحقیر ملل تابعه به ویژه ایرانیان.

به همین جهت عباسیان به زودی دریافتند که از نارضایتی مردم ایران چگونه استفاده کنند و دیگر این‌که هرج و مرج ممالک اسلامی، به عباسیان این فرصت را داد که در نواحی ایران، به خصوص  خراسان، دعوت خود را آغاز کنند.[7]

تکیه‌گاه عباسیان علاوه بر ایرانیان، فرقه‌های مختلف شیعه بود که در آن زمان مشتمل بر عباسیان، علویان، زیدیه و پیروان محمد بن حنیفه بود، که بعد از درگذشت وی، پسرش ابوهاشم جانشین او شد و بعد از مرگ ابوهاشم، پیروانش با محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بیعت کردند و به نام شیعه آل عباس مشهور شدند که شعار آنان بیرق و لباس سیاه بود.

محمد بن علی، دهکده کوچکی به نام «حمیمه» را مرکز فعالیت خود قرار داد و از همین محل، دعوت کنندگانی را به خراسان و ماوراء النهر فرستاد و بعد از درگذشت وی پسرش ابراهیم (ابراهیم امام) جانشین او شد.

ابتدا، دعوت سری بود و امور دعوت به وسیلۀ مجمعی صورت می‌گرفت که دارای 12 نقیب و شورایی مرکب از 72 نفر بود. زمانی که ابراهیم امام به خراسان توجه کرد، در آن‌جا بزرگان زیادی؛ از جمله بازرگان معروف؛ بکیر بن ماهان که در سال 105 قمری در کوفه با عباسیان بیعت کرد، به او گرویدند. در سال 126 قمری که بکیر بن ماهان به زندان افتاد، با ابومسلم آشنا شد و بکیر بعد از آزادی از زندان، ابومسلم را به ابراهیم معرفی کرد.

ابراهیم، ابومسلم را جهت انتشار دعوت به خراسان فرستاد که در این زمان نصر بن سیار در خراسان حکومت می‌کرد و در آن جا بین دو طایفه بزرگ اعراب مضری و یمانی اختلاف افتاده بود که پیروان بنی عباس فرصت را مغتنم شمرده و مردم را با شعار «الرضا من آل رسول الله یا الرضا من آل محمد (صلی الله علیه و آله)» دعوت نمودند و ابومسلم توانست مرو را تصرف کند و در سال 129 قمری، در روستای سفیدنج مرو دعوت خود را آشکار کرد. اهالی دهکده‌‌های مرو، دعوت او را پذیرفته و به تدریج پیش ابومسلم می‌آمدند. مقارن این ایام، ابراهیم، به فرمان مروان بن محمد (مروان حمار)؛ آخرین خلیفه اموی در شام کشته شد.

بعد از قتل او طرفداران وی، برادرش عبدالله سفاح را به جانشینی او برگزیدند. به این ترتیب اولین حاکم عباسی به طور رسمی کار خویش را آغاز کرد و عباسیان از این به بعد تا بیش از 500 سال حکومت را به دست گرفتند.[8]

ابوالعباس سفاح در آغاز کار خطبه‌ای ایراد کرد و در آن به وعده و وعید[9] یاران و دشمنان پرداخت و خود را خونریزی بی باک و سفاح معرفی کرد که می‌خواهد انتقام خون‌هایی را که امویان از هاشمیان ریخته‌اند، بگیرد.[10]

استوار شدن قدرت عباسیان در دورۀ سفاح انجام گرفت که موفق شد بر تمام قلمرو امویان به جز اندلس مسلط شود. سفاح عموی خویش عبدالله بن علی را مأمور جنگ با مروان، آخرین خلیفه اموی کرد، دو گروه در کنار رود زاب درگیر شدند و سرانجام مروان کشته شد.

بعد از سفاح، برادرش؛ «ابو جعفر منصور» به خلافت رسید که شورش‌ هایی بر ضد او صورت گرفت؛ از جمله شورش عبدالله بن علی؛ (عموی سفاح) که انتظار داشت بعد از مرگ سفاح به خلافت برسد،  شورش‌های غُلاة (سنباد)، شورش اسحاق ترک و راوندیان که به دنبال قتل ابومسلم به دست منصور شکل گرفت و نیز می‌توان از شورش خوارج  نام برد که توانسته بودند موفقیت‌های چشمگیری در سیستان، خراسان، و شمال آفریقا به دست آورند.

منصور، شهرهای جدید بغداد، رصافه و دافقه را بنیان نهاد و به خاطر این‌که در حساب کارگزاران و عاملان خراج به دقت رسیدگی می‌کرد به همین خاطر به «دوانیقی» مشهور بود.[11]

حاکمان عباسی نزدیک به 524 سال حکمرانی کردند و همان‌طور که بیان شد، حکومت آنها با «ابوالعباس سفاح» آغاز شد و با مرگ «مستعصم» که آخرین حاکم عباسی بود و به دست هولاکوخان مغول در سال 656 قمری کشته شد، منقرض گشت.[12]

‏فرازهای زندگی خاندان بنی عباس

‏فرازهای زندگی هر قومی را می‌توان از منظرهای مختلفی مورد بحث قرار داد؛ مانند:

1. زمان و دوره پیدایش قوم مورد نظر، تا زمان انقراض آن.

‏2. موقعیت جغرافیایی آن قوم.

3. اقدامات و فعالیت های آنها.

در این مقاله زندگانی بنی عباس بر اساس زمان و دوره پیدایش آنها تا زمان انقراض مورد بحث قرار می گیرد.

‏پراکندگی خاندان بنی عباس

خاستگاه اجداد خاندان بنی عباس، شهر مکه و بعد از هجرت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) به شهر مدینه، در شهر مدینه بوده است، اما بعد از تشکیل حکومت بنی امیه و به دنبال مبارزات این خاندان با حکومت اموی به منظور به دست آوردن قدرت و حکومت، آرام آرام به سمت و سوی کوفه و عراق کشیده شدند و به تدریج بر همه مناطق عراق، شام، ایران، مصر، افغانستان، پاکستان امروزی و هند نیز مسلط شدند. گفتنی است که بنی عباس به جز دوران حکومت مأمون که در خراسان بود، بقیه آنها در عراق مستقر بودند و تسلط ایشان بر مناطق متعددی که نام برده شد، دلیل بر پراکندگی‌شان نیست.

‏روابط خاندان بنی عباس با سایر اقوام

در آغاز روی کار آمدن امویان، بنی عباس در کنار علویان بودند، به گونه‌ای که عبدالله بن عباس (جد عباسیان) به امام حسین بن علی (علیهما السلام) گفت: پسر زبیر (عبدالله بن زبیر)، ‌از این که تو، او و حجاز را به حال خود رها می‌کنی و از آن بیرون می‌روی، چشمش روشن شده است؛ چون آن روز که تو در حجاز باشی، روزی است که با وجود تو کسی به او نگاه نمی‌کند.[13] این نشان دهنده همراهی فرزند عباس (جد عباسیان) با فرزند علی بن ابی‌ طالب (علیه السلام) بوده است. یزید نامه‌ای برای عبدالله بن عباس و محمد بن علی (محمد حنفیه) نگاشت و گناه شهادت امام حسین (علیه السلام) را به گردن ابن زیاد انداخت.[14] از سوی دیگر ابن زبیر نیز حکومتش را تشکیل داده بود، گرچه محمد حنفیه و ابن عباس با وی مخالفتی نکردند، اما پس از مدتی ابن زبیر، محمد را به ناحیه رضوی و ابن عباس را به طائف تبعید نمود تا مردم از نظرات و سخنان آنها اثر نپذیرند.[15]

پس از مدتی علویان، قیام‌هایی را بر ضد امویان آغاز کردند، بنی‌ امیه برای این‌که توان مقابله با هر دو جریان هاشمی؛ علویان و عباسیان را نداشتند، صلاح دیدند که با خاندان عباسی که تا حدودی سکوت را در پیش گرفته بودند از در سازش درآیند؛ لذا عبدالملک بن مروان هدایای بسیاری برای علی بن عبدالله بن عباس فرستاد و قریه حمیمه در سرزمین شراه در شرق اردن را به وی بخشید، تا هم وی را راضی کند و هم در نزدیکی خودش، بتواند عباسیان را تحت کنترل داشته باشد.[16] در سال 98 قمری سلیمان بن عبدالملک اموی، پیشوای شیعیان کیسانی؛ ابوهاشم بن محمد بن حنفیه را در راه حمیمه؛ (مرکز حضور عباسیان) به قتل رساند.[17]

در ابتدا و در زمان حکومت اموی، عباسیان همگام با شیعیان بر ضد حکومت اموی شوریدند و زمینه از بین بردن حکومت اموی را فراهم نمودند و با شعار الرضا من آل محمد (صلّی الله علیه و آله)، قیام خود را آغاز کردند. همان‌گونه که ابوالعباس سفاح در آغاز امر، خود را از خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته و سعی می‌نمود به گونه‌‌ای خود را از اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) نشان دهد. او در روز اعلام خلافتش در شهر کوفه، با خواندن آیاتی سعی نمود که خود را از خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) به شمار آورد.[18]

اما بعد از این که عباسیان به قدرت رسیدند، آرام آرام از شیعیان فاصله گرفته و از در دشمنی با آنها در آمدند. اولین فرد از شیعیان که در دوران عباسی به قتل رسید،‌ ابو سلمه خلال بود.[19]

منصور در زمان خلافتش، برای این‌که شیعیان و علویان را راضی کند، گاهی افرادی از علویان را به کارهایی می‌گمارد؛ مانند این‌که در سال 149 قمری در عصر امام کاظم (علیه السلام)، حسن بن زید را به ولایت شهر مدینه گماشت. وی از نوادگان امام علی (علیه السلام) بود.[20] منصور بر شیعیان بسیار سخت می‌‌گرفت: مسعودى درباره رفتار منصور با خاندان على بن ابی طالب (علیه السلام) مى‌‏نویسد: «منصور، فرزندان و نوادگان حسن بن على (علیهما السلام) را دستگیر و بر کجاوه‌‏هاى بدون سرپوش سوار کرد و به کوفه روانه کرد و در آن‌جا در زیرزمینى که شب و روز تشخیص داده نمى‌ شد زندانى نمود. آنان براى شناسایى وقت نمازهاى پنجگانه، قرآن را به پنج قسمت تقسیم کرده و پس از قرائت نمودن یک پنجم قرآن به نماز مى‌‏ایستادند، آنان وسیله نظافت نداشته و براى قضاى حاجت‏ به ناچار از همان چهاردیوارى محل سکونت استفاده مى‏‌کردند. به مرور زمان و در اثر بوى تعفن کثافت ‏به بیماری‌هاى سخت، مبتلا شده و در اثر مریضى و نیز گرسنگى و تشنگى، جان مى‌‏باختند».[21]

اما مهدی ‌عباسی اموالی را که در دوران پدرش (منصور) مصادره شده بود، به صاحبانشان برگرداند، سپس زندانیان علوی را آزاد و برایشان مقرری و عطایایی را در نظر گرفت و با برخی از علویان؛ هم‌چون یعقوب بن داود دیدار نمود.[22]

با روی کار آمدن هادی عباسی، فشار شدیدی بر علویان و رهبران و بزرگان شیعه وارد شد. هادی، بر علویان سخت گرفت، هدایا و مقرری آنان را قطع کرد، جاسوسانی بر آنان گماشت و به کارگزارانش دستور داد تحرکات ایشان را زیر نظر بگیرند و بر آنان سخت‌گیری کنند. چندان علویان را به ستوه آورد که منجر به قیام یکی از نوادگان امام حسن (علیه‌ السلام) به نام «حسین‌ بن ‌علی؛ (شهید فخ)» شد.[23]

‏شخصیت‌های برجسته خاندان بنی عباس

یکی از شخصیت‌های خاندان بنی عباس، جد اعلای این خاندان؛ یعنی «ابوالفضل، عباس بن عبدالمطلب»؛ عموی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) است.

او سه سال قبل از عام الفیل در مکه به دنیا آمد.[24] پدرش؛ «عبدالمطلب»، از بزرگ ترین شخصیت‌های مکه و مادرش، «نُتیله دختر حباب»، یکی از بانوان باشخصیت بود که به عنوان اولین زن توانست خانه کعبه را با پارچه‌های حریر و دیبا بپوشاند. او کنیه‌اش ابوالفضل و مردى زیباروى، تنومند، خوش سیما، سفید چهره، داراى دو گیسو و قدى متوسط بود (بلند قامت نیز گفته شده). روایت شده: «زمانى که انصار مى‌خواستند بر بدن عباس (که در جنگ بدر اسیر شده بود) جامه‌اى بپوشانند، هیچ جامه‌اى جز لباس عبدالله بن ابى سلول مناسب نبود. بعد از درگذشت عبدالله، پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) جامه خویش را بر تن او کرد و آب دهان خویش بر آن زد. ابوسفیان گفت: این پاداش جامه عباس بوده‌است.[25]

اگرچه قوت و صلابت ایمان عباس، همانند ایمان افرادی از اهل بیت؛ مثل امام علی (علیه السلام) و حمزه سید الشهداء (علیه السلام) نبود؛ چرا که عباس در جنگ بدر در سپاه مشرکان بود و به اسارت مسلمانان در آمد و حتی برخی تصمیم به قتل او گرفتند، ولی با توجه به نظرات دیگران، او سرانجام تنها با پرداخت فدیه آزاد گردید[26] و بعد از آن، مسلمان شد. ایشان در جنگ حنین که بعد از فتح مکه واقع گردید، حضوری فعال داشته و مسلمانان را به مقاومت دعوت می نمود.[27]

البته روایاتی وجود دارد که عباس به امام علی (علیه السلام) پیشنهاد داده بود تا با او بیعت نموده و استدلالش این بود که اگر عموی پیامبر با پسر عموی او (صلی الله علیه و آله) بیعت نماید، دیگر جای اعتراض برای کسی باقی نخواهد ماند که این پیشنهاد مورد پذیرش امام علی (علیه السلام) قرار نگرفت.[28]

یکی دیگر از شخصیت‌های خاندان بنی عباس، عـبدالله بن عباس بن عبدالمطلب؛ پسر عموى پیامبر اکرم (صلّی‌ الله علیه ‌و آله) و امیرمؤمنان على (علیه السلام) اسـت.  نام مادرش ام الفضل، لبابه دختر حارث بن حزن هلالی است. او سـه سال قبل از هجرت در شعب ابوطالب متولد شد. پدرش نام او را عبدالله گذاشت و قنداقه‌اش را خدمت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) برد. ایشان با آب دهان خود، کام او را برداشت و دوبار او را به دانش حکمت دعا کرد. وى در ادب، شـعر و لغـت صـاحب نـظـر بود و مـحققّان و جویندگان هنر و ادب، ابن عباس را دریـایى خـروشان از فـضـل و کمال مى یافتند و خود را از سرچشمه دانش بیکران او سیراب مى کردند. وسعت دانش و اطلاعات او به قدرى است که به «حبر امّت»؛ یعنى دانشمند امت مـشـهـور شـده است. [29]

فرزند دیگر عباس که از شخصیت های خاندان بنی عباس محسوب می شود، عبیدالله است. مادر او نیز، لبابه دختر حارث بن حزن هلالی است.[30] کنیه وی، ابا محمد و یک سال از برادرش عبدالله کوچک‌تر است. وی پیامبر (صلی الله علیه و آله) را زیارت کرده و مانند برادرش عبدالله از ایشان حدیث نقل کرده است، ولی در علم و فقاهت به برادرش عبدالله نمی‌رسد.[31]

گفتنی است گزارشاتی در مورد عبیدالله بن عباس که عنوان فرماندهی سپاه امام حسن (علیه السلام) در جنگ با معاویه را به عهده داشت، نقل شده است که به اختصار به آن اشاره می‌شود.

مرحوم شیخ مفید می‌گوید: «وقتی کار معاویه محکم شد، بُسر بن أرطاة را به سوی حجاز فرستاد تا شیعیان امیر مؤمنان (علیه السلام) را بکشد و در آن هنگام عبید الله بن عباس؛ نماینده امام حسن (علیه السلام) در مکه بود. وی به دنبال عبید الله رفت، ولی نتوانست او را بیابد. به وی خبر دادند که عبید الله دو فرزند کوچک دارد، پس به دنبال آن دو فرستاده ایشان را پیدا کرده و از مخفی‌گاه بیرون آوردند. او دستور داد سر آن دو را از بدن جدا کردند. وقتی خبر این ماجرا به مادرشان رسید، نزدیک بود که قالب تهی کند. بعد از مدتی بسر و عبید الله در نزد معاویه به هم رسیدند. معاویه رو به عبید الله (و خطاب به بسر) گفت: آیا این پیر مرد را می شناسی ای کسی که دو پسر بچه را کشتی؟ گفت: آری من آن دو را کشته ام! که چه؟ عبید الله گفت: اگر شمشیر داشتم می فهمیدی! بسر گفت: بیا این شمشیر را بگیر و با دستش به شمشیری اشاره کرد. معاویه جلوی او را گرفته و او را بازداشت و گفت: وای بر تو ای پیرمرد دیوانه! می خواهی به کسی شمشیر بدهی که دو پسرش را کشته‌ای؟ انگار که شیردلان بنی هاشم را نمی‌شناسی؛ قسم به خدا اگر شمشیر را به او بدهی در ابتدا تو را کشته و سپس من را می کشد. عبید الله گفت: خیر، ابتدا تو را می کشتم و سپس به سراغ بسر می‌رفتم.[32]

اما طبق برخی روایات دیگر وی به امام حسن (علیه السلام) خیانت کرده و در مقابل گرفتن یک میلیون درهم به سپاه معاویه پیوست.

در این گزارش آمده‌است: «وقتی معاویه روی به حسن بن علی (علیهما السلام) آورد و با عبید الله بن عباس در مسکن صلح نمود و او اطاعت معاویه را قبول کرد، پس معاویه وی را اکرام نموده و او را از نزدیکان خویش قرار داد و صلح‌نامه را در مورد او اجرا کرده و  آن‌چه را از مال به او وعده داده بود، به او داد.[33]

در گزارش دیگری آمده‌است: «وقتی شب شد معاویه به نزد عبید الله بن عباس فرستاد و به او گفت: حسن بن علی (علیهما السلام) در مورد صلح با من نامه‌نگاری می‌کند و او کار را به دست من سپرده است؛ اگر تو الان در اطاعت من وارد شوی از حسن بن علی (علیهما السلام) جلو خواهی افتاد (و به من نزدیک‌تر خواهی بود) و گرنه او از تو جلو می‌افتد و اگر الآن سخن من را قبول کنی یک میلیون درهم به تو خواهم داد که اکنون نصف آن‌را برای تو پیش می‌فرستم و وقتی به کوفه وارد شدم، نیمه دیگر را به تو می‌دهم. نیمه شب عبید الله از لشکر جدا شده و به لشکرگاه معاویه وارد شد. معاویه نیز آن‌چه را به او وعده داده بود پرداخت کرد. صبح‌گاه مردم منتظر بیرون آمدن عبیدالله برای نماز بودند، اما وی بیرون نیامد تا آفتاب طلوع کرد. پس به دنبال وی گشته اما او را نیافتند!.[34]

خلفای خاندان بنی عباس

در مجموع، 37 نفر از بنی عباس به حکومت رسیدند که اسامی و تاریخ آغاز و پایان خلافت آن‌ها به ترتیب عبارت است از:

1. ابوالعباس سفاح (132 – 136 ق).

2. ابوجعفر منصور دوانقی (136 –  158 ق).

3. مهدی عباسی (158 –  169 ق).

4. هادی عباسی (169 – 170 ق).

5. هارون الرشید (170 –  193 ق).

6. امین عباسی (193 –  196 ق).

7. مأمون عباسی (196 –  218 ق).

8. معتصم عباسی (218 –  227 ق).

9. واثق عباسی (227 –  232 ق).

10. متوکل عباسی (232 –  247 ق).

11. منتصر عباسی (247 –  248 ق).

12. مستعین عباسی (248 – 252 ق).

13. معتز عباسی (252 –  255 ق).

14. مهتدى عباسى (255 – 256 ق).

15. معتمد عباسى (256 –  279 ق).

16. معتضد عباسى (279 –  289 ق).

17. مکتفى عباسى (289 –  295 ق).

18. مقتدر عباسى (295 – 320 ق).

19. قاهر عباسى (320 – 322 ق).

20. راضى عباسى (322 –  329 ق).

21. متقى عباسى (329 –  333 ق).

22. مستکفی (333 – 334 ق).

23. مطیع عباسى (334 – 363 ق).

24. طایع عباسى (363 – 381 ق).

25. قادر عباسى (381 – 422 ق).

26. قائم عباسى (422 – 467 ق).

27. مقتدی عباسى (467 – 487 ق).

28. مستظهر عباسى (487 – 512 ق).

29. مسترشد عباسى (512 – 529 ق).

30. راشد عباسى (529 – 530 ق).

31. مقتضی عباسى (530 – 555 ق).

32. مستنجد عباسى (555 – 566 ق).

 33. مستطیء عباسى (566 – 575 ق).

34. ناصر عباسى (575 – 622 ق).

35. ظاهر عباسى (622- 623 ق).

36. مستنصر عباسى (623 – 640 ق).

37. مستعصم عباسى (640 – 656 ق).[35]

 

‏ویژگی های خاندان بنی عباس

همه حاکمان و فرمانروایانی که در طول تاریخ بر افراد بشر حکومت کرده‌اند، دارای روش‌ها و ویژگی‌های خود بوده‌اند. در این میان، خاندان بنی عباس نیز در نحوه حکومت و ریاست بر مردم،  دارای ویژگی‌ها و روش‌های خاص خود بوده و بر طبق آن‌ها  عمل می‌کرده، که مورد بحث قرار می‌گیرد.

‏اخلاق و صفات خاندان بنی عباس

یکی از ویژگی‌های خاندان بنی عباس، نفاق آن‌ها بود؛ بدین صورت که به نام اهل بیت (علیهم السلام)، خلافت را، پس از سرنگونی بنی امیه به دست گرفتند و در ابتدای کار، مدتی به مردم و علوی‌ها روی خوش نشان دادند. نخستین خلیفۀ عباسی، ابو العباس[36] ملقّب به سفّاح (خون ریز) که روز دوازدهم ربیع الثانی سال 132 قمری در کوفه، به  اتفّاق آراء طرفداران خود، برکرسی خلافت نشست، همان روز بر منبر ایستاده، خطبه‌ای خواند و در طی آن خود و خانواده‌اش را از اهل بیت پیامبر و آل محمّد (علیهم السلام) و ذوی القربی  نامید و آیات راجع به اهل بیت و حقوق آن‌ها را ذکر کرد.[37]

حتی به نام انتقام شهدای علوی، بنی امیه را قتل عام کردند و قبور خلفاء بنی امیه را شکافتند و هرچه یافتند، آتش زدند، اما دیری نگذشت که با شیوه‌ای ظالمانه، مردم و علوی‌ها را دسته دسته گردن زده و یا زنده زنده دفن کردند.

یکی دیگر از ویژگی‌های خلفای عباسی که در همه آن‌ها مشترک می‌باشد، مشغول بودن و پرداختن به لهو و لعب، خوش‌گذرانی، شراب‌خواری، شب نشینی‌ها و کم‌توجهی به امور زندگی مردم است.

از دیگر ویژگی‌های خلفای عباسی، دشمنی با خاندان رسالت (علیهم السلام)، ایجاد نفرت نسبت به علوی‌ها، تبعید، زندانی‌کردن، کشتن و فشار بر آنان بود. در این دشمنی و نحوه تفکر نسبت به اهل بیت (علیهم السلام)، میان خلیفه، سران قوم، ارتش و وزرا فرقی نبود و همه، هم عقیده بودند. این تفکر در سراسر تاریخ خلافت عباسی به چشم می‌خورد، لیکن بر حسب اختلاف اشخاص و روحیه‌ها در ادوار مختلف، شدت و ضعف پیدا می‌کرد؛ به عنوان مثال: متوکل در دشمنی با خاندان رسالت (علیهم السلام)، در میان خلفای عباسی نظیر نداشت، تا جایی که در سال 236 قمری امر کرد: قبه ضریح امام حسین (علیه السلام) را در کربلا و هم‌چنین بسیاری از خانه‌هایی را که در اطرافش ساخته بودند، خراب و با زمین یکسان نمودند و دستور داد آب به حرم امام حسین (علیه السلام) بستند و زمین قبر مطهر را شخم و زراعت کنند، تا به کلی اسم و رسم مزار آن حضرت فراموش شود.[38]

‏آثار و اقدامات تاریخی خاندان بنی عباس

آثار و اقدامات تاریخی خاندان بنی عباس را،  می‌توان  در دو بخش مورد بحث قرار داد:

1. آثار و اقدامات تاریخی خاندان بنی عباس به صورت کلی، به نحوی که شامل همه خلفا و کارگزاران بنی عباس شود.

2. آثار و اقدامات تاریخی خلفا و کارگزاران بنی عباس به صورت تفکیک شده و مستقل از یک دیگر.

به طور کلی می‌توان گفت: آثار و اقدامات تاریخی بنی عباس، شامل امور فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، نظامی و خصوصا عمرانی می‌شود، که هرکدام باید در جای خود مورد بحث قرار گیرد.

‏برخی از آثار و اقدامات دوره عباسی

1. یکی از اقدامات مهم و تاریخی  دوره حکومت بنی عباس؛ تأسیس بغداد توسط منصور عباسی بود. منصور احساس کرد که در کوفه و حیره و هاشمیه نمی‌‏تواند دولت عباسی را پایدار کند؛ زیرا این شهرها یا ‏مرکز شیعیان و علویان بودند، یا امکانات کافی برای مواجهه با دنیای بزرگ آن روز را نداشتند؛ بنابراین او در اندیشه  ‏پایتخت جدیدی افتاد که بتواند سلسله عباسی را در آن مستقر سازد. بدین ترتیب در سال 145  قمری، پس از ‏بررسی‌‏های اولیه، قرار بر تأسیس شهر بغداد شد، اما شورش نفس زکیه،[39] کار را به سال بعد موکول کرد.‏

نام بغداد به عنوان روستا، از سال‏‌ها قبل از این، شناخته شده بود، اما اهمیت چندانی نداشت و تنها اقدام منصور، ‏سبب ایجاد این شهر عظیم شد. موقعیت بغداد از نظر آب و هوا، وجود مزارع فراوان در اطراف آن، میانه بودن آن در بین ‏النهرین و هم‌چنین سر راه قرار داشتن آن از هر طرف، سبب انتخاب مکان مزبور برای ساختن پایتخت‏ شد. کار بنای ‏شهر با حضور بیش از صد هزار کارگر همراه معمارانی که از نقاط مختلف به آن‌جا آمده بودند، طی سه سال به انجام ‏رسید و در سال 149 قمری پایان یافت. نقشه اصلی شهر به صورت یک دایره طراحی شده بود. مرکز آن مسجد و ‏قصر قرار داشت و در اطراف آن هم محلات و ادارات مختلف بنا گردید. در چهار سمت آن، چهار دروازه با نام‌‏های ‏خراسان، شام، بصره و کوفه قرار داده‌شد. اطراف  شهر هم، خندقی کنده شد. این رسمی بود که پیش از اسلام در شهر‏های ایرانی دوره ساسانی رعایت می‌ شد.‏[40]

2. از جمله اقدامات عباسیان، توسعه و گسترش مسجد الحرام در مکه و مسجد النبی در مدینه بود. این دو مکان دارای اهمیت ویژه‌ای بودند؛ از این رو، خلفای عباسی برای تسلط بر این دو شهر و رسیدگی به امور آنها؛ مانند انتخاب کارگزار، تعمیر و نگه‌داری راه‌‌های مکه و مدینه و جامه کعبه، اهتمام کافی نشان می‌دادند.

عباسیان برای جلب نظر مسلمانان، کوشش‌های عمرانی بسیار در مکه و مدینه انجام دادند؛ از جمله: گسترش مسجدالحرام و مسجدالنبی، تزیین کعبه و طلاکاری دَرِ آن، فرستادن هدایای ارزشمند برای آویختن در کعبه، فراهم کردن پرده برای کعبه، تزیین مقام ابراهیم، تعمیر و مرمت چاه زمزم، گسترش مطاف، تعمیر حِجر اسماعیل، کشیدن چشمه و احداث برکه‌هایی در مکه.

منصب سقایت نیز، از مناصب خاندانی عباسیان به شمار می‌رفت که به استمرار، از عصر نبوی (صلی الله علیه و آله) تا نشستن عباسیان بر کرسی خلافت و پس از آن، در اختیار آن‌ها بود. این منصب که پس از وفات عبدالمطلب در اختیار عباس، فرزند وی قرار گرفته‌بود، از سوی پیامبر (صلّی الله علیه و آله) تنفیذ شد؛ از این رو، این منصب در خاندان عباسی ماندگار شد و بیرون آوردن آن از دست ایشان جایز دانسته نمی‌‌شد. در میان خلفای عباسی، گسترش و تعمیرات دوره منصور و مهدی عباسی از اهمیت بیشتری برخوردار است.

اقدامات خلفای عباسی درباره حرمین را می‌‌توان در موارد زیر دسته بندی کرد:

1. تعیین امیر الحاج که معمولاً همان کارگزار حرمین بود. امیر الحاج تا نیمه‌های سده چهارم قمری، بیشتر فردی از خاندان عباسی یا از وابستگان آنان بود.

2. خدمات عمرانی متنوع؛ مانند اصلاح و تعمیر راه‌‌های حج، گسترش و تعمیر مسجد الحرام و مسجد النبی و مکان‌های دینی، آب‌رسانی به مکه و حفر چاه‌‌ها، ساختن منازل و بازسازی مساجد و گسترش و تعمیر خیابان‌‌ها و راه‌‌های داخلی مکه و مدینه.

3. رسیدگی به ساکنان حرمین شریفین از طریق پرداخت عطایا و دیگر نفقات که معمولاً به دست خلیفه یا امیر الحاج در ایام موسم انجام می‌گرفت.

4. توجه به امنیت راه‌های حرمین. در دوره عباسیان، افزون بر این که امیر الحاج از سوی خلیفه تعیین می‌شد، به تدریج از سال 230 قمری سِمَتی جدید پدید آمد. فردی به‌ عنوان کارگزار راه حج و رویدادهای موسم (والی طریق مکه و احداث الموسم) برگزیده می‌شد که امنیت راه حج بر عهده وی بود و همکار امیر الحاج به شمار می‌رفت.

منصور نخستین خلیفه عباسی است که تعمیر و گسترش مسجدالحرام را آغاز کرد. او به سال 137 قمری، وسعت مسجد را به دو برابر افزایش داد و بخش‌های زیادی از دار الندوة[41] را درون مسجد قرار داد. وی نخستین کسی است که بر چاه زمزم شبکه نهاد و زمینش را با سنگ مرمر فرش کرد. از دیگر اقدامات عمرانی وی، می‌توان تعمیر مسجد البیعة در عَقبه منا و دستور ساخت مسجد خیف در منا را برشمرد.[42]

در میان خلفای عباسی، مهدی بیشترین کوشش‌ را برای گسترش مسجد الحرام و مسجد النبی انجام داد. او در ایام خلافت خود دو بار به گسترش مسجد الحرام پرداخت: بار اول در سال 160 قمری و بار دوم در سال 164 قمری.

در گسترش اول، وی وسعت مسجد الحرام را به دو برابر عصر منصور افزایش داد و پنج درِ جدید بر آن افزود. در گسترش دوم، ساختار هندسی مسجد را به گونه‌ای افزایش داد که شکل مربع پذیرفت و کعبه در مرکز آن قرار گرفت. در سال 159 قمری، پرده‌‌های گوناگون که از پیش بر کعبه قرار داشت، گردآوری شد و به جای آن، پرده‌ای که به دستور مهدی در شهر تنیس مصر، فراهم شده بود، برای پوشش کعبه استفاده شد و دیوار کعبه با عطر و مشک و عنبر معطر شد.[43]

3. یکی از اقدامات برجسته در عرصه امور سیاسی کشور در ابتدای دوران عباسی، این بود که بعد از پیروزی سپاهیان عباسی بر امویان، منصب وزارت که از مناصب ایرانی قدیم است، به کار گرفته شد. هنگامی‌که ابوالعباس، نظام وزارت را پذیرفت، به تحول حکومت و گرایش‌های آن به سوی تمرکزگرایی و توزیع قدرت احترام گذاشت. این کار به تشویق ایرانی‌ها انجام شد. آنان ابوسلمه خلال را وزیر آل محمد (صلّی الله علیه و آله) خواندند و ابوالعباس او را پذیرفت.[44] در دوران ابوسلمه، قدرت وزیر به شکل روشن مشخص نبود. با این‌که او را وزیر می‌­نامیدند؛ اما از قدرت و اختیارات کامل در همه دیوان برخوردار نبود و اختیارات وزیر مشخص نبود.

وزیر، جانشین خلیفه بود که در هر کاری قائم مقام وی محسوب می شد. وزیر، امور مملکت را اعم از شئون لشکری و کشوری اداره می کرد. سپاه،  امور جنگ، مالیات و عایدات، تحت نظر او بود. مراسلات و فرمان‌ها را به نقاط مختلف دور و نزدیک می‌فرستاد.[45]

4. یکی دیگر از اقدامات، ایجاد نظام دیوانی در دولت عباسیان بود. این نظام دیوانی شامل چند بخش می‌شد که عبارت بودند از:

1. دیوان وزارت: مهم‌ترین دیوان مملکت که ریاست آن با وزیر اعظم بود. این دیوان به امور مملکتی رسیدگی می‌کرد و مأموریت جمع‌آوری مالیات در نقاط مختلف کشور را به عهده داشت.

2. دیوان صاحب الشرطة یا «دیوان عرض»: بعد از وزیر اعظم، این دیوان از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین دستیاران پادشاه بود که ریاست امور سپاه را به عهده داشت و به نام «عارض لشکر» خوانده‌می‌شد که باید دارای صفات ممتاز و لیاقت می‌بود. هنگام صلح، رسیدگی به وضع سربازان و تهیه لوازم آسایش آنان و در موقع جنگ، بسیج سربازان و تهیه خوراک و مایحتاج سربازان برعهده وی بود.

3. دیوان رسائل: مخصوص صدور فرامین، احکام، جمع آوری اسناد و مکاتبات دولتی بود. ریاست آن را همیشه به یکی از رجال آزموده واگذار می‌نمودند. وظیفه عمده این دیوان، نوشتن نامه به خلفای عباسی، ‌سلاطین و پادشاهان هم‌جوار و حکام و بزرگان برجسته دولت بود. در این‌گونه موارد، ‌خلیفه و یا پادشاه، ‌شخصاً  نامه‌ها را دیکته می‌کرد و رئیس دیوان به سبکی که معمول بود، آن را انشاء می‌کرد. در سایر موارد، نامه‌ها را زیر دستان رئیس دیوان، ‌می‌نوشتند و از نظر او می‌گذراندند. تمام نامه‌های مهم و محرمانه که از فرماندهان سپاه و حکام و دیوان برید (اطلاعات) می‌رسید، مستقیماً به رئیس دیوان داده می‌شد.

4. دیوان اشراف یا دستگاه اطلاعاتی خلافت: یکی از مهم‌ترین دیوان‌ها بوده و وظیفه‌اش تفتیش در کردار و اعمال وزیران، عمال دولت و سرداران سپاه بود. عضو دیوان اشراف را «مشرّف» می‌خواندند. این دیوان به وسایل گوناگون، اطلاعات محرمانه را کسب می‌کرد و غلامان و کسانی را که مورد نظر بودند، با پول و هدایا می‌خرید و اطلاعات لازم را، از آنان کسب می‌کرد.

5. دیوان مظالم: ریاست این دیوان، بر عهده کسی بود که بر کلیه امور شرع و قوانین و حقوق اطلاع کافی داشت، این دیوان به ترتیب به سه شعبه تقسیم می‌شد: دیوان قضا، دیوان حسبه، دیوان شرطه. متصدیان آن‌ها را رئیس قضا، صاحب حسبه و صاحب الشرطه می‌نامیدند. ریاست عالیه را، پادشاهان (‌خلفا) در اختیار داشتند و خود به مظالم می‌نشستند؛ ولی در صدور احکام با رئیس رسمی مشورت می‌کردند. دیوان قضا، مأمور حل و فصل دعاوی بود. صاحب الحسبه یا محتسب، جهت جلوگیری از مفاسد اخلاقی گماشته می‌شد.[46]

کتاب‌نامه مقاله خاندان بنی عباس

  1. ‏ابن ابی الحديد، عبد الحميد بن هبه الله؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید؛ محقق / مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل‏؛ مكتبة آية الله المرعشي النجفي‏، چاپ اول، قم‏، 1404 ق‏. ‏
  2. ‏ثقفى كوفى، ابراهيم بن محمد؛ تحقيق: حسينى ارموى، جلال الدين؛ انجمن آثار ملى، تهران، 1353 ش. ‏
  3. ‏ابن اثير جزرى، عز الدين؛ أسد الغابة فى معرفة الصحابة؛ دار الفكر، بیروت، 1409 ق/ 1989 م.  ‏
  4. ابن اثير، على بن ابى الكرم؛ الكامل في التاريخ؛ دار صادر – دار بيروت، بيروت، 1385 ق/ 1965 م.‏
  5. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد؛ تاريخ ابن خلدون‏؛ تحقيق: خليل شحادة؛ دار الفكر، چاپ دوم، بيروت، 1408 ق / 1988 ‏م.‏
  6. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد؛ العبر (تاريخ ابن خلدون)؛ ترجمه: آيتى، عبد المحمد؛ مؤسسه مطالعات و ‏تحقيقات فرهنگى، چاپ اول، 1363 ش. ‏
  7. ابن خلکان، احمد بن محمد؛ وفیات الاعیان و أنباء أبناء الزمان؛ محقق: عباس، احسان؛ منشورات الشریف الرضی، قم، ‏‏ ١٣۶۴  ش. ‏
  8. ابن طقطقی، محمد بن علی؛ تاریخ فخری در آداب ملک داری و دولت‌های اسلامی؛ ترجمه: میر گلپایگانی، محمد؛ علمی ‏و فرهنگی، تهران، 1367 ش. ‏
  9. ابن عبد البر، عمر یوسف بن عبدالله؛ الاستیعاب فی معرفة الأصحاب؛ تحقیق: البجاوی؛ دارالجیل، بیروت،  1992 م.‏ ‏‏
  10. ابن كثير، اسماعیل بن عمر؛ البداية و النهاية؛ دار الفكر، بيروت، بى‌تا.‏
  11. ابن هشام،  عبد الملک؛ السيرة ‏النبوية؛ تحقيق: السقا، مصطفى، و الأبيارى، ابراهيم، و شلبى، عبد الحفيظ؛ دار المعرفة، بيروت، بى‌تا.‏
  12. ابو الفرج اصفهانى، على بن الحسين؛ مقاتل الطالبيين؛ تحقيق: صقر، سيد احمد؛ دار المعرفة، بيروت، بى‌تا.
  13. اقبال، عباس؛ تاریخ ایران بعد از اسلام؛ انتشارات نگاه، چاپ اول، تهران، ‌1385 ش.‏
  14. امین، ‌احمد؛ ض‍ح‍ی‌ الاس‍لام‌‌؛ ترجمه: خلیلی، عباس؛ ‌انتشارات حزب جمهوری اسلامی ایران، تهران،  1359 ش. ‏
  15. بلاذرى، أحمد بن يحيى؛ جمل من انساب الأشراف؛ تحقيق: زكار، سهيل و زركلى، رياض؛ دار الفكر، چاپ اول، ‏بيروت، 1417 ق/ 1996 م.‏
  16. بیات، عزیز الله؛ تاریخ ایران از ظهور اسلام تا دیالمه؛ دانشگاه شهید بهشتی، تهران، 1370 ش. ‏
  17. پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السلام).‏
  18. جعفريان، رسول؛ از پيدايش اسلام تا ايران اسلامی؛ موسسه ‌فرهنگی ‌دانش ‌و اندیشه ‌معاصر، تهران، بی‌تا. ‏
  19. حسنى‏، ابن عنبه؛ عمدة الطالب في أنساب آل أبي طالب؛ انصاريان‏، قم‏، 1417 ق‏.‏
  20. خضری، احمد رضا؛ تاریخ خلافت عباسی؛ سمت، چاپ چهارم، تهران، 1383 ش.‏
  21. دمشقی، ابن کثیر؛ تفسیر القرآن العظیم؛ دار الکتب العلمیة، بیروت، ۱۴۱۹ ق.
  22. دينورى، احمد بن داود؛ اخبار الطوال؛ ترجمه: مهدوی دامغانى، محمود؛ نشر نى، چاپ چهارم، تهران، 1371 ش.‏
  23. ذهبی، محمد بن أحمد؛ سير أعلام النبلاء؛ محقق: مجموعة من المحققين بإشراف الشيخ الأرناؤوط ، شعيب؛ مؤسسة ‏الرسالة، چاپ سوم، 1405 ق / 1985 م. ‏
  24. زرين كوب، عبدالحسين؛ تاريخ ايران بعد از اسلام؛ امیر کبیر، تهران، بی‌تا.‏
  25. زمخشری، محمود؛ الکشاف؛ دار الکتاب العربی، بیروت، ۱۴۰۷  ق.‏
  26. سیوطی، جلال الدین؛ تاریخ خلفا؛ تحقیق: عبدالحمید، محمد محی الدین؛ انتشارات شریف الرضی، قم، 1411 ق / 1370 ش.‏
  27. طبرى، محمد بن جرير؛ تاريخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)؛ ترجمه: پاينده، ابو القاسم؛ اساطير، چاپ پنجم، تهران، 1375 ش.‏
  28. طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)؛ تحقيق: ابراهيم، محمد أبو الفضل؛ دار التراث، چاپ دوم، ‏بیروت، 1387 ق/ 1967 م.‏
  29. ‏طباطبايى، سید محمد حسین؛‏ شيعه در اسلام؛ دفتر نشر اسلامى‏، چاپ سيزدهم، قم‏، 1378 ش‏.
  30. مجلسی، محمد باقر؛ بحار الانوار؛ موسسة الوفاء، بیروت،  ۱۴۰۴ ق.‏
  31. مسعودی، على بن الحسين؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ تحقيق: اسعد داغر؛ دار الهجرة، چاپ دوم، قم، 1409 ق.‏
  32. ‏مسعودي، على بن حسين؛ التنبيه و الإشراف؛ ترجمه‏: پاينده،‏ ابو القاسم؛ شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، ‏تهران، 1365 ش.  ‏
  33. مفيد، محمد بن محمد؛ امالی؛ محقق / مصحح: استاد ولى، حسين و غفارى، على اكبر؛ كنگره شيخ مفيد، چاپ اول، قم، ‏‏1413 ق.‏
  34. ياقوت بن عبد الله، حموى؛ معجم البلدان؛ دار صادر، چاپ دوم، بيروت، 1995 م.
  35. يعقوبى، احمد بن أبى يعقوب؛ تاريخ يعقوبى؛ دار صادر، بيروت ، بى‌تا.‏
  36. يعقوبى،احمد بن ابى يعقوب؛ تاريخ يعقوبى؛ ترجمه: آيتى، محمد ابراهيم؛ انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ ‏ششم، تهران، 1371 ش.

 


[1]. زرين كوب، عبدالحسين، تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 452 به بعد.

[2]. حسنى‏، ابن عنبه، عمدة الطالب في أنساب آل أبي طالب‏، ص 26‏.

[3]. ر. ک. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، تاريخ ابن خلدون‏، تحقيق خليل شحادة، ج 2، ص 402.

[4]. ر. ک. دينورى، احمد بن داود، اخبار الطوال، ترجمه: مهدوی دامغانى، محمود، ص 411.

[5]. همان، ص 424.

[6]. ذهبی، محمد بن أحمد، سير أعلام النبلاء، محقق: مجموعة من المحققين بإشراف الشيخ الأرناؤوط ، شعيب، ج 8، ص 78.

[7]. بیات، عزیز الله، تاریخ ایران از ظهور اسلام تا دیالمه، ص 234.

[8]. خضری، احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی، ص 105.

[9]. «وعد» هم در وعدۀ خیر و هم در وعدۀ شرّ به کار می‌رود، ولی «وعید» و «ایعاد» فقط در وعده شرّ استعمال می‌شود.

[10]. سیوطی، جلال الدین، تاریخ خلفا، تحقیق: عبدالحمید، محمد محی الدین، ص 230.

[11]. اقبال، عباس، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص 365.

[13]. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك (تاریخ طبری)، تحقيق: ابراهيم، محمد ابو الفضل، ج 5، ص 383.

[14]. بلاذرى، أحمد بن يحيى، جمل من انساب الأشراف، تحقيق: زكار، سهيل و زركلى، رياض، ج 3، ص 276.

[15]. يعقوبى، احمد بن أبى يعقوب، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 262.

[16]. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، محقق: عباس، احسان، ج 2، ص 438.

[17]. اصفهانى، ابو الفرج على بن الحسين، مقاتل الطالبيين، تحقيق: صقر، سيد احمد، ص 124.

[18]. وی آیات 33 سوره احزاب؛ «انما یرید الله لیذهب الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا» و 23 سوره شوری؛ «قل لااسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی» و 214 سوره شعرا، 7 سوره حشر، 41 سوره انفال را که در مورد اهل بیت (علیهم السلام) نازل شده، خواند و سعی نمود تا عباسیان را نیز از اهل بیت به شمار آورد.

[19]. ابو سلمه خلال ‏در ابتدا، برای عباسیان دعوت می‌کرد، به نحوی که وی را وزیر آل محمد (صلّی الله علیه و آله) لقب دادند. اما پس از مدتی، وی از عباسیان روی گردان شده و به علویان متمایل گشت. به نحوی که ابو مسلم خراسانی خواهان کشتن وی شد، اما سفاح نپذیرفت؛ مسعودي، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، محقق: اسعد داغر، ج 3، ص 270؛ او مشهور به خلال، از موالی بنی مسلیه، اولین وزیر خلافت عباسی بود که به وزیر آل محمد (صلّی الله علیه و آله) لقب گرفت و نقش به سزایی در براندازی خلافت اموی داشت. سبب شهرت ابوسلمه به خلّال را سه وجه ذكر كرده‏‌اند:

اول: آن‌كه چون خانه‌اش نزدیک محله سركه‏ فروشان بود، و ابوسلمه همواره با ایشان نشست و برخاست مى‌‏كرد.

دوّم: آن كه وی فروش‌گاه‌هایى داشت كه در آن سركه مى‏‌ساختند.

سوّم: آن كه خلّال منسوب به: «خلّه خلال»؛ یعنى: نیام شمشیر است.

ابوسلمه، فردی شوخ طبع، سخنور، ادیب، سیاستمدار، مدیر و از ثروتمندان كوفه بود، و همواره دارایى خویش را در راه داعیان بنى عبّاس و برپایی دولت عباسی صرف كرد. اطلاعی از جزییات زندگی وی پیش از دعوت عباسیان مشاهده نشده‌است. به نقل از پژوهشکده باقر العلوم (علیه السلام).

[20]. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبرى، ترجمه: پاينده، ابو القاسم، ج 11، ص 4953‏.

[21]. مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 302.

[22]. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، العبر (تاريخ ابن خلدون)، ترجمه: آيتى، عبد المحمد، ج 2، ص 322؛ ابوعبدالله یعقوب بن داود یکی از وزراء مهدی عباسی بود. یعقوب از موالی بود. داود پدر یعقوب و هم چنین برادرانش جملگی دبیران نصر بن سیار، ‌امیر خراسان بودند. یعقوب بن داود اظهار تشیع می کرد و در ابتدای امر به فرزندان عبدالله بن حسن بن حسن مایل بود. منظور از فرزندان عبدالله بن حسن بن حسن، ‌محمد نفس زکیه و برادرش ابراهیم معروف به «شهید باخمری» است که در زمان منصور قیام کردند. وزارت او از طرف مهدی عباسی بود، ولی پس از مدتی به علت طرفداری از علویان عزل و زندانی شد. دستگیری و زندانی شدن او نیز، به دستور مهدی به جرم آزاد کردن یک زندانی شیعه بود؛ سایت حوزه نت.

[23]. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ترجمه: آيتى، محمد ابراهيم، ج 2، ص 407.

[24]. مسعودي، على بن حسين، التنبيه و الإشراف،  ترجمه‏: پاينده،‏ ابو القاسم، ص 271.

[25]. ابن اثير جزرى، عز الدين، أسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج 3، ص 60.

[26]. دمشقی، ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج ۴، ص ۷۹ و 80.

[27]. زمخشری، محمود، الکشاف، ج ۲، ص ۲۵۹.

[28]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج ۲۸، ص ۳۲۹.

[29]. ابن كثير، اسماعیل بن عمر، البداية و النهاية، ج 8، ص 295.

[30]. ابن عبد البر، عمر یوسف بن عبدالله، الإستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق: البجاوی، ج 3، ص 1009.

[31]. همان.

[32]. مفيد، محمد بن محمد، امالی، محقق / مصحح: استاد ولى، حسين و غفارى، على اكبر، ص 306.‏

[33]. ثقفى كوفى، ابراهيم بن محمد، تحقيق: حسينى ارموى، جلال الدين، ج 2، ص 644.

[34]. ابن ابی الحديد، عبد الحميد بن هبه الله، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، محقق / مصحح: ابراهيم، محمد ابوالفضل‏، ج 16، ص 42‏.

[35]. برگرفته از سایت حوزه نت .

[36]. عبدلله بن محمّد بن علی بن عبدالله بن العبّاس بن عبدالمطلب.

[37]. ابن  أثير، على بن ابى الكرم، الكامل في التاريخ، ج 5، ص 411.

[38]. ابو الفرج اصفهانى، على بن الحسين، مقاتل الطالبيين، تحقيق: صقر، سيد احمد، ص 478؛ طباطبايى، سید محمد حسین،‏ شيعه در اسلام‏، ص 227‏؛ مسعودی، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق: اسعد داغر، ج 4، ص 51.

[39]. شهر مدینه در سال ۱۴۵ قمری با یک شورش‎ ‎علوی‎ ‎بسیار پرنفوذ مواجه شد‎. ‎محمد بن عبدالله بن حسن‎ ‎بن حسن بن علی(علیهما السلام) با لقب‎ ‎نفس زکیّه‎ ‎و به عنوان مهدی در این شهر سر به شورش برداشت و آن را تصرف‎ ‎کرد. وی اندکی بیش از دو ماه و نیم بر شهر مسلط بود‎.

[40]. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق: ابراهيم، محمد أبو الفضل، ج 7، ص 614؛ جعفريان، رسول، از پيدايش اسلام تا ايران اسلامی، ص 266 و 277 – 285.

[41]. دار الندوه (به فتح نون و واو) واژه‌ای است كه لفظ ندوه آن برگرفته از ندی، نادی و منتدی؛ به معنای مجلسی است كه مردم در آن گرد می‌آيند و در اصطلاح تاريخی به مكانی در مكه گفته می‌شود كه قصی بن كلاب آن‌را به منظور مشورت مردم با وی بنا نهاد، ياقوت بن عبد الله، حموى، معجم البلدان، ج 2، ص423؛ ابن هشام، عبد الملک، السيرة النبوية، تحقيق: السقا، مصطفى، و الأبيارى، ابراهيم، و شلبى، عبد الحفيظ، ج 1، ص 480.

[42]. يعقوبى، احمد بن أبى يعقوب، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 370.

[43]. همان، ج 2، ص 396.

[44]. ابن طقطقی، محمد بن علی، تاریخ فخری در آداب ملکداری و دولت‌های اسلامی، ترجمه: میر گلپایگانی، محمد، ص 202.

[45]. امین، ‌احمد، ض‍ح‍ی‌ الاس‍لام‌‌، ترجمه: خلیلی، عباس، ص 199.

[46]. ض‍ح‍ی‌ الاس‍لام‌‌، ص 200؛ برگرفته از پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السلام).