searchicon

کپی شد

جنگ احد

فهرست

وجه نام‌گذاری غزوه احد

یکی از جنگ‌هایی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شخصا در آن حضور داشتند غزوه احد بود. اين غزوه، از آن جهت به اين نام معروف شد كه در دامنه كوه اُحُد اتّفاق افتاد. در وجه نام‌گذارى اين كوه به اُحُد كه در شمال مدينه (4 كيلومترى مدينه) قرار دارد، گفته شده: بر اثر جدايى‌اش از ديگر كوه‌هاى منطقه، اُحُد ناميده شده است. [1]

جنگ احد در قرآن

یکی از مهم ترین وقایعی که در زمان پیامبر اکرم (ص) اتفاق افتاد، جنگ احد بود. نظر به این که این جنگ از اهمیت بالایی برخوردار بود؛ از این رو می بینیم که  قرآن کریم در سوره آل عمران نسبتاً به طور مفصل به اتفاقات این جنگ پرداخته است.

واقدی در تاریخش نقل می کند که عبد الرحمن بن عوف‏ گفته است: اگر برآنيد تا حكايت احد را بدانيد آيه يكصد و بيست به بعد سوره آل عمران را بخوانيد در آن صورت، گويى كه در احد با ما بوده‏ايد.[2] ابن اسحاق نيز مى‏گويد كه شصت آيه از سوره آل عمران به جنگ احد اختصاص دارد.[3] شمارى از آيات به صراحت درباره وقايع احد بوده و برخى از آنها، به طور غير صريح به نكاتى كلى اشاره دارد.

خداوند متعال در آيه 120 به مؤمنان مى‏گويد: «اگر خيرى به شما رسد، اندوهگين شوند و اگر به مصيبتى گرفتار آييد شادمان شوند. اگر شكيبايى ورزيد و پرهيزکارى كنيد زيانى از مكرشان، به شما نرسد». بدين ترتيب از لحاظ روحى و نگرانى از شماتت دشمن، آنان را براى شكيبايى بيشتر در جهت خلاصى از مكر مشركان آماده مى‏كند.

آن گاه در آيه بعد، روزى را به ياد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏آورد كه از ميان كسان خويش بيرون آمده، مؤمنان را براى صحنه جنگ آمده مى‏كرد. «وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» نوعاً آيه مزبور را درباره احد دانسته‏اند، اما تعبير «غدوت» كه آن را به «بامداد» ترجمه مى‏كنند با رفتن رسول خدا به سوى احد در عصر روز جمعه سازگارى ندارد. آن چه مشكل را حل مى‏كند اين كه «غداة» در اين جا به معناى مطلق خروج است كما اين كه «رواح» مطلق بازگشت. بنابراين بر خلاف آنچه در ترجمه‏ها گفته شد معناى آن بامداد نيست.

سپس در آيه 122، از دو گروهى ياد مى‏كند كه قصد شركت در جنگ را نداشتند.

مفسران آنان را بنوحارثه و بنوسلمه از انصار دانسته‏اند، اما از تعبير «اللَّهُ وَلِيُّهُما» چنان به دست مى‏آيد كه به هر روى آن قدر اهل ولاية الله بوده‏اند تا همراه ساير مؤمنان در جنگ شركت كنند. در انتهاى آيه آمده، «پس مؤمنان بايد كه بر خداى توكل كنند».

در اين جا يك سؤال براى مؤمنان بوده و آن اين كه چرا خداوند آنان را در احد يارى نكرد. گويا در پاسخ به اين سؤال خداوند شرايط امداد الهى را با يادی از غزوه بدر بيان مى‏كند: هر آينه خدا شما را در بدر يارى كرد، حال آن كه ناتوان بوديد، پس از خدا بترسيد، باشد كه سپاسگزار شويد. آن گاه كه (تو اى پيامبر) به مؤمنان گفتى: اگر خدا سه هزار فرشته به ياريتان فرستد، آيا شما را كافى نخواهد بود؛ بلى، اگر پايدارى كنيد و پرهيزکار باشيد، چون دشمنان تاخت آورند، خدا با پنج هزار فرشته صاحب علامت، شما را يارى مى‏كند. و خداوند اين كار را جز براى شادمانى شما و آرامش قلبتان نكرد؛ و نيست ياری اى مگر از سوى خداى پيروزمند و دانا. از ظاهر آيات فوق چنين به دست مى‏آيد كه رسول خدا (ص) پيش از وقوع جنگ احد، از كمک خداوند در بدر ياد كرده و فرموده است كه اگر شكيبا و پرهيزکار باشند چه بسا كمک خداوند فزون بر آن چيزى باشد كه در بدر بوده است. به هر روى پايدارى يكى از شروط اصلى امداد الهى است.[4] واقدى مى‏گويد: چون در روز بدر شكيبايى نكرده و گريختند يک ملک هم به كمک آنان نيامد.[5]

در ادامه، تا چندين آيه، ربطى به جنگ احد ندارد جز آن كه در آيه 132 تأكيد بر اطاعت از خدا و رسول دارد. بار ديگر از آيه 139 به آنچه در احد رخ داده مى‏پردازد. پيش‏

از آن به سنن الهى در تاريخ، در از ميان بردن اقوامى كه رسولان را متهم به دروغ گويى مى‏كردند اشاره مى‏كند و اين كه نگريستن در آنچه رخ داده و نتايج آن، براى مردم دليلى روشن و براى پرهيزکاران راهنما و اندرزى سودمند است. آن گاه درباره ضربه‏اى كه مسلمانان در احد متحمل شده‏اند مى‏فرمايد: «إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ، اگر بر شما زخمى رسيد، به آن قوم نيز چنان زخمى رسيده است. و اين روزگار است كه هر دم آن را به مراد كسى مى‏گردانيم تا خداوند كسانى را كه ايمان آورده‏اند بشناسد و از شما گواهان گيرد و خدا ستمكاران را دوست ندارد و تا مؤمنان را پاكيزه گرداند و كافران را نابود سازد». بسيارى از مسلمانان كه در بدر شركت نكرده بودند، پس از آن، آروزى شهادت مى‏كردند.

اكنون خداوند مى‏فرمايد: «پيش از آن كه مرگتان فرا رسد، تمناى مرگ مى‏كرديد، اينک مرگ را ديديد» و در آن مى‏نگريد. بسيارى از فراريان احد بهانه‏شان براى فرار خبر قتل پيامبر (ص) بود. خداى تعالى در آيه 144 همين سوره مى‏فرمايد: «جز اين نيست كه محمد پيامبرى است كه پيش از او پيامبرانى ديگر بوده‏اند، آيا اگر بميرد يا كشته شود، شما به آيين پيشين خود باز مى‏گرديد؟ هركس باز گردد، هيچ زيانى به خدا نخواهد رسانيد. خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد».

بسيارى از افراد ضعيف الايمان و منافق بر اين تصور بودند كه افرادى بى‏جهت كشته شده‏اند؛ خداوند در آيه 145 مى‏فرمايد: «هيچ كس جز به فرمان خدا نمى‏ميرد. مدت مكتوب است». پس از آن مقاومت ياران انبياى گذشته را در جنگ ها مثال مى‏آورد: «چه بسا پيامبرانى كه بسیار از دوستان خدا همراه آنان به جنگ رفتند، و در راه خدا، هرچه به آنها رسيد، سستى نكردند و ناتوان نشدند و سر فرود نياورند و خدا شكيبايان را دوست دارد» البته خداوند ثواب دنيا و آخرت را به ايشان ارزانى كرد.

در آيه 152 همين سوره خداوند درباره آنچه كه مربوط به وعده خدا و پيروزى و فرار مسلمانان از صحنه و در نتيجه شكست آنهاست سخن مى‏گويد: «خدا به وعده‏اى كه با شما نهاده بود وفا كرد. آن گاه كه به اذن او دشمن را مى‏كشتيد. و چون غنيمتى را كه هواى آن را در سر داشتيد به شما نشان داد، سستى كرديد و در آن امر به منازعه پرداختيد و عصيان ورزيديد. بعضى خواستار دنيا شديد و بعضى خواستار آخرت. آن گاه شما را از آنان رويگردان كرد تا شما را امتحان كند. اينک شما را بخشید كه او را به مؤمنان بخشايشى است.» آيه مزبور به صراحت ماهيت صحابه را در اين كه بعضى آخرت گرا و برخى دنياگرا بوده‏اند نشان مى‏دهد. اين روحيات همراه با نفاقى كه به گستردگى در مدينه وجود داشته، ديدگاه هايى را كه قصد دارند هر صحابه را عادل بشمارند، به شدت متزلزل مى‏كند و جالب اين كه همين آيه، شگفتى برخى را برانگيخته كه: من گمان نمى‏كردم كه احدى از اصحاب رسول خدا (ص) طالب دنيا باشد تا آن كه اين آيه نازل شد.

سپس خداوند به فرار مسلمانان اشاره مى‏كند: «إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى‏ أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ، آن گاه كه مى‏گريختيد و به كس نمى‏پرداختيد و پيامبر (ص) شما را از پشت سر فرا مى‏خواند. پس غمى بر غم شما افزوده شد. اكنون اندوه آنچه را از دست داده‏ايد، يا رنجى را كه به شما رسيده است، مخوريد، خدا به هر كارى كه مى‏كنيد آگاه است.

اكنون ادامه مى‏دهد: «آنگاه پس از آن اندوه، خداوند به شما ايمنى ارزانى داشت، چنان كه گروهى را خواب فرو گرفت، اما گروهى ديگر كه چون مردم عصر جاهلى، به خدا گمانى باطل داشتند، هنوز دستخوش اندوه خويش بودند و مى‏گفتند: آيا هرگز كار به دست ما خواهد افتاد؟ بگو: همه كارها به دست خدا است. آنان در دل خود چيزى را پنهان مى‏دارند كه نمى‏خواهند براى تو آشكار سازند؛ پس مى‏گويند: اگر كار در دست ما بود اين جا كشته نمى‏شديم؛ بگو اگر در خانه‏هاى خود هم بوديد، كسانى كه كشته شدن بر آنها مقرّر شده است، به قتلگاهشان بيرون مى‏رفتند. خدا آنچه در سينه داريد مى‏آزمايد و دل هايتان را پاک مى‏گرداند و خدا به آنچه در دل ها است آگاه است.

خداوند در آيه 155 درباره فراريان مى‏گويد: «إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ، آنان كه در روز مقابله دو گروه بگريختند، به سبب پاره‏اى از عملشان، شيطان آنها را به خطا افكنده بود. اينک خداوند عفوشان كرد كه او آمرزنده و بردبار است.»

خداوند از فراريان جنگ كه مرتكب گناه كبيره‏اى شده بودند درگذشت و به رسول خود نيز فرمود: «به سبب رحمت خداست كه تو با آنها اين چنين خوش خوى و مهربان هستى؛ اگر تندخو و سخت دل مى‏بودى، از گرد تو پراكنده مى‏شدند. پس [فرارشان‏] را بر آنها ببخشاى، و برايشان آمرزش بخواه، و در كارها با ايشان مشورت كن، و چون بر انجام كارى قصد كردى، بر خداى توكل كن كه خدا توكل كنندگان را دوست دارد.» تعبير «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» درباره فراريان از جنگ، بدون شبهه در معناى جذب قلوب آنهاست، لذا در ادامه «فَإِذا عَزَمْتَ» نيز بر تصميم گيرى توسط رسول خدا (ص) اشاره دارد». در عين حال بايد گفت مشورت رسول خدا با صحابه در بيرون آمدن از شهر، ربطى به اين شكست نداشت، آنچه مهم بود نفسانيات برخى از اصحاب بود كه سبب شد تا شيطان آنها را به راه خطا افكند. به هر روى هرچه بود نتيجه اعمال خود مردم بود.

خداوند در آيه 165 مى‏فرمايد: «أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنَّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ، و آيا هنگامى كه آسيبى به شما رسيد، كه شما خود، دو چندان آن [را در بدر] رسانده بوديد، گفتيد: اين آسيب از كجا رسيده؟

بگو: از جانب خودتان؛ هر آينه خدا بر هر چيزى تواناست.» البته سر جمع همه چيز به اذن خداى صورت مى‏گيرد؛ يعنى ممكن بود كه خداوند از عالم غيب جلوى اين رخداد را بگيرد، اما خداوند خلاف سننى كه در عالم انسانى و مادى نهاده، جز به مصلحتى فراتر كه خود سنتى ديگر است، عمل نمى‏كند. در اين جا مصلحت آن بود كه اجازه دهد مؤمنان و منافقان هرچه دارند اظهار كنند؛ لذا در آيات 168- 166 مى‏فرمايد: «آنچه در روز برخورد دو گروه (روز احد) به شما رسيد به اذن خداوند بود تا خدا مؤمنان را معلوم دارد. و آنان را نيز كه نفاق ورزيدند، معلوم دارد. به آنها گفته مى‏شد: بياييد در راه خدا كارزار كنيد يا به دفاع بپردازيد. مى‏گفتند: اگر يقين داشتيم كه جنگى در مى‏گيرد با شما مى‏آمديم. آنان به كفر نزديك تر هستند تا به ايمان به زبان چيزهايى مى‏گويند كه به دل اعتقاد ندارند و خدا به آنچه در دل نهفته مى‏دارند آگاه‏تر است. به آنان كه از جنگ باز ايستادند و درباره برادران خود گفتند: اگر سخن ما را شنيده بودند كشته نمى‏شدند، بگو: اگر راست مى‏گوييد مرگ را از خود برانيد». اين آيات درباره منافقان به ويژه گروه عبد الله بن ابى مى‏باشد.

مى‏دانيم كه رسول خدا (ص) پس از احد، به قصد ايجاد آمادگى مجدد در سپاه خود و تهديد مشركان، سپاهى را تجهيز كرد و تا «حمراء الاسد» آمد و زمانى كه شنيد مشركان رفته‏اند و قصد بازگشت ندارند، به مدينه مراجعت كرد. خداوند در آيه 172 آل عمران درباره آنان مى‏فرمايد: «از ميان آن كسانی كه پس از زخم خوردن باز هم فرمان خدا و رسولش را اجابت كردند، آنان كه نيكوكار باشند و از خداى بترسند، مزدى بزرگ دارند.

مردمى كه وقتى به آنها گفته شد كه مردمان براى جنگ با شما آماده شده‏اند از آنان بترسيد، بر ايمانشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را بسنده است و چه نيكو ياورى است». يار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنان جنگ كردند! آنها هيچ گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان مى‏رسيد، سست و ناتوان نشدند (و تن به تسليم ندادند) و خداوند استقامت‏كنندگان را دوست دارد. گفتار آنان تنها اين بود كه مى‏گفتند: پروردگارا، گناهان ما را ببخش و از زياده روي هاى ما صرف نظر كن و قدم هاى ما را (در جنگ و جهاد) ثابت و استوار بدار و ما را بر گروه كافران پيروز بگردان. پس خداوند به آنها پاداش دنيا و هم پاداش نيكوى آخرت را داده و خدا نيكوكاران را دوست دارد.[6]

اسباب و زمینه‌های جنگ احد

علت وقوع جنگ احد ميان پيامبر و مشركان قريش، شکست مشرکان مکه در جنگ بدر بود. با توجه به این که جمعى از اشراف قريش در جنگ احد كشته شده بودند، باقيمانده قریشيان به فرماندهی ابو سفيان بن حرب به مكه بازگشتند، عبد الله بن ابى ربيعه و عكرمة بن ابو جهل و صفوان بن اميه با تنى چند از سران قريش كه در روز بدر، پدر يا پسر يا برادرشان كشته شده بود با ابو سفيان و همه كسانى كه در كاروان چيزى داشتند گفت وگو كردند و گفتند: «محمد نيكان شما را كشت، با مال و كاروان براى جنگ با وى كمک كنيد». و آنها پذيرفتند؛ از این رو قریشيان با جمعی از حبشيان و قبايل كنانه و مردم تهامه كه اطاعتشان مى‏كردند براى جنگ با پيامبر آماده شدند.[7]

موقعیت استراتژیکی احد

دره طولانى و بزرگى كه راه بازرگانى شام را به يمن وصل مى‏كرد، «وادى القرى» ناميده مى‏شد. در هر نقطه‏اى كه امكانات زندگى وجود داشت، قبايل مختلفى از عرب و يهود در آن سكنا مى‏گزيدند؛ از اين نظر در طول اين دره، دهكده‏هايى پديد آمده بود كه اطرافشان با سنگ‏هايى محصور شده بود. مركز اين دهكده‏ها «يثرب» بود كه بعداً «مدينة الرسول» ناميده شد.

هر كس كه از مكه وارد مدينه مى‏شد، به ناچار بايد از طرف جنوب آن وارد مى‏گرديد، ولى چون اين منطقه سنگلاخى بود، نقل و انتقال لشگریان در آن به زحمت صورت مى‏گرفت. ارتش قريش هنگامى كه به نزديكى «مدينه» رسيد، راه خود را كج كرد و در شمال مدينه در «وادى عقيق» در دامنه كوه احد مستقر شد. اين نقطه بر اثر نبودن نخلستان و هموار بودن زمين، براى هرگونه فعاليّت‏هاى نظامى آماده بود.

مدينه از اين سمت بيشتر آسيبب‏پذير بود؛ زيرا موانع طبيعى در اين نقطه كمتر به چشم مى‏خورد.[8]

زمان وقوع جنگ احد

جنگ احد یک سال بعد از جنگ بدر در روز شنبه 15 شوال سال سوم هجری اتفاق افتاد.[9]

اقدامات پیامبر قبل از جنگ

پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) قبل از شروع جنگ احد، اقداماتی انجام دادند که در ادامه ذکر می‌شود:

جنگ احد و مشورت رسول خدا

قبل از وقوع جنگ احد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اصحاب را جمع كرده با آنها مشورت كرد كه آیا از شهر خارج شوند یا در شهر بمانند. البته خود آن حضرت مايل بود كه مردم در شهر بمانند و قريش را به حال خود واگذارند تا اگر به همان حال در بيرون بمانند كه كارى از پيش نخواهند برد و اگر به شهر وارد شدند مسلمانان به دفاع پردازند و آن وقت با آنها جنگ كنند. عبد اللّه بن أبى نيز موافق آن حضرت بود. در مقابل گروهى از مسلمانان كه در جنگ بدر حضور نداشتند و می خواستند غیبت خود را در آن روز تلافى كنند، گفتند: یا رسول اللّه ما را براى جنگ با دشمن از شهر بیرون ببر تا خیال نكنند كه ما از آنها ترسیدیم یا از روى ضعف و ناتوانى‏ در شهر ماندیم.

عبد اللّه بن أبىّ اصرار داشت كه از شهر خارج نشوند و اظهار كرد: یا رسول اللّه در مدینه بمان و بیرون مرو چون ما تجربه كرده‏ایم كه هر گاه دشمنى به شهر ما حمله كرده اگر بیرون رفته‏ایم بر ما پیروز شده‏اند و چون در شهر مانده‏ایم آنها را شكست داده‏ایم، اكنون نیز قریش را به حال خود واگذار تا اگر در جاى خود بمانند كه در تنگنائى سخت دچار شوند، و اگر به شهر بریزند مردان از جلو با آنها جنگ كنند و زنان و بچه ها از روى بام ها آنان را سنگسار كنند و بالاخره ناچار شوند از همان راهى كه آمده‏اند سرافكنده بازگردند.

ولى پس از گفت وگوهائى كه شد رأى طرفداران بیرون رفتن از شهر غالب شد و با این كه خود رسول خدا (ص) نیز موافق ماندن در شهر بود آنها روى سخن خود پافشارى كردند تا عاقبت آن حضرت را نیز با خود موافق كرده و پس از این كه رسول خدا (ص) نماز جمعه را خواند براى پوشیدن لباس جنگ به خانه رفت و چون یكى از انصار به نام مالک بن عمرو در آن روز از دنیا رفته بود براى این كه به جنازه‏اش نماز بخواند زودتر از خانه بیرون آمد و پس از نماز میت در حالی كه لباس جنگ پوشیده بود به نزد اصحاب رفت.

در این مدت كه رسول خدا (ص) به خانه رفت و برگشت، عده‏اى از آنها كه به بیرون رفتن اصرار داشتند از پافشارى خود پشیمان شده بودند و با خود گفتند: ما چرا باید با نظریه پیامبر خدا مخالفت كنیم و او را وادار به خروج از شهر كنیم؛ از این رو هنگامى كه رسول خدا (ص) بازگشت، آنان گفتند: یا رسول اللّه ما تو را مجبور به خروج از شهر كردیم در صورتى كه حق نداشتیم با تو مخالفت كنیم و تو را مجبور به كارى كنیم اكنون پشیمان شده‏ایم و اگر مایل باشى ما هم در شهر می مانیم! حضرت فرمود: اكنون دیگر گذشته است؛ زیرا وقتى پیامبرى لباس جنگ پوشید تا جنگ نكند سزاوار نیست آن را از تن بیرون آورد، و به این ترتیب آن جناب با هزار نفر از اصحاب براى جنگ خارج شد.[10]

تعیین جانشین در مدینه

پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در هر جنگی که شرکت می کردند شخصی را هم برای اداره امورات شهر به جانشینی خود معین می کردند در جریان جنگ احد ابن ام مكتوم را در شهر مدينه‏ منصوب فرمود.[11]

اقدامات تاکتیکی پیامبر در جنگ احد

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با راهنمائی ابوحثمه حارثی راهی کوتاه تر را به احد برگزیدند و سپاه اسلام را به دامنه کوه احد رساندند؛ سپس سپاه را مرتب کرده میمنه و میسره سپاه را منظم کردند؛ ایشان چینش سپاه اسلام را به گونه­ای قرار دادند که کوه احد در پشت سر اردوگاه اسلام قرار می­گرفت و مدینه فرا روی آنان. پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیروها را مرتب کرده برایشان خطبه خواندند و آنها را به جهاد برانگیخت. سپس حضرت پنجاه نفر از کمانداران را به فرماندهی عبدالله بن­ جبیر، مأمور محافظت از شکاف کوه احد کردند و به آنان دستور دادند که به وسیله تیرهای خود، لشکر را از پشت ­سر محافظت کنند و به آنها تأکید ورزیدند که در هیچ حال چه پیروز شویم و چه شکست بخوریم شما از جای خود، حرکت نکنید.[12]

گماشتن نگهبان بر جبل الرماة

در جریان جنگ احد بعد از این که  رسول خدا (صلی الله علیه و آله) لشگر را برای جنگ آماده کرد، عبد اللّه بن جبير را كه لباس سفيدى در آن روز به تن كرده بود بر تيراندازان امير قرار داد. در جنگ احد تعداد تیراندازانی را که پیامبر (صلی الله علیه و آله) مامور حفاظت از تنگه احد کردند، پنجاه نفر بودند. ایشان آنها را در شكاف كوه احد قرار داد و دستور داد كه به وسيله تيرهاى خود، لشگر را از پشت سر محافظت كنند.[13]

توصیه پیامبر به محافظان تنگه احد

پيامبر اسلام (ص) هنگامی كه صفوف خود را منظم مى‏كرد به صف تيراندازان كه پنجاه نفر بودند و رياست آنها را عبد اللَّه بن جبير به عهده داشت مرور فرمودند و آنها را موعظه و نصيحت كردند.

پيغمبر (ص) به اين جماعت فرمود: از خداوند بترسيد و در مقابل شدائد و سختى صابر باشيد اگر ديديد پرندگان مى‏خواهند ما را بربايند شما از جاى خود تكان نخوريد تا آن گاه كه اطلاع من به شما برسد و شما را اذن حركت بدهم، پيغمبر اين عده را در دهانه دره قرار دادند و گفتند شما از اين جا محافظت كنيد.[14]

پيروزى اولیه مسلمانان

وقتی جنگ آغاز شد، پافشارى و شهامت مسلمانان در اول كار زياد بود و خداى تعالى نيز آنها را يارى فرموده، سپاه قريش را در هم شكستند و جاى ترديد نماند كه قريش رو به هزيمت نهاده بودند؛ زيرا پرچمداران (يكى پس از ديگرى به دست على بن ابى طالب علیه السلام) از پاى درآمدند و كار به جائى رسيد كه ديگر كسى جرئت نداشت پرچم شوم کفار را به دست بگيرد.
زبير گويد: بخدا سوگند در آن حال، هند و كنيزان و زنان ديگرى را كه همراه او بودند ديدم كه لباس‌هاى خود را جمع كرده فرار مى‏‌كنند، و همين سبب شد كه تيراندازان مسلمان، تنگه احد را خالى كنند و به هواى جمع آورى غنيمت به وسط ميدان بيايند و با اين عمل، سواره نظام دشمن از پشت سر به ما حمله كردند.

محاصره و مجروح شدن پیامبر در جنگ احد

حمله ناگهانى قريش (پس از شکست ابتدایی) در جریان جنگ احد، سپاه اسلام را از هم گسيخت و منهزم ساخت، دشمن که نيروئى به دست آورده، حملات خود را تشدید كرد. در جریان این حمله جمعى از مسلمانان به شهادت رسيدند تا اين كه دشمنان، خود را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رساندند و از دور سنگ به آن حضرت پرتاب كردند كه همان سنگ ها دندان رباعيه آن حضرت را شكست و لب و صورتش را مجروح ساخت، و خون به روى آن بزرگوار جارى شد. آن حضرت خون هاى صورت خود را پاک مي كرد و مى‏فرمود: چگونه رستگار شوند مردمى كه روى پيغمبرشان را از خون رنگين كردند و با اين حال آن ها را به سوى خدا دعوت مي كرد.[15]

از عايشه روايت است كه مى‏‌گفت: از پدرم ابو بكر شنيدم كه مى‏‌گفت: هنگامى كه در احد پيامبر (صلی الله علیه و آله) تير خورد و دو حلقه از کلاه­خود ایشان در گونه‌‏هاى وی فرو رفته بود، شتابان به جانب آن حضرت دويدم، در همان حال ديدم كسى هم از سمت مشرق چنان به سرعت مى‏‌آيد كه گويى مرغ در حال پرواز است، گفتم: خدا كند كه اين طلحة بن عبيد الله باشد! چون با هم پيش پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيديم، ديدم كه ابو عبيدة بن جراح است، او پيش دستى كرد و گفت: اى ابو بكر تو را به خدا قسم مى‌‏دهم كه مرا ترک نكنى و بگذارى كه اين حلقه‏‌ها را از چهره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بيرون بكشم. من اين كار را به او واگذاشتم، پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى‏‌فرمود: مواظب دوست خود طلحة بن عبيدالله هم باشيد. می گويد: ابو عبيده با دندان هاى جلوی خود يكى از حلقه‏‌هاى مغفر را بيرون كشيد، حلقه چنان محكم شده بود كه چون آن را بيرون كشيد، خود به زمين افتاد و يكى از دندان‌هايش كنده شد، سپس حلقه ديگر را، با دندان ديگر خود بيرون كشيد، بدين جهت ابو عبيده ميان مردم معروف به «بى‌دندان» بود.[16]

نتایج جنگ احد

نظر به این که نوعا هر جنگی یا حادثه ای که اتفاق می افتد دارای نتایجی است از جمله این جنگ ها، جنگ احد است که از این قاعده مستثنی نیست با مراجعه به آیات قرآن برای جنگ احد نتایجی ذکر شده است که در این جا به آن اشاره می شود:

 1- از جمله پیامدهای جنگ احد، اين بود، كسانى كه راه نفاق پيش گرفتند شناخته شوند.[17]

2- در جمله” و يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ”[18] مى‏فرمايد: يكى از نتائج اين شكست دردناک اين بود كه شما شهيدان و قربانيانى در راه اسلام بدهيد، و بدانيد اين آئين پاک را ارزان به دست نياورده‏ايد تا در آينده ارزان از دست بدهيد، ملتى كه قربانى در راه اهداف مقدس خود ندهد هميشه آنها را كوچک مى‏شمارد، اما به هنگامى كه قربانى داد هم خود او، و هم نسل هاى آينده او، به ديده عظمت به آن مى‏نگرند.

3-  وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا …[19] به معناى پاک نمودن چيزى است از هر گونه عيب.

در اين آيه اشاره به يكى ديگر از نتائج طبيعى شكست جنگ احد شده است، و آن اين كه اين گونه شكست ها نقاط ضعف و عيوب جمعيت ها را آشكار مى‏سازد و وسيله مؤثرى است براى شست وشوى از اين عيوب. قرآن مى‏گويد: خدا مى‏خواست در اين ميدان جنگ، افراد با ايمان را خالص گرداند و نقاط ضعفشان را به آنها نشان بدهد، آنها مى‏بايست براى پيروزي هاى آينده در چنين بوته آزمايشى قرار گيرند و عيار شخصيت خود را بسنجند.

4- و يمحق الكافرين[20] اين جمله در حقيقت نتيجه‏اي است براى جمله قبل؛ زيرا هنگامى كه مؤمنان در كوره حوادث پاک شدند، آمادگى كافى براى از بين بردن تدريجى شرک و كفر و پاک ساختن جامعه خود از اين آلودگي ها پيدا مى‏كنند؛ يعنى نخست بايد پاک شد و سپس پاک كرد.

5- أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ.[21]

در اين جا قرآن با استفاده از حادثه احد براى تصحيح يک اشتباه فكرى مسلمانان اقدام مى‏كند و مى‏گويد: شما چنين پنداشتيد كه بدون جهاد و استقامت در راه خدا مى‏توانيد در بهشت برين جاى گيريد، آيا شما گمان كرديد داخل شدن در عمق آن سعادت معنوى، تنها با انتخاب نام مسلمان و يا عقيده بدون عمل ممكن است؟ اگر چنين بود مسئله بسيار ساده بود، ولى هرگز چنين نبوده است و تا اعتقادات واقعى در ميدان عمل پياده نشود كسى بهره‏اى از آن سعادت ها نخواهد برد، در اين جا است كه بايد صفوف از هم مشخص شود، و مجاهدان و صابران از افراد بى ارزش شناخته شوند.[22]

جنگ احد و تشخیص مؤمن از منافق

قرآن به صراحت غزوه اُحُد را صحنه آزمايش و امتحان مؤمنان مى‌داند و چنين حوادثى را سبب شناخته شدن افراد با ايمان از مدّعيان ايمان بيان مى‌كند. و تِلكَ الاَيّامُ نُداوِلُها بَينَ النّاسِ و لِيَعلَمَ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا.  خداوند خطاب به پیامبر (ص) می فرماید: اگر در جنگ احد به شما آسيب و جراحتى رسيد، آن گروه را نيز در جنگ بدر آسيب و جراحتى مانند آن رسيد. و ما اين روزهایِ پيروزى و ناكامى را به عنوان امتحان‏ در ميان مردم مى‏گردانيم تا عبرت گيرند و خدا كسانى را كه از روى حقيقت و خلوص‏ ايمان آورده‏اند، مشخص كند.[23]

شکست مشرکان در جنگ احد

در جریان جنگ احد پافشارى و شهامت مسلمانان در اول كار، زياد بود و خداوند متعال نيز آنها را يارى فرموده، تا جایی که لشگریان اسلام سپاه قريش را در هم شكستند و جاى ترديد نماند كه قريش رو به هزيمت نهاده بود؛ زيرا پرچمداران، يكى پس از ديگرى به دست على بن ابى طالب (ع) از پاى درآمدند و كار به جائى رسيد كه ديگر كسى جرئت نداشت آن پرچم شوم را به دست بگيرد.

زبير می گويد: به خدا سوگند در آن حال هند و كنيزان و زنان ديگرى را كه همراه او بودند ديدم كه لباس هاى خود را جمع كرده فرار مى‏كنند.[24]

شایعه قتل پیامبر (ص)

در حالی كه آتش جنگ ميان مسلمانان و بت پرستان به شدت شعله‏ور بود، ناگهان صدايى بلند شد و كسى گفت: محمد را كشتم … محمد را كشتم … اين درست همان لحظه ی بود كه مردى به نام” عمرو بن قميئه حارثى” سنگی به سوى پيامبر پرتاب كرد، پيشانى و دندان آن حضرت شكست و لب پائين آن حضرت شكافت و خون صورت وى را پوشانيد  در اين موقع دشمن مى‏خواست پيامبر را به قتل برساند كه مصعب بن عمير يكى از پرچمداران ارتش اسلام جلو حملات آنها را گرفت ولى خودش در اين ميان كشته شد، و چون او شباهت زيادى به پيامبر داشت دشمن چنين پنداشت كه پيغمبر در خاک و خون غلطيده است؛ لذا اين خبر را با صداى بلند به همه لشگرگاه رسانيد.

انتشار اين خبر به همان اندازه كه در روحيه بت پرستان اثر مثبت داشت در ميان مسلمانان تزلزل عجيبى ايجاد كرد، جمعى كه اكثريت را تشكيل مى‏دادند به دست و پا افتاده و از ميدان جنگ به سرعت خارج مى‏شدند، حتى بعضى در اين فكر بودند كه با كشته شدن پيامبر (ص) از آئين اسلام برگردند و از سران بت پرستان امان بخواهند، اما در مقابل آنها اقليتى فداكار و پايدار همچون على (ع) و ابو دجانه و طلحه و بعضى ديگر بودند كه بقيه را به استقامت دعوت مى‏كردند. از جمله” انس بن نضر” به ميان آنها آمد و گفت: اى مردم اگر محمد (ص) كشته شد، خداى محمد كشته نشده، برويد و پيكار كنيد و در راه همان هدفى كه پيامبر (ص) كشته شد، شربت شهادت بنوشيد، پس از ايراد اين سخنان به دشمن حمله نمود تا كشته شد، ولى به زودى روشن گرديد كه پيامبر (ص) زنده است و اين خبر درست نبوده است.[25]

کارشکنی عبدالله بن ابی

بعد از این که سپاه اسلام به طرف احد حرکت کرد، چون به منطقه «شوط» كه سر راه احد بود رسيد، عبد اللّه بن أبى كه موافق بيرون رفتن نبود با پيروان خود كه از منافقين مدينه و یک سوم آن جمعيت بودند به شهر بازگشتند و گفتند: محمّد با رأى ما مخالفت كرد و به سخن اين مردم گوش داد و ما بى‏جهت خود را به كشتن نمي دهيم! عبد اللّه بن عمرو بن حزام به دنبال آنها آمده گفت: اى مردم خدا را فراموش نكنيد و دست از يارى قوم خود و پيغمبرتان برنداريد و در چنين موقع حساسى كه دشمن به آنها حمله‏ور شده نسبت به ايشان بي وفائى نكنيد! آنها جواب دادند: ما اگر مي دانستيم كه جنگى در پيش داريد از شما جدا نمى‏شديم ولى گمان نمي كنيم كه جنگى روى دهد.

عبد اللّه بن عمرو كه ديد آن منافقان و ناجوانمردان به سخنش اعتنائى نكردند با ناراحتى گفت: اى دشمنان خدا اميدوارم خداوند شما را از رحمت خود دور كند، و قطعاً بدانيد كه خدا پيامبرش را از يارى شما بى‏نياز خواهد كرد.[26]

دنیا طلبی عامل شکست مسلمانان در جنگ احد

یکی از عوامل شکست مسلمانان را، باید دنیاطلبی آنان دانست. ایشان به طمع جمع آوری غنایم، دستور رسول خدا (ص) را زیر پا گذاشتند و محل مأموریت خود را ترک کردند و به سمت میدان جنگ سرازیر شدند.

در جنگ احد، مسلمانان، كافران را از دم تيغ گذراندند و كافران شكست خوردند و فرار کردند و راه مكه را پيش گرفتند و جنگ به نفع مسلمانان پايان يافت.

ولى تيراندازان، كه فرار مشركان را ديدند به طمع غنائم جنگ كه از دشمن در ميدان جنگ باقى مانده بود سنگر را تخليه كردند. خالد بن وليد و عكرمة بن ابو جهل كه سنگر را خالى ديدند از پشت سر مسلمانان دور زدند و عبد اللّه بن جبير امير تيراندازان و معدودى را كه در سنگر باقى مانده بودند، كشتند.

و مشركان فرارى كه مطلع شدند، برگشتند و آتش جنگ بار ديگر مشتعل و تنور آن گرم شد و در اين هنگام تلفات مسلمانان به هفتاد نفر رسيد. و پيامبر (ص) سنگ باران شد و دندانش شكست و پيشانيش نيز مجروح شد.[27]

سرپیچی از دستورات پیامبر عامل شکست در جنگ احد

در ماجراى جنگ احد، مسلمانان در آغاز جنگ با اتحاد و شجاعت خاصى جنگيدند، و به سرعت پيروز شدند و لشكر دشمن از هم پراكنده شد و موجى از شادى سراسر لشكر اسلام را فرا گرفت، ولى نافرمانى جمعى از تيراندازان كه در شكاف كوه” عينين” به سركردگى” عبد اللَّه بن جبير” مى‏جنگيدند و رها كردن آن سنگر حساس و مشغول شدن آنها و ديگران به جمع‏آورى غنائم، سبب شد كه ورق برگردد و شكست سختى به لشكر اسلام وارد گردد.

هنگامى كه مسلمانان با دادن تلفات و خسارات سنگين به مدينه بازگشتند با يک ديگر مى‏گفتند مگر خداوند به ما وعده فتح و پيروزى نداده بود؟ پس چرا در اين جنگ شكست خورديم؟ خداوند متعال در آيات قرآن به آنها پاسخ مى‏گويد و علل شكست را توضيح مى‏دهد. اكنون به تفسير جزئيات آيات پرداخته می شود:

وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ.[28]

در اين جمله، قرآن مي گويد: وعده خدا در باره پيروزى شما كاملاً درست بود و به همين دليل در آغاز جنگ پيروز شديد و به فرمان خدا دشمن را پراكنده ساختيد و اين وعده پيروزى تا زمانى كه دست از استقامت و پيروزى فرمان پيغمبر (ص) برنداشته بوديد ادامه داشت، شكست از آن زمان شروع شد كه سستى و نافرمانى شما را فرا گرفت؛ يعنى اگر تصور كرديد كه وعده پيروزى بدون قيد و شرط بوده سخت در اشتباه بوده‏ايد، تمام وعده‏هاى پيروزى مشروط به پيروى از فرمان خدا است.

درباره اين كه خداوند در كجا به مسلمانان وعده پيروزى در اين جنگ داده بود دو احتمال است نخست اين كه منظور وعده‏هاى عمومى است كه به طور مكرر از خدا به مؤمنان در باره پيروزى بر دشمنان داده شده بود، ديگر اين كه پيامبر خدا كه وعده او وعده الهى است صريحاً قبل از شروع جنگ احد به مسلمانان وعده پيروزى در اين ميدان داده بود.

وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ[29] از اين جمله كه اشاره به وضع تيراندازان كوه عينين است به خوبى استفاده مى‏شود كه تيراندازانى كه در شكاف كوه بودند در باره رها كردن سنگر خود اختلاف كردند و جمع زيادى دست به عصيان و مخالفت زدند (تعبير به” عصيتم” يعنى نافرمانى كرديد نشان مى‏دهد كه اكثريت دست به مخالفت زده بودند) و لذا قرآن مى‏گويد: پس از مشاهده آن پيروزى چشم‏گير كه مورد علاقه شما بود راه عصيان پيش گرفتيد، و در حقيقت براى به دست آوردن پيروزى كوشش لازم را به خرج داديد، اما براى نگاه داشتن آن استقامت نكرديد و هميشه نگاهدارى پيروزي ها از به دست آوردن آن مشكل تر است.

مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ[30] در اين موقع جمعى از شما خواستار دنيا و جمع غنائم بوديد در حالى كه جمعى ديگر همچون خود” عبد اللَّه بن جبير” و چند نفر از تيراندازان ثابت قدم خواستار آخرت و پاداش هاى الهى بودند.

ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ در اين جا ورق برگشت و خداوند پيروزى شما را به شكست تبديل كرد تا شما را بيازمايد و تنبيه كند و پرورش دهد.[31]

فرار مسلمانان عامل شکست در جنگ احد

هنگامى كه بين مسلمانان و مشركان جنگ درگرفت كفار فرار كردند و مسلمانان آنها را با شمشيرهاى خود از پا درآوردند در اين هنگام كه مشركان فرار كردند اصحاب عبد اللَّه بن جبير گفتند اينک غنيمت را دريابيد، عبد اللَّه گفت: آيا پيغمبر به شما سفارش نكرد كه از جاى خود تكان نخوريد من از اين محل حركت نمى‏كنم تا فرمان حضرت رسول خدا (ص) برسد.

بیشتر اصحاب عبد اللَّه به سخنان او گوش ندادند و براى غنيمت از اطراف او پراكنده شدند. در اين وقت خالد بن وليد كه از طرف مشركان در كمين بود اطراف عبد اللَّه را خالى ديد به او حمله آورد و وى را از پا درآورد پس از اين جريان، فراريان كفار مراجعت كردند و با مسلمانان به جنگ و قتال پرداختند و مسلمانان از ميدان جنگ فرار نمودند و همین فرار عامل شکست مسلمانان شد.[32]

به روايت شيخ مفيد از ابن مسعود: پريشانى مسلمانان به جائى رسيد كه همگى گريختند و جز علىّ بن أبى طالب، كسى با رسول خدا باقى نماند. سپس چند نفر، از جمله: پيش از همه «عاصم بن ثابت» و «أبو دجانه» و «سهل بن حنيف» به رسول خدا پيوستند.[33]

شعار مسلمانان در جنگ احد

ابن هشام می گويد: شعار مسلمانان در جنگ أحد «أمت» بود (يعنى بميران)[34]

على (ع) فرمود: شعار رسول خدا (ص) در «جنگ بدر»، يا منصور امت (اى يارى شده بميران دشمن را و بكش)‏ بود، و در «جنگ احد» مهاجرين، شعار «يا بنى عبد اللَّه»، قبیله خزرج، شعار «يا بنى عبد الرّحمن» و قبيله «اوس» شعار «يا بنى عبيد اللَّه» مى‏دادند.[35]

تعداد سپاهیان مسلمانان و مشرکان در جنگ احد

در جنگ احد تعداد سپاهیان حضرت محمد (ص) هفتصد[36] نفر بودند که از این تعداد، صد زره دار داشتند و دو اسب سوار. يک اسب براى پيامبر (ص) و يک اسب ديگر براى ابو برده ابن نيار بود.[37] اما تعداد مشركان بالغ بر سه هزار بود. هفتصد تن از آنها زره دار و دويست اسب سوار بودند. كاروان زنان هم از پانزده بانو تشكيل مي شد.[38]

نقش امیر المومنین (ع) در جنگ احد

واقدى مى‏گويد: على (ع) از آنان بود كه در جنگ احد هنگامى كه مردم گريختند پايدارى كرد و همراه پيامبر (ص) باقى ماند و تا پاى جان و مرگ با پيامبر (ص) بيعت کرد.[39]

پرچم داران در جنگ احد

رسول خدا (ص) هنگامى كه به احد رسيدند آماده جنگ شدند. پرچم مهاجران را به علي (ع) و پرچم انصار را به سعد بن عباده مرحمت فرمودند و خودش نيز زير پرچم انصار قرار گرفتند.[40]

ندای آسمانی در مورد حضرت علی (ع)

نعمان رازى به نقل از امام صادق (ع) مى‏گويد: در روز جنگ أحد مردم از پيرامون پيامبر (ص) گريختند و حضرت (ص) سخت خشمگين شد، ایشان هر گاه خشم مى‏گرفت عرقى مانند مرواريد از پيشانى او فرو مى‏ريخت. امام (ع) مى‏فرمايد: حضرت (ع) نگاهى كرد و على (ع) را در كنار خود ديد و فرمود: اى على! تو هم به پسران پدرت (يعنى مانند ساير مردم) به آنان كه از رسول خدا گريختند ملحق شو. على (ع) عرض كرد. يا رسول اللَّه! من از تو پيروى مى‏كنم. پيامبر (ص) فرمود: پس اى على اينان را از من دور كن. على (ع) به ايشان حمله برد و نخستين كسى را كه از ايشان ديد بزد. پس جبرئيل گفت: اى محمّد! اين است يارى.

پيامبر (ص) فرمود: او از من است و من از او. جبرئيل گفت: و من از شما دو نفر هستم اى محمّد. امام صادق (ع) مى‏فرمايد: پس پيامبر اكرم (ع) به جبرئيل نگريست كه بر اريكه‏اى از طلا ميان آسمان و زمين نشسته بود و مى‏گفت: شمشيرى نيست مگر ذو الفقار و جوانمردى نيست مگر على.[41]

شهادت حمزه سید الشهداء؛ عموی پیامبر

عمرو بن اميه ضمرى‏ می گويد: من و عبيد اللّه بن عدى در زمان معاويه به شام مي رفتيم گذارمان به شهر حمص افتاد، به آن جا كه رسيديم يادمان افتاد كه وحشى قاتل حمزه در آن جا سكونت دارد، عبيد اللّه بن عدى به من گفت: ميل دارى به ديدن وحشى برويم و جريان قتل حمزه را از او بپرسيم؟

گفتم: آرى و با هم به راه افتاديم، از چند نفر سراغ او را گرفتيم تا بالاخره مردى در پاسخ ما گفت: او معمولا پشت ديوار خانه‏اش در فلان جا نشسته و مردى است دائم الخمر كه غالباً مست است اكنون به نزدش برويد اگر ديديد در حال هشيارى است هر چه خواهيد از او بپرسيد كه پاسخ شما را خواهد داد و اگر مشاهده كرديد كه سرش از باده گرم است چيزى از او نپرسيد و به دنبال كار خود برويد.

ضمرى می گويد: ما طبق نشانى آن مرد به پشت ديوار خانه‏اش رفتيم و او را كه پيرى فرتوت و به شكل مرغ سياهى درآمده بود ديديم كه فرشى گسترده و روى آن نشسته است و از رفتارش معلوم بود كه در حال هشيارى است.

ما هر دو پيش رفته بر او سلام كرديم، وحشى سرش را بلند كرده نگاهى به عبيد اللّه بن عدى كرد و گفت: تو فرزند عدى بن خيار نيستى؟ عبيد اللّه گفت: چرا.

ما پهلويش نشستيم و از او خواستيم تا كيفيت قتل حمزه را براى ما تعريف كند.

وحشى گفت: كيفيت آن را همان طور كه براى رسول خدا (ص) تعريف كردم براى شما هم تعريف مي كنم:

من در آن زمان غلام جبير بن مطعم بودم و عموى او طعيمة بن عدى در جنگ بدر به دست مسلمانان كشته شد بود. همين كه جنگ احد پيش آمد و سپاه قريش به سوى مدينه حركت كرد جبير به من گفت: اگر تو بتوانى حمزه بن عبد المطلب عموى محمّد را در عوض عموى من طعيمه بكشى تو را آزاد خواهم كرد.

من كه بزرگ شده حبشه بودم و در پرتاب كردن حربه مانند حبشيان ديگر، مهارتى داشتم به همراه قريش به مدينه آمدم، جنگ كه شروع شد سراغ حمزه را گرفتم و چون او را به من نشان دادند مانند سايه همه جا او را تعقيب مي كردم و مراقب بودم تا فرصتى به دست آورم و زوبينى[42] را كه همراه داشتم به سوى او پرتاب كنم.

حمله‏هاى حمزه بسيار سخت بود و به هر سو كه حمله مي كرد صفوف منظم قريش را از هم مي دريد و كسى نمى‏توانست در برابر او مقاومت كند، من نيز كه در كمينش بودم گاهى ناچار مي شدم در پشت درخت و يا سنگى مخفى شوم تا مبادا چشمش به من افتاده و مرا بكشد.

تا هنگامى كه سباع بن عبد العزى در پيش روى من درآمد حمزه او را ديد و او را به مبارزه دعوت كرد، و به دنبال آن به جلو رفته شمشيرى حواله او كرد كه سرش را پرتاب كرد، من در اين هنگام كه او را سرگرم كشتن سباع ديدم حركتى به زوبين داده و به سوى او پرتاب كردم، تیر پای حمزه را شكافت به گونه ای که از ميان دو رانش خارج شد.

حمزة برگشت تا خود را به من برساند و ضربت انتقامى خود را به من بزند ولى نتوانست و روى زمين افتاد، من همچنان ايستادم تا هنگامى كه جان سپرد پيش رفتم و زوبين خود را از پاهای او بيرون آوردم و چون مقصودم حاصل شده بود به ميان لشگرگاه رفتم و در آن جا آسوده خاطر نشستم، زيرا هدفم تنها كشتن حمزه و آزاد شدن بود كه آن را انجام داده بودم، و چون به مكه باز گشتم جبير مرا آزاد كرد و هم چنان تا روزى كه رسول خدا (ص) مكه را فتح كرد در آن جا بودم از آن‏ پس چون نمى‏توانستم در مكه بمانم به طائف فرار كردم در آن جا هم چيزى نمانده بودم كه مردم آن جا به نزد رسول خدا (ص) رفتند و اسلام اختيار كردند، در آن موقع بود كه راه چاره بر من بسته شد و نمي دانستم چه كنم و در فكر بودم كه به شام بروم يا به سوى يمن رهسپار گردم يا راه ساير بلاد را در پيش گيرم كه مردى به من گفت: بي چاره چرا نگرانى؟! به خدا پيغمبر اسلام (ص) مردى است كه هر كه در دين او داخل شود و شهادتين را بر زبان جارى سازد (گناهان گذشته‏اش را عفو مي كند و) او را نخواهد كشت.

من كه اين سخن را از آن مرد شنيدم خود را به مدينه رساندم و پيش از آن كه كسى مرا بشناسد خود را بالاى سر رسول خدا (ص) رساندم و بلا درنگ شهادتين را بر زبان جارى كرده مسلمان شدم. آن حضرت كه مرا ديد فرمود: وحشى هستى؟

عرض كردم: آرى اى رسول خدا.

فرمود: بنشين و جريان كشتن حمزه را برايم تعريف كن.

من به همين نحو كه اكنون براى شما تعريف كردم جريان را براى آن حضرت نيز تعريف كردم.

حرف من كه تمام شد رسول خدا (ص) فرمود: برخيز و از نزد من دور شو كه ديگر تو را نبينم.

از آن پس من هميشه خود را از آن حضرت مخفى نگاه مي داشتم تا اين كه از دنيا رفت و هنگامى كه مسلمانان براى جنگ با مسيلمه كذاب مي رفتند من نيز با آنها بيرون رفتم و همان حربه كه حمزه را با آن كشته بودم همراه برداشتم، و چون جنگ شروع شد آن را در دست خود حركتى داده و به سوى مسيلمه پرتاب كردم، و در همان حال نيز مردى از انصار بر او حمله كرد و با شمشير كارش را ساخت و خدا مي داند كه آيا به حربه من كشته شد يا به شمشير آن مرد انصارى.

و اگر مسيلمه به وسيله حربه من كشته شده باشد هم چنان كه من یکی از بهترين مردم را پس از رسول خدا (ص)  كشتم بدترين آنها نيز به دست من كشته شد.

ابن اسحاق می گويد: عبد اللّه بن عمر كه خود در آن جنگ حاضر بوده گفته است كه چون مسيلمه كشته شد شنيدم كسى فرياد مي زد: سياه حبشى او را كشت.

و ابن هشام می گويد: وحشى را در اثر شرب خمر چندين بار حدّ زدند تا بالاخره نامش را از دفتر مسلمانان قلم زدند و عمر بن خطاب گفت: من مي دانستم كه خداى تعالى قاتل حمزه را به حال خود نخواهد گذارد.[43]

نماز خواندن پیامبر (ص) بر جنازه‌های حمزه و شهدای احد

در جنگ احد وقتی جنگ تمام شد و مشركان احد را ترک كردند، مسلمانان به جمع آوری كشته‏شدگان خود پرداختند، پيامبر (ص) بر بالين حمزه آمد و بر او نماز گزارد، پيامبر (ص) دستور فرمود تا هيچ يک از شهدا را غسل ندهند و فرمود: آنها را با خون ها و زخم هايشان بپيچيد كه هر كس در راه خدا مجروح شود، روز قيامت با همان جراحت برانگيخته مى‏شود، رنگ او رنگ خون خواهد بود و بوى او بوى مشک. همچنين فرمود: آنها را رها كنيد كه من در روز قيامت گواه ايشان خواهم بود. حمزه نخستين كسى بود كه پيامبر (ص) بر جنازه او چندین مرتبه نماز خواند، شهيدان ديگر را هم مى‏آوردند و كنار او مى‏گذاشتند و پيامبر (ص) بر حمزه و يكايک شهيدان نماز مى‏گزارد، چنان كه هفتاد مرتبه بر او نماز گزارد، چون عده شهيدان هفتاد نفر بود. همچنين گفته‏اند: شهيدان را نه نفر نه نفر مى‏آوردند و كنار حمزه مى‏گذاشتند، كه با او ده نفر مى‏شدند و بر آنها نماز خوانده مى‏شد، آن گاه نه نفر را بر مى‏داشتند ولى جنازه حمزه همچنان باقى مى‏ماند و نه نفر ديگر را مى‏آوردند. و گفته‏اند كه حضرت بر آنها نه بار و هفت بار و پنج بار تكبير مى‏گفت و اين كار هفت مرتبه صورت گرفت. طلحة بن عبيد الله و ابن عباس و جابر بن عبد الله مى‏گويند: پيامبر (ص) هنگامى كه بر كشتگان احد نمازگزاردند، فرمودند: من گواه اينان خواهم بود. ابو بكر گفت: اى رسول خدا، مگر آنان برادران ما نبودند و ما هم مانند ايشان جهاد نكرديم؟ فرمود: چرا، ولى اولا: اين گروه بهره و نصيبى از اين جنگ نبردند، ثانياً نمى‏دانم شما بعد از من چه كارها خواهيد كرد. ابو بكر گريست و گفت: مگر ما بعد از تو زنده خواهيم بود؟[44]

عفان بن مسلم از حماد بن سلمه، از عطاء بن سائب از شعبى، از ابن مسعود نقل مى‏كند پيامبر جسد حمزه را گذاشت و بر او نماز خواند. در اين هنگام جسد مردى از انصار را آوردند و نهادند و پيامبر (ص) بر او و حمزه نماز گزارد و جسد آن مرد انصارى را برداشتند و جسدى ديگر آوردند و بدين ترتيب پيامبر (ص) در آن روز هفتاد بار بر حمزه نماز گزارد.[45]

حنظله غسیل الملائکه

یکی از یاران پیامبر گرامی اسلام (ص) در جنگ احد حنظله است. حنظله، جوانى است كه از بهار عمرش بيست و چند سال، بيش نگذشته بود.

وى به مصداق آيه يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ؛ از پدران ناپاک فرزندان پاک پديد مى‏آورد» فرزند «ابو عامر» دشمن پيامبر است و پدر او در نبرد «احد» در ارتش قريش شركت داشت و يكى از عناصر بدخواه اسلام بود كه قريش را براى نبرد با پيامبر تحريک كرده بود و در راه دشمنى با اسلام تا آخر عمر كوتاهى نكرد. او پايه‏گذار حادثه مسجد «ضرار» است.

روزى كه نبرد احد اتفاق افتاد، شب آن روز عروسى حنظله بود. او با دختر «عبد اللّه بن ابى»، سرشناس اوسيان ازدواج كرده و ناچار بود كه مراسم شب زفاف را همان شب انجام دهد.

هنگامى كه نداى جهاد در گوش او طنين انداخت، متحير شد. چاره‏اى نديد جز اين كه از پيشگاه فرمانده كل قوا اجازه بگيرد، تا يک شب در مدينه توقف كند و فرداى آن خود را به ميدان جنگ برساند.

بنا به نقل مرحوم مجلسى[46] آيه زير درباره وى نازل شده است:

افراد با ايمان كسانى‏اند كه به خداوند و پيامبرش ايمان آورده‏اند. هنگامى كه براى كار عمومى با او [پيامبر] اجتماع كنند، تا از او اجازه نگيرند، از او جدا نمى‏شوند. كسانى كه از تو [پيامبر] اجازه مى‏گيرند، افرادى‏اند كه به خداوند و رسول او ايمان آورده‏اند. هرگاه مؤمنى‏ براى كارهاى خصوصى اجازه گرفت، به هر كس كه خواستى اجازه بده.[47]

پيامبر يک شب براى انجام مراسم عروسى به وى اجازه داد. بامدادان، حنظله پيش از آن‏كه غسل جنابت كند، به سوى ميدان شتافت. وقتى خواست از در منزل بيرون آيد؛ اشک در ديدگان نوعروس كه از ازدواج وى جز يک شب نگذشته بود، حلقه زد.

دست در گردن شوهر خود افكند، و درخواست كرد كه چند دقيقه صبر كند. او چهار نفر مرد را كه روى داشتن عذر در مدينه مانده بودند، گواه گرفت كه ديشب ميان او و شوهر گرامى وى عمل آميزش انجام گرفته است.

حنظله از منزل بيرون رفت، عروس رو به آن چهار نفر كرد و گفت: ديشب در خواب ديدم كه آسمان شكافت و شوهرم داخل آن شد، سپس شكاف به هم آمد. من از اين رؤيا احساس مى‏كنم كه روح شوهر من به سوى جهان بالا خواهد رفت و شربت شهادت را خواهد نوشيد.

حنظله وارد سپاه شد ديدگانش به ابى سفيان افتاد كه ميان دو سپاه مشغول جولان بود. او با يک حمله جوان‏مردانه شمشيرى به سمت او متوجه ساخت، ولى شمشير بر پشت اسب وى فرود آمد و ابو سفيان نقش زمين شد.

داد و فرياد ابو سفيان موجب اجتماع گروهى از سربازان قريش شد. «شدّاد ليثى» بر «حنظله» حمله كرد و بر اثر آن ابو سفيان از چنگال وى نجات يافت.

در ميان سربازان قريش، نيزه‏دارى، به او حمله‏ور شد و نيزه خود را در بدنش فرو برد. حنظله با همان زخم وى را تعقيب كرد و او را با شمشير از پاى درآورد و خود نيز بر اثر زخم نقش زمين شد پيامبر گرامى (ص) فرمود: من ديدم كه فرشتگان، حنظله را غسل مى‏دادند، و از اين نظر او را «غسيل الملائكة» مى‏گفتند.[48]

حضور ملائکه در جنگ احد

محمد بن عمر واقدی در کتاب خود به حضور ملائکه در جنگ احد می پردازد. کسانی که او از ایشان  در مورد حضور ملائکه روایت می کند، اختلاف نظر دارند. عده ای از راویان معتقدند که ملائکه در جنگ احد حضور داشتند ولی جنگ نکردند ولی بعضی از راویان معتقدند که علاوه بر حضور در مقابله با دشمنان اسلام جنگیدند وی در این رابطه می نویسد: زبير بن سعد از عبد الله بن فضل برايم روايت كرد: در جریان جنگ احد پيامبر (ص) پرچم را به مصعب بن عمير داده بود، پس چون مصعب كشته شد، فرشته‏اى به صورت وى پرچم را گرفت. در آخر روز، پيامبر (ص) خطاب به او فرمودند: اى مصعب پيش برو! فرشته به او توجه كرد و گفت: من مصعب نيستم و پيامبر (ص) دانست كه او فرشته‏اى است كه رسول خدا با او مؤيد شده است. از ابو معشر هم همين موضوع را شنيدم.

عبيده دختر نائل از عايشه دختر سعد از قول پدرش سعد بن ابى وقاص روايت كرد كه مى‏گفت: در آن روز مردى سپيد پوش و نيكو روى را ديدم كه او را نمى‏شناختم، هر تيرى كه مى‏انداختم او دوباره آن را به من بر مى‏گرداند، گمان مى‏كنم كه او فرشته بود.

از عبيد بن عمير برايم روايت كردند كه مى‏گفت: هنگامى كه قريش از جنگ احد بازگشتند، در جلسات خود صحبت از پيروزى خويش مى‏كردند و مى‏گفتند اسبان ابلق و مردان سپيد پوشى را كه در جنگ بدر مى‏ديديم، نديديم. عبيد بن عمير مى‏گفت: روز جنگ احد فرشتگان جنگ نكردند.

عمر بن حكم روايت كرده كه مى‏گفت: در احد پيامبر (ص) حتى به يک فرشته هم يارى داده نشد و فرشتگان در جنگ بدر بودند.

معمر بن راشد از مجاهد روايت كرد كه مى‏گفت: فرشتگان در جنگ احد حاضر شدند ولى جنگ نكردند.

سفيان بن سعيد هم از مجاهد روايت كرد كه مى‏گفت: فرشتگان جنگ نكردند مگر در روز بدر.[49]

نقش زنان در جنگ احد

در جنگ احد، بعضی از زنان نقشی مؤثر داشتند که در ادامه ذکر می‌شود:

فاطمه (س) و جنگ احد

در كتاب ابان بن عثمان آمده هنگامى كه فاطمه (س) و صفيه به طرف حضرت رسول خدا (ص) آمدند و چشم هاى آنان به پيغمبر (ص) افتاد، حضرت به امير المؤمنين(ص) فرمود:

از آمدن عمه‌‏ام به طرف من جلوگيرى كن ولى فاطمه را بگذار نزد من بيايد، هنگامى كه فاطمه نزد آن جناب رسيد و مشاهده كرد كه خون از صورت و دهان پدر بزرگوارش جارى شده فرياد برآورد، و خون‏‌ها را از چهره پيامبر(ص) پاک كرد، و گفت: خداوند بر كسانى كه صورت رسولش (ص) را خون آلوده كرده‌‏اند غضب خواهد كرد و آنان را به عقوبت گرفتار خواهد نمود. حضرت رسول (ص) خون‏‌ها را با دست مبارک مي گرفت و به آسمان پرتاب مي كرد و چيزى از آن خون‏ها به طرف زمين باز نمي گشت، امام صادق (ع) فرمود: اگر اندكى از آن خون‏‌ها پائين مى‏آمد عذاب خداوند نازل می گرديد.[50]

نسيبه زن فداكار اسلام در جنگ احد

نسيبه يكى از زنان فداكار اسلام بود كه به قصد مداواى مجروحان در جنگ احد شركت داشت ، به هنگام فرار مسلمانان از صحنه نبرد، تنها زنى بود كه جبهه را ترک نكرد و با تمام توان وجودى از پيامبر الهى به دفاع برخاست.

نسيبه فرزندى به نام مازنى داشت كه در جنگ احد شركت داشت، هنگامى كه از برابر دشمن پا به فرار گذاشت مادرش او را خطاب كرد: چرا جبهه را ترک كرده و از رسول خدا (ص) حمايت نمى كنى؟ برگرد، پس ‍ او را به جبهه برگردانيد و او تا توان داشت جنگيد و از جان رسول خدا (ص) حمايت كرد، تا شهيد شد هنگامى كه شمشيرش به زمين افتاد، مادرش شمشير را برداشته و قاتل فرزندش را به درک واصل كرد.

هجوم مشركان بسيار سنگين بود، و نسيبه جان خويش را سپر حفاظت پيامبر خدا (ص) قرار داده بود، به طورى كه تمام سر و صورت و اندام و بدن او جراحت برداشته بود و جان رسول خدا (ص) را خريد.[51]

نقش زنان سپاه مشرکان در جنگ احد

واقدى مى‏گويد: برايم نقل كردند كه از ام عماره پرسيده‏اند آيا زن هاى قريش هم همراه شوهران خود جنگ مى‏كردند؟ او گفته: من نديدم كه يكى از زن هاى ايشان تيرى بيندازد يا سنگى بزند، همراه آنها دف و دايره بود كه مى‏زدند و كشتگان بدر را به ياد ايشان مى‏آوردند، همچنين آنها سرمه‏دان و ميل سرمه با خود داشتند، هر وقت مردى از جنگ مى‏گريخت يا سستى مى‏كرد، يكى از آن زن ها سرمه‏دانى و ميلى به او مى‏داد و مى‏گفت: تو زن هستى! من آن زن ها را ديدم كه جامه‏هاى خود را به كمر بسته بودند و با سرعت مى‏گريختند، سواركاران بدون توجه به آنها در صدد خلاص خود بودند و همچنان كه بر پشت اسب ها سوار بودند، مى‏گريختند، زنان پاى پياده از پى آنها مى‏دويدند و مرتب زمين مى‏خوردند. من هند دختر عتبه را كه سنگين وزن بود، ديدم كه جامه كهنه‏اى بر تن داشت و نشسته بود و قدرت حركت نداشت، گويى از گريز اسبان مى‏ترسيد، زن ديگرى هم همراه او بود، تا اين كه قريش دوباره بازگشته و حمله كردند و به ما رساندند آنچه رساندند، ما اين گرفتارى را كه در آن روز از سوى تيراندازان خودمان متوجه ما شد، در پيشگاه الهى حساب خواهيم كرد؛ زيرا آنها معصيت كرده و از فرمان پيامبر (ص) سرپيچى كردند.[52]

قريش فعاليت زيادى در تجهيز سپاه از خود نشان دادند و آنچه توانستند افراد جنگى و سربازان زيادترى را با خود برداشتند و براى اين كه مانند جنگ بدر به زودى فرار نكنند گروهى از زنان خود را نيز همراه برداشتند تا به خاطر آنها هم كه شده پايدارى بيشترى در جنگ نشان دهند.

از جمله زنانى كه همراه لشگر قريش آمده بودند:

هند دختر عتبه همسر ابو سفيان بود كه ضمناً شوهرش ابو سفيان رياست لشگر را نيز به عهده داشت.

ام حكيم دختر حارث بن هشام همسر عكرمة بن ابى جهل.

فاطمه دختر وليد بن مغيرة زن حارث بن هشام.

برزة يا رقية دختر مسعود بن عمرو همسر صفوان بن اميه.

ريطة دختر منبه بن حجاج كه شوهرش عمرو بن عاص بود.

سلافه دختر سعد بن شهيد همسر طلحة بن ابى طلحه كه شوهر و فرزندانش‏ مسافع و جلاس و كلاب همگى در جنگ احد كشته شدند.

خناس دختر مالک بن مضرب- مادر مصعب بن عمير- كه با فرزند ديگرش ابو عزيز بن عمير آمده بود.

عمرة دختر علقمه كه يكى از زنان بنى كنانة بود.

خلاصه لشگر قريش با سپاه منظم و تجهيزات كافى حركت كرد و همچنان آمدند تا پاى كوه «عينين» لب چشمه آبى كه آنجا است رو به روى شهر مدينه فرود آمدند.[53]

جنايت هند جگرخوار (مادر معاويه)

یکی از زنانی که در جنگ احد حضور داشت هند بود. هند در جریان جنگ احد، جنایات زیادی مرتکب شد از جمله  جناياتى كه هند دختر عتبه (همسر ابو سفيان) در جنگ احد مرتكب شد و ساير زنان قريش نيز از او پيروى كردند اين بود كه بالاى كشته حمزة بن عبد المطلب آمد و با چاقو گوش و بينى او را بريد و سپس شكم حمزه را دريد و جگرش را بيرون آورد و خواست تا تكه‏اى از آن را بخورد ولى چون در دهان گذاشت نتوانست فرو دهد و از دهان بيرون انداخت، آن گاه به همراهى ساير زنان قريش به سراغ ساير كشته‏هاى مسلمانان آمدند و همه را مثله كرده، گوش و بينى آنان را بريدند، و حتى هند از گوش و بينى‏هاى بريده آنان دستبند و گلوبند و خلخال براى خود ساخت و هر چه جواهرات داشت همه را به وحشى قاتل حمزة بخشيد و سپس به بالاى سنگى رفت و اشعارى درباره كشته شدن حمزه و سپاسگزارى از وحشى سرود كه زنى از مسلمانان كه او نيز نامش هند بود با اشعاری به او پاسخ داد و عمر بن خطاب نيز حسان بن ثابت را تحريک كرد تا اشعارى در مذمت هند بگويد.[54]

آوازه خوانی برای تحریک جنگ جویان در جنگ احد

در جنگ احد زنان قريش، مردانشان را به جنگ تحريک مي كردند: ابو دجانه یکی از یاران پیامبر (ص) در جریان جنگ هر چيزى را كه مى‏ديد خرد و تباه مى‏كرد تا آن كه به دامان كوه رسيد كه در آن جا جمعى اززنان دایره در دست گرفته مى‏نواختند و ميان آنها زنى بود اين سرود را مي خواند.

ما دختران طارق كه بر فرش خراميده‏ايم خراميدن كبک با زر و زيور، فرق سرها را با مشک معطر كرده، گوهر بر گردن ها آويخته. اگر پيش بيائيد (مقصود حمله) بغل كشى خواهيم كرد، فرش هاى گران بها را خواهيم گسترانيد و اگر پشت كنيد (از دشمن بگريزيد) مفارقت مى‏كنيم مفارقت كسى كه دوستدار نباشد: و نيز ديگرى چنين گفته:

هان اى طايفه بنى عبد الدار (كه پرچم دار بودند). اى نگهبانان پشت جنگجويان (مبادا بگريزند) با هر حربه برنده (آنها را) بزنيد، او (ابو دجانه) شمشير را آخت كه آن زن را بكشد ولى دريغش آمد كه شمشير پيغمبر (ص) را به خون آن زن آلوده كند آن زن هند (مادر معاويه) بود زن ها هم با نواختن دف (و رقص و سرود) مردان را تحريک و تشجيع مي كردند[55]

ابوسفیان و جنگ احد

جنگ احد يک سال پس از وقعه بدر روى داد و فرمانده مشركان در اين غزوه ابو سفيان بن حرب بود. در ميان قريش قبيله بنى عبد الدار منصب پرچمدارى قريش را در جنگ ها به عهده داشتند؛ از اين رو ابو سفيان براى آن كه آنها را برای جنگ آماده کند در آن روز به نزد ايشان آمده گفت: اى پسران عبد الدار شما بوديد كه با شکست خود در جنگ بدر، پرچم جنگ را سرنگون كرديد و باعث آن شكست ننگين شديد، و اين را بدانيد كه هر بلائى به سر سپاه و لشگرى مي رسد از جانب پرچم آنها است؛ زيرا تا پرچم بر پا است افراد آن سپاه نيز پابرجا هستند، اكنون اگر شما نمى‏توانيد آن را سر پا نگهداشته و حفظ كنيد، نگهدارى آن را به ما واگذار كنيد! بنو عبد الدار از اين سخنان به غيرت آمده به ابو سفيان گفتند: ما پرچم را به تو واگذاريم؟ (هرگز) و هنگام جنگ و برخورد با دشمن خواهى ديد چگونه ما از آن دفاع خواهيم كرد.

ابو سفيان نيز كه منظورى جز تحريک و تشجيع آنان نداشت بدين وسيله به مقصود خود رسيد.[56]

اقدام پیامبر (ص) در مقابله با توطئه های ابوسفیان

در جنگ احد هنگامی که مسلمانان با شكست عظيمى روبه‏رو شده بودند، دشمن فرصت طلب، وقت را براى نفوذ عقايد خود مغتنم شمرد و شعارهايى را بر ضد آيين توحيد سر داد. به گفته يكى از نويسندگان معاصر: «هيچ فرصتى براى نفوذ در عقايد و افكار و نفوس مردم، مساعدتر از فرصت شكست و گرفتارى به بلايا و مصايب بزرگ نيست. در موقع شدت مصيبت، روحيه قوم ستم‏ديده، آن چنان ضعيف و متزلزل مى‏گردد كه عقل آن قوم، قدرت حكومت و تشخيص خود را از دست مى‏دهد. در چنين فرصتى است كه تبليغات سوء به آسانى مى‏تواند در قلب‏هاى قوم شكست خورده نافذ و مؤثر واقع شود».

ابو سفيان و عكرمه، در حالى كه بت‏هاى بزرگ را روى دست گرفته و غرق سرور و شادى بودند، از اين فرصت مناسب استفاده كرده و فرياد مى‏كشيدند: «اعل هبل، اعل هبل؛ سرفراز باد هبل»؛ يعنى اين پيروزى ما به بت‏پرستى مربوط است و اگر خدايى جز او بود و يكتاپرستى حقيقت داشت، شما پيروز مى‏شديد.

پيامبر متوجه شد كه رقيب در لحظات حساس، برنامه خطرناكى را اجرا مى‏كند و سرگرم استفاده از فرصت است. از اين نظر، تمام مصايب را فراموش كرد و فوراً به على (ع) و ساير مسلمانان دستور داد، پاسخ اين منادى شرک را چنين بگويند: «اللّه أعلى و أجلّ، اللّه أعلى و أجلّ؛ خدا بزرگ و توانا است و اين شكست به خداپرستى ما مربوط نيست، بلكه معلول انحراف از دستور فرمانده است.

ابو سفيان باز دست از تبليغ افكار مسموم خود نكشيد و گفت: «نحن لنا العزّى و لا عزّى لكم؛ ما بت عزّى داريم و شما چنين بتى نداريد». پيامبر، فرصت را از دشمن گرفت و دستور داد كه مسلمانان همگى در ميان درّه با آهنگ‏رسا جمله‏اى كه از نظر وزن و سجع مشابه آن است بگويند: «اللّه مولانا و لا مولى لكم؛ يعنى اگر شما به يک‏

بت كه قطعه سنگ و يا چوبى بيش نيست، متكى هستيد، تكيه‏گاه ما خداوند بزرگ و توانا است.

منادى شرک بار سوم گفت: امروز به عوض روز بدر. مسلمانان به دستور پيامبر گفتند: اين دو روز هرگز با هم مساوى نيست، كشتگان ما در بهشتند و كشتگان شما در دوزخ.

ابو سفيان در برابر اين پاسخ‏هاى كوبنده كه از حلقوم صدها مسلمان در مى‏آمد، سخت منقلب شد و با گفتن جمله: «وعده ما و شما سال آينده» راه خود را در پيش گرفت و ميدان را به قصد مكه ترک گفت.[57]

 


[1]. حموى بغدادى،‏ ياقوت، معجم البلدان،‏ ج‌1،ص ‌109، دار صادر، بيروت،‏ چاپ دوم، 1995 م‏؛ ابن كثير الدمشقى، البداية و النهاية، ج ‌4، ص ‌9، بيروت، دار الفكر، 1407، هـ ق؛ حهت مطالعه بیشتر به سایت معارف قرآن مراجعه شود.

[2]. واقدى، محمد بن عمر، المغازى، ترجمه، مهدوى دامغانى،  محمود، ،متن، ص230، مركز نشر دانشگاهى، تهران، چاپ دوم، 1369ش.

[3]. ابن هشام‏، السيرة النبوية، ج 2، ص 106، دار المعرفة، بيروت‏.

[4]. المغازى، ترجمه،متن، ص 231.

[5]. همان.

[6]. جعفريان رسول، ‏سيره رسول خدا (ص)، ص 524-529، ناشر، دليل ما، قم‏، چاپ سوم، 1383 ش‏.

[7]. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبرى ، ترجمه، پاينده، ابو القاسم، ج‏3،ص 1014، اساطير، تهران، چاپ پنجم، 1375ش.

[8]. سبحانى، جعفر، ‏فروغ ابديت، ص527، ناشر، بوستان كتاب، قم‏، چاپ، بيست و يكم، 1385 ش‏.

[9]. ابن هشام، زندگانى محمد(ص) پيامبر اسلام، ترجمه، رسولى، سيد هاشم، ج‏2، ص 85، انتشارات كتابچى، تهران، چاپ پنجم ، 1375ش.

[10]. ابن هشام زندگانى محمد(ص) پيامبر اسلام، ترجمه، رسولى، سيد هاشم، ج ‏2، ص 89، انتشارات كتابچى، تهران، چاپ پنجم، 1375ش.

[11]. ابن هشام زندگانى محمد(ص) پيامبر اسلام، ترجمه، رسولى، سيد هاشم، ج ‏2، ص 90، انتشارات كتابچى، تهران، چاپ پنجم، 1375ش.

[12]. ابن هشام، زندگانى محمد(ص) پيامبر اسلام، ترجمه، رسولى، سيد هاشم، ج ‏2، ص 92، انتشارات كتابچى، تهران، چاپ پنجم، 1375ش.

[13]. ابن هشام، زندگانى محمد(ص) پيامبر اسلام، ترجمه، رسولى، سيد هاشم، ج‏2، ص 92، انتشارات كتابچى، تهران، چاپ پنجم، 1375ش.

[14]. طبرسى، فضل بن حسن، إعلام الورى، مترجم، عطاردى، عزيز الله، متن، ص 117، ناشر، اسلامية، تهران، چاپ اوّل، 1390 ق‏.

[15]. ابن هشام زندگانى محمد(ص) پيامبر اسلام، ترجمه، رسولى، سيد هاشم، ج ‏2، ص 104، انتشارات كتابچى، تهران، چاپ پنجم، 1375ش.

[16]. واقدى، محمد بن عمر، مغازى تاريخ جنگ هاى پيامبر(ص)، ترجمه، مهدوى دامغانى،  محمود، متن،ص 179، مركز نشر دانشگاهى، تهران، چاپ دوم، 1369ش.

[17]. آل عمران، 167.

[18]. همان، 140.

[19]. همان، 141.

[20]. همان.

[21]. همان، 142.

[22]. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏3، ص 112-108، ناشر، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1374 ش

[23]. آل عمران 140

[24]. ابن هشام، زندگانى محمد(ص) پيامبر اسلام، ترجمه، رسولى، سيد هاشم، ج ‏2، ص 102، انتشارات كتابچى، تهران، چاپ پنجم، 1375ش.

[25]. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏3، ص 115، ناشر، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1374 ش.

[26]. ابن هشام، زندگانى محمد(ص) پيامبر اسلام، ترجمه، رسولى، سيد هاشم، ج ‏2، ص 90، انتشارات كتابچى، تهران، چاپ پنجم، 1375ش.

[27]. بلاغى، سيد عبد الحجت، حجة التفاسير و بلاغ الإكسير، ج‏1، ص 308، انتشارات حكمت، قم، س 1386.

[28]. آل عمران، 152.

[29].همان.

[30].همان.

[31]. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج‏3، ص 129-130، ناشر، دار الكتب الإسلامية، تهران، چاپ اول، 1374 ش.

[32]. طبرسى، فضل بن حسن، إعلام الورى، مترجم، عطاردى، عزيز الله، متن، ص 118، ناشر، اسلامية، تهران، چاپ اوّل، 1390 ق‏.

[33]. آيتى، محمد ابراهيم، ‏تاريخ پيامبر اسلام، متن،ص 319، ‏انتشارات دانشگاه، تهران، 1378 ش‏.

[34]. ابن هشام زندگانى محمد(ص) پيامبر اسلام، ترجمه، رسولى، سيد هاشم، ج ‏2، ص 95، انتشارات كتابچى، تهران، چاپ پنجم، 1375ش.

[35]. راوندى، سيد فضل الله،نوادر، ص 33، ناشر، دار الكتاب، قم، چاپ اول‏.

[36]. طبرسى، فضل بن حسن، إعلام الورى، مترجم، عطاردى، عزيز الله، متن، ص 116، ناشر، اسلامية، تهران، چاپ اوّل، 1390 ق‏.

[37]. كامل ، ج‏7،ص170.

[38]. ابن اثير، عز الدين على ، كامل (تاريخ بزرگ اسلام و ايران)،  ترجمه حالت، ابو القاسم، خليلى، عباس ، ج ‏7،ص170مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران، 1371ش.

[39]. كاتب واقدى، محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ترجمه،‏ مهدوى دامغانى،‏ محمود، ج‏3،ص16، انتشارات فرهنگ و انديشه، تهران، 1374ش.

[40]. طبرسى، فضل بن حسن، إعلام الورى، مترجم، عطاردى، عزيز الله، متن، ص 117، ناشر، اسلامية، تهران، چاپ اوّل، 1390 ق‏.

[41]. شيخ كلينى‏، كافي‏، ج ‏8، ص110، ناشر، اسلاميه، تهران‏، چاپ دوم‏، 1362 ش‏.

[42]. زوبين نيزه كوتاهى را می گويند كه در قديم هنگام جنگ به طرف دشمن پرتاب مي كرده‏اند.

[43]. ابن هشام، زندگانى محمد(ص) پيامبر اسلام، ترجمه، رسولى، سيد هاشم، ج ‏2، ص 98-101، انتشارات كتابچى، تهران، چاپ پنجم، 1375ش. زندگانى محمد(ص) ،ج ‏2،ص 98-101.

[44]. واقدى، محمد بن عمر، مغازى تاريخ جنگ هاى پيامبر(ص)، ترجمه، مهدوى دامغانى،  محمود، متن، ص 223، مركز نشر دانشگاهى، تهران، چاپ دوم، 1369ش.

[45]. كاتب واقدى، محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، ترجمه،‏ مهدوى دامغانى،‏ محمود، ترجمه،ج ‏3،ص10، انتشارات فرهنگ و انديشه، تهران، 1374ش.

[46]. بحار الانوار، ج 20، ص 57، بيروت‏سال چاپ 1403 ق‏

[47] نور، 62

[48]. سبحانى ، جعفر، فروغ ابديت، ص 534 – 535.

[49]. واقدى، محمد بن عمر، مغازى تاريخ جنگهاى پيامبر(ص)، ترجمه، مهدوى دامغانى،  محمود، متن، ص171، مركز نشر دانشگاهى، تهران، چاپ دوم، 1369ش.

[50]. طبرسى، فضل بن حسن، إعلام الورى، مترجم، عطاردى، عزيز الله، متن، ص 119، ناشر، اسلامية، تهران، چاپ اوّل، 1390 ق‏.

[51]. قمى، على بن ابراهيم، تفسير قمى، تحقیق، موسوى جزايرى، سيد طيب، ج 1 ص 115، ناشر، دار الكتاب، قم، چاپ چهارم، 1367 ش،

[52]. واقدى، محمد بن عمر، مغازى تاريخ جنگهاى پيامبر(ص)، ترجمه، مهدوى دامغانى،  محمود، متن، ص 196، مركز نشر دانشگاهى، تهران، چاپ دوم، 1369ش

[53].  ابن هشام زندگانى محمد(ص) پيامبر اسلام، ترجمه، رسولى، سيد هاشم، ج‏2، ص 88، انتشارات كتابچى، تهران، چاپ پنجم، 1375ش.

[54]. ابن هشام زندگانى محمد(ص) پيامبر اسلام، ترجمه، رسولى، سيد هاشم، ج‏2، ص 115، انتشارات كتابچى، تهران، چاپ پنجم، 1375ش.

[55]. ابن اثير، عز الدين على، كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران،  ترجمه حالت، ابو القاسم، خليلى، عباس ، ج ‏7،ص 172 مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران، 1371ش.

[56]. ابن هشام، زندگانى محمد (ص) پيامبر اسلام، ترجمه، رسولى، سيد هاشم، ج ‏2، ص 94، انتشارات كتابچى، تهران، چاپ پنجم، 1375ش.

[57]. سبحانى، جعفر، ‏فروغ ابديت، ص563-564، ناشر، بوستان كتاب، قم‏، چاپ، بيست و يكم، 1385 ش‏