کپی شد
جبر و اختیار
فهرست
مفهوم جبر
واژه “جبر” هنگامی که در اصول عقاید مطرح می شود، بدین معنا است که انسان در کارهایی که انجام می دهد، فاقد اراده و اختیار است، نه می تواند خوب را انتخاب کند و نه بد را، بلکه هر چه را انجام می دهد، به اراده و اختیار خدا است.
بنابراین «جبریون» معتقدند که انسان در کارهای خود مجبور است و هیچ اختیاری از خود ندارد. «اختیار» در مقابل جبر است؛ یعنی افعال و رفتار آدمیان از روی اختیار و اراده وی انجام می شود.
این گونه مباحث در میان مسلمانان از نیمه اول قرن دوم و حد اکثر از نیمه دوم آن قرن مطرح شده است. بدون شک علت اصلی پیدایش این افکار و عقاید در میان مسلمانان و علت ورود آنان در این گونه مباحث، آیات قرآن و کلمات پیامبر (ص) است. مسئله سرنوشت و همچنین آزادی و اختیار انسان از مسائلی است که مورد علاقه هر انسانی است و چون این مسئله در قرآن مطرح شد آیاتی در کمال صراحت، سرنوشت را تأیید می کند و آیاتی دیگر به همین صراحت، بشر را مختار و آزاد معرفی می کند. این سبب شد تا مسلمانان به فکر و اندیشه در این مسائل بیفتند.
فرقه اشاعره از متکلمان مسلمان قائل به مسئله جبر هستند.
انسان و جبر و اختیار
اگر چه قدرت تمام بندگان در سیطرۀ قدرت خداوند است و هیچ شخصی نمی تواند بدون اجازۀ او اقدام به کاری نماید، اما چون خداوند به بندگان خود اختیار داده تا آنها را مورد آزمایش قرار دهد، نمی توانیم کارهای نکوهیدۀ خود را به خداوند نسبت دهیم.
اساسا استناد وجود افعال اختیاری انسان به خدا منافاتی با استناد آنها به خود وی ندارد؛ زیرا این استنادها در طول یکدیگرند و تزاحمی با هم ندارند.
جالب است که بدانیم انسان ها به طور معمول تنها در مواقعی که اقدام به کار ناپسندی می نمایند، جبری گرا شده و آن را به خداوند نسبت می دهند، اما اگر کار ارزشمندی انجام دهند آن را از افتخارات خودشان برمی شمرند، به عنوان نمونه، فرمانروایان، به ندرت اقدامات عمرانی و عدالت گستری خود را ناشی از جبر خداوند تلقی می نمایند، بلکه تنها کشتار مردم بی گناه و است که با جبر توجیه می گردد.
پس از بیان مقدمه اکنون به طور مختصر، با توجه به آیات و روایات[1] به بررسی و تحلیل این مسئله می پردازیم:
آیا تا کنون از خود پرسیده اید که اگر این گونه باشد که اعمال و کردار ما از روی جبر و بدون اختیاری از خودمان باشد، چرا خداوندی که به عقیدۀ ما عادل است و ستمگر نیست ما را به کارهای زشتی که خودش آنها را ممنوع نموده، مجبور می نماید و ما را همانند آلت دست خود می انگارد!؟
با مطالعه ای در قرآن کریم در می یابیم که همواره مشرکان برای بهانه تراشی جهت ایمان نیاوردن خود از این حربه استفاده نموده و بیان می داشتند که “لو شاء الله ما اشرکنا و لا آباؤنا[2]” یعنی به نحوه ای می خواستند مشرک ماندن خود را تحت تأثیر جبر قلمداد نمایند، ولی در مقابل خداوند در آیات بسیاری بیان می فرماید که اگر قرار بر این بود که بشر مختار نبوده و مجبور باشد، خدا آنان را به اسلام و ایمان مجبور می نمود نه به شرک، از جمله می فرماید “و لو شاء الله لجمعهم علی الهدی”.[3] دقت بفرمایید: در هر دو آیه از جملۀ “لو شاء الله” استفاده شده؛ یعنی اگر خدا می خواست، اما مشرکان خواست خدا را دلیل بر بقای بر شرک می دانستند، اما خداوند با همان تعبیر بیان فرموده که اگر بنا بر اجبار بود خداوند تمام بشر را مؤمن می آفرید نه مشرک.
اساسا استناد وجود افعال اختیاری انسان به خدا منافاتی با استناد آنها به خود وی ندارد، زیرا این استنادها در طول یکدیگرند و تزاحمی با هم ندارند.
به بیانی دیگر، استناد فعل به فاعل انسانی در یک سطح است و استناد وجود آن به خدای متعال در سطح بالاتری است که در آن سطح، وجود خود انسان و وجود ماده ای که کارش را روی آن انجام می دهد و جود ابزارهایی که کار را به وسیله آنها انجام می دهد، همگی مستند به اوست. پس تأثیر اراده انسان به عنوان «جزء اخیر از علت تامه» در کار خودش منافاتی با استناد وجود همه اجزای علت تامه به خدای متعال ندارد. این خداوند است که وجود جهان، انسان و همه شوؤن وجودی او را در ید قدرت خود دارد و همواره به آنها وجود می بخشد و نو به نو آنها را می آفریند و هیچ موجودی در هیچ حالی و در هیچ زمانی بی نیاز از او نیست.
بنابراین، کارهای اختیاری انسان هم بی نیاز از خدای متعال و خارج از قلمرو اراده او نخواهد بود و همه صفات و ویژگی ها و حدود و مشخصات آنها نیز وابسته به تقدیر و قضای الهی است و چنان نیست که یا باید مستند به اراده انسان باشند و یا مستند به اراده خدا؛ زیرا این دو اراده در عرض یکدیگر و مانعة الجمع نیستند و تأثیر آنها در تحقق کارها، علی البدل، انجام نمی گیرد، بلکه اراده انسان مانند اصل وجودش وابسته به اراده الهی است و اراده خدای متعال برای تحقق آن ضرورت دارد.[4] آیه 29 سوره تکویر « وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين »، (و شما اراده نمی کنید، مگر این که خداوند _ پروردگار جهانیان _ اراده کند و بخواهد) به همین معناست.[5]
به تعبیر دیگر استناد افعال به خداوند در مورد افعال انسان های نیکوکار و بدکار به یک اندازه است؛ یعنی همان طور که افعال خوب انسان های شایسته را به خداوند نسبت می دهیم چون او علة العلل است هم چنین افعال بد انسان های شرور را نیز به خداوند نسبت می دهیم و این دخالت ارادۀ خداوند به معنای اجبار و سلب اختیار نیست بلکه عین اختیار است چون نه به ایمان و نه به شرک بلکه بر مختار بودن بشر تعلق گرفته است تا آنان بتوانند با اختیار خود راه شان را انتخاب نمایند.
جالب است که انسان ها به طور معمول تنها در مواقعی که اقدام به کار ناپسندی می نمایند، جبری گرا شده و آن را به خداوند نسبت می دهند، اما اگر کار ارزشمندی انجام دهند آن را از افتخارات خودشان برمی شمرند، به عنوان نمونه، فرمانروایان، به ندرت اقدامات عمرانی و عدالت گستری خود را ناشی از جبر خداوند تلقی می نمایند، بلکه تنها کشتار مردم بی گناه و ستمگری است که با جبر توجیه می گردد و فرمانروایان ستمگر و نیز سایر گناه کاران برای توجیه اعمال ظالمانه و خلاف شرع خود، همواره به این عقیده دامن می زنند که ما تنها وسیلۀ خداییم و اختیاری از خود نداریم و به این طریق در صدد آن هستند که خود را نسبت به ستم ها و خطاهایشان پاکدامن جلوه داده و مسئولیت آن را متوجه خداوند نمایند.
در واقعۀ کربلا گفت و گویی بین امام چهارم (ع) و ابن زیاد؛ حاکم ستمگر کوفه؛ انجام شده که با توجه به این که در ارتباط با قتل انسان ها است، با کمی دقت در آن، می توان به نکات ارزشمندی دست یافت:
بعد از به شهادت رسیدن امام حسین (ع)و اصحابشان و به اسارت در آمدن اهل بیت (ع)، گمان بر آن می رفت که تمام مردان سپاه امام حسین (ع) به شهادت رسیده باشند، اما ابن زیاد بعد از مشاهدۀ امام سجاد (ع) در میان اسرا با تعجب پرسید: این دیگر کیست؟ در پاسخ گفتند که او علی بن حسین است. ابن زیاد گفت: مگر “خدا” علی بن حسین را نکشت؟ امام سجاد(ع) در پاسخ فرمودند: من برادر دیگری داشتم که نام او نیز علی بن حسین بود و “مردم” او را کشتند ! ابن زیاد گفت: بلکه”خدا” او را کشت . امام سجاد(ع) دوباره پاسخ داد که: بله،”خدا” روح تمام اشخاص را هنگام مرگشان به سوی خود باز می گرداند! ابن زیاد بعد از این پاسخ برآشفته شده و فریاد کشید که تو هنوز جرأت داری که در مقابل من حاضر جوابی کنی؟! بروید و گردنش را بزنید که در نهایت با دخالت حضرت زینب(س) این کار انجام نشد[6] .
دقت بفرمایید: ابن زیاد تصمیم داشت با شیوه ای مزورانه، کشتن علی اکبر(ع) و بالتبع سایر شهدای کربلا را ناشی از جبر دانسته و آن را به خداوند نسبت دهد، اما امام سجاد(ع) با زیرکی کامل آن را به مردم منتسب نمود و زمانی که با اصرار ابن زیاد مواجه شد، بدون این که سخن او را تأیید نماید، آیه ای از قرآن را تلاوت نمود که در آن بیان شده که خداوند هنگام مرگ انسان ها روحشان را به سمت خود باز می گرداند[7]. امام با این عمل خود بدون این که عقیدۀ جبری ابن زیاد را تأیید نموده و او و لشگریانش را در کشتن شهدا بی تقصیر تلقی کند، کیفیت انتساب قتل به خدا را نیز بیان نموده بدین صورت که هر چند افراد به دلایل مختلفی؛ که در بسیاری از آنها افراد بشر نقش مستقیم دارند؛ جان می سپارند، اما در نهایت تمام ارواح به خدا باز خواهند گشت که ما همه از خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت[8].
در استدلالی دیگر، روزی امام صادق(ع) به یکی از معتقدین به جبر فرمودند: آیا شخصی بهتر از خدا می یابی که دفاع واقعی انسان از خودش را مورد قبول خود قرار دهد؟ او گفت: خیر، امام فرمودند: خودت در مورد شخصی که کاری را انجام نداده و ادعا کرده که قدرت بر آن نداشتم و می دانی که واقعا هم قدرت نداشت، آیا عذرش را می پذیری؟ گفت: عذرش پذیرفته است! امام فرمود: حال اگر خداوند بداند که بندگانش قدرت بر انجام کاری را نداشته، بلکه مجبور بودند و بندگان نیز صریحا و یا به زبان حال بگویند که ما در مورد اطاعت نمودن از تو هیچ قدرتی نداشتیم، چون خودت ما را به غیر آن مجبور نمودی! آیا این عذرشان صحیح و قابل پذیرش نیست؟! جبری گفت: به خدا سوگند، عذرشان پذیرفته است! امام فرمودند: پس بدین ترتیب، خداوند باید عذر تمام اشخاص را پذیرفته و هیچ کسی را مؤاخذه و عذاب ننماید و این با محتوای تمام ادیان آسمانی منافات دارد. جبری بعد از شنیدن این استدلال از عقیدۀ خود دست برداشت[9]. بر این اساس، یا باید خداوند و عدالت او را قبول نداشته باشیم و یا باید در عقیدۀ خود در مجبور بودن انسان ها به انجام کارهای زشت، تجدید نظر نماییم. اصولا چه معنایی دارد که خداوند پیامبرانی را بفرستد و به وسیلۀ آنان مردم را از بدی ها از جمله کشتن دیگران باز دارد و وعدۀ عذاب دائمی به اشخاصی دهد که دیگران و از جمله خود پیامبران را به ناحق به قتل می رسانند[10]، و از طرفی انسان بی اختیاری را وسیلۀ خود در به قتل رساندن دیگران نماید؟!
باید بدانیم که خداوند به انسان ها اختیار داده و در بیشتر موارد بر اساس نظام سبب و مسبب عمل می نماید[11]، اما برخی اوقات بر خلاف این سیستم و برای نشان دادن قدرت خود به آتش فرمان می دهد که بر ابراهیم سرد شود[12] و یا به کوه دستور می دهد که همچون سایبانی در آسمان بر بنی اسرائیل قرار گیرد[13] و یا عیسی(ع) را بدون پدر و آدم و حوا را بدون پدر و مادر به وجود می آورد[14] و … ، یعنی قدرت خداوند بدین شیوه است که هر چند به انسان ها اختیار داده تا اعمال نیک و زشت را انجام دهند، اما این اختیار بگونه ای نیست که قدرت خداوند از میان رفته، و انسان ها قدرت بی نهایت در انجام هر کاری را دارند، بلکه همان گونه که دیدیم، شخصی همانند نمرود قصد کشتن ابراهیم(ع) را با انداختن او در آتش می نماید، ولی خدا با سرد نمودن آتش از این امر جلوگیری می نماید ولی دست سپاهیان یزید را در به شهادت رساندن امام حسین(ع) باز می گذارد.
به هر حال انسان در کارها و اعمال خویش نه اختیار مطلق دارد و نه به طور مطلق مجبور است. به بیان دیگر انسان دارای آزادی اراده و اختیار است، اما این آزادی به گونه ای نیست که بتوان قائل به «تفویض» شد. بلکه هستی او از خداوند بوده و به کارگیری آن نیروی هستی به دست خود انسان است.
دیدگاه شیعه ، درباره افعال آدمی آن است که هر کاری که از انسان صادر می شود هم فعل او و هم فعل خداوند است؛ یعنی فاعلیت خداوند، فاعلیت سببی و فاعلیت انسان مباشری است.
این نظریه را در اصطلاح «امر بین الامرین» می گویند.
این دیدگاه از بسیاری از آیات قرآن و تعالیم ائمه معصومین (ع) استفاده می شود و شیعه ی امامیه طرفدار این نظریه است.
مفسر بزرگ قرآن علامه طباطبایی در این باره می گوید: بدون شک انسان نسبت به کارهایی که از روی علم و اراده انجام می دهد، اختیار تکوینی دارد، البته این اختیار مطلق نیست. زیرا که اختیار وی از اجزای سلسله علل است. اسباب و علل خارجی نیز در محقق شدن افعال اختیاری وی دخالت دارند. به عنوان مثال اگر انسان یک لقمه غذا را بخورد که یکی از کارهای اختیاری اوست، هم اختیار او در آن دخیل است و هم وجود طعام در خارج و هم خوش طعم بودن غذا و چندین اسباب و علل دیگر که همه در این عمل اختیاری ؛ یعنی خوردن انسان دخیلند و باید فراهم باشند . پس صادر شدن فعل اختیاری از انسان متوقف بر موافقت اسبابی است که خارج از اختیار آدمی است و در عین حال دخیل در فعل اختیاری اوست و خدای سبحان در رأس این اسباب است و همه آنها حتی اختیار انسان به ذات پاک او منتهی می شود. چون اوست که آدمی را موجود مختار خلق کرده هم او را خلق کره و هم اختیارش را.[15]
علامه طباطبایی در ادامه این بحث می فرماید: از سویی دیگر انسان خود را بالطبع مختار می داند به اختیار تشریعی به این که کاری را انجام دهد و یا ترک کند ؛ یعنی در مقابل آن اختیار تکوینی، قانوناً هم خود را مختار می داند. لذا اگر کار خوبی انجام داد سزاوار مدحش می دانند و می گویند به اختیار خود انجام داد. و اگر کار نیکی را ترک کرد سزاوار ملامتش می دانند و معذور نمی دانند به این که مجبور بوده و کسی از هم نوعش نمی تواند او را مجبور به کاری یا ممنوع از کاری بکند. چون انسان های دیگر نیز مانند او هستند و از معنای بشریت چیز زاید بر او ندارند. تا مالک و صاحب اختیار او باشند و این همان معنای انسان بالطبع حر و آزاد است.
بنابراین انسان فی نفسه حر و بالطبع مختار است ، مگر آن که خودش به اختیار خود چیزی از خود را به دیگری تملیک کند و به سبب این تملیک حریت خود را از دست بدهد. پس انسان نسبت به سایر انسان ها نسبت به اعمال خویش آزاد است، اما در مقابل خدای سبحان از آن جا که خداوند مالک ذات و افعال انسان است و مالکیتش هم مطلق است، هم به ملک تکوینی و هم به ملک تشریعی، لذا انسان نسبت به آنچه که خدای متعال به امر تشریعی و یا نهی تشریعی و نیز به آنچه که به مشیت تکوینی از او بخواهد، هیچ گونه آزادی و اختیاری ندارد. و این همان مطلبی است که جمله «و ما کان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضی الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم…» [16] (هیچ مرد و زن با ایمان حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد). در صدد بیان آن است. [17]
برای آگاهی بیشتر مطالعۀ این پاسخ ها 576 و 1217 و 1237 و 1570 و 2085 در سایت اسلام کوئست مفید است.
دیدگاه شیعه در باره جبر و اختیار
انسان ها[18] در خلقت خود هیچ گونه اختیاری از خود ندارند؛ یعنی در حقیقت انسان در خلقت و در اختیار داشتن خود مجبور است و هیچ نقش و تأثیری در آن ندارد. همچنین بعد از خلقت و ورود به این دنیا، اقامت در این جا نیز به اختیار وی نیست؛ چرا که به طور قطع و اجبار روزی باید این زندگی دنیوی را ترک کند و به عالم دیگر برود. نه تنها انسان، بلکه هیچ موجودی از موجودات در خلقت خود آزاد نیستند. تنها خداوند متعال است که به انسان و دیگر موجودات زندگی و حیات می بخشد.[19]
انسان قبل از خلقت وجود نداشت و چیزی نبود تا بتواند از خود اختیاری داشته باشد. بدیهی است که داشتن اختیار فرع بر وجود است. انسان ابتدا باید موجود باشد تا بعد از وجود درباره اختیار و آزادی وی بحث کرد.
بنابراین، انسان به ناچار طبق اراده و مشیت الاهی خلق می شود و پا به عرصۀ وجود می گذارد: “آیا زمانی طولانی بر انسان گذشت که چیز قابل ذکری نبود”.[20]
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش.
اما پس از به دنیا آمدن در زندگی دنیا آزاد و صاحب اختیار و اراده است، آن هم نه اختیار مطلق. یکی از مسائل بسیار کهن که از دیر باز ذهن بشر را به تأمل فراخواند، مسئله «جبر و اختیار» است. این مباحث سابقۀ طولانی در تاریخ اسلام دارد و در میان متکلمان و فیلسوفان سه نظریه و دیدگاه در موضوع جبر و اختیار مطرح است.
گروهی معتقدند که افعال انسان از روی اراده و اختیار وی انجام می گیرد و خداوند نقشی در افعال بنده گانش ندارد. ایشان طرفدار نظریه تفویض و آزادی انسان به طور مطلق هستند. در فرهنگ اسلامی این گروه را معتزله می نامند.[21]
دیدگاه دوم، بر آن است که کارهای انسان از روی جبر بوده و معتقدند پدیده ای به نام اختیار مطلق وجود ندارد. این گروه معتقدند یک سلسله عوامل خارج از اراده انسان او را بر آن می دارد، تا دست به فعالیت و تلاش بزند. متکلمان اشاعره طرفدار این نظریه (جبر) هستند و می گویند خداوند افعال را در انسان خلق می کند و او فاعل حقیقی است و انسان فاعل مجازی می باشد.[22]
امام علی (ع) در رد این نظریه در جواب سؤال کننده ای در جریان صفین که پرسید، آیا این حرکت ما به سوی شام با قضا و قدر الاهی بوده است. می فرماید: «ای وای تو گویی پنداشته ای که قضا و قدر الاهی انعطاف پذیر و جزمی است و سرنوشت انسان ها محکوم به چنین جبری است. اگر چنین باشد، بر نظام پاداش و کیفر مهر بطلان می خورد و وعده و وعید یکسره ساقط می شود. بی گمان خدای سبحان بندگانش را در حال اختیار فرمان داده است…».[23]
پایه گذار مکتب جبر، شیطان است؛ چراکه گمراهی خود را به خدا نسبت می دهد نه به خود.[24] “گفت: اکنون که مرا گمراه ساختی من بر سر راه مستقیم تو در برابر آنها کمین می کنم”.[25]
دیدگاه سوم این است که انسان در کارها و اعمال خویش نه اختیار مطلق دارد و نه به طور مطلق مجبور است. به بیان دیگر انسان دارای آزادی اراده و اختیار است، اما این آزادی به گونه ای نیست که بتوان قائل به “تفویض” شد، بلکه هستی او از خداوند بوده و به کارگیری آن نیروی هستی به دست خود انسان است.
دیدگاه شیعه، درباره افعال آدمی آن است که هر کاری که از انسان صادر می شود هم فعل او و هم فعل خداوند است؛ یعنی فاعلیت خداوند، فاعلیت سببی و فاعلیت انسان مباشری است. این نظریه را در اصطلاح “امر بین الامرین” می گویند.
این دیدگاه از بسیاری از آیات قرآن و تعالیم ائمه معصومین (ع) استفاده می شود و شیعه امامیه طرفدار این نظریه است.
مفسر بزرگ قرآن علامه طباطبائی در این باره می گوید: بدون شک انسان نسبت به کارهایی که از روی علم و اراده انجام می دهد، اختیار تکوینی دارد، البته این اختیار مطلق نیست؛ زیرا که اختیار وی از اجزای سلسله علل است. اسباب و علل خارجی نیز در محقق شدن افعال اختیاری وی دخالت دارند. به عنوان مثال اگر انسان یک لقمه غذا را بخورد که یکی از کارهای اختیاری او است، هم اختیار او در آن دخیل است و هم وجود طعام در خارج و هم خوش طعم بودن غذا و چندین اسباب و علل دیگر که همه در این عمل اختیاری، یعنی خوردن انسان دخیل اند و باید فراهم باشند. پس صادر شدن فعل اختیاری از انسان متوقف بر موافقت اسبابی است که خارج از اختیار آدمی است و در عین حال دخیل در فعل اختیاری او است و خدای سبحان در رأس این اسباب است و همه آنها حتی اختیار انسان به ذات پاک او منتهی می شود. چون او است که آدمی را موجود مختار خلق کرده هم او را خلق کره و هم اختیارش را.[26]
علامه طباطبائی در ادامه این بحث می فرماید: از سویی دیگر انسان خود را بالطبع مختار می داند به اختیار تشریعی به این که کاری را انجام دهد و یا ترک کند ؛ یعنی در مقابل آن اختیار تکوینی، قانوناً هم خود را مختار می داند. لذا اگر کار خوبی انجام داد سزاوار مدحش می دانند و می گویند به اختیار خود انجام داد. و اگر کار نیکی را ترک کرد سزاوار ملامتش می دانند و معذور نمی دانند به این که مجبور بوده و کسی از هم نوعش نمی تواند او را مجبور به کاری یا ممنوع از کاری بکند. چون انسان های دیگر نیز مانند او هستند و از معنای بشریت چیز زاید بر او ندارند. تا مالک و صاحب اختیار او باشند و این همان معنای انسان بالطبع حر و آزاد است.
بنابراین انسان فی نفسه حر و بالطبع مختار است ، مگر آن که خودش به اختیار خود چیزی از خود را به دیگری تملیک کند و به سبب این تملیک حریت خود را از دست بدهد. پس انسان نسبت به سایر انسان ها نسبت به اعمال خویش آزاد است، اما در مقابل خدای سبحان از آن جا که خداوند مالک ذات و افعال انسان است و مالکیتش هم مطلق است، هم به ملک تکوینی و هم به ملک تشریعی، لذا انسان نسبت به آنچه که خدای متعال به امر تشریعی و یا نهی تشریعی و نیز به آنچه که به مشیت تکوینی از او بخواهد، هیچ گونه آزادی و اختیاری ندارد. و این همان مطلبی است که جمله «و ما کان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضی الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم…» [27] (هیچ مرد و زن با ایمان حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد). در صدد بیان آن است.[28]
استاد شهید مطهری درباره اختیار و آزادی انسان می گوید: انسان مختار و آزاد آفریده شده است؛ یعنی به او عقل، فکر و اراده داده شده است. انسان در کارهای ارادی خود مانند سایر موجودات نیست که مجبور باشد. بشر همیشه خود را در سر چهارراه هایی می بیند که هیچ گونه اجباری ندارد که فقط یکی از آنها را انتخاب کند. سایر راه ها بر او بسته نیست. یکی از آنها به نظر و اراده شخصی او مربوط است؛ یعنی فکر و انتخاب اوست که یک راه خاص را معین می کند.
امتیاز انسان از سایر موجودات این است که اعمال و افعال وی از آن سلسله حوادثی است که سرنوشت حتمی و تخلف ناپذیر ندارد؛ زیرا که افعال انسان به هزاران علل و اسباب بستگی دارد و از آن جمله اراده، انتخاب و اختیاری است که از خود بشر ظهور پیدا می کند.[29]
موجودى مختار و آزاد با محدوديتهاىی فراوان
با مراجعه به متون دينى و دقت در مضمون آيات و روايات، مختار بودن انسان فهمیده می شود. معناى اين سخن آن نيست كه انسان مختار محض است و هيچ عامل و قدرتى نمىتواند بر رفتار و اعمال او تأثير و حاكميت داشته باشد، بلكه منظور آن است كه على رغم همه عوامل وشرايط و با حفظ حاكميت قدرت و ارادهى الاهى، بشر قادر به انجام افعالى است كه اگر اراده مىكرد مىتوانست آنها را انجام ندهد و به گونهاى ديگر رفتار كند. پس انسان مسئول اعمال ارادى خويش است و جبر مطلق بر او حكم فرما نيست.[30]
براى اين ادعا تفسيرهاى متعددى از ناحيه متكلمان و حكماى اسلامى بيان شده كه عميقترين و زيباترين آن تفسيرى است كه صدر المتألهين آن را تقرير كرده است.
نامبرده مىگويد: پديدههاى هستى با همه تفاوت هايى كه از نظر ذات و صفات و افعال با يكديگر دارند و نيز با همه اختلافاتى كه از نظر قرب و بعد به مبدأ آفرينش دارند در يك چيز شريك اند و آن اين كه يك حقيقت الاهى همه آنها را در برگرفته است، اين حقيقت الاهى (هستى مطلق) در عين بساطت و وحدت، همه ابعاد عالم وجود را شامل است و هيچ ذرهاى در گستره حيات از سيطره و احاطه اين حقيقت الاهى و نور الانوار بيرون نمىباشد.
بنابراين، همان گونه كه در نظام آفرينش، شأن و هستى هر پديدهاى، شأن و هستى خدا است، فعل هر پديدهاى فعل خدا نيز مىباشد. البته مقصود اين نيست كه مثلاً فعل زيد از او صادر نشده است، بلكه مقصود اين است كه فعل او در عين اين كه حقيقتاً فعل او است، حقيقتاً فعل خدا نيز هست.
در نتيجه همان گونه كه هستى زيد و حواس و ويژگىهایش به او نسبت داده مىشود، فعل و ايجاد نيز به او نسبت داده مىشود و اين هر دو نسبت حقيقى مىباشد، پس انديشه جبر نادر است. همان گونه كه هستى زيد در عين اين كه هستى او است و حقيقتاً به او نسبت داده مى شود به خدا نيز نسبت داده مى شود؛ چون فيض وجود از خدا اعطا مى شود، علم و اراده و حركت و سكون و همه آنچه از او صادر مىگردد در عين اين كه حقيقتاً به او نسبت داده مى شود، به خدا نيز نسبت حقيقى دارد، پس انسان حقيقتاً فاعل و پديد آورنده كارهاى خويش است.
بديهى است كه انسان در عين اين كه موجودى مختار و آزاد است براى ساختن اندام هاى روانى خويش و تبديل محيط طبيعى به صورت مطلوب خود و ساختن آيندهى خويش آن چنان كه خود مى خواهد، محدوديتهاى فراوانى دارد و آزاديش آزادى نسبى است؛ يعنى آزادى در داخل يك دايره محدود است. محدوديت هاى انسان از چند ناحيه است:
1. وراثت
انسان با طبيعت انسانى به دنيا مى آيد و از آن جايى كه پدر و مادرش انسان بودهاند او هم قهراً و جبراً انسان به دنيا مىآيد و از طرف ديگر پدر و مادرش يك سلسله صفات موروثى؛ مانند رنگ، پوست، رنگ چشم و ديگر خصوصيت هاى جسمى كه احياناً از چند پشت به ارث مى رسد كه هيچ يك از اينها را خود انتخاب نكرده است، بلكه جبراً وراثت اينها را به او داده است.
2. محيط طبيعى و جغرافيايى
محيط طبيعى و جغرافيايى انسان و منطقهاى كه در آن منطقه رشد و نمو مىكند خواه ناخواه يك سلسله آثار قهرى بر روى اندام و روحيهى انسان مىگذارند. منطقه سر دسير يا گرم سير و هم چنين كوير يا كوهپايهاى بر اندام و اخلاق و روحيه ی انسان مؤثر است.
3. محيط اجتماعى
محيط اجتماعى انسان عامل مهمى است در تكوين خصوصيات روحى و اخلاقى انسان، زبان انسان، آداب عرفى و اجتماعى، دين و مذهب، غالباً همان چيزى است كه محيط اجتماعى بر انسان تحميل مىكند.[31]
قرآن در عين اين كه براى جامعه، طبيعت و شخصيت و نيت و نيرو و حيات و مرگ و اجل و وجدان و طاعت و عصيان قايل است و جامعه را در رفتارهای انسان موثر می داند، صريحاً فرد را از نظر امكان سرپيچى از فرمان جامعه توانا مى داند.
در سوره نساء آيه 97 درباره ی گروهى كه خود را «مستضعفين» در جامعه مىناميدند مىفرمايد: به هيچ وجه عذر آنها پذيرفته نيست؛ زيرا حداقل امكان مهاجرت براى آنها هست. و يا در جاى ديگر مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم.»[32]
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! مراقب خود باشيد! اگر شما هدايت يافتهايد، گمراهى كسانى كه گمراه شدهاند، به شما زيانى نمىرساند.
4- تاريخ و رخدادهای گذشته
زمان گذشته و وقايع و حوادثى كه در گذشته رخ داده است نيز در ساختن انسان تأثير بسزايى دارد. به طور كلى ميان گذشته و آيندهى هر موجودى رابطهى قطعى و مسلم برقرار است، گذشته نطفه و هسته آينده است.
در نهايت اين كه اگر چه انسان نمىتواند رابطهاش را با وراثت، محيط طبيعى، محيط اجتماعى و تاريخ و زمان به كلى قطع كند، اما مىتواند تا حدود زيادى عليه اين محدوديت ها طغيان نموده خود را از قيد حكومت اين عوامل آزاد سازد. انسان به حكم نيروى عقل و علم از يك طرف و نيروى اراده و ايمان از طرف ديگر تغييراتى در اين عوامل ايجاد مىكند و آنها را با خواست هاى خويش منطبق مىسازد و خود مالك سرنوشت خويش مىگردد.[33]
ما منكر نقش عوامل ژنتيكى، زيستى و طبيعى در شكل گيرى شخصيت و رفتار آدمى نيستيم. اما اين كه تمامى عوامل مؤثر در شخصيت و رفتار آدمى را در عامل ژنتيك و ساختار زيستى انسان منحصر كنيم، دور از صواب است. و ناديده گرفتن بعد روحانى و غير مادى انسان است. با توجه به اثبات وجود نفس مجرد، ارادهى آزاد انسانی از توانشهاى روح مجرد است و با در نظر گرفتن ارادهى آزاد آدمى، هر چند نقش عوامل طبيعى و فعل و انفعالات فیزیکی و شيمیايى پذيرفته مىشود، اما بر اين نكته تأكيد مىشود كه نقش اين امور در حد سلب اختيار آدمى نيست. آيا ما نمىدانيم با وجود عوامل خارجى و تأثير آنها در برانگيخته شدن برخى از غرايز و اميال و حصول فعل و انفعالات فيزيك و شيمیايى، در برابر آن عوامل مقاومت كنيم؟ ما در زندگى روزمره خود و ديگران نمونههاى فراوانى را در اين خصوص تجربه مىكنيم.
قانون وراثت نيز مقتضى آن نيست كه فرزندى كه پارهاى از خصوصيات را از والدين و اجداد خود به ارث برده است، قدرت هيچ گونه انتخابى ندارد. انسان نيز مىتواند اعمال اختيار كند و برخلاف اقتضاى همه ی اين عوامل، رفتار ديگرى را در پيش گيرد.[34]
ذكر منابع براى مطالعه بيشتر:
محمد تقى جعفرى، جبر و اختيار
جعفر سبحانى، سرنوشت از ديدگاه علم و فلسفه
سيد محمد باقر صدر، انسان مسئول و تاريخ ساز
مرتضى مطهرى، انسان و سرنوشت
محمد تقى مصباح، معارف قرآن (خداشناسى، كيهان شناسى، انسان شناسى)
رد برخی از دلایل ادله جبریون
1. مهم ترین دلیل آنها و یا به تعبیری مهم ترین شبهه ای که باعث شد تا آنان به جبر اعتقاد پیدا کنند، مسئله علم الاهی است و آن این است که خداوند از ازل، از آنچه واقع می شود و آن چه واقع نمی شود آگاه است و هیچ حادثه ای نیست که از علم ازلی الاهی پنهان باشد.
از طرفی علم الاهی نه تغییر پذیر است و نه خلاف پذیر، یعنی نه ممکن است عوض شود و صورت دیگر پیدا کند؛ زیرا تغییر با تمامیت و کمال ذات واجب منافات دارد و نه ممکن است آنچه او از ازل می داند، با آنچه واقع می شود، مخالف و مغایر باشد؛ زیرا لازم می آید علم او علم نباشد، جهل باشد. این نیز با تمامیت و کمال وجود مطلق منافی است. جواب این دلیل آن است که: علم الاهی بر هر حادثه ای آن چنان که واقع می شود، تعلق گرفته است، و افعال اختیاری انسان هم به وصف اختیاری بودن، برای خدای متعال معلوم است. پس اگر به وصف جبریت تحقق یابد بر خلاف علم الاهی واقع می شود. مثلاً خدای متعال می داند که فلان شخص در فلان شرایطی تصمیم بر انجام کاری خواهد گرفت و آن را انجام خواهد داد، نه این که علم الاهی فقط به وقوع فعل، صرف نظر از ارتباط آن با اراده و اختیار فاعل تعلق گرفته باشد. پس علم ازلی الاهی نه تنها، منافاتی با اختیار و اراده آزاد انسان ندارد، بلکه آن را تأیید و اثبات نیز می کند چون علم الاهی به وقوع اختیاری افعال تعلق گرفته اگر از روی اختیار صورت نگیرد، علم خدا بر خلاف واقع در می آید و این محال است.
2. دلیل دوم اشاعره در اعتقاد به جبر این است که اگر قایل شویم بشر صاحب اختیار است، قلمرو حکومت و قدرت خداوند را محدود ساخته ایم و این اعتقاد با توحید منافات دارد و نوعی شرک است؛ زیرا اختیار سبب می شود که انسان را به مقام استقلال در مشیت ارتقا دهیم و او را در محدوده افعال خود «فعال ما یشاء» بدانیم که مستلزم محدود ساختن مشیت الاهی است.
جواب دلیل دوم: این شبهه از آن جا ناشی شده که آنها تصور کرده اند، اختیار داشتن انسان مستلزم استقلال او است، ولی این تصور به هیچ وجه صحیح نیست؛ زیرا وجود انسان و آنچه دارد که از جمله آنها اختیار او است، از ناحیه خداست و حدوثاً و بقاءً منوط به اراده خدا است. به بیانی دیگر، انسان در عین داشتن اراده و اختیار و آزادی، در قبضه قدرت او (خدا) قرار دارد که هر زمان اراده کند، همه اینها را از انسان می گیرد. شرک هنگامی پیش می آید که ما دو مبدأ مستقل در عالم قایل شویم.
3. از جمله دلایل اشاعره در اعتقاد به جبر عدم سازش بین قضا و قدر الاهی و اختیار انسان است.
منظور از تقدیر الاهی این است که خداوند برای هر پدیده ای اندازه و حدود کمی و کیفی و زمانی و مکانی خاصی قرار داده که تحت تأثیر علل و عوامل تدریجی تحقق می یابد و منظور از قضای الاهی این است که پس از فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرایط یک پدیده آن را به مرحله نهایی و حتمی می رساند. بنابراین انسان هیچ تأثیر و نقشی در آن پدیده و فعل ندارد که از جمله آن، فعل خود آدمی است.
جواب: استناد وجود افعال اختیاری انسان به خدا منافاتی با استناد آنها به خود وی ندارد؛ زیرا این استنادها در طول یکدیگرند و تزاحمی با هم ندارند.
به بیانی دیگر، استناد فعل به فاعل انسانی در یک سطح است و استناد وجود آن به خدای متعال در سطح بالاتری است که در آن سطح، وجود خود انسان و وجود ماده ای که کارش را روی آن انجام می دهد و جود ابزارهایی که کار را به وسیله آنها انجام می دهد، همگی مستند به اوست. پس تأثیر اراده انسان به عنوان «جزء اخیر از علت تامه» در کار خودش منافاتی با استناد وجود همه اجزای علت تامه به خدای متعال ندارد. این خداوند است که وجود جهان، انسان و همه شئون وجودی او را در ید قدرت خود دارد و همواره به آنها وجود می بخشد و نو به نو آنها را می آفریند و هیچ موجودی در هیچ حالی و در هیچ زمانی بی نیاز از او نیست.
بنابراین، کارهای اختیاری انسان هم بی نیاز از خدای متعال و خارج از قلمرو اراده او نخواهد بود و همه صفات و ویژگی ها و حدود و مشخصات آنها نیز وابسته به تقدیر و قضای الاهی است و چنان نیست که یا باید مستند به اراده انسان باشند و یا مستند به اراده خدا؛ زیرا این دو اراده در عرض یکدیگر و مانعة الجمع نیستند و تأثیر آنها در تحقق کارها، علی البدل، انجام نمی گیرد، بلکه اراده انسان مانند اصل وجودش وابسته به اراده الاهی است و اراده خدای متعال برای تحقق آن ضرورت دارد.[35] آیه 29 سوره تکویر « وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين »، (و شما اراده نمی کنید، مگر این که خداوند _ پروردگار جهانیان _ اراده کند و بخواهد) به همین معنا است.
این اجمالی بود از دلایل جبریون همراه با رد شبهات آنان درباره افعال انسان. در این جا ضروری است بعضی از آثار سوء این تفکر را متذکر شویم:
تفکر جبر علاوه بر این که فاقد استدلال مقبول و معتبر است، با بسیاری از مبانی دینی ناسازگار است:
1. با عدالت الهی؛ در حالی که خداوند در قرآن می فرماید:
خداوند گواهی می دهد که معبودی جز او نیست و فرشتگان و صاحبان دانش، (هر کدام به گونه ای بر این مطلب) گواهی می دهند، در حالی که (خداوند در تمام عالم) قیام به عدالت دارد… .[36]
در رستاخیز، رفتار خداوند نسبت به بندگانش بر اساس دادگری استوار است و در حق هیچ کس کمترین بی عدالتی روا نخواهد داشت.[37]
بنابراین، آیا این عادلانه است که انسانی را اجباراً به کاری وادارند و سپس او را به جرم تبهکاری به مجازات و کیفر برسانند.
2. با اهداف بعثت انبیاء؛ قرآن کریم یکی از اهداف اصلی بعثت انبیاء را تعلیم و تربیت انسانها بیان می کند.[38] و این بدیهی است که اگر انسان ها در افعال خود مجبور باشند بعثت پیامبران لغو و بیهوده خواهد بود؛ چرا که بشارت و انذار آنان تأثیری در افعال و اعمال آدمی نخواهد داشت.[39]
ضمن این که اگر آزادی اراده انسان را منکر شویم، و هیچ نقش مثبتی برای اراده انسان قایل نباشیم، تفاوتی میان انسان و دیگر موجودات باقی نخواهد ماند.
علاوه بر اینها به گفته استاد مطهری، این عقیده آثار اجتماعی خطرناکی هم دارد. این عقیده سبب می شود، دست زورگویان و ستم گران در تجاوز و تعهدی بازتر و دست انتقام جویی مظلومان بسته تر شود. تاریخ نشان می دهد که این مسئله در زمان بنی امیه دستاویز محکمی بود برای سیاست مداران اموی، آنها از این عقیده طرفداری کرده و طرفداران اختیار و آزادی بشر را به عنوان مخالفت با عقیده دینی می کشتند، یا به زندان می انداختند.[40]
بنابراین مذهب حق در این مسئله، دیدگاه شیعه است که هر کاری که از انسان صادر می شود هم فعل او و هم فعل خداوند است؛ چون این افعال بر اساس اختیار انسان صورت می گیرد، پس فعل انسان است و چون خداوند خالق و منشأ اصل وجود انسان و تمام قابلیت های وجودی او است پس فعل خداوند نیز می باشد. به عبارت دیگر فاعلیت انسان در طول فاعلیت خداوند است و فاعلیت خداوند، فاعلیت سببی و فاعلیت انسان مباشری است.
این نظریه را در اصطلاح «امر بین الامرین» می گویند.
این دیدگاه از بسیاری از آیات قرآن و تعالیم ائمه معصومین (ع) استفاده می شود و شیعه امامیه طرفدار این نظریه است.
برای آگاهی بیشتر، نک:
1. انسان و مساله جبر و اختيار، شماره 223 اسلام کوئست.
2. مراد از لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین چیست؟ شماره اسلام کوئست 58.
[1] – آیات و روایاتی که در این مورد و استدلال در رد مجبور بودن انسان وجود دارد، به اندازه ای است که بیان تمام آنها در این مختصر ممکن نیست و ما تنها برای نمونه به چند مورد آن اشاره می نماییم.
[2] – انعام، 148.(اگر خدا می خواست نه ما و نه پدرانمان مشرک می شدیم).
[3] -انعام، 35(اگر خدا می خواست آنان را همۀ آنان را در راه هدایت جمع آوری می نمود).
[4] مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید (سه جلدی)، ص 155.
[5] اقتباس از نمایه شمارۀ 528 (اسلام کوئست: 576).
[6] – مجلسی، محمد باقر ، بحار الانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404 ه ق، ج 45، ص 117.
[7] – زمر، 42.
[8] -بقره ، 156(انا لله و انا الیه راجعون).
[9] – بحار الانوار، ج 5، ص 58.
[10] – نساء ، 93؛ بقره، 61؛ آل عمران 21و 112؛ فرقان، 68.
[11] – کلینی، کافی ، ج 1، ص 183، روایت 7.
[12] – انبیاء، 69.
[13] – بقره، 63.
[14] -آل عمران، 59.
[15] طباطبایی، محمد حسین، المیزان (ترجمه) ، ج 16، ص 97.
[16] قرآن کریم، سوره احزاب، آیه 36.
[17] طباطبایی، محمد حسین ، المیزان (ترجمه)، ج 16، ص 97 – 98. اقتباس از سؤال 223 (اسلام کوئست: )، نمایه: انسان و مساله جبر و اختیار.
[18] انسان واژه ای است عربی، اسم جنس (عام) که برای مذکر، مؤنث، جمع و مفرد یکسان به کار می رود. در کتاب های لغت عموماً در مادۀ “انس” نوشته شده است. انس در مقابل “جن” است به معنای اهلی، خو گیرنده و مأنوس و غالباً ریشۀ اصلی انسان را “انس” می دانند که به معنای خود گرفتن و الفت یافتن است . سجادي، سيد ضياءالدين، انسان در قرآن کريم، ص 11.
[19] «الذي خلق الموت و الحيوة…» آن کس (خدا) که مرگ و حيات را آفريد…، ملک، 2.
[20] «هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يکن شيئاً مذکوراً»، انسان، 1.
[21] رباني گلپايگاني، علي، محاضرات في الالهيات، ص 199- 203.
[22] همان، ص 192- 197.
[23] «و يحک لعلک ظننت قضاءً لازماً و قدراً حاتماً، و لو کان ذالک لبطل الثواب و العقاب و سقط الوعد و الوعيد. ان الله سبحانه امر عباده تخييراً…»، معاديخواه، عبدالمجيد، خورشيد بي غروب (ترجمه نهج البلاغه)، ص 407.
[24] نصر، عبدالله، مباني انسان شناسي در قرآن، ص 386.
[25] «قال فبما اغويتني لاقعدن لهم صراطک المستقيم»، اعراف ، 16.
[26] طباطبایی، محمد حسین، المیزان (ترجمه) ، ج 16، ص 97.
[27] قرآن کریم، سوره احزاب، آیه 36.
[28] طباطبایی، محمد حسین ، المیزان (ترجمه)، ج 16، ص 97 – 98.
[29] مطهري، مرتضي ، مجموعه آثار ، ج 1، ص 386 – 387.
[30] احمد واعظى، انسان از ديدگاه اسلام، ص 12، قم، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، 1375.
[31] مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهان بينى اسلامى، ص270 – 271، انتشارات صدرا، قم.
[32] مائده، 105.
[33] مرتضى مطهرى، مقدمهاى بر جهان بينى اسلامى، صص 330و272.
[34] محمود رجبى، انسان شناسى، ص 151، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، چاپ اول، 1379.
[35] مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید (سه جلدی)، ص 155.
[36] آل عمران، 18.
[37] انبیاء، 47.
[38] جمعه،2.
[39] چون طبق این دیدگاه (جبر) انسان از خود اراده و اختیاری ندارد.
[40] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 1، ص 375-376.