searchicon

کپی شد

حرف (کاف) در آیه «لیس کمثله شیء»

برای روشن شدن ماهیت حرف کاف در کنار کلمه مثل در آیه (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ)[1] ابتدا باید مطالبی را بیان کنیم:

باید دانست که آیات “محکم” و غیر قابل تردیدی وجود دارند که وجود هر مثل و شریکی را برای خداوند، منتفی می دانند؛ مانند:

1. هیچ فردی مثل او نخواهد بود.[2]

2. او در فرمانروایی خود، شریک و همانندی ندارد.[3]

3. (خطاب به مسیحیان) از سه گانه پرستی دست بردارید! دست برداشتن از چنین عقیده ای برایتان بهتر خواهد بود! همانا پروردگار، یکی بیش نیست.[4]

و … .

بر این اساس، می توان بی مانند بودن پروردگار را از آیات محکم بسیاری، استفاده نمود، اما این که معنای “کمثله” در آیۀ چیست؟! ابهامی است که برای بسیاری از تلاوت کنندگان قرآن به وجود آمده است! و در پاسخ آن، به زائده بودن حرف کاف استناد شده است! در یکی از تفاسیر می خوانیم:

“با توجه به اينكه (كاف) در جمله (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ) كاف تشبيه است‏ و به معناى مثل مى آيد جمله چنين معنا مى‏دهد: (همانند مثل او چيزى نيست) اين تكرار سبب شده كه بسيارى از مفسران (كاف) را زائده بدانند كه معمولاً براى تأكيد مى آيد، و در كلمات فصحاء فراوان است”.[5]

در تفسیر دیگری، به اشعاری از شاعران عرب استناد شده که آنان نیز از عبارت “کمثل” در اشعار خود بهره جسته اند، اما از آن، تنها معنای “مثل” را اراده نموده اند و نه “مثل مثل”!

به عنوان نمونه، “اوس بن حجر” چنین سروده است:

و قتلي كمثل جذوع النخيل             يغشاهم سبل منهمر

و کشته هایی مانند شاخه های خرما که سیلی خروشان آنها را فرا گرفته است.

و سرودۀ شاعر دیگری این است:

سعد بن زيد إذا أبصرت فضلهم           ما إن كمثلهم في الناس من أحد

اگر با دقت به برتری های قبیلۀ سعد توجه شود، مانند آنان در میان مردم یافت نمی شود”.[6]

این نکته نیز بدیهی است که قرآن کریم به زبان و اسلوبی نازل شده که مورد استفادۀ نژاد عرب بوده است[7] چنان چه هر پیامبر دیگری نیز کتاب خود را با زبان نژادی که او متعلّق به آن نژاد بوده، ارائه می نمود.[8] بر این اساس، برای درک کلمات قرآنی، باید به سخنان نژاد عرب و به ویژه، ادیبان آن قوم، توجهی خاص داشت و چنان چه مشاهده شد، آنان در سخنان خود، از واژۀ “کمثل” استفاده نموده و جز تأکید، معنای دیگری را در نظر نداشته اند و در هیچ سخنی از آنان نمی یابیم که این واژه را در معنای “مثل مثل” استفاده کنند و بر همین اساس، بهترین تفسیر آیۀ “لیس کمثله شیء” آن است که آن را بر اساس سخن عرب، ترجمه و تفسیر نموده و جز تأکید، مطلب دیگری را از آن برداشت ننماییم.

از طرفی، مشابه این آیه را در قسمت دیگری از قرآن نیز می یابیم که فرموده است: “فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا”[9]؛ یعنی اگر کفار به آنچه شما ایمان آوردید ایمان آورند، در راه هدایت گام خواهند برداشت. معنای آیه، ایمان به همان چیزی است که مؤمنان به آن ایمان دارند و نه ایمان به مثل و مشابه آن! بر این اساس، از معنای عبارت “بمثل ما اهتدوا” که در این آیه وجود دارد، به سادگی می توان دریافت که آیۀ “لیس کمثله …” نیز در تشابه با آیۀ بیان شده بوده و واژۀ “مثل” در این موارد، موضوعیتی مستقل نداشته و تنها نشانگر تأکید است.

البته سخن برخی از مفسران، قابل نقد است که گویا آنان تأکید را مترادف با زیادت در کلام به شمار آورده اند، در صورتی که کلام پروردگار باید از هرگونه نقص و زیادتی مبرّا باشد و شاید همین مسئله لزوم به کار نگرفتن کلمات زاید در قرآن، موجب آن شده که این مفسران، تفاسیر دیگری از آیه ارائه نمایند که چندان با کلام عرب و شواهد موجود همخوانی ندارد، از جمله این که گفته شده: معنای آیه این است که اگر بر فرض محال، خداوند مثلی هم داشت، دیگر برای مثل او نیز مانند و شبیهی نبود …و تفسیر دیگری که ارائه شده این است که مثل را به معنای صفت گرفته و مضافی را در تقدیر بگیریم و بگوییم که همانند صاحب صفت خدا، شیء و چیزی وجود ندارد و می دانیم که صاحب صفت خدا، همان خدا است، پس مثل خدا چیزی وجود ندارد!‏”[10] و یا این تفسیر که “گاه گفته مى شود: مثل تو از ميدان حوادث فرار نمى كند، يعنى مثل تو با اين شجاعت، با اين عقل و هوش و درايت نبايد از ميدان حوادث بگريزد (خلاصه كسى كه اوصاف تو را دارد بايد چنين و چنان باشد). در آيه مورد بحث نيز معنا چنين مى شود؛ مثل خداوند با اين اوصاف كه ذكر شد، با اين علم گسترده و قدرت عظيم و بى پايان و … همانندى نخواهد داشت‏”.[11]

اما به نظر می رسد که نیازی به این تفاسیر نه چندان دلچسب نبوده و باید گفت که همان معنای تأکیدی که توسط نژاد عرب در این گونه موارد به کار گرفته می شود، در این مورد نیز مورد استفاده قرار گرفته و تأکید نیز زیادتی در کلام نیست تا از آن هراسیده و توجیهاتی را دست و پا نماییم، چون اگر تأکید را زیادت بدانیم، لازمه اش آن می شود که حتی با توجیه این مورد، با مشکلی بزرگ تر برخورد نماییم به این ترتیب که باید بسیاری از کلمات تأکیدی موجود در قرآن، چون “ان” و “انما” و “لام تأکید” و “ضمایر فصل” و … را کلمات زایدی بدانیم که قرآن از آنها بهره جسته است که هیچ مفسری آن را نخواهد پذیرفت.

دلیل واضح تری که نشانگر آن است که تأکید به کار رفته در این آیه، به هیچ وجه به معنای اثبات مثل خداوند و نفی مثل مثل او نیست، این است که اعراب جاهلی که همواره در صدد نکته گیری و اعتراض به پیامبر(ص) و قرآن بوده اند، هیچ گاه این مورد را مطرح ننمودند، چون می دانستند که معنایی جز تأکید از این آیه برداشت نخواهد شد.


[1]. شوری، 11.

[2]. توحید، 4، “و لم یکن له کفوا احد”.

[3]. اسراء، 111؛ فرقان، 2، “لم یکن له شریک فی الملک”.

[4]. نساء، 171، “لا تقولوا ثلاثة انتهوا خیرا لکم إنما الله إله واحد…”.

[5]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 20، ص 371، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1374 هـ ش.

[6]. طبرسی، مجمع البیان، ج 9، ص 37، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1372 هـ ش.

[7]. شعراء، 195؛ یوسف، 2؛ رعد، 37؛ طه، 113 و … .

[8]. ابراهیم، 4، “و ما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه…”.

[9]. بقره، 137.

[10]. طبرسی، مجمع البیان، ج 9، ص 38.

[11]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 20، ص 372.