Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

حکومت آل‌بویه در عراق

دوران سلطه آل‌بویه بر عراق با ورود احمد معزّالدوله در سال 334 ق به شهر بغداد آغاز شد و در سال 447 ق با شکست الملک الرحیم، آخرین فرمانروای آل‌بویه، توسط سپاهیان طغرل سلجوقی پایان پذیرفت.

در این مدت، که بیش از یک قرن طول کشید، حکم‌رانی آل‌بویه بر بغداد با فراز و نشیب‌هایی همراه بود، اما چنان که از آثار مورّخان برمی‌آید، اقتدار آنان در این دوران بلامنازع می‌نماید، آن گونه که مسعودی، خلفای عبّاسی این دوره را محجورانی می‌داند که کاری در دستشان نبوده است و فقط عنوان تشریفاتی «امیرالمؤمنین» را همراه داشتند و خطبه به نامشان می‌خواندند.[1] ابن خلدون، حکّام آل‌بویه را سلاطین بغداد می‌خواند[2] و بناکتی، امیری بغداد را از آنِ شاه‌زادگان بویه می‌داند که از جانب خلیفه به آنان اعطا می‌شد.[3]

اوضاع بغداد و دارالخلافه عبّاسیان در آستانه سلطه آل‌بویه آشفته بود. مرگ توزون؛ امیرالامرای مقتدر ترک، بر این آشفتگی افزود. قدرت او به اندازه‌ای بود که آل‌بویه را در سال 332 ق شکست داد و خلیفه المتقی را نابینا و برکنار کرد و به جای او مستکفی را به خلافت نشاند. والی واسط، خود را تحت اطاعت احمد بن بویه، که در اهواز بود، درآورد و او را به تصرف عراق تحریض نمود.

احمد بن بویه در 11 جمادی الاولی 334، بدون جنگ، بر بغداد دست یافت و مستکفی؛ خلیفه عباسی، نه تنها وی را لقب «معزّالدوله» داد و مرتبه امیرالامرایی به او اعطا کرد، بلکه برادران دیگرش را نیز لقب «عماد الدوله» و «رکن الدوله» داد.[4]

قریب یک ماه و نیم بعد، معزّالدوله، مستکفی را با تحقیر تمام، از خلافت برکنار و زندانی کرد و المطیع باللّه را به خلافت نشاند. المطیع به تمام معنا مطیع معزّالدوله شد، حتی امیر دیلمی به او اجازه نداد که برای خود وزیر اختیار کند و از املاک و دارایی، فقط به اندازه گذراندن معیشت اجازه استفاده یافت.[5]

گفته شده است که معزّالدوله قصد داشت با از میان بردن خلافت عبّاسی، یکی از علویان را به این مقام گمارد، اما عده‌ای این کار را به مصلحت ندانستند. استدلال آنان چنین بود که آل‌بویه می‌توانند بنی‌عبّاس را، که به عقیده شیعیان، غاصب خلافتند، هر زمانی که بخواهند معزول کنند یا به قتل برسانند، ولی با علویان، که مطابق اعتقاد شیعه، خلفای بر‌حق‌اند، نمی‌توان چنین رفتاری داشت.[6]

در اواخر سال 334 ق، جنگی بین معزّالدوله و ناصرالدوله حمدانی، حاکم موصل که برای تصرف بغداد آمده بود، درگرفت. این نبرد به پیروزی معزّالدوله و فرار ناصرالدوله به موصل منجر گشت. سال بعد امیر حمدانی با معزّالدوله صلح کرد و خود را خراج‌گزار او ساخت.

معزّالدوله از سال 334 که بر بغداد چیره گشت، تا هنگام وفاتش در 356، به مدت 22 سال کاملاً بر دارالخلافه و عراق مسلّط بود. پس از معزّالدوله، پسرش عزّالدوله بختیار، زمام امور را به دست گرفت و تا سال 367، حاکم آل‌بویه در بغداد بود. درگیری و اختلاف بین حکم‌رانان آل‌بویه در ایران، به بغداد نیز کشیده شد و عضدالدوله دیلمی در سال 364 وارد بغداد گشت و خلیفه الطائع به استقبال او رفت که در نوع خود بی‌سابقه بود.[7] عضدالدوله در کرخ نزول کرد و پس از نبردی کوتاه با پسر عمویش؛ عزّالدوله بختیار، قدرت را به دست گرفت. وی در سرای خلیفه جای گرفت و برای نخستین بار خطبه به نام امیر دیلمی خوانده شد که نشان از اوج قدرت آل‌بویه در بغداد بود.[8] این عمل عضدالدوله، خشم پدرش رکن‌الدوله را در پی داشت. آینده‌نگری عضدالدوله، او را ناچار کرد تا عزّالدوله را رها کند و به فارس برگردد و عزّالدوله دوباره مقام نخست خود را بازیافت و در مقابل، عضدالدوله موفق شد اعتماد پدر را جلب کند و حکم‌ران کل متصرفات آل‌بویه گردد.

در سال 367 پس از مرگ رکن الدوله، عضدالدوله بار دیگر به بغداد تاخت و عزّالدوله به شام گریخت. عضدالدوله به نام خود در بغداد خطبه خواند و پسر عموی خود، عزّالدوله را دستگیر کرد و به قتل رساند.[9] او سپس سرزمین‌های آل‌حمدان را، که به عزّالدوله پناه داده بودند، به تصرف خود درآورد.

عضدالدوله تا سال 372 که وفات یافت و در نجف اشرف، جنب مرقد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به خاک سپرده شد، حاکم بلامنازع متصرفات آل‌بویه و از جمله بغداد بود. عضدالدوله به علت فتوحاتی که کرد و اقداماتی که در جهت عمران و آبادانی و گسترش علم و هنر انجام داد، مشهورترین فرد خاندان بویهی است. لقب «ملک» یا «شاهنشاه» نخستین بار توسط خلیفه عبّاسی به او داده شد.

پس از مرگ عضدالدوله، امیران و رئیسان لشکری، فرزندش ابوکالیجار مرزبان را با لقب «صمصام الدوله» به جای او به امارت برگزیدند، اما برادر دیگر وی، شرف الدوله، توانست قدرت را به دست بگیرد و تا سال 379، ریاست خاندان آل‌بویه را از آنِ خود سازد. البته شرف الدوله تنها دو سال و هشت ماه بر عراق امارت کرد و بقیه این دوران، حکومت عراق در دست صمصام الدوله بود. در زمان شرف الدوله، آبادانی در بغداد رونق گرفت.

پس از مرگ شرف الدوله، برادرش بهاءالدوله پس از کشمکش‌های فراوان با برادران و عموزادگان از سویی، و آل‌حمدان و صفّاریان از سوی دیگر، به تدریج قدرت را در دست گرفت. امارت او از سال 379 تا 403 به مدت 24 سال طول کشید.

بهاءالدوله، دختر خود را به ازدواج خلیفه عبّاسی، القادر باللّه (381 – 422)، درآورد. این ازدواج سیاسی بیش از آن‌که به نفع آل‌بویه باشد، موجب تقویت دستگاه خلافت شد و از آن به بعد، به تدریج خلیفه بر امور تسلط یافت و حاکمیت آل‌بویه در بغداد رو به ضعف نهاد.

بنا به گفته ابن خلدون، از سال 388، رسم بر این شد که فرمانروایان آل‌بویه، که بر عراق عجم و فارس و کرمان و خوزستان حکم‌می‌راندند، در ایران باقی بمانند و شاه‌زاده‌ای از جانب خویش به فرمانروایی بغداد گسیل دارند.[10] بنابراین، انتقال مرکز حکومت فرمانروایی کل آل‌بویه از عراق به ایران، که در عهد بهاءالدوله صورت گرفت، یکی دیگر از عوامل مهم ضعف حکومت آل‌بویه در بغداد و قدرت‌گیری خلافت گشت.

از مرگ بهاءالدوله در سال 403 تا سال 447 که ملک رحیم، آخرین امیر بویهی، از بغداد توسط سلجوقیان رانده شد، روند نزولی قدرت آل‌بویه در بغداد ادامه یافت. در این مدت، سلطان الدوله ابوشجاع، پسربهاءالدوله (403 – 412)؛ مشرّف الدوله ابوعلی (412 – 416)، برادرش؛ ابوطاهر جلال الدوله، پسر شرف الدوله (416 – 435)؛ ابوکالیجار مرزبان، پسر سلطان الدوله (435 – 440) و بالاخره ملک رحیم، پسر ابوکالیجار (440 – 447)، به ترتیب بر بغداد مسلّط شدند.

سرانجام، با ورود طغرل سلجوقی به بغداد، ملک رحیم در سال 447 اسیر شد و خلیفه دستور داد که به نام طغرل خطبه بخوانند و بدین سان، کار این سلسله در عراق عرب و بغداد پایان پذیرفت.[11]

 

[1]. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، التنبیه والاشراف، ترجمه: پاینده، ابوالقاسم، ص 386 و 387.

[2]. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاريخ ابن خلدون، ترجمه: آیتی، عبد المحمد، ج ‏2، ص 653.

[3]. پور احمدی، حسین، آل‌بویه و نقش آنان در برپایی مراسم و مواسم شیعه امامیه در عراق، فصلنامه علمی پژوهشی شیعه شناسی، سال اول، شماره 3 و 4، ص 108، به نقل از: داوود بن محمد داود البناکتی، تاریخ بناکتی، انجمن آثار ملّی، تهران، 1348، ص 222 و 223.

[4]. استانلی لین پول، طبقات سلاطین اسلام، ترجمه: اقبال، عباس، ص 126.

[5]. اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه، ص 102.

[6]. همان.

[7]. حافظ ابرو در این زمینه چنین می گوید: «الطائع للّه به نفس خود غایت احشام او را به استقبال بیرون آمد و پیشتر از آن معهود نبود که هیچ خلیفه ای از خلفای پیشین سلاطین را استقبال کردی.» حافظ ابرو، شهاب الدین عبدالله خوافی، جغرافیای حافظ ابرو، ج 2، ص 164.

[8]. بیانی (اسلامی ندوشن)، شیرین، تیسفون و بغداد در گذر تاریخ، ص 163.

[9]. گویند: سر بریده‌اش را در طشتی نزد عضدالدوله بردند. چون بدید، دستمالی پیش چشم گرفت و به گریه افتاد. بعدها سر پسرش صمصام الدوله، در شورش فارس برای پسر عزّالدوله برده شد. ابن اثیر عزالدین ابی الحسن، الکامل فی التاریخ، ج 7، ص497.

[10]. آل‌بویه و نقش آنان در برپایی مراسم و مواسم شیعه امامیه در عراق، ص 110، به نقل از: تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 676.

[11]. برگرفته از: آل‌بویه و نقش آنان در برپایی مراسم و مواسم شیعه امامیه در عراق، ص 108 – 111.