searchicon

کپی شد

توحید

تعریف توحید

“توحید” مهم ترین اصل از اصول دین اسلام، بلکه ادیان ابراهیمی به شمار می آید. توحید در لغت به معنای یکی دانستن و در اصطلاح اهل کلام، یگانه دانستن و یکتا شمردن حق تعالی است و در نقطۀ مقابل آن، شرک به خدا قرار دارد که قرآن مجید از آن به عنوان ظلم عظیم[1] و گناه نا بخشودنی[2] تعبیر کرده است.

واحد در لغت به معانی گوناگونی اطلاق شده است. امیر المومنین (ع) در روز جنگ جمل در جواب شخص عربى که از حضرت پرسید يا علی (ع) معنای این که می فرمائيد خداوند واحد است چیست؟ فرمود: معنای خدا واحد است بر چهار قسم تصور می شود که دو قسم آن جايز نيست و دو نوع ديگر آن را براى خداوند بايد ثابت نمود، اما آن دو قسم كه جايز نيست يكى آن كه گفته شود خدا واحد است و مقصود يكى از اعداد باشد، چون هر چيزى كه دومى نداشته باشد داخل در عدد نيست آيا نمى بينى اگر كسى بگويد ثالث ثلاثه (خداوند يكى از سه تاست) كفر است؟ همچنین اگر گفته شود خدا واحد است و نوعى از جنس اراده شود اين هم كفر است مانند كسی كه بگويد خداوند يكى از موجودات است، چنان که گفته می شود فلانی یکی از مردم است چون در این صورت خداوند را تشبيه نموده است. و اما آن دو قسم از معنای واحد را كه براى خداوند ثابت است: یکی واحد به معنای این که در موجودات براى خدا شبيهى نيست. و دیگر این که مراد از واحد این باشد كه خداوند متعال در وجود و عقل و وهم منقسم نمی شود و اين چنین است پروردگار ما.[3]

پس طبق روایت، مراد از واحد بودن خدا یا بساطت و عدم ترکیب خداست و یا یگانگی و بی همتایی اوست.

مشهورترین معنای توحید همان يگانگى ذات خداوند و عدم وجود هرگونه همتا و شبيه براى اوست.

توحید داراى مراتب و درجاتى است كه عبارت اند از: توحيد ذاتى، صفاتى، افعالی (توحيد در خالقيت و ربوبيت)، توحید عبادی، توحید در مالكيت و حاكميت و قانون گذارى و توحيد در اطاعت.

براهين اثبات توحيد

برای توحید ذاتی حق تعالی می توان دلایل عقلی زیادی ارائه کرد که در آیات قرآن و روایات نیز شواهدی بر آن وجود دارد. در زیر به تعدادی از این دلایل اشاره می شود:

1. برهان وحدت هماهنگى عالم:

اگر دو تدبير و اراده در عالم هستى حاكم باشد، فساد و بى نظمى در عالم يافت مى شود؛ پس نبودن فساد در عالم، دليل بر وحدت ذات بارى تعالى است.[4] شايان ذكر است، گر چه اين برهان اولا و بالذات، وحدت خالق و مدبّر را ثابت مى كند، ولى مى توان از آن به وحدت ذات نيز نايل آمد.

2. برهان وحدت انبيا:

 اگر ذات واجب الوجود بيش از يكى بود، هر آينه مى بايست خدايان ديگر نيز به ارسال رسل بپردازند، تا مردم را هدايت كنند، ولى در هيچ جاى عالم چنين اتفاقى نيفتاده است.[5] به عبارت دیگر؛ نفس نیامدن پیغمبر از جانب شریک مفروض و نیز عدم مشاهدۀ آثار ملک سلطنت شریک و هم چنین شناخته نشدن افعال و صفات شریک دلیل بر نبود شریک است.[6]

3. برهان نفى شبيه و مثل و نظير:

ذات خدا ذاتی است که از هر جهت نامتناهی و دارای تمام کمالات است.[7] او وجودی است که از هر جهت که فرض کنیم نامحدود است. جایی نیست که نباشد، زمانی نیست که وجود نداشته باشد، کمالی نیست که دارا نباشد.[8] او هیچ حد و مرزی ندارد و به فرمودۀ قرآن کریم “هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ”،[9] و ” فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ”.[10] او در همه جا وجود داشته و محدود به حد و مرز خاصی نیست و از جمله، فوق زمان و مکان است.[11] حال اگر خداى ديگرى را فرض كنيم، بايد آن خدا مثل ذات واجب الوجود باشد و بین آن دو ما به الاشتراك و ما به الامتيازی وجود داشته باشد؛ و چون خداوند، وجود صرف و نامتناهی است و به لحاظ كمال نامحدود است، شبيه و نظيرى ندارد، پس فرض خداى ديگر ممتنع است.[12]

4. برهان بى نيازى خداوند:

 در جای خود به اثبات رسیده است که هیچ نوع نیازمندی در وجود خداوند راه ندارد. بدیهی است که نفى نيازمندى به معناى نفى تركيب از خداوند است؛ زيرا موجود مركب، به اجزاى خود محتاج است، پس می توان با نفی نیاز از خداوند، توحيد ذاتى به معناى بساطت واجب تعالى را اثبات كرد.[13]

5. برهان بساطت و عدم محدودیت خداوند:

همان گونه که بیان گردید و در جای خود نیز براهین زیادی بر آن اقامه گشته است، حضرت حق وجود صرف است و وجود صرف به خاطر بى كرانگى اش، هيچ گونه ماهيت و حَدّ وجودى براى آن مطرح نيست. اگر شريكى براى واجب باشد هر كدام كمال مخصوص به خود را دارند و فاقد كمال مخصوص به ديگرى هستند، پس هر كدام مركب از وجدان و فقدان هستند كه اين قسم از تركيب (تركيب از وجدان و فقدان و به عبارت ديگر وجود و عدم)، بدترين قسم از تركيب است.[14] بر این اساس ممكن الوجود به خاطر محدوديت وجودى نمی تواند در كنار وجود حضرت حق قرار بگیرد؛ چرا كه بساطت و عدم محدوديت وجود بارى تعالى او را از شريك منزّه ساخته است.[15]

 

توحید ذاتی

توحید ذاتی یعنی خدای متعال یکی است و برای او نظیر و مانندی نیست. از بارزترین صفات خدای تعالی این است که، یکی است و دومی برایش قابل فرض نیست. این همان چیزی است که در اصطلاح متکلمان به آن توحید ذاتی می گویند و با توحید ذاتی هرگونه مثل و نظیری را از خداوند نفی می کنند.

گاهی نیز از توحید ذاتی این معنا اراده می شود که خدای سبحان یکی است؛ یعنی بسیط است و برای او جزء فرض نمی شود. برای جدایی و فرق گذاشتن بین این دو نوع توحید ذاتی، از توحید اول به توحید احدی تعبیر می کنند که اشاره به این دارد که برای خداوند دومی قابل تصور نیست و از توحید به معنای دوم، اراده می کنند که خداوند دارای اجزاء نیست و بسیط است.

به عبارت دیگر توحيد واحدى؛ يعنى توحيد در وجوب وجود و ضرورى دانستن يك وجود و نفى هرگونه شرك و شبيه و نظير؛ و توحيد احدى؛ يعنى نفى هرگونه تركيب عقلى خارجى و وهمى از خداوند و اثبات بساطت بارى تعالى؛ یعنی حق تعالى يك فرد از مفهوم كلى واجب الوجود كه رقيب و فرد ديگرى نداشته باشد (كلى منحصر به فرد) نيست، بلكه تصور فرد ديگر براى آن محال است. در فلسفه، اين نوع از وحدت را وحدت حقۀ حقیقیه مى نامند؛ در برابر وحدت عددى، جنسى، نوعى و مانند اينها.

طبق تفاسیر قرآن خدای متعال در سورۀ توحید (اخلاص) به این دو نوع توحید اشاره کرده است. در ابتدای این سوره می فرماید: “قل هو الله احد”؛ بگو: خداوند، یکتا و یگانه است. این همان توحید ذاتی به معنای آن است که خداوند دارای اجزا نیست. و در آخر سوره می فرماید: “و لم یکن له کفواً احد”؛ و برای او هیچ گاه شبیه و مانندی نبوده است؛ یعنی دومی برای خداوند وجود ندارد.[16]

 

توحید صفاتی

مقصود از توحید صفاتی این است که صفات خدا عین ذات او است؛ یعنی اگر می گوییم: خدا عالم است، به این معنا نیست که ذات خدا جدا، و علم او جدا است، بلکه معنای آن این است که خدا عین علم است. همین طور وقتی گفته می شود خدا توانا و زنده است معنایش این نیست که توانایی و زنده بودن، زاید بر ذات او است، بلکه منظور این است که ذات او، عین قدرت و حیات است؛ زیرا در غیر این صورت، نتیجه این می شود که خدا از دو جزء (ذات و صفت) مرکب باشد و ترکیب مستلزم احتیاج و نیاز است و نیاز با خدا بودن که باید از هر جهت غنی و بی نیاز باشد، سازگار نیست.

به عبارت دیگر؛ هرگاه بگوییم که خداوند از ترکیب «ذات» و «صفت» پدید آمده است در این صورت خداوند مرکبی می شود که به اجزای خود احتیاج دارد؛ یعنی اگر هر یک از این دو جزء نباشد خدایی وجود نخواهد داشت.

این جا است که بر پایه برهان فلسفی و کلامی می گویند: ذات خداوند عین صفات او و ذات او همان علم، قدرت و دیگر صفات ذاتی او است، و هم چنان که ذات خدا عین صفات او است، هم چنین هر یک از صفات او عین صفات دیگر است؛ یعنی حقیقت علم او غیر از قدرت او نیست تا بگوییم: قسمتی از ذات او را علم و قسمت دیگر را قدرت تشکیل می دهد، بلکه سراسر ذات او علم، قدرت و دیگر صفات ذاتی او می باشد و نیز صفات او عین یک دیگرند؛ زیرا اگر چنین، نباشد، باز موضوع ترکیب ذات از دو جزء (مانند علم و قدرت) پیش می آید و ترکیب همان طور که گفته شد با خداوند بودن سازش ندارد.[17]

الاهیون در این مسئله اتفاق و اجماع دارند که خداوند متصف به تمام صفات کمال و جمال است؛ مانند علم، قدرت، حیات و … از صفات ذاتی. اما در چگونگی اتصاف خداوند به این صفات اختلاف دارند.

امامیه معتقدند که صفات خداوند عین ذات او هستند. معتزله برآنند که ذات نایب از صفات است، بدون این که صفاتی در خداوند باشد.[18] اما اشاعره می گویند: صفات کمالیه خداوند زاید بر ذات هستند هم از جهت مفهوم و هم از لحاظ مصداق.[19]

 

اقسام توحید در قرآن

قرآن کریم در بیان مقاصد مفاهیم و رسالت خود، روش و اسلوب واضحی دارد و آن این است که بعضی از آیاتش، بعضی دیگر را تفسیر می کند. به این معنا که آیه ای در جایی معین و ضمن سیاق خاصی آمده، پس از آن آیه ای دیگر در جایی دیگر آمده و منظور و مراد از آیه ای پیشین را بیان کرده است.

بدین جهت عالمان و مفسران برای برداشت روشن و واضح از توحید،[20] شناخت مفاهیم و اقسام آن، تلاش نمودند، تا تمام آیات قرآن را در این زمینه استخراج نموده و نام این روش را تفسیر موضوعی قرآن نام نهادند. به این سبک که آیات در ارتباط با توحید را دسته بندی نموده و به صورت منظم و منسجم آن را بحث کرده و مطالب و مباحث پیرامون توحید را به صورت کامل و مستوفی از آنها استخراج نمودند.[21]

بنابراین، باید گفت: توحید اقسام و مراتب فراوانی دارد. به همین جهت است که یافتن آن در یک آیه بسی دشوار است. اما آن چه را که ممکن است، این است که آیاتی که در آنها اسم جلالۀ خداوند آمده و راجع به ایمان است، خود اسم جلاله (الله) حاوی مراتب توحید است. مانند قول خدای متعال: “بگویید: ما به خدا ایمان آورده ایم و آن چه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهیم، اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبران از فرزندان او نازل گردید (و هم چنین) آن چه به موسی و عیسی و پیامبران دیگر از طرف پروردگارشان داده شده است، و در میان هیچ یک از آنها جدایی قائل نمی شویم و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم”.[22]

در این جا که می فرماید: «ما به خدا ایمان آورده ایم»؛ یعنی به خدای واجب الوجود، یکتا، متصف به تمام صفات کمال، پاک منزه از هر عیب و نقص، یگانه مستحق عبادت بندگان …، ایمان آورده ایم. و این جمله از آیه: “و آن چه بر ما نازل شده”، حاوی تمام مطالب کتاب و سنت است به دلیل: “و خداوند بر تو کتاب و حکمت نازل کرد”. پس در آن (توحید) ایمان و آن چه که متضمن آن است از کتاب و سنت رسول خدا، از صفات خدا و صفات پیامبران، ایمان به آخرت و ایمان به غیب از گذشته و آینده، و ایمان به احکام و اوامر شرعی و حدود و … داخل است.

اما فراز سوم آیه تا آخر: «و آن چه بر ابراهیم و … نازل گردید”. در این قسمت ایمان به تمام کتاب های آسمانی نازل شده بر انبیا و ایمان به پیامبران به طور عموم، به ویژه آنان که در این آیه به آنها تصریح شده است، – به جهت برتری و رسالت عمومی آنان – بیان شده است.

بنابراین، این آیه در عین اختصار و کوتاهی، مشتمل بر تمام انواع توحید است: توحید ربوبی، توحید در الوهیت و توحید در اسما و صفات، همچنین بیانگر ایمان به تمام پیامبران الاهی و تمام کتب آسمانی است.[23]

شایان توجه است، این آیه زمانی بر مباحث و مطالب ذکر شده دلالت دارد که قبلاً از راه عقل و از خلال آیات دیگر و احادیث، انواع توحید و صفات خدای متعال را شناخته باشیم، پس از آن شناخت پیدا کنیم، این ذاتی که در بردارنده صفات این چنینی است، در اسم جلاله جمع شده است؛ یعنی تمام ذات با تمام صفات در اسم جلاله آمده است.

در قرآن کریم آیاتی است که اشاره به برخی از انواع توحید دارد، مانند آیۀ: “آگاه باشید که آفرینش و تدبیر (جهان) از آن او (به فرمان او) است. پر برکت (و زوال ناپذیر) است خداوندی که پروردگار جهانیان است”.[24]

در این آیه واژۀ “له الخلق” اشاره به توحید در خالقیت دارد، و کلمه “امر” بیانگر توحید در تدبیر و اداره است که نوعی از حاکمیت بر جهان است.[25]

البته برخی از سوره های کوتاه و کوچک قرآن حاوی بعضی از مراتب اصلی توحیدند مانند سوره حمد، با این که از سوره های کوچک قرآن است، در عین اختصار، در آن مطالبی است که در سوره های دیگر نیامده است.

در این سوره انوع و مراتب سه گانه توحید بیان شده است. “رب العالمین” بیانگر توحید ربوبی است.

همچنین توحید در الوهیت و عبودیت و این که عبادت مخصوص خدای تعالی است، از کلمه «الله» و آیۀ «ایاک نعبد و ایاک نستعین» استفاده می شود.[26]

 

توحید در خالقیت

دلایل و براهین عقلی به ما می گوید که در جهان هستی هیچ خالقی جز خدای سبحان وجود ندارد. موجودات امکانی، آثار و افعال آنان، حتی انسان و تمام اختراعات و اکتشافاتش حقیقتاً و بدون گزاف گویی مخلوق خداوند هستند. آن چه را که در عالم هستی است تمام مخلوق او هستند، منتها برخی بدون واسطه و برخی با واسطه.

این چیزی است که با دلایل و براهین عقلی و نقلی ثابت شده است. از جمله آن ادله، آیات زیر می باشد:

“… بگو: خدا خالق همه چیز است، و اوست یکتا و پیروز”.[27]

“خداوند آفریدگار همه چیز است و حافظ و ناظر بر همۀ اشیا است”.[28]

“آری، این است خداوند، پروردگار شما! هیچ معبودی جز او نیست، او را بپرستید…”.[29]

در این مسئله (توحید در خالقیت) نیز گروه های کلامی سه گانه (امامیه، اشاعره، معتزله) اختلاف نظر دارند. در این جا اشاعره دیدگاهی در مقابل امامیه و معتزله دارد.

دیدگاه اشاعره در مسئله توحید در خالقیت:

اشاعره می گویند توحید در خالقیت منحصر در خداوند متعال است؛ یعنی در تحقق وجود یک چیز، هیچ چیزی جز خداوند نقش و تأثیری ندارد. غیر خداوند، نه تأثیری در خلقت موجودات دارند و نه خالق اند، نه به طور مستقل و نه به صورت معدات (آماده کننده). بنابراین، اشاعره منکر علیت و معلولیت و تأثیر و تأثر میان موجودات شده اند. آنان گمان کردند، آثار و ظواهر طبیعی تماماً از طرف خداوند افاضه شده اند، بدون این که هیچ گونه رابطه ای بین مظاهر مادی و آثارشان باشد. طبق دیدگاه اشاعره، حرارت آتش از آن جهت است که سنت الاهی بر این است که، حرارت و گرما با وجود آتش ایجاد شود. بدون این که رابطه ای بین آتش و حرارت باشد. همچنین است رابطۀ میان خورشید و نور. آنان معتقدند که سنت خداوند بر آن قرار گرفته، به دنبال وجود خورشید و ماه نور و روشنایی ایجاد شود، بدون این که در این جا نظام و قانونی به نام علت و معلول حاکم باشد.[30]

در مقابل دیدگاه اشاعره، امامیه و معتزله توحید در خالقیت را به گونه ای دیگر تبیین کرده اند. آنان معتقدند انحصار خالقیت در خدای سبحان معنای دیگری دارد که آن را از غیر خدا نفی می کند، معنایی که متناسب با شأن خداوند است و عقل آن را تأیید و موافق قرآن است، و مباحث علمی در گفت و گوهای انسانی نیز آن را تقویت می کند و آن این است:

خالقیت مستقل که از ذات خدا سرچشمه می گیرد، و تکیه بر چیزی ندارد، منحصر در خداوند است و در این مرحله هیچ چیزی با او شریک نیست. اما غیر از خداوند به اذن او و به امر او و به عنوان جنود الاهی عمل می کنند و تمکین امر الاهی می کنند و عمل اینها از باب علاقه سبب و مسبب و علت و معلول است، مثل آتش و حرارت.[31]

توحید در ربوبیت

توحید در ربوبیت به این معنا است که تدبیر امور عالم تنها منحصراً از آن خداوند است و ربوبیت خداوند عبارت از مدبریت او، نسبت به عالم نه به معنای خالقیت. توحید در ربوبیت اعتقاد به این است که خیر و شر و تدبیر زندگی تماماً از آن خدا است و لو این که در عالم هستی اسباب و مدبّراتی است. اما تمام اینها از جنود و عوامل الاهی اند و به امر و مشیت او کار می کنند. در مقابل توحید ربوبی، شرک در ربوبیت است. شرک در ربوبیت آن است که انسان تصور کند که در عالم هستی مخلوقاتی هستند که اگرچه مخلوق خدا هستند، اما خداوند تدبیر امور و مسیر انسان در حیات تکوینی و تشریعی اش را به آنها سپرده و بعد از خلقت آنها خود را کنار کشیده و امور عالم را به آنها تفویض نموده است.[32]

توحید در حاکمیت

توحید در حاکمیت به معنای انحصار حاکمیت در خداوند است. توحید در حاکمیت از شؤون توحید ربوبی است؛ یعنی ربّ (پروردگار) صاحب و مالک مربوب است. به عبارت دیگر رب خالق و ایجاد کننده همه موجودات از عدم و نیستی است. برای او حق تصرف و تسلط بر نفوس و اموال آنها است و حق ایجاد محدودیت در تصرفات او را دارد، و در جای خود ثابت است که تصرف در اموال و نفوس، احتیاج به ولایت نسبت به مسلط علیه دارد و اگر این ولایت نباشد، تصرف، تصرف عدوانی است.

از آن جا که تمام موجودات در پیشگاه خداوند مساوی و یکسان هستند و همه مخلوق و محتاج به سوی او هستند، و مالک چیزی حتی وجود خود و افعال و افکار خود نیستند، پس کسی بر کسی دیگر ولایت بالذات و بالاصالة ندارد. بلکه ولایت فقط برای خداوند است که مالک حقیقی انسان و عالم است که وجود و حیات به او ارزانی داشته است.

چنان که خود می فرماید: “در آن جا ثابت شد که ولایت (و قدرت) از آن خداوند بر حق است، او است که برترین ثواب و بهترین عاقبت را (برای مطیعان) دارد”.[33]

بنابراین، حاکمیت مخصوص خداوند سبحان و منحصر در او است و از مراتب توحید شمرده می شود. ظاهر بسیاری از آیات به این نوع از توحید (توحید در حاکمیت) دلالت دارد:

“… حکم و فرمان، تنها از آن خدا است، حق را از باطل جدا می کند و او بهترین جداکننده (حق از باطل) است”.[34]

“… بدانید که حکم و داوری مخصوص او است، و او سریع ترین حسابگران است”.[35]،[36]

توحید در تشریع

توحید در تشریع به این معنا است که، حق تشریع و قانون گذاری تنها از آن خداوند است و هیچ کس بدون مراجعه به قرآن و سنت حق آن ندارد که قانون وضع کند.

توحید در طاعت

توحید در طاعت به معنای انحصار حق طاعت و بندگی در خداوند است؛ یعنی انحصار حق طاعت از شؤون انحصار در ربوبیت است. پروردگار از آن جهت که صاحب انسان، مدبر حیات و ترسیم کننده راه و رسم زندگی او است، برای او حق طاعت و بندگی است، همان گونه که برایش حق حاکمیت است.

پس در عالم هستی مطاع (اطاعت شونده) بالذات، غیر از خداوند، یا کسی که خداوند اطاعت او را واجب کرده باشد، نیست.

به عبارت دیگر، چون تنها خداوند مالک وجود انسان و پروردگار او است، پس اطاعت و بندگی مخصوص او است. منظور از اطاعت این است که انسان وجود خود و آن چه را از نعمت ها که خداوند به او عنایت کرده در مسیری به کار گیرد که مورد رضایت او است. و سرپیچی از این اطاعت دشمنی و ظلم به پروردگار است که عقل آن را تقبیح می کند.[37]

توحید در عبادت

توحید در عبادت یعنی هیچ معبودی غیر از خداوند نیست، این از مسائلی است که مورد اتفاق و اجماع مسلمانان است. خداوند در این باره می فرماید: “ما در هر امتی رسول برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید…”.[38]

به عبارت دیگر:

توحيد در عبادت يعنى تنها بايد او را پرستش كرد و غير او شايسته عبوديت نيست، چرا كه عبادت بايد براى كسى باشد كه كمال مطلق و مطلق كمال است، كسى كه از همگان بى‏نياز است، و بخشنده تمام نعمت ها، و آفريننده همه موجودات خداوند است، و اين صفات جز در ذات پاك او جمع نمى شود.[39]

رابطه توحید و امامت

امام رضا (ع) در حدیث سلسلة الذهب فرمود: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ من عَذَابِي قَالَ فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادی بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا؛ كلمۀ «لا اله الا الله» قلعۀ من است، پس هر كه در آن قلعه وارد شود، از عذاب من در امان است، و چون كجاوه به راه افتاد، حضرت با صداى بلند فرمود: به شروط كلمۀ «لا اله الا الله»، و من از شروط آن هستم‏».[40]

معنای این روایت آن است که وصول به مقام توحيد كه از آن به «لا اله الا الله» تعبير ‌‏شده، انسان را در عصمت و مصونيت وارد می کند، و وصول به اين مقام بدون عبور از ولايت كه معناى مرآتى خدا است، ممكن نیست.

برای درک عمیق این مطلب لازم است نکاتی به دقت مورد مطالعه قرار گیرد:

1. ولايت ‏و ولی بودن خداوند از صفات و اسمای لازمۀ ذات است که ايجاد، پرورش و اماتۀ موجودات و …، در ظل و سایۀ این اسم و صفت است.

2. روشن است که ولایت کلیه، در خداوند ذاتی است و در غیر او عَرَضی؛ یعنی «اول ما خلق الله» در عين آن كه از همۀ موجودات عالم قادرتر است، باز از خود چیزی را ندارد و تنها آیينه است، آیينۀ تمام نمایی که ذات و صفات جمال و جلال حق تعالی را نشان می دهد.

3. همان گونه که بیان شد آدمی در طریق کمال و قوس صعود، می تواند موانع پیش رو را به کناری نهد و از جمیع انیات و تعینات و تعلقات مادی و حتی معنوی،[41] جدا و ذوب در حضرت احدیت شود و به مقام فنا دست ‌یابد. در چنین حالتی خویشتن خویش را فراموش نموده محو جمال معشوق گشته و به هر چه که می نگرد فقط او را ببیند و بس، و تا آن جا پیش ‌رود که دوئیت را برداشته و به مقام هوهویت برسد و آیینۀ تمام نمای حق تعالی شود.[42]

بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار

که با وجود تو کس نشنود ز من که منم

سید حیدر آملی (ره) با اشاره به این نکته که این مقام با فنا قابل دست یابی است، این سخن أمير المؤمنين (ع): «أنا وجه الله، و أنا جنب الله، و أنا يد الله، و أنا آية الله. أنا الاوّل، أنا الآخر، أنا الظاهر، أنا الباطن» را ناظر به همین مقام می‌داند.[43] و این یعنی تجلی خداوند در مظهری (محل ظهور و بروز) کامل و دست یابی به ولایت کلیۀ الاهیه از سوی اهل بیت (ع).

4. این هوهویت یعنی عینیت توحید و ولایت. به عبارت دیگر، توحيد همان معناى مرآتى و آيتى حجاب اقرب است و ورود به چنین عالمی، مشروط به عبور از ولايت است؛ یعنی كسى در ناحيۀ صعود به معرفت و قرب ذات اقدس حق تعالی نمی ‏رسد، مگر از اين آیينه و آيتِ ‏بزرگ؛ زيرا نور و تشعشع این خورشید، ديدۀ هر بيننده را كور می کند و نمی توان بدون آیينه و حجاب، جمالش را مشاهده کرد.[44] پس توحيد عين ولايت و ولايت عين توحيد است و اين دو از هم دیگر جدایی ندارند.[45]

امام خمینی(ره) در بارۀ سرّ نوشتن کلمات «لا اله الا الله، محمد رسول الله و علی امیرالمؤمنین» بر همۀ موجودات از عرش اعلا تا منتهای ارضین می گوید: موجودات به واسطۀ انسان رجوع به حق كنند، بلكه مرجع و معاد آنها به انسان است… و این كه در آیۀ شریفه، حق مى فرماید: «انَّ الَینا ایابَهُمْ ثُمَّ انَّ عَلَینا حِسابَهُم»[46] و در زیارت جامعه مى فرماید: «و ایاب الخلق إلیكم و حسابهم علیكم‏»، سرّى از اسرار توحید، و اشاره به آن است كه رجوع به انسان كامل رجوع إلى اللّه است؛ زیرا كه انسان كامل فانى مطلق و باقى به بقاء اللّه است و از خود تعین و انّیت و انانیتى ندارد، بلكه خود از اسمای حسناى و اسم اعظم است.[47]

بر اهل دقت پوشیده نیست که معنای سخنان ما انکار مخلوق یا انسان بودن اهل بیت (ع) نیست، و نیز در صدد بیان این عقیدۀ باطل نیستیم که خداوند در آنها حلول کرده است،[48] بلکه ما اگرچه آنان را مخلوقی مانند سایر مخلوقات می‌دانیم، اما معتقدیم که خودیت از آنان رخت بر بسته و به بالاترین مرحلۀ فنا و مقام ولایت نایل آمدند.[49] روشن است که به هر مقدار خودیت مستهلک شود، خدا حضور می یابد و انسان به همان میزان آیینۀ تمام نمای حق تعالی خواهد شد. با توضیحاتی که ارائه کردیم روشن شد که ولایت و توحید وحدت دارند و با عشق به ولایت است که می توان به توحید رسید. لذا ما بر این باوریم که برای درک و شناخت هریک از صفات الاهی راهی جز شناخت و ارتباط با معصومان (ع) وجود ندارد؛ مثلاً برای شناخت این نکته که آیا خداوند نسبت به کاری که انجام می دهیم رضایت دارد یا نه، راهی نداریم جز این که رضایت یا عدم رضایت اهل بیت (ع) را به دست آوریم.[50]

توحید در عرفان اسلامی

توحید در عرفان اسلامی به این معنا است که جز خداوند چیز دیگری وجود ندارد؛ از این دید عارف مسلمان همه چیز را تجلی خدا می بیند و غیر از او چیزی را نمی بیند و ماسوی الله را مظاهر حق می داند که به عنایت او وجود یافته اند. بنابراین، این که عرفا می گویند ما در همه چیز خدا را می بینیم، نه به این معنا است که همه چیز، مثل درخت و آب و … خدا هستند و یا این که خدا مانند اینها است، بلکه اینها همگی نمود و سایه ای از وجود خدا هستند. به عبارت دیگر، تجلی وجود خدا هستند؛ مثلاً هنگامی شما صدای کسی را می فهمید پی به حضور وی می برید. به دیگر سخن، با شنیدن صدا چیزی به جز صاحب صدا در ذهن شما تداعی نمی شود. عرفا نیز در مشاهده عالم چیزی به جز خداوند را نمی بینند. بنابر این، کلام عرفا با معنای آیه شریفه ای که می فرماید: لیس کمثله شیء منافاتی ندارد؛ چرا که آیه شریفه بیان می کند که هیچ چیز مانند خدا نیست، و اعتقاد عرفا نیز این بود که هیچ چیز در دنیا وجود حقیقی ندارد به جز وجود حضرت حق.

امام خمینی (ره) در این باره چنین می‌گوید: «هستی واقعی از آن خداوند است و چون جلوه هیچ گونه استقلال ندارد، و هستی آن عین ربط و اندکاک است، حکم مستقلی ندارد تا به آن هم در برابر هستی خدا نام هستی نهیم».

ایشان فرق عارف و حکیم را در این می داند که حکیم در کثرت مانده و عارف غرق در وحدت شده است. حکیم تنها جهان را بیند و از آن به خدا رسد، لیکن عارف تنها خدا بیند و بس.[51]

بنابراین این گونه سخنان عرفا برخاسته از تعالیم قرآن و اهل بیت (ع) است و خاستگاه اسلامی دارد؛ هرچند نباید اباطیل برخی از جاهلان صوفیه که خود را عارف می خوانند پذیرفت و عرفان نامید.

یگانگی خداوند و استفاده از ضمیر جمع

علمای علم عقاید (كلام اسلامی) دلایل متعدّد عقلی بر یگانه بودن خدا آورده اند و یگانه بودن خدا بدین معنا است كه تنها او است كه مستقلا و بدون نیاز به هیچ كس و هیچ چیز، خلق می كند و روزی می دهد و هدایت می كند و می میراند و…. كه در علم كلام از اینها به توحید در خالقیت و توحید در رازقیت و توحید در هدایت و…. تعبیر شده است.

سخن فوق به این معنا نیست كه كسی و چیزی در خالقیت و رازقیت و هدایت و مانند آن هیچ نحوه سببیتی ندارد، بلكه حكمت خداوند این گونه اقتضا نموده كه خلق كردن و رزق دادن و هدایت نمودن، بلكه غالب افعال خود را از راه اسباب و مجاری خود اجرا می كند.[52]

به عنوان مثال هر چند خداوند می تواند كه به طور مستقیم و بدون هیچ واسطه ای، بیماران را شفا دهد یا گرسنه ها را سیر كند یا گمراهان را هدایت كند، ولی بر اساس حكمت خود این گونه پسندیده كه برای هر كاری مجرا و اسباب خاص قرار داده است و هر كاری را از راه همان مجرا انجام می دهد. پس گرسنه ها را با نانی كه خود آفریده است سیر می كند. مریض ها را با داروئی كه خود آفریده و به وسیلۀ طبیبی كه خود آفریده و تربیت كرده است شفا می دهد. البته نان و طبیب و دارو و همۀ اسباب، به اذن او اثر می كنند و نتیجۀ خاص خود را دارند و وقتی دارو و طبیب و نان و آب و همه، وجود خود را دائماً از او می گیرند و به خواست او چنین آثاری را دارا هستند، پس این گونه تأثیرات هیچ منافاتی با توحید و یگانگی خدا در ابعاد و زوایای مختلف خود ندارد و آنها شریك خداوند نیستند، بلكه مخلوقاتی هستند كه در همه چیزشان از جمله آثاری كه دارند محتاج به او هستند.

حال با توجه به مطالبی كه گذشت به بررسی اصل موضوع می پردازیم:

هر چند خداوند یگانه است و می بایست هر گاه از افعال خود خبر می دهد، از كلمه و ضمیر مفرد استفاده كند،[53]  لذا بارها در قرآن به این نحو از خود تعبیر آورده است،[54] اما در زبان عربی و گاهی غیر عربی، متكلم و گوینده به دلایل متعدد، برخی مواقع به جای این كه بگوید: “من” این كار را انجام دادم. می‌گوید: “ما” این كار را انجام دادیم.

در زیر به برخی از این دلایل اشاره می كنیم:

1. قرآن كریم زبان محاوره ای مردم را كه بهترین وسیلۀ ارتباط با آنها است برگزیده است و مردم در زبان محاوره ای خود گاهی می گویند فلانی جوانمرد است. در حالی كه اصولاً ممكن است زن باشد نه مرد. در قرآن كریم هم داریم كه “انتم الفقراء الی الله…” و ضمیر انتم مذكر است، در حالی كه خطاب عمومی است و زن و مرد را در بر ‌می گیرد و هر عاقلی می فهمد كه منظور همۀ انسان ها هستند نه فقط مردان. در مورد ضمیر جمع و مفرد نیز می بینیم كه بارها افراد به جای ضمیر مفرد از ضمیر جمع استفاده می كنند؛ مثلاً ما آمدیم شما نبودید. كه هم در ضمیر “ما” و هم در ضمیر “شما” كه حالت جمع دارد، منظور گوینده و شنونده مفرد است، اما برای تعظیم، احترام و شخصیت بخشیدن از ضمیر جمع استفاده شده است. در مورد خداوند تبارك و تعالی نیز گاه از باب تشریف و تعظیم از “نحن” استفاده می شود.[55]

به هر حال متكلم برای این كه عظمت خود را به مخاطب گوشزد كند، به جای این كه بگوید “من”، از كلمۀ “ما” استفاده می كند كه دلالت بر عظمت و بزرگی متكلم دارد.

مثالی از قرآن: در آیۀ اوّل سورۀ فتح می فرماید: “إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِینا”.

بعضی از مفسران گفته اند: در این جا خداوند به خاطر اشاره به عظمت خود گفته است: ما شهر مكه را فتح كردیم: اما این كه چرا در این آیه تعبیر به ما فرمود، براى این است كه تعبیر به ما كه به عظمت اشاره دارد، با ذكر “فتح” مناسب تر است. این نكته در آیۀ: “انا ارسلناك شاهدا …” نیز جریان دارد.[56]

2. گاهی هم متكلّم برای نشان دادن عظمت كاری كه انجام داده است به جای این كه بگوید: من این كار را انجام داده ام. می‌گوید: ما انجام داده ایم؛ مانند: “إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْر” یا “إِنَّا أَعْطَیْنَاكَ الْكَوْثَرَ” كه بر عظمت قرآن و كوثر دلالت دارد.

3. گاهی هم خداوند متعال برای این كه ما را توجه دهد به اسبابی كه او برای انجام گرفتن كاری قرار داده است به جای این كه بگوید: من انجام دادم. تعبیر به ما می كند. لذا در ذیل آیۀ چهارم از سورۀ رعد در تفسیر المیزان می خوانیم:

و همین تعبیر به «ما»، در آیه:(ما بعضی را بر بعضی برتری دادیم) خالى از اشعار به این معنا نیست كه در این بین، غیر از خداى سبحان اسباب الاهى نیز در كارند، كه به امر او عمل نموده، و همه به خداى سبحان منتهى مى شوند.[57]

همچنین در ذیل آیۀ 61 از سورۀ یونس در تفسیر نمونه چنین آمده است: تعبیر به صیغۀ جمع در مورد خداوند، با این كه ذات پاك او از هر جهت یگانه و یكتا است، براى اشاره به عظمت مقام او است و این كه همواره مأمورینى سر بر فرمان او دارند، و در اطاعت امرش آماده و حاضرند، و در واقع سخن تنها از او نیست، بلكه از او است و آن همه مأموران مطیع او هستند.[58]

یادآوری:

ممكن است كه در یك آیه هر سه حكمت جمع شده باشد؛ یعنی به صورت جمع آمده تا هم نشانگر عظمت فاعل باشد و هم نشانگر عظمت و بزرگی فعل و هم به اسباب توجه شده باشد؛ مانند: “إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ” كه این سه مورد در این آیه جمع شده است.

توحید و استمداد از غیر خدا

استمداد از غیر خدا به دو صورت ممکن است.

الف. استمداد به صورت مستقل

اگر استمداد از غیر خدا با این اعتقاد باشد که این بزرگان و اولیاء الاهی مستقیماً حاجت بر آورده می کنند و در بر آوردن حاجت نیازمند خدا نیستند این شرک و ضد توحید است و جایز نیست.

ب. استمداد به صورت واسطه قراردادن

ولی اگر اعتقاد این باشد که این بزرگان حاجت ها را با اذن خدا و با قدرتی که خداوند به آنان عنایت فرموده است، بر آورده می سازند و این بزرگان تنها واسطۀ فیض هستند، این نه تنها شرک نیست بلکه عین توحید است و هیچ اشکالی ندارد. اکنون برای تمییز بین موضوع استمداد و توسل از شرک، به مفهوم شرک می پردازیم:

شرک این است که انسان کسی را همتای خدا در ذات، خالقیت، مالکیت، ربوبیت و عبادت بداند و برای خدا در یکی از این امور شریک قائل شود پس اگر کمک و استمداد از غیر خدا به گونه ای باشد که لازمۀ آن شریک قرار دادن برای خدا باشد؛ مثل این که برای غیر خدا در بر آوردن حاجت شأن و قدرتی مستقل از قدرت خدا قائل شویم این شرک و حرام است اما اگر در استمداد از غیر خدا، قدرت مستقلی برای غیر خدا قائل نباشیم بلکه قدرت آنان را در طول قدرت خدا و با اذن خدا بدانیم، این نه تنها شرک نیست بلکه شواهدی از قرآن، سنت و نیز عرف متشرعه آن را تأیید می کند.

بنابر این اگر از پیامبر اکرم (ص) و دیگر بندگان صالح خدا اموری را درخواست کنیم تا آنها به اذن خدا آن را انجام دهند این شرک نیست؛ زیرا آنان را هم ردیف خداوند و مستقل در تأثیر قرار نداده ایم و در خواست کمک و استمداد از دیگری نیز به معنای عبادت او نیست.

اشتباه در فهم معنای دعا در قرآن باعث شده است که برخی در خواست از غیر خدا و صدا کردن غیر او را مخالف توحید و چنین شخصی را کافر و مهدور الدم بدانند. این افراد به بعضی از آیات قرآن استناد می کنند؛ مانند آیه شریفه: “مساجد از آن خدا است، دیگری را با خدا نخوانید”.[59] و حال آن که واژه دعا در قرآن به معانی گوناگونی به کار رفته است:

1. به معنای عبادت؛ مانند آیه شریفه فوق الذکر.[60]

2. به معنای دعوت کردن و فراخواندن به سوی چیزی؛ مانند سخن نوح (ع) که فرمود: “پروردگارا قوم خود را شب و روز فراخواندم ولی دعوت من جز بر فرار (از حق) آنها نیفزود”.[61] این دعا همان دعوت آنان به سوی ایمان است و این نوع دعا نه تنها شرک نیست بلکه عین ایمان و توحید است و انجام آن بر پیامبران واجب بوده است.

3. به معنای تقاضای حاجت که گاه از طریق عادی و معمولی است مانند “هنگامی که از شهود، دعوت برای ادای شهادت شود، نباید امتناع کنند”[62] این دعا در امور عادی است که به یقین اگر کسی آن را انجام دهد کافر نمی شود.

و گاه از طرق غیر عادی و معجزات است که این خود بر دو قسم است:

الف. گاه با اعتقاد استقلال غیر خدا در تأثیر است. این قسم نوعی شرک است؛ زیرا تنها خداوند متعال مستقل در تأثیر است و غیر او، حتی اسباب عادی نیز هر چه دارند از خدا دارند و به اذن او اثر می گذارند. قرآن در این باره می فرماید: “بگو کسانی را که غیر از خدا می پندارید بخوانید آنها نمی توانند مشکلی از شما را برطرف سازند و نه در آن تغییری ایجاد کنند”.[63] هیچ فرد مؤمن آگاه و با ایمانی چنین عقیده ای را دربارۀ هیچ یک از انبیا و بزرگان الاهی ندارد.

ب. اما گاهی از شخصی می خواهیم تا برای ما از خدا چیزی بطلبد. این نوع درخواست، توحید انسان کامل است چنین فردی که بزرگی را واسطه و شفیع به درگاه خدا قرار می دهد و مسبب الاسباب و علت حقیقی و تأثیر گذار واقعی را خدا می داند، ولی با توسل به اولیاء الاهی از آنها می خواهد که نزد خدا برای او تقاضای حاجتی کنند این عین توحید و یگانه پرستی است. قرآن می گوید: بنی اسرائیل نزد موسی آمدند و از او تقاضا کردند که از خداوند غذاهای متنوعی برای آنها بخواهد. “ای موسی ما نمی توانیم به یک نوع غذا قناعت کنیم از پروردگارت بخواه که از آن چه زمین می رویاند از سبزیجات و … برای ما فراهم سازد”.[64] موسی هرگز به آنها ایراد نکرد که چرا مرا با خطاب “یا موسی” فرا خواندید و چرا مستقیماً خودتان از خدا نخواستید و این شرک و کفر است. بلکه موسی تقاضای آنها را از خدا خواست و حاجت آنها بر آورده شد.

اعتقاد به نقش مخلوقات در تأثیر و تأثر و سببیت و مسببیت شرک نیست. لازمۀ توحید این نیست که نظام سببی و مسببی جهان را انکار کنیم و هر اثری را بلا واسطه از خدا بدانیم و برای اسباب هیچ نقشی حتی به صورت طولی، قائل نباشیم؛ مثلا معتقد باشیم که آتش نقشی در سوزاندن و آب در سیراب کردن و باران در رویاندن ندارد خداست که مستقیما می سوزاند، مستقیما سیراب می سازد و مستقیما می رویاند. پس هم چنان که اعتقاد به وجود مخلوق مساوی با شرک ذاتی و اعتقاد به خدای دوم نیست بلکه مکمل و متمم اعتقاد به وجود خدای یگانه و توحید است اعتقاد به تاثیر و سببیت و نقش داشتن مخلوقات در نظام جهان نیز با توجه به این که همان طور که موجودات استقلال در ذات ندارند استقلال در تاثیر هم ندارند، شرک نیست. پس مرز توحید و شرک این نیست که برای غیر خداوند نقشی در تأثیرات قائل بشویم یا نشویم بلکه شرک آن است اسباب دیگر را در عرض و کنار خداوند قرار دهیم و برای آنان استقلالی در تاثیر  قائل شویم.

به عبارت دیگر،  اعتقاد به قدرت و تاثیر ما فوق طبیعی برای یک موجود مانند فرشته یا پیامبر و امام نیز مانند اعتقاد به تاثیر اسباب عادی شرک نیست و داشتن نقش ما فوق حد عوامل معمولی، مستلزم اعتقاد به قدرتی در مقابل خدا نیست و موجودی که به تمام هویتش وابسته به ارادۀ حق است و هیچ حیثیت مستقل از خود ندارد تاثیر ما فوق طبیعی او پیش از آن که به خودش مستند باشد مستند به حق است و او جز مجرایی برای مرور فیض حق به اشیا نیست همان گونه که واسطۀ فیض وحی و علم بودنِ جبرئیل و واسطۀ رزق بودنِ میکائیل و واسطۀ احیاء بودنِ اسرافیل و واسطۀ قبض ارواح بودنِ ملک الموت شرک نیست.

سازگاری یگانگی خدا با خیر و شر

اعتقاد ما بر این است که اتفاقات عالم هستی اعم از خیر و شر (به ظاهر شر) تمامی از افعال یک خالق متعال می باشد، که برای روشن شدن این موضوع، این بحث را در چند مطلب پی می گیریم:

1. چینش این عالم به گونه ای است که موجودات آن از هم گسسته و مستقل نیستند، بلکه اگر تک تک اجزای این عالم را بررسی کنیم در می یابیم که تمام آن نظیر حلقه های یک زنجیر چنان به هم پیوسته هستند که یک نظام آفرینشی زیبا را شکل داده اند؛ آن بوته گلی که در گلدان گذاشته شده آن درختی که در باغچه سبز شده، آن بچه ای که در گهواره قرار گرفته، و همه چیزهایی که دور و برمان هستند، چگونه به وجود آمده اند؟ مثلاً یک بوته گل، آیا بدون این که ما به آن آب بدهیم سبز می شود؟ پس بقاء این بوته گل به آبی بستگی دارد که ما به آن داده ایم، و بدون آن تخمی که کاشته شده یا نشائی که غرس شده این گل به وجود نمی آمد؟ خود این گل از اکسیژن و یا از گازهای دیگری که در هوا موجود است استفاده می کند و اگر اینها نباشند این گل نمی تواند به وجود خودش ادامه دهد و البته وجود این گل به نوبه خود نیز در تغییر هوا مؤثر است؛ یعنی نسبت گازها را تغییر می دهد؛ اگر اکسیژن می گیرد، اکسیژن کم می شود و اگر گازهای دیگری را می گیرد اکسیژن بالا می رود؛ پس همین گل با هوای مجاورش در ارتباط است نه هوا مستقل از این بوته گل است و نه این گل مستقل از هوا است. همین رابطه بین حیوانات دیده می شود. حتی اگر سراغ موجودات بی جان برویم می بینیم هر پدیده ای در اثر فعل و انفعال پدیده قبلی به وجود آمده است و به نوبه خود در پدیده های اطراف خود اثر می گذارد و ماده پیدایش پدیده های بعدی می شود؛ خورشید بر آب می تابد آب بخار، بخار ابر، و ابر باران می شود و زمین های مستعد از این باران، گل و هزاران نعمت دیگر به بار می آورند و البته زمین هایی که استعداد جذب خود را از دست داده اند از این باران، سیلی ویران کننده می سازند. این نظامی است که بر این جهان حکم فرما است؛ نظام همبستگی و تأثیر و تأثر و این چیزی است که احتیاج به برهان فلسفی ندارد، هر کس به اندازه معلومات خود می تواند این نوع ارتباط و زیبایی وحدت نظام را بشناسد. البته هر قدر معلومات ما دقیق تر و وسیع تر باشد به عمق این همبستگی و نیکویی نظام آفرینش بیشتر پی می بریم؛ بنابراین نمی توان گفت در این دنیا چند خدا وجود دارد؛ مثلاً گفت آب و باران خدایی و سیل و زلزله خدایی دیگر دارد. مگر سیل چیست؟ بله اگر سیل و زلزله از نظامی و باران و تابش نور خورشید و گردش آن و … از نظامی دیگر تبعیت می کرد و آن ها محکوم دو نظام بودند می توانستیم چنین حرفی را بپذیریم.[65]

2. مهر و رحمت او که بر آمده از حکمت اوست اقتضا می کند انسان و هر موجودی را به کمال مطلوب راهنمایی کند.[66] ترقی و کمال انسان به این نیست که از هر جهت در رفاه و راه او از هر جهت هموار باشد بلکه رسیدن به کمال اقتضا می کند انسان در میان راه های ناهموار و دشوار گذارده شود، زندگی یکنواخت، خسته کننده و گاه مرگبار است. چرا جهان طبیعت این قدر زیبا است؟ چرا منظره جنگل هایی که بر روی کوهپایه ها رویده و نهرهائی که از لا به لای درختان کوچک و بزرگ می گذرد آن قدر جالب و دل انگیز است؟! یک دلیل روشن آن عدم یکنواختی است. نظام “نور” و “ظلمت” و آمد و رفت شب و روز که قرآن روی آن تکیه کرده یک اثر مهمش پایان دادن به زندگی یکنواخت است.

3. در جهان هستی شر مطلق (یعنی چیزی که از هر جهت نازیبا و دارای هیچ خیری نباشد) وجود ندارد، بلکه اگر چیزی از جهتی شر است، به لحاظ دیگر خیر است؛ و به همین جهت نمی توان آن را نازیبا فرض کرد؛ یک عمل جراحی از جهاتی ناراحت کننده است، ولی در مجموع هر عاقلی آن را عملی درست و خیر می داند.

4. آفرینش و خلقت امور به ظاهر ناپسند و زشت در این عالم دارای فلسفه های دیگری هم هست که به اجمال به برخی از آنها اشاره می کنیم:[67]

الف) اگر مواهب، مستمر و یکنواخت باشند ارزش خود را از دست می دهند اگر در تمام عمر بیماری وجود نداشت هرگز ارزش سلامتی احساس نمی شد. بخشی از مشکلات و حوادث ناگوار، این ثمره را دارد که به بقیه زندگی روح می دهد و آن را شیرین و قابل تحمل می سازد و ارزش نعمت ها را آشکار می سازد.

پس هر چند در ظاهر این عالم زشت و ناهماهنگ به نظر می رسد ولی در باطن چیزی جزء زیبایی و رحمت الاهی نیست.

ب) اگر بسیاری از این به ظاهر شر و زشت ها نبودند انسان به هیچ وجه آن چنان که امروز به دنبال شناخت طبیعت و دنیای اطراف خود بر آمده به چنین راهی همت نمی گذاشت، شناخت طبیعت که نتیجه آن شناخت بیشتر انسان و خداوند است آن قدر گران بها و ارزنده است که تمام جهان طبیعت در مقابل آن هیچ است؛ مثل یک دانه برلیان که خروارها خاک و سنگ در مقابل آن دور ریخته می شود تا آن یک دانه برلیان به دست بیاید، آن چه در عالم هست، همه مقدمه این است که انسانی به وجود آید؛ انسانی که انتخاب گر است و کمالش باید با انتخاب خودش پیدا شود، همه این نقص و زشتی ها باید باشد تا شرایط رشد انسان فراهم شود.

 پس این جهان دارای خدای واحد و مهربان و هر پدیده و موجودی در ظرف وجودی خودش زیبا و خیر است.



[1]. لقمان، 13، «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ».

[2]. نساء، 48، «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ به وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ».

[3]. شیخ صدوق، التوحید، ص 83، نوبت چاپ دوم، انتشارات جامعه مدرسین، قم 1398ق.

[4]. نک: انبیاء، 22؛ مؤمنون، 91.

[5]. نک: احقاف، 4؛ انبیاء، 25.

[6]. «نهج البلاغة»، نامۀ 31.

[7]. نک: مکارم شیرازی، ناصر، عقیده یک مسلمان، ص 38، مطبوعاتی هدف، چاپ اول.

[8]. نک: مکارم شیرازی، ناصر، خدا را چگونه بشناسیم، ص 42، انتشارات محمدی (ص)، 1343.

[9]. انعام، 3.

[10]. بقره، 155.

[11]. مکارم شیرازی، ناصر، عقیده یک مسلمان، ص 43.

[12]. نک: سوره توحید؛  شوری، 11.

[13]. آياتى در قرآن كريم وجود دارد كه بر بى نيازى خداوند دلالت مى كنند: مانند «وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ»؛ فاطر، 15.

[14]. جوادى آملى عبداللَّه، شرح حكمت متعاليه (اسفار اربعه)، ج 6، بخ 1، ص 434 – 433 – انتشارات الزهراء.

[16]. الالهیات، ج 1، ص 355.

[17]. سبحانی، جعفر، عقاید اسلامی، ص 150- 151، بوستان کتاب، قم، چاپ دوم، 1386.

[18]. اشعری، مقالات الاسلامین، ج 1، ص 225؛ نک: سبحانی، جعفر، محاضراته فی الملل و النحل، ج 2، فصل 6.

[19]. اشعری، اللمع، ص 30.

[20]. و غیر آن از مفاهیم؛ مثل مفهوم عدل، حکومت، معاد، حق و… .

[21]. نک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید قرآن، ج 1.

[22]. بقره، 136.

[23]. السعدی، عبدالرحمن بن ناصر، تیسیر الکریم الرحمن فی تفسیر کلام المنان، ص 70 و 71.

[24]. اعراف، 54.

[25]. سبحانی، جعفر، الالهیات، ج 1، ص 409.

[26]. تیسیر الکریم الرحمن، ص 37.

[27]. رعد، 16.

[28]. زمر، 62.

[29]. انعام، 102.

[30]. این خلاصه دیدگاه اشاعره است. برای اطلاع بیشتر، نک: ملل و نحل، ج 2.

[31]. این نظریه محتاج بیان مفصل است، به کتاب های مختص این موضوع مراجعه کنید.

[32]. الالهیات، ج 1، ص 403 – 415.

[33]. کهف، 44.

[34]. انعام، 57.

[35]. انعام، 62.

[36]. الالهیات، ج 1، ص 417 – 421.

.[37] سبحانی، الالهیات، ج 1، ص 425 – 428.

[38]. نحل، 36.

[39]. بابايى، احمد على‏، برگزيده تفسير نمونه، ج ‏5، ص 61، دار الكتب الاسلاميه، تهران‏، چاپ سيزدهم، 1382 ش.

[40]. شیخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 7؛ همو، معانی الاخبار، ص370 و 371؛ همو، التوحید، ص 24 و 25؛ شیخ طوسی، امالی، ج 2، ص 201.

[41]. برای آگاهی از حجب ظلمانی و نورانی، نک: پاسخ شمارۀ: نمایه: حجاب های نورانی، سؤال 4767 (سایت اسلام کوئست: 5013).

[42]. برای آگاهی بیشتر از این مقام، نک: المقدمات من نص النصوص، ص 46.

[43]. نک: جامع الأسرار و منبع الانوار، ص 364- 367 و 380.

[44]. نک: شيخ محمود شبسترى در گلشن‌ راز، ص ‌12-14.

[45]. نک: نورى، على، التعليقات على مفاتيح الغيب، ص 742؛ قمشه اى، آقا محمدرضا، مجموعه آثار حكيم ‏صهبا، ص111-150؛ حسینی طهرانی، سید محمد حسین، امام شناسی، ج 5، ص 125-14.

[46]. غاشیه، 25.

[47]. امام خمینى، آداب‏الصلاة، ص 263؛ برای آگاهی بیشتر، نک: میرداماد، قبسات، ص 397.

[48]. گفتنی است که غلات، پیامبر(ص) و ائمه(ع) را خدا می دانستند با این توجیه که: ذات خداوند در بدن جسمانی پیغمبر و یا امام حلول می کند و با آنان متّحد می شود و در این حال، طبیعت آدمی به شکل طبیعت الاهی در می آید. نک: مشکور، جواد، فرهنگ فرق اسلامی، ص 345.

اما آنچه ما بدان اشاره کردیم بحث تجلی است و فرق بین تجلی و بین حلول و اتحاد، در آن است که «اتحاد» عبارت است از: یک چیز شدن دو چیز و «حلول» یعنی وارد شدن چیزی در چیز دیگر. پس تحقق دو عنوان فوق، فرع بر تحقق دو امر در ابتدا است، اما تجلی، مبتنی بر وحدت شخصی وجود و انحصار آن در وجود حق تعالی است که به ربط محض، آیت و نمود بودن ما سوی الله، معتقد است. براین اساس؛ اساساً زمینه ای برای حلول یا اتحاد، وجود ندارد. برای آگاهی بیشتر، نک: رحیمیان، سعید، تجلی و ظهور در عرفان نظری، ص 46 و 47.

صدر المتألهین در این مورد چنین می گوید: برخی از جهله پنداشته اند که ذات احدیتی که در زبان عرفا به مقام احدیت و غیبت احدیت متصف شده، تحقق بالفعل و مجرد از مظاهر و مجالی ندارد، بلکه آنچه متحقق است، عالم صورت و قوای روحانی و حس آن است و حق تعالی نیز همان مظاهر است و به عبارتی، مجموع عالم و حقیقت انسان کبیر است. این قول کفر فضاحت باری است و نسبت دادن این قول به بزرگان از صوفیه افترای صرف است. ملاصدرا شیرازی، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج 2، ص 341.

[49]. حضرت علی(ع) در بیان خصوصیات اهل‌بیت می‌فرماید: «وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَة»؛ ویژگی‌های ولایت از آن آل محمد است. نهج البلاغة، خطبۀ 2. برای آگاهی بیشتر از مقام ولایت اهل‌بیت(ع)، نک: ترخان، قاسم، نگرشی عرفانی، فلسفی و کلامی به: شخصیت و قیام امام حسین(ع)، ص108-142، چاپ اول، انتشارات چلچراغ، 1388 هـ ش.

[50]. برای آگاهی بیشتر، نک: ترخان، قاسم، مهر ماه، 148- 161، چاپ اول، انتشارات چلچراغ، 1389 هـ ش.

تذکر: در تهیۀ این مقاله از نرم افزارهای مرکز تحقیقات کامپیوتری استفاده شده است. بر این اساس؛ به کتابنامه های این نرم افزارها مراجعه شود.

[51]. امام خمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، ص 48، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول 1372.

[52]. “أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَاب”‏، کلینی، كافي، ج ‏1، ص 183، باب معرفة الإمام و الرد إليه… .

[53]. در این صورت سؤال از این که چرا خداوند در برخی از موارد از ضمیر مفرد استفاده کرده است، وجهی ندارد و تنها این سؤال باقی می ماند که چرا خداوند همیشه از ضمیر مفرد استفاده نکرده است؟ و این همان چیزی است که در بحث به آن پرداخته شده است.

[54]. همانند: “ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُم…”، غافر،60 و… .‏

[55]. برای آگاهی بیشتر، نک: مكارم، ناصر، پرسش و پاسخ، ج 3، ص 256.

[56]. المیزان، ترجمه، ج 18، ص 385.

[57]. المیزان، ترجمه، ج 11، ص 401.

[58]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 6، ص 358 ، همچنین در این باره نک: معارف قرآن، مصباح يزدی، ص 106- 114.

[59]. جن، 18.”وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدا”.

[60]. جن، 18.

[61]. نوح، 5 و 6.

[62]. بقره، 282.” وَ لَا يَأْبَ الشهُّدَاءُ إِذَا مَا دُعُواْ”.

[63]. اسراء، 56.”قُلِ ادْعُواْ الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلَا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَ لَا تحَوِيلا”.

[64]. بقره، 61.”وَ إِذْ قُلْتُمْ يَمُوسىَ‏ لَن نَّصْبرِ عَلىَ‏ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يخُرِجْ لَنَا ممِّا تُنبِتُ الْأَرْضُ مِن بَقْلِهَا وَ قِثَّائهَا وَ فُومِهَا وَ عَدَسِهَا وَ بَصَلِهَا”.

[65]. بهشتی، سید محمد حسین، شناخت اسلام، ص 55 – 86، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، چاپ هفتم، 1370؛ مصباح یزدی، محمد تقی، معارف قرآن، ص 84 و 85 و ص 92 و 93، جامعه مدرسین، چاپ دوم 1374؛ سبحانی، جعفر، محاضرات فی الالهیات، ص 21، (به تلخیص علی ربانی گلپایگانی) جامعه مدرسین، چاپ ششم 1418 ق؛ خرازی، سید محسن، بدایه المعارف الالهیه فی شرح عقاید الامامیه، ص 37، جامعه مدرسین، قم، چاپ اول.

[66]. علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، (به تحقیق علامه حسن حسن زاده آملی) ص 444 – 449، جامعه مدرسین، قم، چاپ هشتم، 1419؛ ابی الصلاح حلبی، شیخ تقی الدین، تقریب المعارف فی الکلام، (تحقیق رضا استادی) ص 42 و 65 و 82، جامعه مدرسین، 1363؛ علم الهدی، شریف المرتضی، الذخیره فی الکلام، (به تحقیق سید احمد حسینی) ص 186، جامعه مدرسین، 1411 ق.

[67]. مکارم شیرازی، ناصر، پنجاه درس اصول عقاید برای جوانان، ص 93 – 107، قم مطبوعاتی هدف، چاپ چهارم 1370؛ مظفر، محمد رضا، مبانی تفکر شیعه، دکتر جمال موسوی، ص 43 – 49، کتابخانه بزرگ اسلامی، تهران.