کپی شد
تکامل انسان و اختیار
موضوع ضرورت اختیار در تکامل انسان، بیش از آن که مبحثی فلسفی باشد که مستلزم تبیینی فلسفی است، مسئله ای است کلامی که با دیدگاهی متأثر از مباحث کلامی مطرح شده است، ولی اگر با دیدگاهی فلسفی به ژرفای این بحث بپردازیم باید در مورد مباحث تکامل، جایگاه اختیار در مراتب وجود و عدل الاهی از دیدگاه وجودی، تأمّلاتی داشته باشیم.
فلسفه متعالیه و عرفان نظری می تواند چشم اندازی از این مباحث را در اختیار ما بگذارد که پاسخ گوی بسیاری از این ابهامات و اشکالات می باشد و چه بسا با عمیق شدن در این دیدگاه نسبت به عالم هستی، شبهاتی که احیاناً مطرح است، به خودی خود منتفی شود.
برای بیان جایگاه اراده و اختیار در تکامل از دیدگاه فلسفی، بیان این مقدمه لازم است که حرکت وجودی در مسیر تکامل در قوس صعودی از مرحله ماده محض آغاز شده و تا رسیدن به مقام خلافت الاهی ادامه دارد که غایت عالم هستی محسوب می شود.
هر مرتبه ای از وجود و هر درجه ای از تکامل از نازل ترین حد آن تا مراتب عالی، درجه ای از وجود ربطی را حائز است که نشانگر میزان تقرّب آن مرتبه از حق تعالی بوده و هر مرتبه ای دارای کمالات مادون خود بوده و مراتب پایین تر نیز واجد کمالات بالاتر، ولی در حدی متنزل است.
به این ترتیب کمالات مختلف وجودی در هر موجودی به حسب اشتداد وجودی آن، ارتقا می یابد و متنزل شده این کمالات در مرتبۀ نازله در حد قابلیت آن آشکار می شود. یکی از این کمالات وجودی همان صفت اراده و اختیار است و در هر مرتبه ای حدی خاص از آن ظاهر می شود.
عرفا گاهی از این مفهوم عام که در کل خلقت ساری است تعبیر به عشق نموده اند و در قرآن نیز تعبیر به سجده و تسبیح مخلوقات شده است.
از این دیدگاه هیچ موجودی حتی جمادات و گیاهان از این قاعده مستثنا نیستند.
همچنان که ملاهادی سبزواری در مورد سریان مراتب اختیار در عالم وجود چنین آورده است: «به مقتضای آن که همه اشیا مظاهر قادر مختارند و به این نظر همه اختیار دارند، حتی جمادات به حسب ظرفیت وجود، پس عبد ظهور قادر مختار است و از این راه در وی قدرت و اختیار است».[1]
بنابراین، وقتی صفت اراده، بلکه اختیار را در ذات وجود و همه مراتب آن اخذ کنیم و آن را ذاتی وجود بدانیم، خواهیم دید که از لحاظ فلسفی تصور این که موجودی بدون لحاظ نمودن اصل اراده و اختیار تکاملی داشته باشد، امکان پذیر نیست و تصور این که موجودی به طور جبری به تکاملی دست یابد به این معنا است که در عین تکامل وجودی تکامل در اختیار را نداشته باشد، حال آن که این دو امری واحد بوده و لازم و ملزوم یک دیگر هستند و در خصوص انسان نیز که به بالاترین حد اختیار دست یافته است، مقام خلافة اللهیه او عین مقام شامخ اختیار او است که باعث فضیلت او بر تمامی مخلوقات شده است و سلب آن از انسان در واقع سلب همین منزلت او بوده و نقض غرض محسوب می شود.
به عبارت دیگر، اختیار در هر مرتبه ای از وجود، امری ثانوی نبوده، بلکه جزو امور ذاتی آن مرتبه محسوب می شود. بنابراین، محال است که بتوان آن را از ذات وجود جدا کرد.
به این ترتیب از دیدگاه فلسفی، در عالم هستی که سراسر شعور و آگاهی در مراتب مختلف آن است اساساً جبری حاکم نیست تا تنها انسان از آن استثنا شده باشد، بلکه به عکس نه تنها انسان که همۀ مخلوقات جهان همگی مشمول قاعده اختیار در عین عدم تفویض هستند، ولی انسان در حد خاصی از اختیار که مستلزم خلافة اللهی او است واقع شده که از آن تعبیر به امانت الاهی نیز شده است و این مقام است که مقام اصلی انسان و علت برتری او بر تمام مخلوقات جهان می باشد، همچنان که در قرآن کریم می فرماید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»؛[2] همانا ما امانت را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم، ولی از برداشتن آن سر باز زدند و از آن ترسیدند و آدمی آن را برداشت و او ظالم و نادان است».
بنابراین، تکامل به طور کلی و نیل به خلافت و ولایت الاهی به طور خاص در مورد انسان، بدون مجرای اختیار محال عقلی محسوب می شود، از این رو، اراده خدا از همان ابتدا بر عالی ترین فیض نسبت به مخلوقات تعلق گرفته است، اما اقتضائات مخلوقات به طور ذاتی مانع از ظهور کامل آن بوده است.
هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
از آنچه گذشت روشن شد که تکامل وجودی عین تکامل در اختیار است و عالی ترین حد آن نیز خلیفه خدا شدن است که مستلزم عالی ترین درجه از وجود همچنین عالی ترین درجه از اختیار است. از دیدگاه عرفانی هم خلافة اللهی در ذات خود به این معنا است که انسان در نهایت، در عشق به خداوند فانی شود و باقی به بقای خدا گردد و این مستلزم بالاترین درجات عشق است و عشق هم ذات اختیار است، بنابراین، تصور تکامل نهایی انسان که آینه مشیت خدا شدن است، بدون حضور گوهره عشق محال ذاتی بوده و عشق را با اجبار میانه ای نیست، بلکه عشق جوهرۀ اصلی اختیار است.[3]
[1] – قدردان قرا ملکی، محمد حسین، نگاه سوم به جبر و اختیار، ص 159، نقل از سبزواری، ملاهادی، اسرار الحکم، ص113.
[2] – احزاب، 72.
[3] – برای تحقیق بیشتر در این بحث پیشنهاد می شود به مباحث مربوط به “امر بین الامرین” از دیدگاه فلاسفه و از دیدگاه عرفا، همچنین بحث اراده و اختیار در عالم برزخ و مراتب وجود، مراجعه و تأمل شود.