searchicon

کپی شد

حمله مسلمانان به کاروان قریش قبل از جنگ بدر

براساس گزارش مورخان، محدثان و مفسران، غزوه بدر از آنجا آغاز شد که:

ابوسفیان بزرگ مکّه، در رأس یک کاروان نسبتاً مهم تجارتى که از چهل نفر با 50 هزار دینار مال التجاره تشکیل مى‌شد، از شام به سوى مدینه باز مى‌گشت.

پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) به یاران خود دستور داد آماده حرکت شوند و به طرف این کاروان بزرگ که قسمت مهمى از سرمایه دشمن را با خود حمل مى‌کرد، بشتابند و با مصادره این سرمایه، ضمن تقاص از دشمن، ضربه سختى بر قدرت اقتصادى و در نتیجه بر قدرت نظامى دشمن وارد کنند.

ابوسفیان از یک‌سو به وسیله دوستان خود در مدینه از تصمیم پیامبر آگاه شد و از سوى دیگر چون موقعى که این کاروان براى آوردن مال التجاره به سوى شام مى‌رفت، احتمال می‌داد مورد چنین تعرضی قرار گیرد، قاصدى را به سرعت به مکّه فرستاد، تا جریان را به اطلاع اهل مکّه برساند.

قاصد در حالى که طبق توصیه ابوسفیان بینى شتر خود را دریده، گوش آن را بریده و خون به طرز هیجان‌انگیزى از شتر مى‌ریخت و پیراهن خود را از دو طرف پاره کرده وارونه بر شتر نشسته بود تا توجه همه مردم را به سوى خود جلب کند، وارد مکّه شد، و فریاد برآورد: «اى مردم پیروزمند، کاروان خود را دریابید! کاروان خود را دریابید! بشتابید و عجله کنید، اما باور نمى کنم به موقع برسید؛ زیرا محمّد و افرادى که از دین شما خارج شده اند براى تعرض به کاروان از «مدینه» بیرون شتافته اند».

از آنجا که بسیارى از مردم مکّه در این کاروان سهمى داشتند، به سرعت بسیج شده و حدود 950 نفر مرد جنگى که جمعى از آنها بزرگان و سرشناسان مکّه بودند با 700 شتر و 100 رأس اسب به حرکت در آمدند. فرماندهى لشکر را ابوجهل بر عهده گرفت و به سرعت خود را به منطقه بدر رساندند.

از سوى دیگر ابوسفیان براى این که خود را از تعرض مسلمانان مصون بدارد، مسیر خود را تغییر داد و به سرعت به سوى مکّه گام بر مى‌داشت.

پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) با 313 نفر که تقریباً مجموع مسلمانان مبارز اسلام را در آن روز تشکیل مى‌دادند، به نزدیکى سرزمین بدر ـ بین راه مکّه و مدینه ـ رسیده بود که خبر تغییر مسیر حرکت سپاه قریش به او رسید.

در این هنگام، با یاران خود مشورت کرد که آیا به تعقیب کاروان ابوسفیان و مصادره اموال کاروان بپردازد و یا براى مقابله با سپاه دشمن آماده شود؟

جمعى مقابله با سپاه دشمن را ترجیح دادند، ولى گروهى از این کار اکراه داشتند و ترجیح مى‌دادند کاروان را تعقیب کنند. دلیل آنها هم این بود که ما به هنگام بیرون آمدن از مدینه به قصد مقابله با سپاه مکّه نبودیم و آمادگى رزمى براى درگیرى با آنها را نداریم در حالى که آنها با پیش‌بینى قطعى و آمادگى کافى براى جنگ، به سوى ما مى‌آیند.

این دودلى و تردید در این گروه، هنگامى افزایش یافت که معلوم شد نفرات دشمن تقریباً بیش از سه برابر نفرات مسلمانان و تجهیزات آنها چندین برابر تجهیزات مسلمانان است.

ولى با همه این مطالب پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) نظر گروه اول را پسندیده و دستور دادند آماده حمله به سپاه دشمن شوند.

هنگامى که دو سپاه با هم رو به رو شدند، دشمن نتوانست باور کند مسلمانان با آن نفرات و تجهیزات کم به میدان آمده‌اند، بلکه فکر مى‌کرد قسمت مهم سپاه اسلام در جائى مخفى شده‌اند تا به موقع حمله خود را به طور غافلگیرانه شروع کنند. از این جهت، شخصى را براى تحقیق فرستادند، اما به زودى فهمیدند جمعیت همان است که دیده بودند.

از طرفى ـ همان طور که گفته شد ـ جمعى از مسلمانان در وحشت و ترس فرو رفته، اصرار داشتند مبارزه با این گروه عظیم که هیچ گونه موازنه‌اى با آنها ندارد، صلاح نیست.

از طرف دیگر، پیامبر اعظم (صلى الله علیه و آله) با وعده الهى آنها را دلگرم ساخت و گفت: «خداوند به من وعده داده که بر یکى از دو گروه پیروز خواهید شد، یا بر کاروان قریش یا بر لشکرشان و وعده خداوند تخلف ناپذیر است.[1] به خداسوگند گویا محل کشته شدن ابوجهل و عده‌اى از سران قریش را با چشم خود مى‌بینم سپس به مسلمانان دستور داد: در کنار چاه بدرفرود آیند.

در این گیرودار ابوسفیان توانست خود را با قافله از منطقه خطر رهائى بخشد و از طریق ساحل دریا (دریاى احمر) از بیراهه به سوى مکّه با عجله بشتابد. او به وسیله قاصدى به لشکر پیغام فرستاد که کاروان شما رهائى یافت، من فکر مى‌کنم مبارزه با محمّد در این شرائط لزوم ندارد؛ چون دشمنانى دارد که حساب او را خواهند رسید.

ولى رئیس لشکر، ابوجهل به این پیشنهاد تن در نداد و به بت‌هاى بزرگ «لات» و «عُزّى» قسم یاد کرد که ما نه تنها با آنها مبارزه مى‌کنیم بلکه تا داخل مدینه آنها را تعقیب خواهیم کرد، اسیرشان مى‌کنیم و به مکّه مى‌آوریم تا صداى این پیروزى به گوش تمام قبائل عرب برسد.

سرانجام لشکر قریش نیز وارد سرزمین بدر شد و غلامان (سقایان) خود را براى آوردن آب به سوى چاه فرستادند. یاران پیامبر (صلى الله علیه و آله) آنها را گرفته و براى بازجوئى به خدمت پیامبر (صلى الله علیه و آله) آوردند.

حضرت از آنها پرسید: شما که هستید؟ گفتند: غلامان قریش هستیم. فرمود: تعداد لشکر چند نفر است؟ گفتند: اطلاعى از این موضوع نداریم. فرمود: هر روز چند شتر براى غذا مى‌کشند؟ گفتند: نُه تا ده شتر. فرمود: جمعیت آنها از نهصد تا هزار نفر است (هر شتر خوراک یکصد مرد جنگى).

محیط، محیطِ رعب آور و وحشتناکى بود. لشکر قریش با ساز و برگ جنگى فراوان، نیرو، غذاى کافى و حتى زنان خواننده و نوازنده براى تهییج یا سرگرمى لشکر قدم به میدان گذارده بودند، خود را با حریفى روبه‌رو مى‌دیدند که باورشان نمى آمد، با آن شرائط قدم به میدان جنگ بگذارند.

پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) که مى‌دید یارانش ممکن است، از وحشت شب به آرامى نخوابند و فردا با جسم و روحى خسته در برابر دشمن قرار بگیرند، طبق یک وعده الهى به آنها فرمود: «غم مخورید اگر نفراتتان کم است، جمع عظیمى از فرشتگان آسمان به کمک شما خواهند شتافت و آنها را کاملاً دلدارى داده به پیروزى نهائى که وعده الهى بود، مطمئن ساخت، طورى که آنها شب را به آرامى خوابیدند».

مشکل دیگرى که جنگجویان از آن وحشت داشتند، وضع میدان بدر بود که از شن هاى نرم ـ که پاها در آن فرو مى‌رفت ـ پوشیده بود. در آن شب باران آرام و مفصلى بارید که هم توانستند با آب آن وضو ساخته، خود را شستشو و صفا دهند و هم زمین زیر پاى آنها سفت و محکم شد. در مقابل این باران در سمت دشمن به طورى شدید و رگباری بود که آنها را ناراحت ساخت.

خبر تازه‌اى که به وسیله گزارشگران مخفى ـ که از لشکر اسلام شبانه به کنار اردوگاه دشمن آمده بودند ـ دریافت شد و به سرعت در میان مسلمانان انعکاس یافت؛ این بود که: لشکر قریش با آن همه امکانات، سخت بیمناک هستند. گوئى خداوند لشکرى از وحشت در سرزمین قلب آنها فرو ریخته است.

فردا صبح لشکر کوچک اسلام با روحیه‌اى نیرومند در برابر دشمن صف کشیدند.

قبلاً پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) به آنها پیشنهاد صلح کرد تا عذر و بهانه‌اى باقى نماند و نماینده‌اى به میان آنها فرستاد و فرمود: «من دوست ندارم شما نخستین گروهى باشید که مورد حمله ما قرار مى‌گیرید». بعضى از سران قریش مایل بودند این دستى را که به عنوان صلح به سوى آنها دراز شده فشرده و صلح کنند، ولى باز «ابوجهل» مانع شد.

بالاخره، آتش جنگ شعله ور گردید. حضرت حمزه (علیه السلام) عموى پیامبر (صلى الله علیه و آله)، على (علیه السلام) و جمعى دیگر از جنگجویان شجاع اسلام در جنگ‌هاى تن به تن که سنت آن روز بود، ضربات شدیدى بر پیکر حریفان خود زده و آنها را از پاى در آوردند. روحیه دشمن باز ضعیف‌تر شد.

«ابوجهل» فرمان حمله عمومى صادر کرد و قبلاً دستور داده بود آن دسته از اصحاب پیامبر (صلى الله علیه و آله) را که اهل مدینه هستند، به قتل برسانند و مهاجرین مکّه را اسیر کنند و براى انجام یک سلسله از تبلیغات به مکّه آورند.

لحظات حساسى بود، پیامبر (صلى الله علیه و آله) به مسلمانان دستور داده بودند، زیاد به انبوه جمعیت نگاه نکنند، تنها به حریفان خود بنگرند. همچنین دندان ها را روى هم فشار داده، سخن کمتر بگویند، از خداوند مدد بخواهند و از فرمان پیامبر (صلى الله علیه و آله) سرپیچی نکنند و به پیروزى نهائى امیدوار باشند.

در همین حال، پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله) دست به سوى آسمان برداشته و عرض کرد: «یا رَبِّ اِنْ تُهْلَکْ هذِهِ الْعِصابَهُ، لَمْ تُعْبَدْ»؛ «بار پروردگارا! اگر این گروه کشته شوند، کسى تو را پرستش نخواهد کرد».

باد به شدت به سوى لشکر قریش مى‌وزید و مسلمانان پشت به باد به آنها حمله مى‌کردند. استقامت، پایمردى و دلاورى‌هاى مسلمانان قریش را در تنگنا قرار داده بود. در نتیجه هفتاد نفر از سپاه دشمن که ابوجهل نیز در میان آنها بود، کشته شدند و هفتاد نفر نیز به دست مسلمانان اسیر گشتند.

ولى مسلمانان تعداد کمى کشته بیشتر نداشتند، و به این ترتیب نخستین پیکار مسلحانه مسلمانان با دشمن نیرومندشان با پیروزى غیر منتظره اى پایان گرفت.[2]

[1]. وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرين؛ انفال، 7.

[2]. قمى، على بن ابراهيم، تفسير قمى، تحقيق: موسوى جزايرى، سيد طيب، ج 1، ص 255 – 266؛ (با تلخیص و در برخی از موارد با توضیح مختصر و با استفاده از پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیه الله العظمی مکارم شیرازی).