کپی شد
جاودانگى انسان و تجربه آن در دنيا
حقيقت انسان كتابى است نيازمند به شرح و شارح اين كتاب هم كسى جز مصنّف آن يعنى آفريدگار هستى نمىتواند باشد؛ زيرا خداوند هم نويسنده اين كتاب است و هم متکلّم كلمات آن. خداى سبحان حقيقت انسان را به وسيله انبيا و اوليا و فرشتگان شرح كرده و با بيان اين كه آدمى از كجا آمده، به كجا مىرود و در چه راهى گام بر مىدارد او را هم با خودش آشنا مىكند، هم با آفريدگارش و هم با گذشته و حال و آيندهاش. اگر انسان حقيقت خود را براى شرح به خدا نسپارد ديگران او را شرح كرده و انسانشناسى مىنگارند؛ اما بسان كتب آسمانى پيشين، دست به تحريف و تفسير به رأى مىزنند، هم بعضى از اسرار نهانى را كتمان مىكنند، هم امورى بيگانه را به عنوان خواستههايش بر او تحميل مىنمايند و هم خواستههاى حقيقى او را جا به جا مىكنند و اين سه نقص بزرگ و عيب مهم در شرح حقيقت انسان است.
از جمله نكات بسيار ارزشمند در شناخت انسان از منظر قرآن كريم اين است كه آيا ابتدا و انتهاى انسان خاك است و پيش و پس از آفرينش او جز پوچى نيست و يا اين كه آدمى مرغ باغ ملكوت است و چند روزى قفسى ساختهاند از بدنش و اين خاكدان، آشيانهاى موقّت و پلى براى عبور وى از طبيعت به فرا طبيعت است؟
قرآن كريم راه دوم را ارائه كرد و به ما مىآموزد كه بشر قبلاً كجا بوده و پس از اين به كجا مىرود و اين چند روز دنيا چه بايد بكند[1] و چگونه است كه انسان در نهاد خويش طالب جاودانگى است و فطرتاً از زوال و محدوديت و نقصان گريزان است.
روح حقيقتى ملكوتى
نفس ناطقه؛ يعنى روح انسانى جوهرى از عالم مجردات (عالم امر) است در مقابل، بدن عُنصرى جوهرى از عالم خلق؛ يعنى عالم طبيعت و ماديات است. و لذا روح انسانى از احكام جسم و جسمانى همچون رنگ، كم، كيف، امتداد طول و عرض و عمق و شكل… مبرّا است.[2]
اصالت روح و فرعيّت بدن
حقيقت هر كسى را روح او تشكيل مىدهد و بدن ابزار روح است و اين منافات ندارد كه انسان در دنيا و برزخ و قيامت بدن داشته باشد البته همان طورى كه انسان در دار دنيا بدن دارد و بدن فرع است ( نه اصل و نه جزء اصل) در برزخ و قيامت نيز اين چنين است. قرآن كريم بدن را كه فرع است به طبيعت و خاك و گل نسبت مىدهد و روح را كه اصل است به خداوند اسناد مىدهد و مىفرمايد:[3] “قل الرّوح من امر ربّى” بگو روح از فرمان پروردگار من است.[4]
انسان و جاودانگى
اگر انسانها به عالم طبيعت مأنوسترند، براى آن است كه حسى فكر مىكنند چون حس و قواى حسى به طبيعت نزديك است و عقل و قواى عقلى از طبيعت دور است؛ لذا محسوسات و امور مادى انسانهاى اهل حس را به خود جلب مىنمايد، اما انسان عاقل چون ارزشى براى دنيا قائل نيست فريب دنيا را نخورده دل به دنيا نمىبازد. فطرت انسانى خواهان ابديّت است به تعبير صدر المتألهين: خداوند در سرشت انسانها محبت وجود و بقاء و كراهت عدم و فنا را سرشته است.[5] و لذا متاع گذرا او را اشباع نمىكند و اگر به طبيعت سر مىسپارد يا براى آن است كه از باب خطاى در تطبيق، طبيعت را ابدى مىپندارد و يا ابديّت بعد از مرگ را فراموش كرده است يا گرفتار جهل مركب است يا مبتلاى غفلت، به نص صريح قرآن كريم هر انسانى بالضروره مىميرد.[6] پس احتمال خلود و جاودانگى در دنيا ممكن نيست.
قرآن كريم مىفرمايد:[7] آن چه در دسترس شما است زوالپذير است و آن چه در نزد خدا است ابدى است و چون شما انسانها ابدى هستيد اين ابديّت خويش را هدر ندهيد. كالاى ابدى پيش غير خدا نيست. اگر آب زندگانى مىخواهيد فقط نزد خدا است.[8]
[1]. جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن كريم، صورت و سيرت انسان در قرآن، ص 35 و 38.
[2]. حسن زاده آملى، حسن، نصوص الحكم بر نصوص الحكم – فص 31، ص 179.
[3]. اسراء، 85.
[4]. جوادى آملى عبداللَّه، زن در آئينه جلال و جمال، ص 68.
[5]. صدرالمتألهين شيرازى، محمد ابراهيم، اسفار اربعه، ج 4، ص 163 (چاپ سنگى).
[6]. آل عمران، 185.
[7]. نحل، 96.
[8]. جوادى آملى، عبداللَّه، كرامت در قرآن، ص 116.