کپی شد
حضور محمد بن حنفیه در جنگهای امام علی (علیه السلام)
محمد بن حنفیه در جنگهای امیرالمؤمنین (علیه السلام) شرکت نموده و در جنگ جمل حامل پرچم بود. او بسیار قوی و شجاع بود،[1] در ادامه به برخی از موارد اشاره میشود.
- در جنگ صفين فرمانده پيادگان سپاه على (علیه السلام)، عمار بن ياسر بود و پرچم را محمد بن حنفيه بر دوش مىكشيد.[2]
- ابن عباس میگويد: در يكى از روزهاى جنگ صفين حضرت امير (علیه السلام) محمّد بن حنفيه را خواست و به او فرمود: به ميمنه لشكر دشمن حمله كن! محمّد با ياران خود حمله كرد و ميمنه لشكر معاويه را شكست داد و در حالى برگشت كه مجروح شده بود. محمّد به حضرت امير گفت: العطش! آن بزرگوار جرعه آبى به وى داد و مقدارى آب بين زره و پوست بدن محمّد پاشيد. من خونهاى دلمه شده را میديدم كه از حلقه زره او بيرون مىآمدند. حضرت امير (علیه السلام) پس از اينكه ساعتى به محمّد بن حنفيه مهلت داد، به او فرمود: اكنون به ميسره لشكر دشمن حمله كن! او با يارانش به ميسره لشكر معاويه حمله كرد و آن را شكست داد و در حالى مراجعت كرد كه بدنش مجروح بود و میگفت: الماء! الماء! حضرت امير (علیه السلام) برخاست و همان عمل قبلى را با او انجام داد. سپس به وى فرمود: برخيز و بر قلب لشكر دشمن حمله كن! محمّد بر قلب لشكر معاويه حمله كرد و آنان را شكست داد و در حالى برگشت كه دچار جراحات سنگينى شدهبود و گريان بود. حضرت امير (عليه السلام) برخاست و ميان دو چشم محمّد را بوسيد و به او فرمود: پدرت به فدايت باد. بهخدا قسم كه تو مرا خوشحال كردى. براى چه گريه میكنى؟ به جهت خوشحالى يا به علت جزع و فزع گريانى!؟ محمّد گفت: چرا گريان نباشم. در صورتىكه تو سه مرتبه مرا در معرض مرگ قرار دادى و خدا مرا به سلامت باز گردانيد. هر مرتبهاى كه من نزد تو مراجعت كردم تو مرا مهلت ندادى. ولى به دو برادرم حسن و حسين (عليهما السلام) هيچگونه دستورى نمیدهى!؟ حضرت امير (علیه السلام) سر محمّد بن حنفيه را بوسيد و به او فرمود: اى فرزند عزيزم! تو پسر من هستى. ولى ايشان پسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) خدا هستند، آيا نبايد من ايشان را نگاهدارى نمايم؟ محمّد گفت: چرا پدر جان. خدا مرا فداى تو و ايشان نمايد.[3]
- در موردی دیگر على (علیه السلام) بر پرچمداران (دشمن) گذشت و ايشان را در جاى خود استوار ديد، پس عدهای را – كه گفته میشود از بنى غسّان بودند – به جنگ با ايشان تشويق كرد و گفت: «اينان گروهى هستند كه از موضع دشمنانه خويش واپس نمىنشينند، مگر با طعنِ پياپىِ جانرباىِ نيزه و ضرب تيغ تارکشكاف و استخوانشكن كه مچها و كف دستها از ضرب آنها فرو افتد و پيشانیها شكافته شود و ابروان بر سينهها و چانهها فرو ريزد. كجايند شكيبايان و پايداران و خيرجويان عاقبت؟ كيست كه جان خود را به خداى عز و جل بفروشد؟» پس گروهى از مسلمانان بهسوى او رفتند و آنحضرت پسر خويش محمد را خواند و به وى گفت: «خرامان بهسوى آن فوج و پرچم برو و آنگاه كه نيزه را نشانه سينه آنها كردى (و در تيررس حربهات قرار گرفتند)، دست نگاهدار تا فرمان من برسد. پس وى چنان كرد و على (عليه السلام) گروهى به همان تعداد را همراه جناب مالک اشتر به سوى ايشان گسيل داشت كه چون به نزديک دشمن رسيدند و نيزهها را بهسوى سينههايشان نشانه گرفتند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به گسيلشدگان فرمان داد كه بر آنان حمله كنند و محمد و زبدهسوارانش بر آنان تاختند و ايشان را از جايگاه خود عقب راندند و بسيارى از مردان را از پاى در آوردند و آنان پس از مغرب، جنگى سخت كردند و بسيارى از مردم نماز را جز با اشاره بهجا نياوردند.[4]
- (در جنگ جمل) علی (علیه السلام) كسی پيش فرزندش محمد بن حنفيه كه پرچمدار او بود، فرستاد كه به اين قوم حمله كن، ولى محمد در كار حمله كندى كرد؛ چراکه كه گروهى از تيراندازان مقابل او بودند و او انتظار میکشید تا تيرهايشان تمام شود، پس على (علیهالسلام) پيش او رفت و گفت: «چرا حمله نمیكنى؟» گفت «در جلو جز تير و نيزه نيست، منتظرم تيرهايشان تمام شود و حمله كنم». آنحضرت گفت: «ميان نيزهها حمله كن كه از مرگ در امانى». محمد حمله برد و ميان نيزهها و تيرها بهترديد افتاد و ايستاد. على (علیهالسلام) سوى او رفت و با دسته شمشير به او زد و گفت: «اخَذَتْكَ عِرْقُ امِّكَ»؛ «رگ مادرت در تو جنبيده است» و پرچم را گرفت و حمله برد و دیگران نيز با او حمله كردند. دراین حال،دشمنان مانند خاكسترى بودند كه در روزى طوفانى، بادِ سخت بر آن وزد.[5]
[1]. سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 1، ص 518.
[2]. کاتب واقدی، محمد بن عمر، الطبقاتالكبرى، ترجمه: مهدوی دامغانی، محمود، ج 5، ص 211.
[3]. نجفی، محمد جواد، زندگانى حضرت امام حسين (عليه السلام)، ص 38 – 340.
[4]. منقرى، نصر بن مزاحم، پيكارصفين، ترجمه: اتابكى، پرويز، ص 536.
[5]. مسعودي، على بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه: پاینده، ابوالقاسم، ج 1، ص 723 و 724.