کپی شد
جایگاه وحدت وجود در زندگی معنوی
گذشته از مباحث فلسفی، باید دید نظریه وحدت وجود عرفا چه ارتباطی با زندگی انسان داشته و چه نقشی را در رابطۀ بین انسان و خدا و نزدیك تر شدن به او ایفا می كند.
در این مورد باید گفت: نظریۀ وحدت وجود در عرفان در اصل به عنوان مرتبه ای عالی از «توحید» مطرح شده و از آن به «توحید وجودی» تعبیر شده است؛ چرا كه طبق این نظریه نه تنها هیچ خدایی جز الله وجود ندارد، بلكه هیچ وجود و هیچ موجودی جز او نیست و این نهایت توحید است كه در اصل هستی و وجود، هیچ گونه شریكی برای خداوند باقی نمی گذارد.
در این جا است كه نهایت اخلاص در توحید آشكار می شود و موجودات اعتباری و از جمله منیت خود انسان به عنوان حجاب حقیقت مطرح شده و عارف، وجود اعتباری خود را در ظل وجود حقیقی فانی می كند.
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خو حجاب خودی حافظ از میان برخیز
اساساً مسئلۀ وحدت وجود برای عرفا به هیچ وجه یك نظریۀ فلسفی محض و جدای از حقیقت زندگی مطرح نبوده، بلکه با كل حیات معنوی آنان عجین بوده است و زندگی سراسر شور و عشق عارفان تجسم زندگی بر اساس وحدت وجود حقیقی بوده است و مكتب عشق در عرفان اسلامی در واقع از دل وحدت وجود بر خواسته است؛ چرا كه سالك طریق عرفان، اگر به این حقیقت واقف شود كه جهان و به ویژه انسان و در نهایت «انسان كامل»، تجلی خداوند است، عاشق ظهور خدا در جهان خواهد بود و خواه ناخواه در این عشق از خود فانی شده و به مقام شامخ توحید خواهد رسید. و از این جا است كه انسان مظهر اسرار الاهی است و در عرفان، در نهایت، خدا را باید در سرّ وجود خویشتن جست و جو كرد و به گفتۀ ابن عربی: «ما خود صفاتی هستیم كه با آن صفات خداوند را توصیف می كنیم و وجود ما صرفا نمود خارجی یافتن وجود الاهی است. خداوند برای ما لازم است تا این كه وجود پیدا كنیم، در حالی كه ما برای وی لازم هستیم برای این كه وی بتواند برای خود تجلی نماید».[1]
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
[1] آنه ماري شيمل، ابعاد عرفانی اسلام، ترجمه، عبد الرحيم، گواهي، ص ۴۳۷، نشر فرهنگ اسلامی، تهران، چاپ پنجم، ۱۳۷۷.