searchicon

کپی شد

جایگاه عقل در اسلام

در اسلام، عقل از منابع دين‏شناسى شمرده شده است. عقل در بحث هاى اعتقادى[1] حرف اول را مى‏زند، تا جایی كه عقيدۀ از روى تقليد و بدون پشتوانۀ استدلالى، بارها در قرآن[2] مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفته است[3] و حتى به خاطر نظرى قاطع، ظواهر نصوص به نفع عقل تغيير داده مى‏شود.

در احكام و فروع (فقه) هم، عقل به عنوان يك منبع از منابع فقهى و استنباط احكام، شمرده شده است؛ يعنى احكام و ضوابط بيّن و مبيّن عقلى كه با شيوه‏اى برهانى و به صورتى يقينى و ضرورى حاصل شده‏اند، به عنوان قراين لبّى متصل و منفصل در ظهورات شرعى و كشف معانى دينى دخيل هستند؛ به عبارت ديگر، عقل نسبت به برخى از معارف دين معيار و نسبت به بعضى ديگر، مصباح (چراغ) و در بعضى موارد، مفتاح شريعت است، که برای این سه مورد توضیحاتی به شرح زیر بیان می شود:

الف. معيار و ميزان بودن عقل در مواردى همچون اصل ضرورت شريعت و يا بطلان شرک است كه در اين موارد، اگر وحى هم اظهار نظر كند، اظهار همان گنيجينه‏هايى است كه در عقول آدميان ذخيره شده است. حضرت على (ع) فرموده اند: “پيامبران آمده‏اند تا گنجينه‏هاى عقول را بر آدميان آشكار نمايند”.[4] در اين جا عقل، در مقابل وحى نيست، بلكه عقل و وحى، دو مرتبه از هدايت الاهى‏اند به گونه‏اى كه وحى فايق بر عقل و عقل ناظر به وحى است و هر دو، حجّت الاهى هستند[5] بدون آن كه يكى سر مخالفت با ديگرى داشته باشد.

ب. عقل نسبت به استنباط احكام شريعت، همچون چراغ است و از حجيّت برخوردار است و در كنار كتاب و سنت و اجماع از منابع فقهى شمرده مى‏شود؛ اين نقش، به دو گونه ايفا مى‏شود: 1. گاهى همچون اجماع عمل مى‏كند؛ يعنى همان گونه كه اجماع از جهت كاشفيت قول معصوم (ع)  حجيت و اعتبار دارد، عقل نيز گاهى براى كشف كتاب و سنت تلاش مى‏كند و در اين راستا از مبادى تعبديۀ مأخوذۀ از كتاب و سنت، استفاده مى‏نمايد (غير مستقلات عقليه). 2. زمانى ديگر، منابع و ابزارهاى عقلى را براى دريافت احكام شرعى ارائه مى‏كند كه در اين حالت، مانند كتاب و سنت عمل مى‏نمايد (مستقلات عقليه).

ج. مفتاح بودن عقل، بدين معنا است كه عقل وقتى به عنوان مصباح (چراغ) قوانين و احكام شريعت را در افق هستى خود، به صورت مفاهيم كلى، مجرد و ثابت، اظهار كرد، پس از آن، حق دخالت در محدودۀ شرع را ندارد؛ مثلاً عقل موظف است تنها با استناد به سخن معصوم (ع) به خصوصيات احكام بپردازد و بيش از اين مقدار از عهدۀ عقل خارج است.[6]

به هر حال، داورى و حكم عقل در مواردى كه بيان شد، از نظر اسلام پذيرفته است و نه تنها در گزاره‏هايى كه صدق و كذب بردارند (اعتقادات)، نياز به تأييد از طرف عقل داريم، بلكه در حوزۀ فروعات (اعمال) و اخلاقيات هم، عقل از منابع، تلقى مى‏شود. آرى، همان طوری كه بيان شد در مواردى عقل توان اظهار نظر ندارد؛ مثلا اعتقاداتی وجود دارند که فوق عقل هستند که در این گونه موارد نیازی به تأیید عقل نداریم، اما در عین حال نباید عقل، آنها را انکار نماید و از آن جمله است؛ مسائل و خصوصيات مربوط به آخرت. اساساً از اهداف انبيا، تعليم چيزهايى است كه راهى براى يافتن آنها از طريق عقل نیست، “يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون”.[7] خداوند در اين آيه نفرمود، يعلمكم ما لم تعلموا؛ يعنى نفرمود: چيزى آموخت كه شما نمى‏دانستيد، بلكه فرمود، چيزى به شما آموخت كه شما راهى براى شناخت آن نداشتيد.[8]

 

 



[1]. قرآن در آيۀ 17و 18 سورۀ زمر مى‏فرمايد: “فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك هديهم الله و اولئك هم اولو الالباب” و امام هفتم (ع) به هشام فرمود كه: خداوند با اين آيه به اهل عقل بشارت داده است. تحف العقول، ص 404، همچنین آيه مذکور به نكاتى اشاره دارد؛ 1- بنده خدا اينگونه است و لازمه‏ بندگى خدا اين است كه… 2. بين سماع و استماع فرق است، سماع شنيدن است و لو اين كه نخواهد بشنود اما استماع گوش فرادادن است؛ يعنى آنها حرف ها را به دقت دريافت مى‏كنند و اين گونه نيست كه حرف ها را بدون فهم مفاد آن ردّ كنند. 3. آنها را نقادى و غربال و از بهترينش تبعيت مى‏كنند (فيتبعون احسنه). 4. با اين كه در اين جا هدايت عقل است، لكن خدا آن را هدايت الاهى مى‏داند. 5. آن انسانی كه از موهبت عقل و فكر بهره‏اى ندارد هيچ و پوچ است. همان گونه كه اساس بادام به مغز (لبّ) آن است. “اولئك هم اولوالالباب”.

[2]. بقره، 170؛ مائده، 104؛ انبياء، 54 و 53؛ شعراء، 74 ؛زخرف، 23 و… .

[3]. تحف العقول، ص 404 – 425؛ مطهری، مرتضی، تعليم و تربيت در اسلام، ص 17 – 30 و 175 – 195.

[4]. “و يثيروا لهم دفائن العقول،” نهج البلاغه، خطبه 1.

[5]. امام هفتم (ع) به هشام مى‏فرمايد: “خداوند را بر آدميان دو حجت است؛ يكى حجت درونى كه همان عقل است و ديگرى حجت بيرونى كه وحى مى‏باشد. تحف العقول، ص 407؛ ر. ک، تعليم و تربيت در اسلام، ص 17 – 30 و 175 – 195؛ حائری شیرازی، محیى الدين، اخلاق اسلامی، ص 5 – 17.

[6]. جوادى آملی، عبدالله، شريعت در آينۀ معرفت، ص 190 – 194.

[7]. بقره، 150.

[8]. اصول كافى، كتاب عقل و جهل، ج1، ص 12، حديث 12؛ ر. ک، شريعت در آينۀ معرفت، ص 110 و 344؛ باورها و پرسش‏ها، ص 48.